Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #972

برنامه صوتی شماره ۹۷۲ گنج حضور

  • Currently 4.18/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 267 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۷۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱ اوت  ۲۰۲۳ - ۱۱ مرداد ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۲ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shams


ای وصلِ تو آبِ زندگانی

تدبیرِ خلاصِ ما تو دانی


از دیده برون مشو، که نوری

وز سینه جدا مشو، که جانی


آن دم که نهان شوی ز چشمم

می‌نالد جانِ من نهانی


من خود چه کسم که وصل جویم؟

از لطف، تواَم همی‌کشانی


ای دل، تو مرو سویِ خرابات

هرچند قلندرِ(۱) جهانی


کانجا همه پاک‌باز باشند

ترسم که تو کم زنی(۲)، بمانی


ور زآنکه رَوی، مرو تو با خویش

درپوش نشانِ بی‌نشانی


مانندِ سپر مپوش سینه

گر عاشقِ تیرِ آن کمانی


پرسید یکی که عاشقی چیست؟

گفتم که مپرس ازین معانی


آنگه که چو من شوی ببینی

آنگه که بخواندت، بخوانی


مردانه درآ، چو شیرمردی

دل را چو زنان چه می‌طپانی(۳)؟


ای از رخِ گلرخانِ غیبت

گشته رخِ سرخ زعفرانی


ای از هوسِ بهارِ حُسنت

در هر نَفَسم دمِ خزانی


ای آنکه تو باغ و بوستان را

از جورِ خزان همی‌رهانی


ای داده تو گوشت پاره‌ای را

در گفت و شنود ترجمانی


ای داده زبانِ انبیا را

با سِرِّ قدیم همزبانی


ای داده روانِ اولیا را

در مرگ حیاتِ جاودانی


ای داده تو عقلِ بدگمان را

بر بامِ دماغ(۴)، پاسبانی


ای آنکه تو هر شبی ز خلقان

این پنج چراغ(۵) می‌ستانی


ای داده تو چشمِ گلرخان را

مخموری(۶) و سِحر و دلستانی


ای داده دو قطره خونِ دل را

اندیشه و فکر و خرده‌دانی(۷)


ای داده تو عشق را به قدرت

مردی و نَری و پهلوانی


این بود نصیحتِ سنایی

جان باز، چو طالبِ عیانی(۸)


شمسِ تبریز، نورِ محضی(۹)

زیرا که چراغِ آسمانی


(۱) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور

(۲) کم زدن: عجز آوردن، تواضع نشان دادن

(۳)‌ طپاندن: مضطرب کردن، ترساندن

(۴) دِماغ: مغز

(۵) پنج چراغ: پنج حسّ ظاهر

(۶) مخموری: مستی

(۷) خرده‌دانی: نکته‌دانی، ایرادگیری

(۸) عَیان: به چشم ظاهر دیدن، یقین در دیدار، آشکار

(۹) مَحض: خالص

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shams


من خود چه کسم که وصل جویم؟

از لطف تواَم همی‌کشانی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۰)


(۱۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۲)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۲) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #884, Divan e Shams


دلبر روزِ الست چیزِ دگر گفت پست

هیچ‌کسی هست کو، آرد آن را به یاد؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر برویَد، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ‏ اله‏


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۳)


عاشقِ صُنعِ(۱۴) تواَم در شُکر و صبر(۱۵)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۱۶)؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر(۱۷) بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۱۸) او کافر بُوَد


(۱۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۴) صُنع: آفرینش

(۱۵) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۶) گبر: کافر

(۱۷) فَر: شکوهِ ایزدی

(۱۸) مصنوع: آفریده، مخلوق

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۱۹)


(۱۹) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994


مر لئیمان(۲۰) را بزن، تا سر نهند

مر کریمان را بده تا بَر(۲۱) دهند


لاجَرَم(۲۲) حق هر دو مسجد آفرید

دوزخ آنها را و، اینها را مزید


ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۳)


زآنکه جبّاران(۲۴) بُدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


(۲۰) لئیم: ناکس، فرومایه

(۲۱) بَر: میوه

(۲۲) لاجَرَم: به ناچار

(۲۳) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۲۴) جَبّار: ستمگر، ظالم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمن‌آبادست آن راهِ نیاز

تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز


ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال

آخِرُالْاَمر، آن بر آن کس شد وَبال


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۵) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ الْنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #12


گفت از بانگ و عَلالایِ(۲۶) سگان

هیچ واگردد ز راهی کاروان؟


(۲۶) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا

------------

مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


چه لطیفی، و ز آغاز چنان جبّاری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #103, Divan e Shams


خمش کردم، سخن کوتاه خوشتر

که این ساعت نمی‌گنجد علالا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۲۷) نو آید دوان


هین مگو کاین مانْد اندر گردنم

که هم‌‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ است، او را دار خَوش


(۲۷) ضَیف: مهمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۲۸)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۲۹) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۲۸) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۲۹) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102


زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان(۳۰) در نیاوردی نبرد


(۳۰) نسیان: فراموشی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۳۱) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۳۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123


شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز

سود نَبْوَد در ضَلالت تُرک‌تاز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن(۳۲)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۳۲) بُن: ریشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط

که: بگویید از طریقِ انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416


پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #23


نورِ حقّیّ و به حق جَذّابِ جان

خلق در ظلماتِ وَهم‌اند و گُمان


شرط، تعظیم ست، تا این نورِ خَوش

گردد این بی‌دیدگان را سُرمه‌کَش


نور یابد مستعدِ تیزگوش

کو نباشد عاشقِ ظلمت چو موش


سُست‌چشمانی که شب جَولان کنند

کِی طَوافِ مَشعلهٔ(۳۳) ایمان کنند؟


(۳۳) مَشعله: مَشعل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123


شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز

سود نَبْوَد در ضَلالت(۳۴) تُرک‌تاز


من نجویَم زین سپس راهِ اثیر(۳۵)

پیر جویَم، پیر جویَم، پیر، پیر


(۳۴) ضَلالت: گمراهی

(۳۵) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند

تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند


بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند

حیلَت(۳۶) بکند، لیک خدایی نتواند


گامی دو چنان آید کاو راست نهاده‌ست

وانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟


اِستیزه(۳۷) مکن، مملکتِ عشق طلب کن

کاین مملکتت از مَلِکُ الْـموُت(۳۸) رهاند


باری، تو بِهِل(۳۹) کامِ خود و نورِ خِرَد گیر

کاین کام تو را زود به ناکام رساند


اِشکاریِ(۴۰) شَه باش و مجو هیچ شکاری

کِاشکارِ تو را بازِ اَجَل بازستاند


(۳۶) حیلَت: حیله، فکر کردن به وسیله من ذهنی براساس دیدِ هم‌هویت‌شدگی‌ها.

(۳۷) اِستیزه: ستیزه، مقاومتِ درونی، در درون با چیزهای بیرونی مسئله داشتن و فضاگشایی نکردن.

(۳۸) مَلِکُ الـمْوُت: عزرائیل

(۳۹) هِلیدن: هشتن، گذاشتن، اجازه دادن، واگذاشتن

(۴۰) اِشکار: شکار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست‌پست(۴۱)

صید بودن خوشتر از صیّادی است


گُولِ(۴۲) من کن خویش را و غِرّه(۴۳) شو

آفتابی را رها کن، ذَرّه شو


(۴۱) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۴۲) گُول: ابله، نادان

(۴۳) غِرّه: فریفته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142


طالبِ اویی، نگردد طالبت

چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت(۴۴)


زنده‌یی، کِی مُرده‌شو شویَد تو را؟

طالبی کِی مطلبت جوید تو را


اندرین بحث ار خِرَد ره‌بین بُدی

فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی


(۴۴) مَطْلب: طلب‌شده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1026

 

مثالِ عالَمِ هستِ نیست‌نما، و عالَمِ نیستِ هست‌نما


نیست را بنمود هست و محتشم(۴۵) 

هست را بنمود بر شکلِ عدم


بحر را پوشید و کف کرد آشکار

باد را پوشید و، بنمودت غبار


چون مَنارهٔ خاک پیچان در هوا 

خاک از خود چون برآید بر عُلا؟


خاک را بینی به بالا ای علیل(۴۶)

باد را نی، جز به تعریفِ دلیل

  

کف همی ‌بینی روانه هر طرف

کفّ بی‌دریا ندارد مُنصَرف(۴۷)

 

کف به حس بینیّ و، دریا از دلیل

فکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل

 

نفی را اثبات می‌پنداشتیم

دیدهٔ معدوم‌بینی داشتیم

 

دیده‌یی کاندر نُعاسی(۴۸) شد پدید

کَی توانَد جز خیال و نیست دید؟

  

لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال

چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال


این عدم را چون نشاند اندر نظر؟

چون نهان کرد آن حقیقت از بصر؟


آفرین ای اوستادِ سِحرباف

که نمودی مُعرِضان را دُرد(۴۹)، صاف


ساحران مهتاب پیمایند زود

پیشِ بازرگان و، زر گیرند سود

  

سیم(۵۰) بربایند زین گون پیچ پیچ

سیم از کف رفته و کرباس هیچ

 

این جهان جادوست، ما آن تاجریم

که ازو مهتابِ پیموده خریم


گَز کند(۵۱) کرباس، پانصد گز، شتاب

ساحرانه او ز نورِ ماهتاب

  

چون سِتد او سیمِ عمرت، ای رَهی(۵۲)

سیم شد، کرباس نی، کیسه تهی


قُلْ(۵۳) اَعُوذَت(۵۴) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۵۵)، افغان وَز عُقَد(۵۶)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوندِ یگانه، 

به فریا درس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


قرآن کریم، سورهٔ فلق (۱۱۳)، آیات ۱ تا ۵

Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-5


«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (۱)


«بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مى‌برم،»


«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» (۲)


«از شر آنچه بيافريده است»


«وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» (۳)


«و از شر شب چون درآيد»


«وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ» (۴)


«و از شر جادوگرانى كه در گره‌ها افسون مى‌دمند»


«وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (۵)


«از شر حسود چون رشک مى‌ورزد.»


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۵۷) اَلْـمُستغاث(۵۸) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. 

ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


در زمانه مر تو را سه همرهند

آن یکی وافی و این دو غَدرمند(۵۹)


آن یکی یاران و، دیگر رخت و مال

وآن سَوُم وافی‌ست، آن حُسنُ الْفِعال(۶۰)


مال نآید با تو بیرون از قصور

یار آید، لیک آید تا به گور


چون تو را روزِ اَجَل آید به پیش

یار گوید از زبانِ حالِ خویش

 

تا بدینجا بیش همره نیستم

بر سرِ گورت زمانی بیستم


فعلِ تو وافی‌ست، زو کُن مُلْتَحَد(۶۱) 

که درآید با تو در قعرِ لَحَد 


(۴۵) محتشم: باحشمت

(۴۶) عَلیل: بیمار

(۴۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت

(۴۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

(۴۹) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که ته‌نشین می‌شود.

(۵۰) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.

(۵۱) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.

(۵۲) رَهی: غلام، بنده

(۵۳) قُلْ: بگو

(۵۴) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۶) عُقَد: گره‌ها

(۵۷) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی

(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.

(۵۹) غَدْرمند: فريبكار

(۶۰) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک

(۶۱) مُلْتَحَد: پناهگاه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785


چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند  

از مُسَبِّب لاجَرَم(۶۲) محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان  

کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


(۶۲) لاجَرَم: به ناچار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939


چون شدی مَنْ کانَ لِلَّـهْ از وَلَه(۶۳)

من تو را باشم، که کانَ‌ِ اللهُ لَه


حدیث


«مَنْ کانَ لِلّـهَ کانَ اللهُ لَهُ»


«هر‌که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


(۶۳) وَلَه: حیرت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3837


سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مُوْتٍ این بُوَد

کَز پسِ مُردن، غنیمت‌ها رسد


راز بمیرید قبل از این‌که مرگ طبیعی شما فرا رسد چیست؟ 

پس از مُردن اختیاری و هشیارانهٔ من‌‌ذهنی، پاداش و غنائم می‌رسد، 

یعنی به بی‌نهایت خداوند زنده می‌شوید و شادی و آرامش بی‌سبب شما را فرا می‌گیرد، 

پس حدیث «بمیرید قبل از اين‌که بمیرید» را اجرا کنید.


حدیث


«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا.»


«بمیرید پیش از آن‌که بمیرید.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو


تو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن. 

سرسخت‌ترین دشمن شما یا همان من‌ذهنی، در درون شماست.


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»


«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804


تو به هر صورت که آیی بیستی

که، منم این، واللَّـه آن تو نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806


این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826


دیده‌‌ای کو از عَدَم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1438


ای دهندهٔ عقل‌ها، فریاد رَس

تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams


سَحَرَالْعَیْن(۶۴) چه باشد، که جهان خشک نماید

برِ عام و برِ عارف چو گلستانِ رضایی


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #116


«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.»


«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»


سَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشم‌ها را، اقتباس از آیه ۱۱۶ سوره اعراف، 

مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شده ما، ما را از حوادث مصون می‌دارد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3191


چو‌ن درافگند‌‌ت د‌ر این آلو‌ده‌ رو‌ذ(۶۵)

د‌م به دم می‌خو‌ان و می‌دَم ‌قُلْ(۶۶) اَعُو‌ذ(۶۷)


تا ر‌هی زین جادُویّ و ز‌ین قَلَق(۶۸) 

اِستعاذ‌‌ت(۶۹) خو‌اه از ربُّ الْفَلَق(۷۰)

 

از پروردگار بامداد پناه بخواه تا از این جادو و اضطراب رها شوی.


زآن نَبی دُنیات را سَحّا‌ره(۷۱) خو‌اند 

کو به افسو‌ن خلق را د‌ر چَه، نشاند

 

حدیث


«احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»


«بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»


هین فسو‌نِ گر‌م د‌ا‌ر‌د گَنده‌پیر 

کرده شاهان را دَ‌مِ گرمش اسیر

 

در در‌و‌نِ سینه نَفّاثات(۷۲)، او‌ست

عُقده‌هایِ سِحر را اثبات او‌ست

 

ساحرهٔ‌ دنیا قو‌ی دانا زنی‌ست 

حَلِّ سِحرِ او به پایِ عامه نیست

 

و‌ر گشا‌د‌ی عَقدِ او را عقل‌ها 

انبیا را کی فرستاد‌ی خدا؟

 

هین طلب کن خو‌ش‌دَمی عُقده‌فگشا 

راز‌د‌انِ یَفْعَلُ الله مٰا یَشٰا


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۰

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #40


«... كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»


«… بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مى‌كند.»


همچو ماهی بسته استَت او به شَسْت(۷۳) 

شاهزا‌ده مانْد سالیّ و، تو شصت

 

شصت سال از شَسْتِ او در مِحْنَتی(۷۴) 

نه خو‌شی، نه بر طر‌یقِ سُنَّتی

 

فاسقی(۷۵) بد‌بخت، نه د‌نیات خو‌ب 

نه رهیده از و‌بال(۷۶) و از ذُ‌‌نو‌ب(۷۷)


نفخِ(۷۸) او، این عُقده‌ها را سخت کر‌د

پس طلب کُن نَفْخهٔ خَلّا‌قِ فَر‌د

 

تا نَفَخْتُ فیهِ(۷۹) مِنْ رُو‌حی(۸۰) تو را

و‌ارهانَد ز‌ین و، گو‌ید: بر‌تر آ

 

قرآن کریم، سورهٔ حِجْر (١۵)، آیهٔ ٢٩

Quran, Al-Hijr(#15), Line #29


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


جز به نفخِ حق نسو‌ز‌د نفخِ سِحر 

نفخِ قهرست این‌‌ و، آن دَم، نفخِ مِهر


ر‌حمتِ او سابق است از قهرِ او 

سابقی(۸۱) خواهی، برَو سابِق(۸۲) بِجُو


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۱۰

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #10


«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»


«سه ديگر، آنها كه سبقت جسته بودند و اينک پيش افتاده‌اند.»

 

تا ر‌سی اند‌ر نفو‌سِ زُ‌وِّجَتْ 

کِای شَهِ مسحو‌ر(۸۳)، اینک مَخْرَجت(۸۴)

 

قرآن کریم، سورهٔ تکویر (۸۱)، آیهٔ ۷

Quran, Al-Takwir(#81), Line #7


«وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ.»


«و چون روح‌ها با تن‌ها قرين گردند.»


با و‌جو‌دِ زال نآید اِنحلا‌ل(۸۵) 

در شَبیکه(۸۶) و در برِ آن پُر ‌دَلا‌‌ل(۸۷)


نه بگفتست آن سِراجِ(۸۸) اُمَّتان 

این جهان و، آن جهان را ضَرَّتان(۸۹)؟

 

حدیث


«مَثَلُ الدُّنْیٰا وَالْآخِرَةِ کَمَثَلِ ضَرَّتَیْنِ بِقَدْرِ مٰا أرْضَیْتَ اِحْدٰاهُمٰا أسْخَطْتَ الْاُخْری.»


«دنیا و آخرت همچون دو هَوو هستند که هر مقدار که آن یکی را 

خرسند سازی، دیگری را خشمگین کنی.»


پس و‌صالِ این، فِراقِ آن بُوَد 

صحّتِ این تن، سَقامِ(۹۰) جان بُوَد

 

سخت می‌آید فِراقِ این مَمَرّ(۹۱) 

پس فِراقِ آن مَقر(۹۲)، دان سخت‌‌تر


چو‌ن فِراقِ نقش، سخت آید تو را

تا چه سخت آید ز نقّاشش جدا

 

ای که صبر‌ت نیست از دنیایِ ‌دو‌ن(۹۳)

چو‌نْت صبر‌ست از خدا؟ ‌ای د‌و‌ست، چو‌ن؟

 

چو‌نکه صبر‌ت نیست ز‌ین آبِ سیاه

چو‌ن صبو‌ر‌ی د‌ا‌ر‌ی از چِشمهٔ اله؟


چو‌نکه بی این شُر‌ب، کم دا‌ر‌ی سکو‌ن

چون ز اَبْرا‌ر‌ی(۹۴) جُد‌ا‌ وَز یَشْرَبُو‌ن(۹۵)؟


تویی که بدون نوشیدن آبِ سیاه، آرامش نمی‌یابی، 

چگونه می‌توانی از نیکان و شراب پاکی که می‌نوشند دور باشی؟


قرآن کریم، سورهٔ دهر (انسان) (۷۶)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Insan(#76), Line #5


«إِنَّ الْـاَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»


«همانا نوشند نیکان از جامی لبریز که آمیغِ آن عطرآگین است.»


گر ببینی یک نَفَس حُسنِ وَد‌و‌د(۹۶) 

اند‌ر آتش افگنی جان و و‌جو‌د

 

جیفه(۹۷) بینی بعد از آن این شُر‌ب را 

چو‌ن ببینی کرّ و فرِّ(۹۸) قُر‌ب(۹۹) را


همچو شهزا‌ده رسی در یارِ خو‌یش 

پس بر‌و‌ن آر‌ی ز پا تو خارِ خو‌یش


جهد کن، در بی‌خو‌د‌ی خو‌د را بیاب 

ز‌و‌د‌تر، و‌اللهُ اَعْلَم بِالصَّو‌اب


در راهِ خدا چنان بکوش که به مرتبهٔ بی‌خویشی رسی، و در مرتبهٔ بی‌خویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. 

و خدا به راستی و درستی داناتر است.


(۶۵) رو‌ذ: رود

(۶۶) قُلْ: بگو

(۶۷) اَعُوذُ: پناه می‌برم

(۶۸) قَلَق: اضطراب و پریشانی

(۶۹) اِستعاذ‌‌ت: اِستعاذَة، پناه خواستن

(۷۰) ربُّ الْفَلَق: پروردگار بامداد، پروردگار آفریدگان

(۷۱) سَحّا‌ره: بسیار جادو کننده

(۷۲) نَفّاثات: جمعِ نَفّاثَة، به معنی بسیار دمنده

(۷۳) شَست: قلّاب ماهیگیری

(۷۴) مِحنَت: درد، رنج

(۷۵) فاسق: گناهکار، تباهکار

(۷۶) وَبال: سختی، عذاب

(۷۷) ذُنوب: جمعِ ذَنب، به معنی گناه

(۷۸) نَفخ: دَم، نفَس

(۷۹) نَفَختُ فیه: دمیدم در او

(۸۰) رُو‌حی: روحم، روحِ من

(۸۱) سابقی: سبقت

(۸۲) سابِق: شخصِ پیشتاز، سابِقون: پیشی‌گیرندگان در ایمان و عمل صالح

(۸۳) مَسحور: سِحرزده، جادو شده

(۸۴) مَخْرَج: محلّ خروج، جای نجات و خلاصی

(۸۵) اِنحلال: گشوده شدن گِره

(۸۶) شَبیکه: دام و کمند

(۸۷) دَلال: ناز و کرشمه

(۸۸) سِراج: چراغ

(۸۹) ضَرَّة: هَوُو

(۹۰) سَقام: بيماری، دردمندی

(۹۱) مَمَرّ: محل عبور

(۹۲) مَقَر: محل قرار گرفتن

(۹۳) دُون: پست، نازل

(۹۴) اَبرار: نیکان

(۹۵) یَشرَبُون: می نوشند

(۹۶) وَدود: بسیار مهربان و دوستدار، از نامهای خداوند

(۹۷) جیفه: مردار

(۹۸) کَرّ و فَرّ: شکوه و زیبایی

(۹۹) قُرب: نزدیکی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909


در حَذَر شوریدنِ شور و شَر است

 رُو توکّل کن، توکّل بهتر است‌‌


با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز

تا نگیرد هم قضا با تو ستیز


مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق

تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۱۰۰)


(۱۰۰) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کُلّ را گفت: ما زاغَ الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۰۱) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۰۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shams


ای وصلِ تو آبِ زندگانی

تدبیرِ خلاصِ ما تو دانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم

به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shams


از دیده برون مشو، که نوری

وز سینه جدا مشو، که جانی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams


این عدم خود چه مبارک جایست

که مددهایِ وجود از عدمست


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


نورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ من

شعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shams


آن دم که نهان شوی ز چشمم

می‌نالد جانِ من نهانی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، ‌بیت ۱۸۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1863


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ(۱۰۲) رضا آشفته است


(۱۰۲) سمن‌زار: باغ یاسمن‌ و جای انبوه از درخت یاسمن، آن‌جا که سَمَن رویَد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shams


من خود چه کسم که وصل جویم؟

از لطف، تواَم همی‌کشانی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۱۰۳) ای پسر


  (۱۰۳) فِرو مآ: نایست  

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411


صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروش

من همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوش


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور

(۲) کم زدن: عجز آوردن، تواضع نشان دادن

(۳)‌ طپاندن: مضطرب کردن، ترساندن

(۴) دِماغ: مغز

(۵) پنج چراغ: پنج حسّ ظاهر

(۶) مخموری: مستی

(۷) خرده‌دانی: نکته‌دانی، ایرادگیری

(۸) عَیان: به چشم ظاهر دیدن، یقین در دیدار، آشکار

(۹) مَحض: خالص

(۱۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۲) حَدید: آهن

(۱۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۴) صُنع: آفرینش

(۱۵) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۶) گبر: کافر

(۱۷) فَر: شکوهِ ایزدی

(۱۸) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۱۹) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

(۲۰) لئیم: ناکس، فرومایه

(۲۱) بَر: میوه

(۲۲) لاجَرَم: به ناچار

(۲۳) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۲۴) جَبّار: ستمگر، ظالم

(۲۵) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۶) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا

(۲۷) ضَیف: مهمان

(۲۸) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۲۹) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۳۰) نسیان: فراموشی

(۳۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۳۲) بُن: ریشه

(۳۳) مَشعله: مَشعل

(۳۴) ضَلالت: گمراهی

(۳۵) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.

(۳۶) حیلَت: حیله، فکر کردن به وسیله من ذهنی براساس دیدِ هم‌هویت‌شدگی‌ها.

(۳۷) اِستیزه: ستیزه، مقاومتِ درونی، در درون با چیزهای بیرونی مسئله داشتن و فضاگشایی نکردن.

(۳۸) مَلِکُ الـمْوُت: عزرائیل

(۳۹) هِلیدن: هشتن، گذاشتن، اجازه دادن، واگذاشتن

(۴۰) اِشکار: شکار

(۴۱) پست‌پست: آهسته‌آهسته

(۴۲) گُول: ابله، نادان

(۴۳) غِرّه: فریفته

(۴۴) مَطْلب: طلب‌شده

(۴۵) محتشم: باحشمت

(۴۶) عَلیل: بیمار

(۴۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت

(۴۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

(۴۹