Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #930

برنامه صوتی شماره ۹۳۰ گنج حضور

  • Currently 4.19/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 227 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۳۰ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۳ اوت ۲۰۲۲ -  ۲ شهریور


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۰ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


بیدار شو، بیدار شو، هین رفت شب، بیدار شو

بیزار شو، بیزار شو وز خویش هم بیزار شو


در مصرِ ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

باور نمی‌داری مرا، اینک سویِ بازار شو


بی‌چون تو را بی‌چون کند، رویِ تو را گلگون کند

خار از کَفَت بیرون کند وآنگه سویِ گلزار شو


مشنو تو هر مکر و فسون، خون را چرا شویی به خون؟

همچون قدح شو سرنگون، وآنگاه دُردی‌خوار(۱) شو


در گردشِ چوگانِ او چون گوی شو، چون گوی شو

وز بهرِ نُقلِ(۲) کرکسش مردار شو، مردار شو


آمد ندایِ آسمان، آمد طبیبِ عاشقان

خواهی که آید پیشِ تو، بیمار شو، بیمار شو


این سینه را چون غار دان، خلوتگهِ آن یار دان

گر یارِ غاری(۳)، هین بیا، در غار شو، در غار شو


تو مردِ نیک ساده‌ای، زر را به دزدان داده‌ای

خواهی بدانی دزد را، طرّار شو، طرّار شو


خاموش، وصفِ بحر و دُر کم گوی در دریایِ او

خواهی که غوّاصی کنی، دَم‌دار(۴) شو، دَم‌دار شو


(۱) دُردی‌خوار: آن که ته‌نشین شراب را می‌خورد.

(۲نُقل: در اینجا طعمه، غذا.

(۳یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی.

(۴دَم‌دار: کسی که بتواند نفس را در سینه حبس کند.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


بیدار شو، بیدار شو، هین رفت شب، بیدار شو

بیزار شو، بیزار شو وز خویش هم بیزار شو


در مصرِ ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

باور نمی‌داری مرا، اینک سویِ بازار شو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۵) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۵قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1422, Divan e Shams


نخواهم خانه‌ای در ده، نه گاو و گلّهٔ فربه

ولیکن مستِ سالارم، پیِ سالار می‌گردم


بهانه کرده‌ام نان را ولیکن مستِ خبّازم

نه بر دینار می گردم، که بر دیدار می‌گردم


نِیَم پروانهٔ آتش، که پرّ و بالِ خود سوزم

منم پروانهٔ سلطان که بر انوار می‌گردم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دامِ کس؟


تو مگر آییّ و صیدِ او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381


حق، قَدَم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کُن فَکٰان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shams


خاموش که گفت نیز هستی‌ست

باش از پیِ اَنْصِتُواش(۶) الکن(۷)


(۶اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۷الکن: لال

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


 چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726


اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو

آید از جانان، جزای اَنْصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1466


این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوا

از سَفَه، وَع وَع کنان بر بَدرِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072


پیش بینا، شد خموشی نفعِ تو

بهر این آمد خطابِ اَنْصِتوا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199

 

اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۸)

هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ


(۸لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

----------


تجربهٔ بیداری از خوابِ ذهن در انسان؟


۱ - وقتی فضاگشایی می‌کنیم.


۲ - وقتی قدم این لحظه را با فضاگشایی درست برمی‌داریم.


۳ - وقتی که با زندگی موازی هستیم.


۴ - وقتی قضاوت و مقاومت نداریم.


۵ - وقتی تسلیم خواست زندگی هستیم.


۶ - وقتی عیب‌های خود را می‌بینیم، ولی بدون حس ملامت و سرزنش، و تنها از روی تواضع از زندگی می‌خواهیم که عیب‌ها را از ما بگیرد.


۷ - وقتی راستی و درستی حقیقی و اصیل داریم؛ دروغ نمی‌‌گوییم؛ و زرنگی نمی‌کنیم.


۸ - وقتی که از این لحظه و اتفاق این لحظه راضی هستیم و پذیرش داریم.


۹ - وقتی شادی بی‌سبب داریم.


۱۰ - وقتی استعداد آفرینندگی زندگی در ما به صورت خلاقانه در کار است و از ما بروز می‌کند.


۱۱ - وقتی عشق و خرد زندگی از ما جاری می‌شود و به بیرون می‌ریزد.


۱۲ - وقتی همانیدگیها نمی‌توانند ما را به خود جذب کنند.


۱۳ - وقتی خاموش هستیم، و ذهن ما ساکت شده است.


۱۴ - وقتی سلسله فکر پشت سر فکر بریده می‌شود.


۱۵ - وقتی به گذشته و آینده نمی‌رویم، از زمان و مکان خارج شده و در این لحظه ابدی ساکن و مستقر می‌شویم.


۱۶ - وقتی ناظر و شاهد ذهن خود می‌شویم.


۱۷ - وقتی با حفظ هشیاری حضور خود، نیاز این لحظه را شناسایی کرده و آن را برآورده می‌کنیم.


۱۸ - وقتی آگاه هستیم که برای چه مقصود و منظوری به این جهان فرم آمده‌ایم و در راه آن قدم برمی‌داریم.


۱۹ - وقتی به زندگی توکل می‌کنیم و اداره امور خود را کامل به دست زندگی می‌سپاریم.


۲۰ - وقتی در کار زندگی و اتفاقاتی که قضا پیش می‌آورد دخالت نمی‌کنیم و نمی‌خواهیم اتفاقات را طبق خواست منِ ذهنی خود کنترل کنیم.


۲۱ - وقتی حواس خود را بر روی کسی یا چیزی نمی‌گذاریم و تمام حواس و هشیاری ما بر روی خود ما متمرکز است و ناظر مرکز عدم خود هستیم.


۲۲ - وقتی که خود را به عنوان امتداد خدا و زندگی شناسایی می‌کنیم، و خود را به صورت جسم و چهار عنصر (تن فیزیکی، هیجانات، عقل و جان جسمی) تعریف و توصیف نمی‌کنیم.


۲۳ - وقتی در همه‌چیز و همه‌کس همان یک زندگی را می‌بینیم.


۲۴ - وقتی با ذهن خود نمی‌خواهیم وجود خدا را اثبات کنیم، بلکه به او تبدیل می‌شویم.


۲۵ - وقتی اجازه نمی‌دهیم ذهن خودش را با حضور مقایسه کند، و حضور را مانند خودش بی‌ارزش کند.


۲۶ - وقتی که نمی‌خواهیم حضور را با ذهن تصرف کنیم و به دست بیاوریم. حضور به دست آوردن چیزی نیست، بلکه انداختن همانیدگیها و از دست دادن منِ ذهنی است.


۲۷ - وقتی مراقب هستیم که منِ ذهنی به بهانه‌های مختلف از جمله پیشرفت معنوی ما را به مقایسه خود با دیگران و ملامت کردن و عیب‌بینی نبرد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shams


صبحدم شد، زود برخیز، ای جوان

رَخت بَربند و برس در کاروان


کاروان رفت و تو غافل خُفته‌ای

در زیانی، در زیانی، در زیان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۹) رب


(۹تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456


هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام

شمع اندر شب بُوَد اندر قیام


«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، 

زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»


قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2


«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»


«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم‌‌بندِ خلق، جز اسباب نیست  

 هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735


روز در خوابی مگو کین خواب نیست

سایه فرعست، اصل جز مهتاب نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shams


ای عاشقِ خوش‌مَذهَب(۱۰)، زنهار مَخُسب امشب

کان یارِ بهانه‌جو بر تو گُنَهی یابد


من بندهٔ آن عاشق کاو نَر(۱۱) بُوَد و صادق

کز چُستی و شب‌خیزی از مَهْ کُلَهی یابد


در خدمتِ شَهْ باشد، شب هَمرَهِ مَهْ باشد  

تا از مَلَأِ اَعْلی(۱۲) چون مَهْ سِپَهی یابد 


(۱۰خوش‌مَذهَب: دارایِ رویِ خوش، خوش‌آیین، خوش‌رفتار

(۱۱نَر: مجازاً قوی، با تمامِ قوّت و کامل

(۱۲مَلَأِ اَعْلی: عالَمِ بالا، جهانِ فرشتگان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن بیزار شو از هر عَدو

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #342, Divan e Shams


خبر آمد که یوسف شد به بازار

هَلا کو یوسف؟ ار بازار این است


فسونی خوانْد و پنهان کرد خود را

کمینه لعبِ(۱۳) آن طرّار این است


(۱۳لعب: بازی، شوخی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رَوْ که بی یَسْمَع و بی یُبصِر توی

سِر توی، چه جایِ صاحبْ‌سِر توی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۴)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


گَه تویی گویم تو را، گاهی منم

هر چه گویم، آفتابِ روشنم


هر کجا تابم ز مِشکاتِ(۱۵) دَمی

حل شد آنجا مشکلاتِ عالمی


ظلمتی را کآفتابش برنداشت

از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۱۶)


(۱۴وَلَه: حیرت

(۱۵مِشکات: چراغدان

(۱۶چاشتْ: هنگام روز و نیمروز

----------

حدیث


«مَن کانَ لِلهِ کانَ اللهُ لَه»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #560


عقده(۱۷) را بگشاده گیر ای مُنْتَهی(۱۸)

عقده‌یی سخت‌ست بر کیسهٔ تهی


در گشادِ عقده‌ها گشتی تو پیر

عقده‌ٔ چندی دگر بگشاده گیر


عقده‌یی کآن بر گلوی ماست سخت

که بدانی که خَسی(۱۹) یا نیک‌بخت؟


(۱۷عُقده: گره

(۱۸مُنْتَهی: به پایان رسیده، کمال یافته

(۱۹خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2909


اِحْتِما(۲۰) کُن اِحْتِما ز اندیشه‌ها

فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها


اِحْتِماها بر دواها سرور است

زانکه خاریدن فزونیِ گَر است


اِحْتِما اصلِ دوا آمد یقین

اِحْتِما کن قوّتِ جان را ببین


(۲۰اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


او همه عیبِ تو گیرد تا بپوشد عیبِ خود

تو بَرو از غیب جان ریزی و می‌دانی چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زانکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4589


باز آمدن به شرح قصّهٔ شاهزاده و ملازمتِ او در حضرتِ شاه


شاهزاده پیشِ شَه حیرانِ این

هفت گردون دیده در یک مشت طین(۲۱)


هیچ ممکن نی به بحثی لب گشود

لیک جان با جان دَمی خامُش نبود


آمده در خاطرش کین بس خفی‌ست

اینهمه معنی‌ است، پس صورت ز چیست؟


صورتی از صورتت بیزارکُن(۲۲)

خفته‌یی هر خفته را بیدارکُن(۲۳)


آن کلامت می‌رهاند از کلام

وآن سَقامت می‌جهاند از سَقام(۲۴)


پس سَقامِ عشق، جانِ صحّت است

رنجهااَش حسرتِ هر راحت است


ای تن اکنون دستِ خود زین جان بشُو

ور نمی‌شویی، جز این جانی بجُو


حاصل آن شه، نیک او را می‌نواخت

او از آن خورشید، چون مه می‌گداخت


آن گُدازِ عاشقان باشد نمو(۲۵)

همچو مَهْ اندر گُدازش تازه‌رُو


جمله رنجوران، دوا دارند امید

نالد این رنجور کِم افزون کنید


خوشتر از این سَم، ندیدم شربتی

زین مرض خوشتر، نباشد صحّتی


زین گنه بهتر، نباشد طاعتی

سالها، نسبت بدین دَم، ساعتی


(۲۱طین: گل

(۲۲بیزارکُن: بیزار کننده

(۲۳) بیدارکُن: بیدار کننده

(۲۴سَقام: بیماری

(۲۵نمو: رشد

----------

مولوی، دیوان شمس، ترجیعات ۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat)#30, Divan e Shams


جهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانی

جهان راضیست و می‌داند که صد لونش(۲۶) بیارایی


(۲۶لون: رنگ

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4601


مدّتی بُد پیشِ این شه زین نَسَق(۲۷)

دل کباب و جان نهاده بر طبق


گفت: شه از هر کسی یک سر بُرید

من ز شه هر لحظه قربانم جدید


من فقیرم از زر، از سر مُحتشم

صد هزاران سر خَلَف(۲۸) دارد سرم


با دو پا در عشق نتْوان تاختن

با یکی سَر عشق نتوان باختن


هر کسی را خود دو پا و یک‌ سَر است

با هزاران پا و سَر، تن نادر است


زین سبب هَنگامه‌ها شد کُل هدر

هست این هَنگامه هر دَم گرم‌تر


(۲۷نَسَق: نظم، ترتیب

(۲۸خَلَف:‌ جانشین

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سَران تا آن سران


از همه عیش و خوشی‌ها و مزه

او نبیند جز که قِشرِ خربزه


که بود افتاده بر ره یا حشیش(۲۹)

لایق سَیران(۳۰) گاوی یا خَریش


(۲۹حشیش: گیاه خشک، علف

(۳۰سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. 

به معنی سیر و گردش. در اینجا به خوش آمدن است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4607


معدنِ گرمی‌ است اندر لامکان

هفت دوزخ از شرارش یک دُخان(۳۱)


(۳۱دُخان: دود

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2460


گر مراقب باشی و بیدار تو

بینی هر دَم پاسخِ کردار تو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409


هر که بیدارست، او در خواب‌تر

هست بیداریش، از خوابش بَتَر


چون به حق بیدار نَبْوَد جانِ ما

هست بیداری، چو دَربَندانِ(۳۲) ما


جان، همه روز از لگدکوبِ(۳۳) خیال

وز زیان و سود، وز خوفِ زوال


نی صفا می‌مانَدَش، نی لطف و فَر

نی به سویِ آسمان، راهِ سفر


خفته آن باشد که او از هر خیال

دارد اومید و کند با او مَقال(۳۴)


دیو را چون حُور(۳۵) بیند او به خواب

پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب


چونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریخت

او به خویش آمد، خیال از وی گریخت


ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید

آه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید


(۳۲دَربَندان: در محاصره ماندن، بسته شدن راه وصول به حق

(۳۳لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت

(۳۴مَقال: گفتار و گفتگو

(۳۵حُور: زن بغایت زیبای بهشتی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #361


من کریمم، نان نمایم بنده را

تا بگریاند طمع آن زنده را


بینیِ طفلی بمالد مادری

تا شود بیدار، وا جُوید خَوری


کو گرسنه خفته باشد بی‌خبر

وان دو پستان می‌خَلَد از بهرِ دَرّ(۳۶)


کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً

فَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةً


من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، 

پس امتی هدایت شده را برانگیختم.


حدیث قدسی


«کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف...»


«من گنجینه رحمت نهانی بودم و می خواستم که شناخته شوم...»


هر کراماتی که می‌جویی به جان

او نمودت تا طمع کردی در آن


چند بُت بشکست احمد در جهان

تا که یاٰ رَب‌گُویْ گشتند اُمّتان


گر نبودی کوششِ احمد، تو هم

می‌پرستیدی چو اجدادت صَنَم


(۳۶دَرّ: شیر دوشیدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shams


ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نآمدیم از بهرِ نان

بَرجِهْ گدارویی مکُن، در بزمِ سلطان ساقیا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #368


این سَرت وارَست از سَجدهٔ صَنَم

تا بدانی حقِ او را بر اُمَم


گر بگویی، شُکرِ این رَستن بگوی

کز بُتِ باطن هَمَت بِرْهانَد اوی


مر سَرَت را چون رهانید از بُتان

هم بِدان قوّت، تو دل را وارهان


سَر ز شُکرِ دین، از آن برتافتی

کز پدر، میراثِ مُفتش یافتی


مردِ میراثی چه داند قدرِ مال؟

رُستمی جان کَنْد، مجّان یافت زال


چون بگریانم، بجوشد رحمتم

آن خروشنده بنوشد نعمتم


گر نخواهم داد، خود ننمایَمَش

چونْش کردم بسته‌دل، بگشایمش


رحمتم موقوفِ آن خوش گریه‌هاست

چون گریست، از بحرِ رحمت، موج خاست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۳۷) نو آید دَوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم اکنون باز پَرَّد در عَدَم


هرچه آید از جهانِ غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش   


(۳۷ضَیف: مهمان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1509


تفسیرِ وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَمٰا کُنْتُمْ


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Hadid(#57), Line #4


«وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ … .»


«و اوست با شما، هرجا که باشید… .»


بارِ دیگر ما به قصّه آمدیم

ما از آن قصّه بُرون، خود کی شدیم؟


گر به جهل آییم، آن زندانِ اوست

ور به علم آییم، آن ایوانِ اوست


ور به خواب آییم، مَستانِ وییم

ور به بیداری، به دستانِ وییم


ور بگرییم، ابرِ پُر زَرْقِ(۳۸) وی‌ایم

ور بخندیم، آن زمان برقِ وی‌ایم


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۴۳

Quran, An-Najm(#53), Line #43


«وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَىٰ.»


«و اوست كه مى‌خنداند و مى‌گرياند.»


ور به خشم و جنگ، عکسِ قهرِ اوست

ور به صلح و عُذر، عکسِ مهرِ اوست


ما که‌ایم اندر جهانِ پیچ پیچ؟

چون اَلِف، او خود چه دارد؟ هیچ‌هیچ


(۳۸زَرْق: به صورت زرق و برق به معنی شکوه و شوکت درخشندگی است.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2172, Divan e Shams


وَ هْوَ مَعَکُم یعنی با توست در این جُستن

آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329


چون الف چیزی ندارم، ای کریم

جز دلی دلتنگ‌تر از چشمِ میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا

که ز وهمِ دارم است این صد عَنا(۳۹)


(۳۹عَنا: رنج

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


بی‌چون تو را بی‌چون کند، رویِ تو را گلگون کند

خار از کَفَت بیرون کند وآنگه سویِ گلزار شو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


 چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر

چون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چونِ خویش؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


مشنو تو هر مکر و فسون، خون را چرا شویی به خون؟

همچون قدح شو سرنگون، وآنگاه دُردی‌خوار شو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4725


کاشکی هستی زبانی داشتی

تا ز هَستان پَرده‌ها برداشتی


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پرده‌ٔ دیگر بر او بستی، بدان


آفتِ ادراکِ آن، قال است و حال

خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222


کی تراشد تیغ، دستهٔ خویش را

رو، به جرّاحی سپار این ریش(۴۰) را


(۴۰ریش: زخم، جراحت

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


در گردشِ چوگانِ او چون گوی شو، چون گوی شو

وز بهرِ نُقلِ کرکسش مردار شو، مردار شو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیش چوگان‌های حکمِ کُنْ فَكان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۴۱)


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد(۴۲)


مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۴۳) الصَّمَد

زنده‌یی زین مُرده بیرون آورد


(۴۱رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن

(۴۲می‌تَنَد: می‌گراید

(۴۳مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2254


گفت: بیماری، مرا این بخت داد

کآمد این سلطان بَرِ من بامداد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


آمد ندایِ آسمان، آمد طبیبِ عاشقان

خواهی که آید پیشِ تو، بیمار شو، بیمار شو


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۶۳

Poem(Qazal)#63, Divan e Hafez


عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟

ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2551


گفت پیغمبر: مَر آن بیمار را

این بگو کِای سهل‌ْکُن(۴۴) دشوار را


آتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَن

آتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن


«پروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، 

و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.»


قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #201


«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»


«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز 

نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار.»


راه را بر ما چو بُستان کن لطیف

منزلِ ما، خود تو باشی ای شَریف


(۴۴سهل‌ْکُن: آسان كننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3207


خواجهٔ اشکسته‌بند، آنجا رود

که در آنجا پایِ اِشکسته بُوَد


کی شود، چون نیست رنجورِ نَزار(۴۵)

آن جمالِ صنعتِ طب آشکار؟


خواری و دونی(۴۶) مس‌ها برملا

گر نباشد، کی نماید کیمیا(۴۷)؟


(۴۵نَزار: لاغر، ناتوان

(۴۶دونی: فرومایگی، پستی

(۴۷کیمیا: دانشی است که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کند.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


این سینه را چون غار دان، خلوتگهِ آن یار دان

گر یارِ غاری، هین بیا، در غار شو، در غار شو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ(۴۸) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


(۴۸صُنع: آفرینش، آفریدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


تو مردِ نیک ساده‌ای، زر را به دزدان داده‌ای

خواهی بدانی دزد را، طرّار شو، طرّار شو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #377


ما درین انبار، گندم می‌کُنیم

گندمِ جمع آمده، گُم می‌کُنیم


می‌نیندیشیم آخِر ما به هوش

کین خَلَل در گندم است از مکرِ موش


موش تا انبار ما حُفره(۴۹) زده‌ست

وز فَنَش(۵۰) انبارِ ما ویران شده‌ست


اول ای جان! دفعِ شَرِّ موش کن

وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن


(۴۹حُفره: گودال

(۵۰فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


خاموش، وصفِ بحر و دُر کم گوی در دریایِ او

خواهی که غوّاصی کنی، دَم‌دار شو، دَم‌دار شو


عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۶۴

Poem(Qazal) #264, Divan e Attar


اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی

نشانی نبوَدَت هرگز چو نَفْسَت همنشین باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305


دَم مَزَن تا بشنوی از دم‌زنان

آنچه نامد در زبان و در بیان


دَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتاب

آنچه نامد درکتاب و در خطاب


دَم مَزَن تا دم زند بهرِ تو روح

آشنا(۵۱) بگذار در کشتیِّ نوح


(۵۱آشنا: شنا

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #721


افتادنِ شُغال در خُمِ رنگ و رنگین شدن و دعویِ طاووسی کردن میانِ شغالان


آن شغالی رفت اندر خُمِّ رنگ

اندر آن خُم کرد یک‌ ساعت درنگ


پس برآمد، پوستش رنگین شده

که: مَنَم طاووسِ عِلّیّین(۵۲) شده


پشمِ رنگین، رونقِ خوش یافته

آفتاب، آن رنگ‌ها برتافته


دید خود را سبز و سرخ و فور(۵۳) و زرد

خویشتن را بر شغالان عرضه کرد


جمله گفتند: ای شغالک حال چیست؟

که تو را در سر نشاطِ مُلْتوی‌ست(۵۴)


از نشاط از ما کرانه کرده‌یی

این تکبّر از کجا آورده‌یی؟


یک شغالی پیشِ او شد کای فلان

شَیْد کردی(۵۵)، یا شدی از خوشدلان؟


شَیْد کردی تا به مِنْبَر بَرجَهی

تا ز لاف، این خلق را حسرت دهی


بس بکوشیدی، ندیدی گرمیی

پس ز شَیْد آورده‌ای بی‌شرمیی


گرمی، آنِ اولیا و انبیاست

باز بی‌شرمی پناهِ هر دَغاست


که التفاتِ خلق سوی خود کَشَند

که خوشیم و از درون بس ناخوشند


(۵۲عِلّیّین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی

(۵۳فُور: سرخ کم‌رنگ، بور

(۵۴مُلْتوی‌: پیچیده شده

(۵۵شَیْد کردن: نیرنگ و فریب به کار بردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #732


چرب کردن مردِ لافی، لب و سبلت خود را هر بامداد به پوستِ دُنبه 

و بیرون آمدن میانِ حریفان که: من چنین خورده‌ام و چنان


پوست دنبه یافت شخصی مُستَهان(۵۶)

هر صَباحی چرب کردی سِبْلَتان


در میان مُنْعِمان رفتی که من

لوتِ چربی خورده‌ام در انجمن


دست بر سِبْلَت نهادی در نوید(۵۷)

رمز، یعنی سوی سِبْلَت بنگرید


کین گواهِ صدقِ گفتارِ من است

وین نشانِ چرب و شیرین خوردن است


اِشْکمش گفتی جواب بی‌طَنین

که: أبادَاللهُ کَیْدَالْکاذِبین


ولی شکم آن مرد یاوه‌گو با زبان حال جواب می‌داد: خدا مکر دروغگویان را نابود کناد.


لافِ تو ما را بر آتش برنهاد

کان سبيلِ چربِ تو بر کَنده باد


گر نبودی لافِ زشتت ای گدا

یک کریمی رحم افگندی به ما


ور نمودی عیب و، کژ کم باختی

یک طبیبی دارویِ او ساختی


گفت حق که: کژ مجنبان گوش و دُم

یَنْفَعَنَّ الصّادقینَ صِدْقُهُم


حق تعالی میفرماید: گوش و دمت را کج تکان مده. یعنی اعضا 

و جوارح خود را در راه نادرستی و دغل بازی بکار نگیر زیرا 

راستگویی راستگویان به آنان سود میرساند.


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۱۱۹

Quran, Al-Maida(#5), Line #119


«قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ 

خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«خدای تعالی فرماید: «این روز همان روزى است كه صدق راستگويان سودشان دهد. 

براى آنها باغ‌هايى است كه از پاى درختانش جویبارانی روان است.  هم خدا از آنها خشنود است 

و هم آنها از خدا خشنودند، و اين است رستگاری و سعادت بزرگ.»


كهف(۵۸) اندر کژ مخُسپ ای مُحْتَلِم(۵۹)

آنچه داری وانما و فَاسْتَقِم


ای غافل، در میان غار، کج مخواب، 

و هرچه داری آشکارا نشان بده. بنابراین راست و مستقیم باش.


قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۱۲

Quran, Hud(#11), Line #112


«فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«آنسان که فرمان به تو رسد همراه مومنان راست و مستقیم باش 

و از حدّ راستی و راه راست درمگذرید، چه خدا بدانچه کنید بیناست.»


ور نگویی عیبِ خود، باری خَمُش

از نمایش وز دَغَل خود را مَکُش


گر تو نقدی یافتی، مگشا دهان

هست در ره، سنگهای امتحان


سنگ‌هایِ امتحان را نیز پیش

امتحان‌ها هست در اَحوالِ خویش


گفت یزدان: از ولادت تا به حَین(۶۰)

یُفْتَنُونَ کُلَّ عامٍ مَرَّتَیْن


خداوند فرمود: انسان از هنگام تولد تا مرگش مورد امتحان 

قرار می‌گیرد. آدمیان هر سال، دوبار امتحان می‌شوند.


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۲۶

Quran, At-Tawba(#9), Line #126


«أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ.»


«آیا (منافقان) نمی‌بینند که هر سال یک بار یا دو بار البته امتحان می‌شوند؟ 

باز هم نه توبه کنند نه پند گیرند.»


امتحان در امتحان است ای پدر

هین، به کمتر امتحان، خود را مَخَر(۶۱)


(۵۶مُستَهان: خوار و ذليل

(۵۷نُوید: مژدگانی، خبر خوش، در اینجا به معنی محلّ شادمانی و خوشی و مجلس ضیافت.

(۵۸كهف : غار

(۵۹مُحْتَلِم: خواب بیننده، خواب شهوانی بیننده، کسی که در خواب جُنُب می‌شود.

(۶۰حَین : مرگ

(۶۱خود را مَخَر: خودپسندی مکن، خواهان خود مشو.


------------------------

مجموع لغات:


(۱) دُردی‌خوار: آن که ته‌نشین شراب را می‌خورد.

(۲نُقل: در اینجا طعمه، غذا.

(۳یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی.

(۴دَم‌دار: کسی که بتواند نفس را در سینه حبس کند.

(۵قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۶اَنْصِتُوا: خاموش باشید

(۷الکن: لال

(۸لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

(۹تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۱۰خوش‌مَذهَب: دارایِ رویِ خوش، خوش‌آیین، خوش‌رفتار

(۱۱نَر: مجازاً قوی، با تمامِ قوّت و کامل

(۱۲مَلَأِ اَعْلی: عالَمِ بالا، جهانِ فرشتگان

(۱۳لعب: بازی، شوخی

(۱۴وَلَه: حیرت

(۱۵مِشکات: چراغدان

(۱۶چاشتْ: هنگام روز و نیمروز

(۱۷عُقده: گره

(۱۸مُنْتَهی: به پایان رسیده، کمال یافته

(۱۹خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه

(۲۰اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن

(۲۱طین: گل

(۲۲بیزارکُن: بیزار کننده

(۲۳) بیدارکُن: بیدار کننده

(۲۴سَقام: بیماری

(۲۵نمو: رشد

(۲۶لون: رنگ

(۲۷نَسَق: نظم، ترتیب

(۲۸خَلَف:‌ جانشین

(۲۹حشیش: گیاه خشک، علف

(۳۰سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. 

به معنی سیر و گردش. در اینجا به خوش آمدن است.

(۳۱دُخان: دود

(۳۲دَربَندان: در محاصره ماندن، بسته شدن راه وصول به حق

(۳۳لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت

(۳۴مَقال: گفتار و گفتگو

(۳۵حُور: زن بغایت زیبای بهشتی

(۳۶دَرّ: شیر دوشیدن

(۳۷ضَیف: مهمان

(۳۸زَرْق: به صورت زرق و برق به معنی شکوه و شوکت درخشندگی است.

(۳۹عَنا: رنج

(۴۰ریش: زخم، جراحت

(۴۱رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن

(۴۲می‌تَنَد: می‌گراید

(۴۳مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده

(۴۴سهل‌ْکُن: آسان كننده

(۴۵نَزار: لاغر، ناتوان

(۴۶دونی: فرومایگی، پستی

(۴۷کیمیا: دانشی است که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کند.

(۴۸صُنع: آفرینش، آفریدن

(۴۹حُفره: گودال

(۵۰فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر

(۵۱آشنا: شنا

(۵۲عِلّیّین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی

(۵۳فُور: سرخ کم‌رنگ، بور

(۵۴مُلْتوی‌: پیچیده شده

(۵۵شَیْد کردن: نیرنگ و فریب به کار بردن

(۵۶مُستَهان: خوار و ذليل

(۵۷نُوید: مژدگانی، خبر خوش، در اینجا به معنی محلّ شادمانی و خوشی و مجلس ضیافت.

(۵۸كهف : غار

(۵۹مُحْتَلِم: خواب بیننده، خواب شهوانی بیننده، کسی که در خواب جُنُب می‌شود.

(۶۰حَین : مرگ

(۶۱خود را مَخَر: خودپسندی مکن، خواهان خود مشو.

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو

بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو


در مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

باور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شو


بی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کند

خار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شو


مشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خون

همچون قدح شو سرنگون وآنگاه دردی‌خوار شو


در گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شو

وز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شو


آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان

خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو


این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان

گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو


تو مرد نیک ساده‌ای زر را به دزدان داده‌ای

خواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شو


خاموش وصف بحر و در کم گوی در دریای او

خواهی که غواصی کنی دم‌دار شو دم‌دار شو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams


بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو

بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو


در مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

باور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1422, Divan e Shams


نخواهم خانه‌ای در ده نه گاو و گله فربه

ولیکن مست سالارم پی سالار می‌گردم


بهانه کرده‌ام نان را ولیکن مست خبازم

نه بر دینار می گردم که بر دیدار می‌گردم


نیم پروانه آتش که پر و بال خود سوزم

منم پروانه سلطان که بر انوار می‌گردم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409


آنکه ارزد صید را عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس


تو مگر آیی و صید او شوی

دام بگذاری به دام او روی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381


حق قدم بر وی نهد از لامکان

آنگه او ساکن شود از کن فکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shams


خاموش که گفت نیز هستی‌ست

باش از پی انصتواش الکن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726


انصتوا بپذیر تا بر جان تو

آید از جانان جزای انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1466


این سگان کراند ز امر انصتوا

از سفه وع وع کنان بر بدر تو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072


پیش بینا شد خموشی نفع تو

بهر این آمد خطاب انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199

 

انصتوا یعنی که آبت را به لاغ

هین تلف کم کن که لب‌خشک است باغ


تجربهٔ بیداری از خوابِ ذهن در انسان؟


۱ - وقتی فضاگشایی می‌کنیم.


۲ - وقتی قدم این لحظه را با فضاگشایی درست برمی‌داریم.


۳ - وقتی که با زندگی موازی هستیم.


۴ - وقتی قضاوت و مقاومت نداریم.


۵ - وقتی تسلیم خواست زندگی هستیم.


۶ - وقتی عیب‌های خود را می‌بینیم، ولی بدون حس ملامت و سرزنش، و تنها از روی تواضع از زندگی می‌خواهیم که عیب‌ها را از ما بگیرد.


۷ - وقتی راستی و درستی حقیقی و اصیل داریم؛ دروغ نمی‌‌گوییم؛ و زرنگی نمی‌کنیم.


۸ - وقتی که از این لحظه و اتفاق این لحظه راضی هستیم و پذیرش داریم.


۹ - وقتی شادی بی‌سبب داریم.


۱۰ - وقتی استعداد آفرینندگی زندگی در ما به صورت خلاقانه در کار است و از ما بروز می‌کند.


۱۱ - وقتی عشق و خرد زندگی از ما جاری می‌شود و به بیرون می‌ریزد.


۱۲ - وقتی همانیدگیها نمی‌توانند ما را به خود جذب کنند.


۱۳ - وقتی خاموش هستیم، و ذهن ما ساکت شده است.


۱۴ - وقتی سلسله فکر پشت سر فکر بریده می‌شود.


۱۵ - وقتی به گذشته و آینده نمی‌رویم، از زمان و مکان خارج شده و در این لحظه ابدی ساکن و مستقر می‌شویم.


۱۶ - وقتی ناظر و شاهد ذهن خود می‌شویم.


۱۷ - وقتی با حفظ هشیاری حضور خود، نیاز این لحظه را شناسایی کرده و آن را برآورده می‌کنیم.


۱۸ - وقتی آگاه هستیم که برای چه مقصود و منظوری به این جهان فرم آمده‌ایم و در راه آن قدم برمی‌داریم.


۱۹ - وقتی به زندگی توکل می‌کنیم و اداره امور خود را کامل به دست زندگی می‌سپاریم.


۲۰ - وقتی در کار زندگی و اتفاقاتی که قضا پیش می‌آورد دخالت نمی‌کنیم و نمی‌خواهیم اتفاقات را طبق خواست منِ ذهنی خود کنترل کنیم.


۲۱ - وقتی حواس خود را بر روی کسی یا چیزی نمی‌گذاریم و تمام حواس و هشیاری ما بر روی خود ما متمرکز است و ناظر مرکز عدم خود هستیم.


۲۲ - وقتی که خود را به عنوان امتداد خدا و زندگی شناسایی می‌کنیم، و خود را به صورت جسم و چهار عنصر (تن فیزیکی، هیجانات، عقل و جان جسمی) تعریف و توصیف نمی‌کنیم.


۲۳ - وقتی در همه‌چیز و همه‌کس همان یک زندگی را می‌بینیم.


۲۴ - وقتی با ذهن خود نمی‌خواهیم وجود خدا را اثبات کنیم، بلکه به او تبدیل می‌شویم.


۲۵ - وقتی اجازه نمی‌دهیم ذهن خودش را با حضور مقایسه کند، و حضور را مانند خودش بی‌ارزش کند.


۲۶ - وقتی که نمی‌خواهیم حضور را با ذهن تصرف کنیم و به دست بیاوریم. حضور به دست آوردن چیزی نیست، بلکه انداختن همانیدگیها و از دست دادن منِ ذهنی است.


۲۷ - وقتی مراقب هستیم که منِ ذهنی به بهانه‌های مختلف از جمله پیشرفت معنوی ما را به مقایسه خود با دیگران و ملامت کردن و عیب‌بینی نبرد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shams


صبحدم شد زود برخیز ای جوان

رخت بربند و برس در کاروان


کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای

در زیانی در زیانی در زیان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456


هین قم اللیل که شمعی ای همام

شمع اندر شب بود اندر قیام


بهوش باش ای بزرگ‌مرد شب هنگام برخیز 

زیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان است


قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2


«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»


«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم‌‌بند خلق جز اسباب نیست  

هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735


روز در خوابی مگو کین خواب نیست

سایه فرعست اصل جز مهتاب نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shams


ای عاشق خوش‌مذهب زنهار مخسب امشب

کان یار بهانه‌جو بر تو گنهی یابد


من بنده آن عاشق کاو نر بود و صادق

کز چستی و شب‌خیزی از مه کلهی یابد


در خدمت شه باشد شب همره مه باشد  

تا از ملا اعلی چون مه سپهی یابد 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #342, Divan e Shams


خبر آمد که یوسف شد به بازار

هلا کو یوسف ار بازار این است


فسونی خواند و پنهان کرد خود را

کمینه لعب آن طرار این است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رو که بی یسمع و بی یبصر توی

سر توی چه جای صاحب‌سر توی


چون شدی من کان لله از وله

من تو را باشم که کان الله له


گه تویی گویم تو را گاهی منم

هر چه گویم آفتاب روشنم


هر کجا تابم ز مشکات دمی

حل شد آنجا مشکلات عالمی


ظلمتی را کافتابش برنداشت

از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت


حدیث


«مَن کانَ لِلهِ کانَ اللهُ لَه»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #560


عقده را بگشاده گیر ای منتهی

عقده‌یی سخت‌ست بر کیسه تهی


در گشاد عقده‌ها گشتی تو پیر

عقده‌ چندی دگر بگشاده گیر


عقده‌یی کان بر گلوی ماست سخت

که بدانی که خسی یا نیک‌بخت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2909


احتما کن احتما ز اندیشه‌ها

فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها


احتماها بر دواها سرور است

زانکه خاریدن فزونی گر است


احتما اصل دوا آمد یقین

احتما کن قوت جان را ببین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود

تو برو از غیب جان ریزی و می‌دانی چرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زانکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4589


باز آمدن به شرح قصه شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاه


شاهزاده پیش شه حیران این

هفت گردون دیده در یک مشت طین


هیچ ممکن نی به بحثی لب گشود

لیک جان با جان دمی خامش نبود


آم