Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #1030

برنامه صوتی شماره ۱۰۳۰ گنج حضور

  • Currently 4.19/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 411 votes
Comments (1)

    
Sorry, your favorites list is FULL.

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۱۰۳۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۲۱  می  ۲۰۲۵ - ۳۱  اردیبهشت ۱۴۰۴

برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه

اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چه چیزست «آن» که عکسِ او حَلاوت(۱) داد صورت را؟!

چو آن پنهان شود، گویی که دیوی زاد صورت را


چو بر صورت(۲) زند یک دَم، ز عشق آید جهان برهم(۳)

چو پنهان شد، درآید غم، نبینی شاد، صورت را


اگر آن خود، همین جان است، چرا بعضی گرانْجان(۴) است؟!

بسی جانی که چون آتش دهد بر باد، صورت را


وگر عقل است آن پُرفن(۵)، چرا عقلی بُوَد دشمن؟

که مکرِ عقلِ بَد در تن، کَنَد بنیادِ(۶) صورت را


چه داند عقلِ کژْخوانش(۷)؟! مپرس از وی، مَرَنجانش

همان لطف و همان دانش کُند استاد، صورت را


زِهی لطف و زِهی نوری! زِهی حاضر، زِهی دُوری!

چنین پیدا و مستوری کند مُنقاد(۸)، صورت را


جهانی را کَشان کرده(۹)، بدن‌هاشان چو جان کرده

برایِ امتحان کرده ز عشق، استاد، صورت را


چو با تبریز گردیدم، ز شمس‌ُالدّین بپرسیدم،

از آن سِرّی کز او دیدم همه ایجاد، صورت را


(۱) حَلاوت: شیرینی.

(۲) صورت: جهانِ نموداری، هستی پدیداری.

(۳) برهم آمدن جهان: زیر و زبر شدن جهان.

(۴) گرانْجان: سنگین جان، کنایه از فرومایه، فاقد ذوق و عشق.

(۵) پُرفن: در اینجا ماهِر و کارآمد.

(۶) بُنیاد کَنْدَن: ویران کردن از ریشه و اساس.

(۷) کژْخوان: آن‌کس که غلط می‌خواند و غلط می‌فهمد.

(۸) مُنقاد: مطیع، فرمانبردار.

(۹) کَشان کردن: جذب کردن و با خود کشیدن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجبِ من این است

کو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر

ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۱۰)


که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۱۱)؟

 

درنگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


(۱۰) غدیر: آبگیر، برکه

(۱۱) کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی‌کننده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899


این ترازو بهرِ این بنهاد حق

تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۱۲)


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


(۱۲) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #121

 

راست کُن اَجزات را از راستان

سر مَکَش ای راست‌رو، زآن آستان

 

هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد

 

هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۱۳) شد

در کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۱۴) شد


رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش

خاک بر دلداریِ اَغیار پاش


برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر 

عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش

هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏

 

تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۱۵)

زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند


(۱۳) هَمسَنگ: هم‌وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت.

(۱۴) دَنگ: احمق، بیهوش.

(۱۵) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۱۶)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۱۷)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۱۶) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۷) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم به دَم

این بود معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3367


که بگفتی چند کردم من گناه

وز کَرَم نگرفت در جرمم اِله


عکس می‌گویی و مقلوب، ای سَفیه(۱۸)

ای رها کرده ره و، بگرفته تیه(۱۹)


چند چندت گیرم و، تو بی‌خَبَر

در سَلاسِل(۲۰) مانده‌ای پا تا به سر


(۱۸) سَفیه: نادان

(۱۹) تیه: بیابان

(۲۰) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ

در فرارِ لا یُطاق(۲۱) آسان بِجِهْ(۲۲)


(۲۱) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۲) آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان

گفت: خَرّوب(۲۳) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۲۴)، مکان ویران شود


(۲۳) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۲۴) رُستَم: از مصدرِ رُستَن به معنی روییدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض

کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3104


چون نِه‌یی رنجور، سر را برمَبَند

اختیارت هست، بر سِبلَت(۲۵) مخند

 

جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۲۶)

بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

 

آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار

تو شوی معذورِ مطلق، مست‌وار


(۲۵) سِبلَت: موی پشت لب، سبیل

(۲۶) نَوی: تازگی و نشاط

-----------

«فضاگشاییِ مداوم»


زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى و 

بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


«فضابندی یا انقباضِ مداوم»


زندگی معذورِ مطلق = من مسئولِ مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۲۷)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به 

حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


(۲۷) دَنی: فرومایه، پست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106


ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار(۲۸)

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلایِ دوست تطهیرِ(۲۹) شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


چون صفا بیند، بَلا شیرین شود

خوش شود دارو، چو صحّت‌(۳۰) بین شود


(۲۸) عَیار:‌ جوان‌مرد

(۲۹) تطهیر: پاکیزه کردن

(۳۰) صحّت: سلامتی

-----------

اقتضای عقلِ من ذهنی:


 زیاد کردن همانیدگی‌ها، از طریق سبب‌سازیِ ذهنی، برای رسیدن به زندگی.


اقتضای عقل فضای گشوده شده:


انبساط بیشتر و استفاده از داناییِ زندگی، استفاده از قضا و کن فکان، 

و سرانجام زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیتِ خداوند.


مهمترین نیازِ ما در این لحظه، اتّصالِ مجدد و هشیارانه به زندگی یا خداوند است، 

نه نیازهای روانشناختی که من ذهنی به ما تحمیل می‌کند.


مفتیِ ضرورت ما هستیم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۳۱) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ورخوری، باری ضَمانِ(۳۲) آن بده


(۳۱) مُفتی: فتوادهنده

(۳۲) ضَمان: تاوان

-----------

برای من ذهنی خداوند کافی نیست.

برای انسانِ فضاگشا خداوند کافی است.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


برای من ذهنی «مفقود» همانیدگی‌های بیشتر و من ذهنی بزرگتر است. 

برای انسانِ فضاگشا «مفقود» خداوند است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1872


زین سبب، نَبْوَد ولی را اعتراض

هرچه بستاند، فرستد اِعتیاض(۳۳)

 

گر بسوزد باغت، انگورت دهد

در میانِ ماتمی، سورت(۳۴) دهد

 

آن شَلِ بی‌دست را دستی دهد

کانِ غم‌ها را دلِ مستی دهد


لٰا نُسَلِّم(۳۵) و اعتراض، از ما برفت

چون عوض می‌آید از مفقود، زَفْت(۳۶)

 

چونکه بی‌آتش مرا گرمی رسد

راضیَم گر آتشش ما را کُشد

 

بی‌چراغی چون دهد او روشنی

گر چراغت شد، چه افغان(۳۷) می‌کنی؟


(۳۳) اِعتیاض: عوض گرفتن.

(۳۴) سور: جشن، عروسی، ضیافت، مهمانی.

(۳۵) لا نُسَلِّم: تسلیم نمی‌شویم.

(۳۶) زَفت: ستبر، عظیم

(۳۷) افغان: داد و بیداد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر

تا نگردد غالب(۳۸) و، بر تو امیر


(۳۸) غالب: چیره، پیروز

-----------

خداوند عاشق خودش است و ما به عنوانِ الست عاشقِ خودمان هستیم. 

بنابراین می‌توانیم روی خودمان تمرکز کنیم.

من ذهنی خودش را دوست ندارد و بنابراین به سختی می‌تواند 

روی خودش تمرکز کند و ایرادات و نواقصش را ببیند.

سرانجام تشخیص نخواهد داد که وجودش اضافی است، و مانع و خرّوب است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #971


آنچه‌ در فرعون‌ بود، آن در تو هست

لیک اِژدرهات، محبوسِ چَه است


ای دریغ این جمله احوالِ تو است

تو بر آن فرعون بر خواهیش بست


گر ز تو گویند، وحشت زایدت

ور ز دیگر، آفِسان(۳۹) بنمایدت


چه خرابت می‌کند نَفْسِ لعین؟

دور می‌اندازدت سخت این قرین


آتشت را هیزمِ فرعون نیست

ورنه چون ‌فرعون ‌او ‌شعله‌زنی‌ست


(۳۹) آفِسان: افسانه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2465


لحظه‌ای ماهم کُنَد، یک دَم سیاه

خود چه باشد غیرِ این، کار اِلٰه؟


پیشِ چوگان‌هایِ حُکمِ کُن‌فَکان

می‌‌دویم اندر مکان و لامکان‌‌


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيآفريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: 

«موجود شو»، پس موجود مى‌شود.»


چونکه بی‌‌رنگی اسیرِ(۴۰) رنگ شد

موسئی با موسئی در جنگ شد


چون به بی‌‌رنگی رسی کآن داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی‌‌


گر تو را آید بدین نکته سؤال

رنگْ کِی خالی بُوَد از قیل و قال‌‌؟


این عجب، کاین رنگ از بیرنگ خواست

رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست‌‌؟


(۴۰) اسیر: در اینجا به معنی مقیّد و تعیّن‌یافته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1252


ذکرِ موسی بهرِ روپوش است، لیک

نورِ موسی نقدِ توست ای مردِ نیک


موسی و فرعون در هستیِ توست

باید این دو خصم را در خویش جُست


تا قیامت هست از موسی نِتاج(۴۱)

نور، دیگر نیست، دیگر شد سراج(۴۲)


این سُفال و این پَلیته(۴۳) دیگر است

لیک‌ نورش ‌نیست‌ دیگر، ‌زآن سر است

 

گر نظر در شیشه داری گُم شوی

زآنکه از شیشه ا‌ست اَعدادِ دُوی


ور نظر بر نور داری، وا رهی

از دُوی و اَعدادِ جسم منتهی


از نظرگاه است ای مغزِ وجود

اختلافِ مؤمن و گَبْر و جهود


(۴۱) نِتاج: بچّه، فرزند، در اینجا مظهر و نمونه.

(۴۲) سِراج: چراغ

(۴۳) پَلیته: فتیله

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض(۴۴) کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۵)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب(۴۶) دِه


(۴۴) قبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۵) بُن: ریشه

(۴۶) اصحاب: یاران

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3286


گفت: گیرم بر مَنَت رحمی نبود

طبعِ تو بر خود چرا اِستَم(۴۷) نمود؟


(۴۷) اِستم: ستم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1562


«نوشتنِ آن غلام، قصهٔ شکایتِ نقصانِ اجری سویِ پادشاه»


قصّه کوته کُن برایِ آن غلام

که سویِ شه برنوشته‌ست او پیام


قصّهٔ پُر جنگ و پُر هستیّ و کین

می‌فرستد پیشِ شاهِ نازنین


کالبد نامه‌ست، اندر وَی نگر

هست لایق شاه را؟ آنگه ببَر


گوشه‌یی رَوْ نامه را بگشا، بخوان

بین که حرفش هست در خوردِ شهان؟


گر نباشد درخور، آن را پاره کن

نامهٔ دیگر نویس و چاره کن


قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۱۸

Quran, Al-Hashr(#59), Line #18


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوااللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا بترسيد. 

و هر كس بايد بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است. 

از خدا بترسيد كه خدا به كارهايى كه مى‌كنيد آگاه است.»


لیک فتح نامهٔ تن زَپ(۴۸) مَدان

ورنه هرکس سرِّ دل دیدی عیان


نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب(۴۹)

کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۵۰)     


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا(۵۱) آغشته‌ایم


باشد آن فهرست، دامی عامه را

تا چنان دانند متن نامه را


باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب(۵۲)

زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۵۳)


هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان

متنِ نامهٔ سینه را کن امتحان


که موافق هست با اقرارِ تو؟

تا منافق‌وار نَبْوَد کارِ تو


چون جَوالی بس گرانی می‌بَری

زآن نباید کم(۵۴)، که در وی بنگری


که چه داری در جَوال(۵۵) از تلخ و خَوش؟

گر همی ارزد کشیدن را، بکَش


ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ

باز خر خود را از این بیگار و ننگ


در جَوال آن کن که می‌باید کَشید

سویِ سلطانان و شاهانِ رشید(۵۶)  

 

(۴۸) زَپ: مفت، آسان

(۴۹) صَعب: دشوار

(۵۰) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغول‌اند.

(۵۱) هوا: خواهش‌های نَفسانی، نیازهای من ذهنی

(۵۲) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.

(۵۳) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.

(۵۴) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.

(۵۵) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۵۶) رشید: راهنما، هدایت کننده، رستگار.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1891


این بیابان، خود ندارد پا و سَر

بی‌جوابِ نامه خسته‌ست آن پسر

 

کِای عجب، چونم نداد آن شه جواب؟

یا خیانت کرد رُقعه‌بر ز تاب 

 

رُقعه پنهان کرد و ننمود آن به شاه

کو منافق بود و، آبی زیرِ کاه(۵۷)


رُقعهٔ‌(۵۸) دیگر نویسم ز آزمون

دیگری جویم رسولِ ذُوفُنون(۵۹)

 

بر امیر و مَطْبَخیّ و نامه‌بَر

عیب بنهاده ز جهل، آن بی‌خبر

 

هیچ گِردِ خود نمی‌گردد که من

کژْروی کردم، چو اندر دین، شَمَن(۶۰)


(۵۷) آب زیر کاه: مکّار، آب زیر کاه کردن کنایه است از تزویر و نفاق.

(۵۸) رُقعه‌: نامه، نوشته، تکّه‌کاغذی که روی آن بنویسند.

(۵۹) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها

(۶۰) شَمَن: بت پرست

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1865


رُقعه‌اش بُردند پیشِ میرِ داد

خواند آن رُقعه، جوابی وا نداد

 

گفت: او را نیست اِلّـا دردِ لُوت(۶۱)

پس جوابِ احمق اَوْلیٰ‌تر سکوت

 

نیستش دردِ فراق و وصل، هیچ

بندِ فرع‌ست او، نجوید اصل، هیچ


احمق‌ست و مُردهٔ ما و منی

کز غمِ فرعش، فراغِ اصل، نی


(۶۱) لُوت: غذا، طعام

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش

شرح و تَأویلی(۶۲) بکن، وادان(۶۳) که این بی‌حائِل(۶۴) است


(۶۲) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۶۳) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۶۴) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1337


خلقْ رنجورِ دِق و بیچاره‌اند

وز خِداعِ(۶۵) دیو، سیلی‌باره‌اند(۶۶)


(۶۵) خِداع: حیله‌گری

(۶۶) سیلی‌باره: کسی‌که میل فراوانی به زدن سیلی دارد.

 در این‌جا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های(۶۷) دیوْسوز


هریکی در دفعِ دیوِ بدگمان

هست نفت‌اندازِ(۶۸) قلعه‌یْ آسمان


(۶۷) اِستاره: ستاره

(۶۸) نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده، به‌معنیِ کسی که آتش می‌بارد.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر یکی بیتی(۶۹) جَمالِ بیتِ دیگر دان که هست

با مُؤَیَّد(۷۰) این طَریقَت رهروان را شاغِل‌ است


(۶۹) بیت: خانه، منزل

(۷۰) مُؤَیَّد: تأیید شده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3259


کُلِّ عالَم صو‌ر‌تِ عقلِ کُل است

کاو‌ست بابایِ هر آنکْ اهل‌ قُل(۷۱) است


(۷۱) قُل: بگو؛ اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امرِ حق را تبیین و تبلیغ کنند.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گر نه نَفْس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟


زآن عَوانِ(۷۲) مقتضی(۷۳) ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو


« تو این اندرزِ خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: 

سرسخت‌ترین دشمن شما در درونِ شماست.»


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طُمطراقِ(۷۴) این عدو مشنو، گریز

کاو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


(۷۲) عَوان: مأمور

(۷۳) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۷۴) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت(۷۵)

که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب(۷۶)


(۷۵) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۷۶) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354


گرچه دوری، دور می‏‌جُنبان تو دُم

حَیْثُ ماٰکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ


«گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت دَر‌آور. 

به این آیهٔ قرآن توجه کن که می‌گوید: «در هر‌جا که هستی روی به او کن.»»


‏چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز

دَم ‏به ‏دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز


جای را هموار نَکْند بهرِ باش

دانَد او که نیست آن جایِ معاش‏


حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُده‌ست

که دلِ تو زین وَحَل‌ها(۷۷) بَرنَجَست‏


در وَحَل تأویلِ(۷۸) رُخصَت می‏‌کُنی

چون نمی‏‌خواهی کز آن دل بَرکَنی‏


کاین رَوا باشد مرا، من مُضْطَرم(۷۹)

حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم‏


خود گرفتستت، تو چون کفتارِ کُور

این گرفتن را نبینی از غُرور


(۷۷) وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.

(۷۸) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.

(۷۹) مُضْطَر: بیچاره، درمانده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #767


کاغ‌کاغ(۸۰) و نعرهٔ زاغِ سیاه

دایماً باشد به دنیا عُمرخواه(۸۱)


همچو ابلیس از خدای پاکِ فرد(۸۲)

تا قیامت عمرِ تن درخواست کرد


گفت: اَنْظِرنی اِلیٰ یَوْمِ الْجَزا

کاشکی گفتی که: تُبْنا(۸۳) رَبَّنٰا

 

ابلیس گفت: «مرا تا به روز جزا مهلت دِه.» 

ای‌‌کاش به‌جای این درخواست می‌گفت: «پروردگارا، توبه کردیم.»


قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۹

Quran, Saad(#38), Line #79


«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»


«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت دِه.»


(۸۰) کاغ‌کاغ: بانگِ کلاغ؛ قار‌قار

(۸۱) عُمر‌خواه: عُمرخواهنده

(۸۲) فرد: یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر

(۸۳) تُبْنا: توبه کردیم.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #775


عمرِ بیشم دِه که تا پس‌تر رَوَم

مَهْلَم(۸۴) افزون کُن که تا کمتر شوم


(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #777


عمرِ خوش، در قرب(۸۵)، جان پروردن است

عمرِ زاغ از بهرِ سِرگین(۸۶) خوردن است


عمرِ بیشم دِه که تا گُه می‌خورم

دایم اینم دِه که بس بَدگوهرم


(۸۵) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی

(۸۶) سِرگین: مدفوع

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


لیک طَبْع از اصلِ(۸۷) رنج و غُصّه‌ها بررُسته‌ است(۸۸)

در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بی‌طایِل(۸۹) است


(۸۷) اصل: در اینجا یعنی ریشه

(۸۸) بررُسته است: روییده است.

(۸۹) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود؛ بی‌طایل: بی‌فایده، بیهوده

-----------

مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۸۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1812, Divan e Shams


تا چند ز جانِ مستمند اندیشی؟

تا کِی ز جهانِ پرگزند اندیشی؟


آنچه از تو توان سِتَد(۹۰)، همین کالبد است

یک مَزبَله‌(۹۱) گو مباش، چند اندیشی؟


(۹۰) سِتَدن: ستاندن، گرفتن چیزی از دیگری

(۹۱) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3267


تن همی‌نازد به خوبیّ و جمال

روح، پنهان کرده فَرّ و پَرّ و بال


گویدش کای مَزبَله(۹۲) تو کیستی؟

یک دو روز از پرتوِ من زیستی


غَنج(۹۳) و نازت، می‌نگنجد در جهان

باش تا که من شوم از تو جهان


گرم‌دارانت(۹۴،۹۵) تو را گوری کُنَند

طعمهٔ موران و مارانت کُنَند


بینی از گَندِ تو گیرد آن کسی

کو به پیشِ تو همی‌ مُردی بسی


پرتوِ روح است نُطق(۹۶) و چشم و گوش

پرتوِ آتش بُوَد در آب، جوش


(۹۲) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه

(۹۳) غَنج: ناز و کرشمه

(۹۴) گَرم‌داران: دوست‌داران

(۹۵) گُرم‌داران: غم‌خواران

(۹۶) نُطق: سخن‌ گفتن، گفتار

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۹۷)


(۹۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس(۹۸) را صد من حَدید(۹۹)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۹۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی

(۹۹) حَدید: آهن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۱۰۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۰۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۰۰) تگ: ته و بُن

(۱۰۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۰۲)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۱۰۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


«مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #23


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۰۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۱۰۳)نَفَخْتُ: دمیدم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چه چیزست «آن» که عکسِ او حَلاوت داد صورت را؟!

چو آن پنهان شود، گویی که دیوی زاد صورت را


چو بر صورت زند یک دَم، ز عشق آید جهان برهم

چو پنهان شد، درآید غم، نبینی شاد، صورت را


اگر آن خود، همین جان است، چرا بعضی گرانْجان است؟!

بسی جانی که چون آتش دهد بر باد، صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و، حیله‌‌‌اش دام بود

 آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود


در ببست و دشمن اندر خانه بود

حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


وگر عقل است آن پُرفن، چرا عقلی بُوَد دشمن؟

که مکرِ عقلِ بَد در تن، کَنَد بنیادِ صورت را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند

تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند


بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند

حیلَت بکند، لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهاده‌ست

وآنگاه که داند که کجاهاش کشانَد؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چه داند عقلِ کژْخوانش؟! مپرس از وی، مَرَنجانش

همان لطف و همان دانش کُند استاد، صورت را


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره‌ٔ ۱۳۶

Poem (Qazal) #136, Divan e Hafez


مشکلِ عشق، نه در حوصلهٔ دانشِ ماست

حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتْوان کرد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289


هر‌که او را برگِ این ایمان بُوَد

همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1208, Divan e Shams


ای خیال‌اندیش دوری سخت دور

سِرِّ او از طبعِ کارافزا مپرس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجد است آن دل که جسمش ساجد است

یارِ بَد خَرُّوبِ(۱۰۴) هر جا مسجد است


یارِ بَد چون رُست(۱۰۵) در تو مِهرِ او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزنَد

مر تو را و مسجدت را برکَنَد


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۱۰۶)

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۱۰۷)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه

این چنین انصاف از ناموس(۱۰۸) بِه


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۱۰۹)

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۱۰) پیش از این


قرآن کریم، سوره‌ٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت

نه لِوایِ(۱۱۱) مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد

که بُدَم من سُرخ‌رو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۱۲) تویی

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به 

هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درختِ جبر تا کِی برجهی

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۱۳) او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


(۱۰۴)خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۰۵)رُست: رویید، رشد کرد.

(۱۰۶)کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۱۰۷)می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۰۸)ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۱۰۹)جَبین: پیشانی

(۱۱۰)ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۱۱)لِوا: پرچم

(۱۱۲)صَبّاغ: رنگرز

(۱۱۳)ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


باد بر تختِ سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت: بادا کژ مَغَژ(۱۱۴)


باد هم گفت: ای سلیمان کژ مرو

ور روی کژ، از کژم خشمین مشو


این ترازو بهرِ این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سَبَق


(۱۱۴)کَژ مَغَژ: کج حرکت نکن.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847


چون نپرسی، زودتر کشفت شود

مرغِ صبر از جمله پَرّان‌تر بُوَد


ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سَهل(۱۱۵) از بی‌صبریت مشکل شود


(۱۱۵)سَهل: آسان

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


زِهی لطف و زِهی نوری! زِهی حاضر، زِهی دُوری!

چنین پیدا و مستوری کند مُنقاد، صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از اِنقباض(۱۱۶)

کرد بر مختارِ مطلق، اِعتراض


(۱۱۶) اِنقباض: دلتنگی و قبض

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105

 

جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی(۱۱۷)

بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

 

آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار

تو شوی معذورِ مطلق، مست‌وار


(۱۱۷)نَوی: تازگی و نشاط

-----------

«مختار مطلق = معذور مطلق»


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3291


چون کند جان، بازگونه(۱۱۸) پوستین

چند واوَیْلیٰ(۱۱۹) برآرد ز اهل دین


(۱۱۸)بازگونه: واژگونه

(۱۱۹)واوَیْلی: کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال می‌کنند، مصیبت

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


جهانی را کَشان کرده، بدن‌هاشان چو جان کرده

برایِ امتحان کرده ز عشق، استاد، صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4393


هیچ عاشق، خود نباشد وصل‌جو

که نه معشوقش بُوَد جویایِ او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵٨٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4588


نیست صورت، چشم را نیکو بمال

تا ببینی شَعشَعۀ نورِ جلال(۱۲۰)


(۱۲۰)جَلال: از نام‌های خداوند، منظور خداوند است.

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چو با تبریز گردیدم، ز شمس‌ُالدّین بپرسیدم،

از آن سِرّی کز او دیدم همه ایجاد، صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2884


پس از آن لَولاک(۱۲۱) گفت اندر لقا

در شبِ معراج شاهدبازِ ما


حدیث


«لَوْلاکَ لَـما خَلَقتُ الْاَفْلاکَ.»


«اگر تو نبودی، افلاک را خلق نمی‌کردم»


(۱۲۱) لَولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512

 

چشم‌بندی بود لعنت دیو را

تا زیانِ خصم دید آن ریو(۱۲۲) را

 

لعنت این باشد که کژبینش کند

حاسد و خودبین و پُرکینش کند

 

تا نداند که هر آنکه کرد بَد

عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد


(۱۲۲)ریو: مکر و حیله، نیرنگ

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3244


رنگِ صحرا دارد آن سدّی که خاست

او نمی‌داند که آن سدِّ قضاست


شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است

مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2515


جمله فَرزین‌بندها(۱۲۳) بیند به عکس

مات بر وِی گردد و، نقصان و وَکْس‏(۱۲۴)

 

زآنکه او گر هیچ بیند خویش را

مُهْلِک و ناسور(۱۲۵) بیند ریش را

 

درد خیزد زین چنین دیدن درون

درد او را از حجاب آرَد بُرون‏


تا نگیرد مادران را دردِ زَه(۱۲۶)

طفل در زادن نیابد هیچ رَه‏

 

این امانت در دل و، دل حامله است

این نصیحت‌ها مثالِ قابله(۱۲۷) است‏


قابله گوید که زن را درد نیست

درد باید، درد کودک را رهی‌ست‏


آنکه او بی‏‌درد باشد رَهزنی‌ست

زآنکه بی‏‌دردی اَنالْحَقْ(۱۲۸) گفتنی‌ست‏

 

آن اَنا بی‏‌وقتْ گفتن لعنت است

آن اَنا در وقتْ گفتن رحمت است‏


آن اَنا منصور، رحمت شد یقین

آن اَنا فرعون، لعنت شد ببین‏


قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۲۴

Quran, An-Nazi’at(#79), Line #24


«فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ»


«و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.»


لاجَرَم هر مرغِ بی‏‌هنگام را

سَر بُریدن واجب است اِعلام را

 

سَر بُریدن چیست؟ کُشتن، نَفْس را

در جهاد و ترکْ گفتن، نَفْس را


آنچنانکه نیشِ کژدم برکَنی

تا که یابد او ز کُشتن ایمنی

 

برکَنی دندانِ پُرزهری ز مار

تا رهد مار از بلایِ سنگسار

 

هیچ نکْشد نَفْس را جز ظِلِّ پیر

دامنِ آن نَفْس‌کُش را سخت گیر


چون بگیری سخت، آن توفیقِ هُوست

در تو هر قُوَّت که آید جذبِ اوست‏

 

ماٰ رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ راست دان

هر چه کارَد جان، بُوَد از جانِ جان‏

 

قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


  «… مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ… .»


«… آنگاه كه تير مى‌انداختى، تو تير نمى‌انداختى، خدا بود كه تير مى‌انداخت… .»


دست‌گیرنده، وی است و بُردبار

دَم‏ به ‏دَم آن دَم ازو اُمّید دار


نیست غم گر دیر بی‏‌او مانده‏‌یی

دیرگیر و، سخت‌گیرش خوانده‏‌یی

دست گیرد، سخت گیرد رحمتش

یک دَمت غایب ندارد حضرتش

گر تو خواهی شرحِ این وصل و وَلا(۱۲۹)

از سرِ اندیشه می‏‌خوان وَالضُّحیٰ‏


قرآن کریم، سورهٔ الضُّحى (۹۳)، آیهٔ ۱ تا ۳

Quran, Ad-Dhuha(#7), Line #1-3


«وَالضُّحَىٰ» (۱)


«سوگند به آغاز روز،»


«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ» (۲)


«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود،»


«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ» (۳)


«كه پروردگارت تو را ترک نكرده و بر تو خشم نگرفته است.»


(۱۲۳)فَرزین‌بند: فرزین مهره‌ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند. فَرزین‌بند شگردی است در شطرنج که اهلش از آن اطلاع دارند.

(۱۲۴)وَکْس‏: منزل ماه که در آن کسوف پذیرد، در اینجا یعنی کم کردن و کم شدن.

(۱۲۵)ناسور: زخمی که علاج نشود و دایماً از آن چرک‌آبه آید.

(۱۲۶)زَه: زاییدن، زایمان

(۱۲۷)قابله: زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می‌گیرد؛ ماما.

(۱۲۸)اَنالْحَقْ: اَنَاالحَقْ، من حق هستم، من خدايم، سخن حسين بن منصور حلّاج.

(۱۲۹)وَلا: دوستی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1915

 

ور کشد آن دیر، هان زنهار تو

وِردِ خود کن دَم به دَم لٰاتَقْنَطُوا(۱۳۰)


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


(۱۳۰)لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2535


ور تو گویی هم بدی‌ها از وَی است

لیک آن نُقصانِ فضلِ او کی است؟‏

 

این بدی‌دادن، کمالِ اوست هم

من مِثالی گویمت ای مُحْتَشَم‏

 

کرد نقّاشی دو گونه نقش‌ها

نقش‌هایِ صاف و نقشی بی‏‌صفا

 

نقش یوسف کرد و، حورِ خوش‌سرشت

نقشِ عِفریتان(۱۳۱) و ابلیسانِ زشت‏

 

هر دو گونه نقش، استادیِّ اوست

زشتیِ او نیست، آن رادیِّ(۱۳۲) اوست

 

زشت را در غایتِ زشتی کند

جمله زشتی‏‌ها به گِردش برتَنَد


تا کمالِ دانشش پیدا شود

مُنکرِ استادیش رسوا شود

 

ور نداند زشتْ کردن، ناقص است

زین سبب خلّاقِ گَبر(۱۳۳) و مُخْلِص است

پس ازین رو کفر و ایمان شاهدند

بر خداوندیش هر دو ساجدند


لیک مؤمن دان که طَوْعاً(۱۳۴) ساجدست

زآنکه جویایِ رضا و قاصدست‏

 

هست کُرْهاً(۱۳۵) گَبْر هم یزدان‌پَرَست

لیک، قصدِ او، مُرادی دیگرست‏


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #83


«أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّـهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»


«آيا دينى جز دين خدا مى‌جويند، حال آنكه آنچه در آسمانها و زمين است 

خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده مى شويد.»

 

قلعۀ سلطان، عمارت(۱۳۶) می‏‌کند

لیک دعویِّ امارت(۱۳۷) می‏‌کند


گشته یاغی تا که مِلْکِ او بُوَد

عاقبت خود قلعه، سلطانی شود

 

مؤمن آن قلعه برایِ پادشاه

می‏کند مَعْمور، نَه از بهرِ جاه‏


زشت گوید: ای شهِ زشت‌آفرین

قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین‏(۱۳۸)

 

خوب گوید: ای شهِ حُسْن و بَها

پاک گَردانیدیَم از عیب‌ها


(۱۳۱)عِفریت: موجود زشت، بد، و سهمناک.

(۱۳۲)رادی: اشاره به توانگری پایان‌ناپذیر قدرت خلاقانه که به وسیلهٔ استاد الهی به نمایش درمی‌آید.

(۱۳۳)گَبْر: کافر

(۱۳۴)طَوْعاً: با اطاعت

(۱۳۵)کُرْهاً: به اجبار، اجباراً

(۱۳۶)عمارت: آباد

(۱۳۷)امارت: رییسی

(۱۳۸)مَهین‏: خوار، پست

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) حَلاوت: شیرینی.

(۲) صورت: جهانِ نموداری، هستی پدیداری.

(۳) برهم آمدن جهان: زیر و زبر شدن جهان.

(۴) گرانْجان: سنگین جان، کنایه از فرومایه، فاقد ذوق و عشق.

(۵) پُرفن: در اینجا ماهِر و کارآمد.

(۶) بُنیاد کَنْدَن: ویران کردن از ریشه و اساس.

(۷) کژْخوان: آن‌کس که غلط می‌خواند و غلط می‌فهمد.

(۸) مُنقاد: مطیع، فرمانبردار.

(۹) کَشان کردن: جذب کردن و با خود کشیدن

(۱۰) غدیر: آبگیر، برکه

(۱۱) کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی‌کننده

(۱۲) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه

(۱۳) هَمسَنگ: هم‌وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت.

(۱۴) دَنگ: احمق، بیهوش.

(۱۵) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

(۱۶) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۱۷) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۱۸) سَفیه: نادان

(۱۹) تیه: بیابان

(۲۰) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

(۲۱) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۲۲) آسان بِجِهْ: به آسانی فرار کن

(۲۳) خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۲۴) رُستَم: از مصدرِ رُستَن به معنی روییدن

(۲۵) سِبلَت: موی پشت لب، سبیل

(۲۶) نَوی: تازگی و نشاط

(۲۷) دَنی: فرومایه، پست

(۲۸) عَیار:‌ جوان‌مرد

(۲۹) تطهیر: پاکیزه کردن

(۳۰) صحّت: سلامتی

(۳۱) مُفتی: فتوادهنده

(۳۲) ضَمان: تاوان

(۳۳) اِعتیاض: عوض گرفتن.

(۳۴) سور: جشن، عروسی، ضیافت، مهمانی.

(۳۵) لا نُسَلِّم: تسلیم نمی‌شویم.

(۳۶) زَفت: ستبر، عظیم

(۳۷) افغان: داد و بیداد

(۳۸) غالب: چیره، پیروز

(۳۹) آفِسان: افسانه

(۴۰) اسیر: در اینجا به معنی مقیّد و تعیّن‌یافته

(۴۱) نِتاج: بچّه، فرزند، در اینجا مظهر و نمونه.

(۴۲) سِراج: چراغ

(۴۳) پَلیته: فتیله

(۴۴) قبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۵) بُن: ریشه

(۴۶) اصحاب: یاران

(۴۷) اِستم: ستم

(۴۸) زَپ: مفت، آسان

(۴۹) صَعب: دشوار

(۵۰) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغول‌اند.

(۵۱) هوا: خواهش‌های نَفسانی، نیازهای من ذهنی

(۵۲) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.

(۵۳) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.

(۵۴) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.

(۵۵) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.

(۵۶) رشید: راهنما، هدایت کننده، رستگار.

(۵۷) آب زیر کاه: مکّار، آب زیر کاه کردن کنایه است از تزویر و نفاق.

(۵۸) رُقعه‌: نامه، نوشته، تکّه‌کاغذی که روی آن بنویسند.

(۵۹) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها

(۶۰) شَمَن: بت پرست

(۶۱) لُوت: غذا، طعام

(۶۲) تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن

(۶۳) وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن

(۶۴) بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب

(۶۵) خِداع: حیله‌گری

(۶۶) سیلی‌باره: کسی‌که میل فراوانی به زدن سیلی دارد.

 در این‌جا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۶۷) اِستاره: ستاره

(۶۸) نفت‌انداز: نفت‌اندازَنده، به‌معنیِ کسی که آتش می‌بارد.

(۶۹) بیت: خانه، منزل

(۷۰) مُؤَیَّد: تأیید شده

(۷۱) قُل: بگو؛ اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امرِ حق را تبیین و تبلیغ کنند.

(۷۲) عَوان: مأمور

(۷۳) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۷۴) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۷۵) قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت

(۷۶) مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.

(۷۷) وَحَل‌: گِل و لای که چهارپا در آن بماند.

(۷۸) تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی.

(۷۹) مُضْطَر: بیچاره، درمانده

(۸۰) کاغ‌کاغ: بانگِ کلاغ؛ قار‌قار

(۸۱) عُمر‌خواه: عُمرخواهنده

(۸۲) فرد: یگانه، بی‌همتا، بی‌نظیر

(۸۳) تُبْنا: توبه کردیم.

(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی

(۸۵) قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی

(۸۶) سِرگین: مدفوع

(۸۷) اصل: در اینجا یعنی ریشه

(۸۸) بررُسته است: روییده است.

(۸۹) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود؛ بی‌طایل: بی‌فایده، بیهوده

(۹۰) سِتَدن: ستاندن، گرفتن چیزی از دیگری

(۹۱) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه

(۹۲) مَزبَله: جای ریختن خاکروبه

(۹۳) غَنج: ناز و کرشمه

(۹۴) گَرم‌داران: دوست‌داران

(۹۵) گُرم‌داران: غم‌خواران

(۹۶) نُطق: سخن‌ گفتن، گفتار

(۹۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۹۸) ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من ذهنی

(۹۹) حَدید: آهن

(۱۰۰) تگ: ته و بُن

(۱۰۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۰۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۱۰۳)نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۰۴)خَرّوب: بسیار خراب‌کننده

(۱۰۵)رُست: رویید، رشد کرد.

(۱۰۶)کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی

(۱۰۷)می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۰۸)ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیت بدلی من ذهنی

(۱۰۹)جَبین: پیشانی

(۱۱۰)ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۱۱)لِوا: پرچم

(۱۱۲)صَبّاغ: رنگرز

(۱۱۳)ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۱۱۴)کَژ مَغَژ: کج حرکت نکن.

(۱۱۵)سَهل: آسان

(۱۱۶) اِنقباض: دلتنگی و قبض

(۱۱۷)نَوی: تازگی و نشاط

(۱۱۸)بازگونه: واژگونه

(۱۱۹)واوَیْلی: کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال می‌کنند، مصیبت

(۱۲۰)جَلال: از نام‌های خداوند، منظور خداوند است.

(۱۲۱)لَولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام

(۱۲۲)ریو: مکر و حیله، نیرنگ

(۱۲۳)فَرزین‌بند: فرزین مهره‌ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند. فَرزین‌بند شگردی است در شطرنج که اهلش از آن اطلاع دارند.

(۱۲۴)وَکْس‏: منزل ماه که در آن کسوف پذیرد، در اینجا یعنی کم کردن و کم شدن.

(۱۲۵)ناسور: زخمی که علاج نشود و دایماً از آن چرک‌آبه آید.

(۱۲۶)زَه: زاییدن، زایمان

(۱۲۷)قابله: زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می‌گیرد؛ ماما.

(۱۲۸)اَنالْحَقْ: اَنَاالحَقْ، من حق هستم، من خدايم، سخن حسين بن منصور حلّاج.

(۱۲۹)وَلا: دوستی

(۱۳۰)لا تَقْنَطُوا: ناامید نشوید.

(۱۳۱)عِفریت: موجود زشت، بد، و سهمناک.

(۱۳۲)رادی: اشاره به توانگری پایان‌ناپذیر قدرت خلاقانه که به وسیلهٔ استاد الهی به نمایش درمی‌آید.

(۱۳۳)گَبْر: کافر

(۱۳۴)طَوْعاً: با اطاعت

(۱۳۵)کُرْهاً: به اجبار، اجباراً

(۱۳۶)عمارت: آباد

(۱۳۷)امارت: رییسی

(۱۳۸)مَهین‏: خوار، پست

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چه چیزست آن که عکس او حلاوت داد صورت را

چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را


چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم

چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را


اگر آن خود همین جان است چرا بعضی گرانجان است

بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را


وگر عقل است آن پرفن چرا عقلی بود دشمن

که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را


چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش

همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را


زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری

چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را


جهانی را کشان کرده بدن‌هاشان چو جان کرده

برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را


چو با تبریز گردیدم ز شمس‌الدین بپرسیدم

از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجب من این است

کو نگنجد به میان چون به میان می‌آید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1070


منفذی داری به بحر ای آبگیر

ننگ دار از آب جستن از غدیر


که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز

 

درنگر در شرح دل در اندرون

تا نیاید طعنه لاتبصرون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899


این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق


از ترازو کم کنی من کم کنم

تا تو با من روشنی من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #121

 

راست کن اجزات را از راستان

سر مکش ای راست‌رو زآن آستان

 

هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد

 

هرکه با ناراستان همسنگ شد

در کمی افتاد و عقلش دنگ شد


رو اشداء علی الکفار باش

خاک بر دلداری اغیار پاش


برو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر 

عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاش


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


بر سر اغیار چون شمشیر باش

هین مکن روباه‌بازی شیر باش‏

 

تا ز غیرت از تو یاران نسکلند

زآنکه آن خاران عدو این گلند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم به دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3367


که بگفتی چند کردم من گناه

وز کرم نگرفت در جرمم اله


عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه

ای رها کرده ره و بگرفته تیه


چند چندت گیرم و تو بی‌خبر

در سلاسل مانده‌ای پا تا به سر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوتی پرهیز به

در فرار لا یطاق آسان بجه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود

گفت من رستم مکان ویران شود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3104


چون نه‌یی رنجور سر را برمبند

اختیارت هست بر سبلت مخند

 

جهد کن کز جام حق یابی نوی

بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

 

آنگه آن می را بود کل اختیار

تو شوی معذور مطلق مست‌وار


فضاگشایی مداوم


زندگی مختار مطلق = من معذور مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیم 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى و 

بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


فضابندی یا انقباض مداوم


زندگی معذور مطلق = من مسئول مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به 

حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم 

و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106


ور نمی‌تانی رضا ده ای عیار

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلایِ دوست تطهیرِ(۲۹) شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


چون صفا بیند بلا شیرین شود

خوش شود دارو چو صحت‌ بین شود


اقتضای عقل من ذهنی


زیاد کردن همانیدگی‌ها از طریق سبب‌سازی ذهنی برای رسیدن به زندگی


اقتضای عقل فضای گشوده شده


انبساط بیشتر و استفاده از دانایی زندگی استفاده از قضا و کن فکان

و سرانجام زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت خداوند


مهمترین نیاز ما در این لحظه اتصال مجدد و هشیارانه به زندگی یا خداوند است 

نه نیازهای روانشناختی که من ذهنی به ما تحمیل می‌کند


مفتی ضرورت ما هستیم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ورخوری باری ضمان آن بده


برای من ذهنی خداوند کافی نیست

برای انسان فضاگشا خداوند کافی است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیم بدهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب بی‌واسطه یاری غیر


برای من ذهنی مفقود همانیدگی‌های بیشتر و من ذهنی بزرگتر است

برای انسان فضاگشا مفقود خداوند است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1872


زین سبب نبود ولی را اعتراض

هرچه بستاند فرستد اعتیاض

 

گر بسوزد باغت انگورت دهد

در میان ماتمی سورت دهد

 

آن شل بی‌دست را دستی دهد

کان غم‌ها را دل مستی دهد


لا نسلم و اعتراض از ما برفت

چون عوض می‌آید از مفقود زفت

 

چونکه بی‌آتش مرا گرمی رسد

راضیم گر آتشش ما را کشد

 

بی‌چراغی چون دهد او روشنی

گر چراغت شد چه افغان می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢٢۵٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


جز به اندازه ضرورت زین مگیر

تا نگردد غالب و بر تو امیر


خداوند عاشق خودش است و ما به عنوان الست عاشق خودمان هستیم

بنابراین می‌توانیم روی خودمان تمرکز کنیم

من ذهنی خودش را دوست ندارد و بنابراین به سختی می‌تواند 

روی خودش تمرکز کند و ایرادات و نواقصش را ببیند

سرانجام تشخیص نخواهد داد که وجودش اضافی است و مانع و خروب است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #971


آنچه‌ در فرعون‌ بود آن در تو هست

لیک اژدرهات محبوس چه است


ای دریغ این جمله احوال تو است

تو بر آن فرعون بر خواهیش بست


گر ز تو گویند وحشت زایدت

ور ز دیگر آفسان بنمایدت


چه خرابت می‌کند نفس لعین

دور می‌اندازدت سخت این قرین


آتشت را هیزم فرعون نیست

ورنه چون ‌فرعون ‌او ‌شعله‌زنی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2465


لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه

خود چه باشد غیر این کار اله


پیش چوگان‌های حکم کن‌فکان

می‌‌دویم اندر مکان و لامکان‌‌


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيآفريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: 

«موجود شو»، پس موجود مى‌شود.»


چونکه بی‌‌رنگی اسیر رنگ شد

موسئی با موسئی در جنگ شد


چون به بی‌‌رنگی رسی کان داشتی

موسی و فرعون دارند آشتی‌‌


گر تو را آید بدین نکته سؤال

رنگ کی خالی بود از قیل و قال‌‌


این عجب کاین رنگ از بیرنگ خواست

رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1252


ذکر موسی بهر روپوش است لیک

نور موسی نقد توست ای مرد نیک


موسی و فرعون در هستی توست

باید این دو خصم را در خویش جست


تا قیامت هست از موسی نتاج

نور دیگر نیست دیگر شد سراج


این سفال و این پلیته دیگر است

لیک‌ نورش ‌نیست‌ دیگر ‌زآن سر است

 

گر نظر در شیشه داری گم شوی

زآنکه از شیشه ا‌ست اعداد دوی


ور نظر بر نور داری وا رهی

از دوی و اعداد جسم منتهی


از نظرگاه است ای مغز وجود

اختلاف مومن و گبر و جهود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3286


گفت گیرم بر منت رحمی نبود

طبع تو بر خود چرا استم نمود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1562


نوشتن آن غلام قصه شکایت نقصان اجری سوی پادشاه


قصه کوته کن برای آن غلام

که سوی شه برنوشته‌ست او پیام


قصه پر جنگ و پر هستی و کین

می‌فرستد پیش شاه نازنین


کالبد نامه‌ست اندر وی نگر

هست لایق شاه را آنگه ببر


گوشه‌یی رو نامه را بگشا بخوان

بین که حرفش هست در خورد شهان


گر نباشد درخور آن را پاره کن

نامه دیگر نویس و چاره کن


قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۱۸

Quran, Al-Hashr(#59), Line #18


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوااللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا بترسيد. 

و هر كس بايد بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است. 

از خدا بترسيد كه خدا به كارهايى كه مى‌كنيد آگاه است.»


لیک فتح نامه تن زپ مدان

ورنه هرکس سر دل دیدی عیان


نامه بگشادن چه دشوارست و صعب

کار مردانست نه طفلان کعب     


جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم

زآنکه در حرص و هوا آغشته‌ایم


باشد آن فهرست دامی عامه را

تا چنان دانند متن نامه را


باز کن سرنامه را گردن متاب

زین سخن والله اعلم بالصواب


هست آن عنوان چو اقرار زبان

متن نامه سینه را کن امتحان


که موافق هست با اقرار تو

تا منافق‌وار نبود کار تو


چون جوالی بس گرانی می‌بری

زآن نباید کم که در وی بنگری


که چه داری در جوال از تلخ و خوش

گر همی ارزد کشیدن را بکش


ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ

باز خر خود را از این بیگار و ننگ


در جوال آن کن که می‌باید کشید

سوی سلطانان و شاهان رشید 

 

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1891


این بیابان، خود ندارد پا و سر

بی‌جواب نامه خسته‌ست آن پسر

 

کای عجب چونم نداد آن شه جواب

یا خیانت کرد رقعه‌بر ز تاب 

 

رقعه پنهان کرد و ننمود آن به شاه

کو منافق بود و آبی زیر کاه


رقعه دیگر نویسم ز آزمون

دیگری جویم رسول ذوفنون

 

بر امیر و مطبخی و نامه‌بر

عیب بنهاده ز جهل آن بی‌خبر

 

هیچ گرد خود نمی‌گردد که من

کژروی کردم چو اندر دین شمن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1865


رقعه‌اش بردند پیش میر داد

خواند آن رقعه جوابی وا نداد

 

گفت او را نیست الـا درد لوت

پس جواب احمق اولی‌تر سکوت

 

نیستش درد فراق و وصل هیچ

بند فرع‌ست او نجوید اصل هیچ


احمق‌ست و مرده ما و منی

کز غم فرعش فراغ اصل نی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر حدیث طبع را تو پرورش‌هایی بدش

شرح و تاویلی بکن وادان که این بی‌حائل است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1337


خلق رنجور دق و بیچاره‌اند

وز خداع دیو سیلی‌باره‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین استاره‌های دیوسوز


هریکی در دفع دیو بدگمان

هست نفت‌انداز قلعه‌ی آسمان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


هر یکی بیتی جمال بیت دیگر دان که هست

با موید این طریقت رهروان را شاغل‌ است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3259


کل عالم صو‌ر‌ت عقل کل است

کاو‌ست بابای هر آنک اهل‌ قل است


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جان جان چون واکشد پا را ز جان

جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2480


تا کنون کردی چنین اکنون مکن

تیره کردی آب را افزون مکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


زآن عوان مقتضی ‌که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زآن عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


در خبر بشنو تو این پند نکو

بین جنبیکم لکم اعدی عدو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن

سرسخت‌ترین دشمن شما در درون شماست


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طمطراق این عدو مشنو گریز

کاو چو ابلیس است در لج و ستیز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #301, Divan e Shams


صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت

که به قرب کل گردد همه جزوها مقرب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354


گرچه دوری دور می‏‌جنبان تو دم

حیث ماکنتم فولوا وجهکم


گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری از دور دم آشنایی با او از جنس او بودن را به حرکت در‌آور 

به این آیه قرآن توجه کن که می‌گوید در هر‌جا که هستی روی به او کن


‏چون خری در گل فتد از گام تیز

دم ‏به ‏دم جنبد برای عزم خیز


جای را هموار نکند بهر باش

داند او که نیست آن جای معاش‏


حس تو از حس خر کمتر بده‌ست

که دل تو زین وحل‌ها برنجست‏


در وحل تاویل رخصت می‏‌کنی

چون نمی‏‌خواهی کز آن دل برکنی‏


کاین روا باشد مرا من مضطرم

حق نگیرد عاجزی را از کرم‏


خود گرفتستت تو چون کفتار کور

این گرفتن را نبینی از غرور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #767


کاغ‌کاغ و نعره زاغ سیاه

دایما باشد به دنیا عمرخواه


همچو ابلیس از خدای پاک فرد

تا قیامت عمر تن درخواست کرد


گفت انظرنی الی یوم الجزا

کاشکی گفتی که تبنا ربنا

 

ابلیس گفت مرا تا به روز جزا مهلت ده 

ای‌‌کاش به‌جای این درخواست می‌گفت پروردگارا توبه کردیم


قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۹

Quran, Saad(#38), Line #79


«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»


«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت دِه.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #775


عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم

مهلم افزون کن که تا کمتر شوم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #777


عمر خوش در قرب جان پروردن است

عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است


عمر بیشم ده که تا گه می‌خورم

دایم اینم ده که بس بدگوهرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams


لیک طبع از اصل رنج و غصه‌ها بررسته‌ است

در پی رنج و بلاها عاشق بی‌طایل است


مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۸۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #1812, Divan e Shams


تا چند ز جان مستمند اندیشی

تا کی ز جهان پرگزند اندیشی


آنچه از تو توان ستد همین کالبد است

یک مزبله‌ گو مباش چند اندیشی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3267


تن همی‌نازد به خوبی و جمال

روح پنهان کرده فر و پر و بال


گویدش کای مزبله تو کیستی

یک دو روز از پرتو من زیستی


غنج و نازت می‌نگنجد در جهان

باش تا که من شوم از تو جهان


گرم‌دارانت تو را گوری کنند

طعمه موران و مارانت کنند


بینی از گند تو گیرد آن کسی

کو به پیش تو همی‌ مردی بسی


پرتو روح است نطق و چشم و گوش

پرتو آتش بود در آب جوش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #23


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چه چیزست آن که عکس او حلاوت داد صورت را

چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را


چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم

چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را


اگر آن خود همین جان است چرا بعضی گرانجان است

بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و حیله‌‌‌اش دام بود

آنکه جان پنداشت خون‌آشام بود


در ببست و دشمن اندر خانه بود

حیله فرعون زین افسانه بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


وگر عقل است آن پرفن چرا عقلی بود دشمن

که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند نماند


بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهاده‌ست

وآنگاه که داند که کجاهاش کشاند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش

همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره‌ٔ ۱۳۶

Poem (Qazal) #136, Divan e Hafez


مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست

حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289


هر‌که او را برگ این ایمان بود

همچو برگ از بیم این لرزان بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1208, Divan e Shams


ای خیال‌اندیش دوری سخت دور

سر او از طبع کارافزا مپرس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجد است آن دل که جسمش ساجد است

یار بد خروب هر جا مسجد است


یار بد چون رست در تو مهر او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکن از بیخش که گر سر برزند

مر تو را و مسجدت را برکند


عاشقا خروب تو آمد کژی

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده

این چنین انصاف از ناموس به


از پدر آموز ای روشن‌جبین

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سوره‌ٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى 

و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت

نه لوای مکر و حیلت برفراخت


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی

اصل جرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان رب بما اغویتنی

تا نگردی جبری و کژ کم تنی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به 

هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]


بر درخت جبر تا کی برجهی

اختیار خویش را یکسو نهی


همچو آن ابلیس و ذریات او

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


باد بر تخت سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ


باد هم گفت ای سلیمان کژ مرو

ور روی کژ از کژم خشمین مشو


این ترازو بهر این بنهاد حق

تا رود انصاف ما را در سبق


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847


چون نپرسی زودتر کشفت شود

مرغ صبر از جمله پران‌تر بود


ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سهل از بی‌صبریت مشکل شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری

چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2287


او فضولی بوده است از انقباض

کرد بر مختار مطلق اعتراض


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105

 

جهد کن کز جام حق یابی نوی

بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی

 

آنگه آن می را بود کل اختیار

تو شوی معذور مطلق مست‌وار


مختار مطلق = معذور مطلق


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3291


چون کند جان بازگونه پوستین

چند واویلی برآرد ز اهل دین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


جهانی را کشان کرده بدن‌هاشان چو جان کرده

برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4393


هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو

که نه معشوقش بود جویای او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵٨٨

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4588


نیست صورت چشم را نیکو بمال

تا ببینی شعشعه نور جلال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #63, Divan e Shams


چو با تبریز گردیدم ز شمس‌الدین بپرسیدم

از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2884


پس از آن لولاک گفت اندر لقا

در شب معراج شاهدباز ما


حدیث


«لَوْلاکَ لَـما خَلَقتُ الْاَفْلاکَ.»


«اگر تو نبودی، افلاک را خلق نمی‌کردم»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512

 

چشم‌بندی بود لعنت دیو را

تا زیان خصم دید آن ریو را

 

لعنت این باشد که کژبینش کند

حاسد و خودبین و پرکینش کند

 

تا نداند که هر آنکه کرد بد

عاقبت باز آید و بر وی زند


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3244


رنگ صحرا دارد آن سدی که خاست

او نمی‌داند که آن سد قضاست


شاهد تو سد روی شاهد است

مرشد تو سد گفت مرشد است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2515


جمله فرزین‌بندها بیند به عکس

مات بر وی گردد و نقصان و وکس‏

 

زآنکه او گر هیچ بیند خویش را

مهلک و ناسور بیند ریش را

 

درد خیزد زین چنین دیدن درون

درد او را از حجاب آرد برون‏


تا نگیرد مادران را درد زه

طفل در زادن نیابد هیچ ره‏

 

این امانت در دل و دل حامله است

این نصیحت‌ها مثال قابله است‏


قابله گوید که زن را درد نیست

درد باید درد کودک را رهی‌ست‏


آنکه او بی‏‌درد باشد رهزنی‌ست

زآنکه بی‏‌دردی انالحق گفتنی‌ست‏

 

آن انا بی‏‌وقت گفتن لعنت است

آن انا در وقت گفتن رحمت است‏


آن انا منصور رحمت شد یقین

آن انا فرعون لعنت شد ببین‏


قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۲۴

Quran, An-Nazi’at(#79), Line #24


«فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ»


«و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.»


لاجرم هر مرغ بی‏‌هنگام را

سر بریدن واجب است اعلام را

 

سر بریدن چیست کشتن نفس را

در جهاد و ترک گفتن نفس را


آنچنانکه نیش کژدم برکنی

تا که یابد او ز کشتن ایمنی

 

برکنی دندان پرزهری ز مار

تا رهد مار از بلای سنگسار

 

هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر

دامن آن نفس‌کش را سخت گیر


چون بگیری سخت آن توفیق هوست

در تو هر قوت که آید جذب اوست‏

 

ما رمیت اذ رمیت راست دان

هر چه کارد جان بود از جان جان‏

 

قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


  «… مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ… .»


«… آنگاه كه تير مى‌انداختى، تو تير نمى‌انداختى، خدا بود كه تير مى‌انداخت… .»


دست‌گیرنده وی است و بردبار

دم‏ به ‏دم آن دم ازو امید دار


نیست غم گر دیر بی‏‌او مانده‏‌یی

دیرگیر و سخت‌گیرش خوانده‏‌یی

دست گیرد سخت گیرد رحمتش

یک دمت غایب ندارد حضرتش

گر تو خواهی شرح این وصل و ولا

از سر اندیشه می‏‌خوان والضحی


قرآن کریم، سورهٔ الضُّحى (۹۳)، آیهٔ ۱ تا ۳

Quran, Ad-Dhuha(#7), Line #1-3


«وَالضُّحَىٰ» (۱)


«سوگند به آغاز روز،»


«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ» (۲)


«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود،»


«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ» (۳)


«كه پروردگارت تو را ترک نكرده و بر تو خشم نگرفته است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1915

 

ور کشد آن دیر هان زنهار تو

ورد خود کن دم به دم لاتقنطوا


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳

Quran, Az-Zumar(#39), Line #53


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ 

إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2535


ور تو گویی هم بدی‌ها از وی است

لیک آن نقصان فضل او کی است

 

این بدی‌دادن کمال اوست هم

من مثالی گویمت ای محتشم‏

 

کرد نقاشی دو گونه نقش‌ها

نقش‌های صاف و نقشی بی‏‌صفا

 

نقش یوسف کرد و حور خوش‌سرشت

نقش عفریتان و ابلیسان زشت‏

 

هر دو گونه نقش استادی اوست

زشتی او نیست آن رادی اوست

 

زشت را در غایت زشتی کند

جمله زشتی‏‌ها به گردش برتند


تا کمال دانشش پیدا شود

منکر استادیش رسوا شود

 

ور نداند زشت کردن ناقص است

زین سبب خلاق گبر و مخلص است

پس ازین رو کفر و ایمان شاهدند

بر خداوندیش هر دو ساجدند


لیک مومن دان که طوعا ساجدست

زآنکه جویای رضا و قاصدست‏

 

هست کرها گبر هم یزدان‌پرست

لیک قصد او مرادی دیگرست‏


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #83


«أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّـهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»


«آيا دينى جز دين خدا مى‌جويند، حال آنكه آنچه در آسمانها و زمين است 

خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده مى شويد.»

 

قلعه سلطان عمارت می‏‌کند

لیک دعوی امارت می‏‌کند


گشته یاغی تا که ملک او بود

عاقبت خود قلعه سلطانی شود

 

مومن آن قلعه برای پادشاه

می‏کند معمور نه از بهر جاه‏


زشت گوید ای شه زشت‌آفرین

قادری بر خوب و بر زشت مهین‏

 

خوب گوید ای شه حسن و بها

پاک گردانیدیم از عیب‌ها


Tags



Comments

  1. shirin7sh
    2 weeks, 3 days ago

    هزار الله اکبر بر این برنامه 1030
    هزار الله اکبر بر شما

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #1030
برنامه صوتی شماره ۱۰۳۰ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۱۰۰ - ۱۰۰۱
Views: 4,287
Submitted by: admin, May 21 2025






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S