Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #947

برنامه صوتی شماره ۹۴۷ گنج حضور

  • Currently 3.95/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 279 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۷ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۴ ژانویه ۲۰۲۳ -  ۵ بهمن



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۷ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


سخت خوش است چشمِ تو وآن رخِ گلفشانِ تو

دوش چه خورده‌ای دلا؟ راست بگو به جانِ تو


فتنه‌گر است نامِ تو، پُرشِکَر است دامِ تو

با طرب است جامِ تو، با نمک است نانِ تو


مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی

چند نهان کنی؟ که مِی فاش کند نهانِ تو


بویِ کباب می‌زند از دلِ پرفغانِ من

بویِ شراب می‌زند از دم و از فغانِ تو


بهرِ خدا بیا بگو، ور نه بِهِل مرا که تا

یک دو سخن به نایبی بَردَهَم از زبانِ تو


خوبیِ جمله شاهدان مات شد و کساد شد

چون بنمود ذرّه‌ای خوبیِ بی‌کرانِ تو


باز بدید چشمِ ما آنچه ندید چشمِ کس

باز رسید پیرِ ما بیخود و سرگرانِ(۱) تو


هر نفسی بگوییَم: عقلِ تو کو؟ چه شد تو را؟

عقل نماند بنده را در غم و امتحانِ تو


هر سَحَری چو ابرِ دی بارم اشک بر درت

پاک کنم به آستین اشک ز آستانِ تو


مشرق و مغرب ار رَوَم، ور سویِ آسمان شوم

نیست نشانِ زندگی تا نرسد نشانِ تو


زاهدِ کشوری بُدم، صاحبِ مِنبری بُدم

کرد قضا دلِ مرا عاشق و کف‌زنانِ تو


از میِ این جهانیان حقِّ خدا(۲) نخورده‌ام

سخت خراب می‌شوم، خایفم(۳) از گمانِ تو


صبر پرید از دلم، عقل گریخت از سرم

تا به کجا کَشَد مرا مستیِ بی‌امان تو


شیرِ سیاهِ عشقِ تو می‌کَنَد استخوانِ من

نی تو ضمانِ من بُدی، پس چه شد این ضمانِ تو؟


ای تبریز بازگو بهرِ خدا به شمسِ دین

کاین دو جهان حسد بَرَد بر شرفِ جهانِ تو


(۱) سرگران: مست، سرخوش

(۲) حقِّ خدا: به حقِّ خدا، خدا را

(۳) خایف: ترسان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


سخت خوش است چشمِ تو وان رخِ گلفشانِ تو

دوش چه خورده‌ای دلا؟ راست بگو به جانِ تو


فتنه‌گر است نامِ تو، پرشِکَر است دامِ تو

با طرب است جامِ تو، با نمک است نانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396


آفتابی خویش را ذرّه نمود

و اندک اندک، رویِ خود را برگشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1644, Divan e Shams


گلفشانِ رُخِ تو خرمنِ گُل می‌بخشد

ما چه موقوفِ بهار و گُلِ گُلگون باشیم؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد

وانگه از خود بی ‏‌ز خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو هنوز ناپدیدی، ز جمالِ خود چه دیدی؟

سَحَری چو آفتابی ز درونِ خود برآیی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #812


آدمی دید است، باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی

او بهارست و دگرها، ماهِ دی


هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست

گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182


« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)


«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مى‌نمايند و به عدالت رفتار مى‌كنند.»


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)


« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم 

(به تدريج به لب پرتگاه می کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می کشانیم).»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۴) عشق این باشد بگو


(۴مقتضا: لازمه، اقتضا شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیده ما چون بسی علّت(۵) دروست

رو فنا کُن دید خود در دید دوست


دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۶)

یابی اندر دید او کل غَرَض


(۵علّت: بیماری

(۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406


آدمی دید است و باقی پوست است 

دید، آن است آن، که دیدِ دوست است‌‌


چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ

دوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۷)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۸)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۹) را


قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


(۷عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۸گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۹بحر: دریا

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398


چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را

کِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟


«ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هویٰ و هوس پاک نشده است، 

چون همراهِ وسوسه‌های شیطانِ بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد 

که آدمی به هر جا روی آورد، ذاتِ حضرتِ حق در آن جا متجلّی است؟»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115


«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»


«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1399


هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۱۰)

او ز هر شهری، ببیند آفتاب


حق پدید است از میانِ دیگران

همچو ماه، اندر میانِ اختران(۱۱)


(۱۰فتحِ باب: گشودن در

(۱۱اَختَران: ستارگان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2311


بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس  

تا نپوشد بحر را خاشاک و خس 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463


در گداز این جمله تن را در بَصَر  

در نظر رَوْ، در نظر رَوْ، در نظر 


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رَوْ که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر توی

سِر توی، چه جایِ صاحب‌سِر توی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۲)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


حدیث


«مَنْ كانَ لِِـلّهِ كانَ اللهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


(۱۲وَلَه: حیرت

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷  

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


از بندگیِ خدا مَلولم

زیرا که به جان گلوپرستم(۱۳)


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده استم


چون بر دلِ من نشسته دودی

چون زود چو گَرد برنجستم؟  


حدیث

« مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ. »‏ 


« هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


(۱۳گلوپرست: حریص

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3434


آنکه مُردن، پیشِ چشمش تَهْلُکه‌ست(۱۴)

اَمرِ لاٰتُلْقُوا(۱۵) بگیرد او به دست


آن کسی که مرگِ جسمانی را هلاکت مطلق و نیستی کامل حساب می‌کند، آیهٔ لاٰتُلْقُوا را دستاویز خود می‌سازد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


وآنکه مُردن پیشِ او شد فتحِ باب

ساٰرِعُوا آید مَر او را در خِطاب


و امّا کسی که مرگِ جسمانی در نظرش باعث گشوده شدن در معرفت است، مشمول خطابِ بشتابید است.


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #133


«وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ.»


«بر يكديگر پيشى گيريد براى آمرزش پروردگار خويش و رسيدن به آن بهشت 

كه پهنايش به قدر همه آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران مهيا شده است.»


اَلْحَذَر ای مرگْ‌بینان، باٰرِعُوا(۱۶)

اَلْعَجَل ای حَشرْبینان، ساٰرِعُوا(۱۷)


ای کسانی که مرگِ جسمانی را نیستیِ‌ کامل و هلاکتِ شامل به شمار می‌آورید، 

در رسیدن به مرگ و نابودی خویش بر یکدیگر برتری بجویید. 

ای کسانی که رستاخیز را دیده‌اید، عجله کنید، شتاب کنید.


اَلصَّلا(۱۸) ای لطف‌بینان، اِفْرَحُوا

اَلْبَلا ای قهرْبینان، اِتْرَحُوا

 

ضیافت در پیش است، ای کسانی که مرگِ جسمانی را لطف حق می‌شمرید، شادی کنید. 

بلا در پیش است ای کسانی که مرگِ جسمانی را قهر و عذاب می‌بینید، غمگین شوید.


هر که یوسف دید، جان کردش فِدیٰ

هر که گُرگش دید، برگشت از هُدیٰ(۱۹)


مرگِ هر یک ای پسر همرنگِ اوست

پیشِ دشمن، دشمن و، بر دوست، دوست

 

پیشِ تُرک، آیینه را خوش‌رنگی است

پیشِ زنگی، آینه هم زنگی است


(۱۴تَهْلُکه: هلاکت

(۱۵لاٰتُلْقُوا: میفکنید، نیندازید

(۱۶باٰرِعُوا: برتری بجویید، پیش دستی کنید.

(۱۷ساٰرِعُوا: شتاب کنید، پیشی گیرید.

(۱۸اَلصَّلا: آتش افروختن به نشانِ دعوت به مهمانی و اعلام حوادث.

(۱۹هُدیٰ: هدایت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3441


آنکه می‌ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان، هوش‌ دار

 

رویِ زشت توست نه رخسارِ مرگ

جانِ تو همچون درخت و، مرگ، بَرگ


از تو رُسته‌ست، ار نکوی ‌است ار بد ‌است

ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خودَست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378


برگِ بی‌‏برگی، تو را چون برگ شد   

جانِ باقی یافتیّ و، مرگ شد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3444


گر به خاری خسته‌یی(۲۰)، خود کِشته‌ای

ور حریر و قَزْ(۲۱) دَری خود رشته‌ای

 

دان که نبود فعل، همرنگِ جزا

هیچ خدمت نیست همرنگِ عطا

 

مزدِ مُزدوران نمی‌مانَد به کار

کآن عَرَض، وین جوهر است و، پایدار


(۲۰خَسته: زخمی

(۲۱قَزْ: ابریشم، پرنیان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3447


آنهمه سختیّ و زور است و عرق

وین همه سیم است و زرّ است و طَبَق


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش 

زآنکه تخم است و برویانَد خُداش 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1165


عشق چون وافیست، وافی(۲۲) می‌خرد

در حریفِ(۲۳) بی‌وفا می‌ننگرد


چون درخت‌ست آدمیّ و بیخ، عهد

بیخ را تیمار می‌باید به جهد


عهدِ فاسد بیخِ پوسیده بُوَد

وز ثِمار و لطف ببریده بُوَد


شاخ و برگِ نخل گر چه سبز بود

با فساد بیخ، سبزی نیست سود


ور ندارد برگ سبز و، بیخ هست

عاقبت بیرون کند صد برگ دست


تو مشو غِرّه به علمش، عهد جُو

علم چون قشرست و، عهدش مغزِ او


(۲۲وافی: وفادار

(۲۳حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3142


پادشاهی که به پیشِ تختِ او

فرق نبود از امین و ظلم‌جُو


آنکه می‌لرزد ز بیمِ ردِّ او

وآنکه طعنه می‌زند در جَدِّ(۲۴) او


فرق نبود هر دو یک باشد برش

شاه نبود خاک تیره بر سرش


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


(۲۴جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3138


بلک معنی آن بود جَفَّ الْقَلَم

نیست یکسان پیش من عدل و ستم


 حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3480

 

خشمِ تو، تخم سَعیرِ(۲۵) دوزخ است

هین بکُش این دوزخت را، کین فَخ(۲۶) است

 

کشتنِ این نار، نبوَد جز به نور

نُورُکَ اطْفَأ ناٰرَناٰ نَحْنُ‌الشَّکُور

 

دوزخ با طبقات هفتگانه‌اش خطاب به مؤمن گویند: 

نورِ ایمان تو آتش ما را خاموش کرد. ما از تو سپاسگزاریم.


(۲۵سَعیرِ: زبانهٔ آتش، آتشِ شعله‌ور

(۲۶فَخ: دام

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1333


اندک اندک آب، بر آتش بزن

تا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۲۷)


تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۲۸)

تا شود این نارِ عالَم، جمله نور


(۲۷بوالْحَزَن: اندوهگین

(۲۸طَهور: پاک و پاک کننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3482


گر تو، بی‌نوری، کنی حِلْمی(۲۹) به دست

آتشت زنده‌ست و، در خاکستراست


آن تکلّف باشد و، روپوش هین

نار را نکْشد به غیرِ نورِ دین

 

تا نبینی نورِ دین، ایمن مباش

کآتشِ پنهان شود یک روز فاش


(۲۹حِلْم: فضاگشایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3485

 

نور، آبی‌ دان و، هَم در آب چَفْس(۳۰)

چونکه داری آب، از آتش مترس

 

آب آتش را کُشد کآتش به خُو

می‌بسوزد نسل و، فرزندانِ او

 

سویِ آن مرغابیان رَوْ روزِ چند

تا تو را در آبِ حیوانی کَشَند


مرغِ خاکی، مرغِ آبی هم‌تن‌اند

لیک ضِدّانند، آب و روغن‌اند

 

هر یکی مر اصلِ خود را بنده‌اند

احتیاطی کن، به هم ماننده‌اند

 

همچنانکه وسوسه و وَحیِ اَلَست

هر دو معقول‌اند، لیکن فرق هست


حدیث


«اِنَّ لِلشَّيْطانِ لَـمَّةٌ بِابْنِ آدَمَ وَ لِلْمَلَکِ لَـمَّةٌ. فَاَمّاٰ لَـمَّةُ الشَّيْطاٰنِ فَاِيعاٰدٌ بِالشَّرِّ و تَكذيبٌ بِالْخَيْرِ. 

وَ اَمّا لَـمَّةُ الْـمَلَکِ فَاِيعاٰدٌ بِالْخَيْر و تَصْديقٌ بِالْحَقِّ. فَمَنْ وَجَدَ ذٰلِکَ، فَلْيَعْلَمْ اَنَّهُ مِنَ اللهِ 

فَليَحْمَدِ اللهَ وَمَنْ وَجَدَالْاُخْرىٰ فَلْيَتَعَوَّذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ.»


آدمی هم از سوی شیطان مورد القا قرار می‌گیرد و هم از سوی فرشته. 

امّا القای شیطان عبارت است از وعده دادن به بدی و تکذیب حق. 

و القای فرشته عبارت است از وعده به نیکی و تصدیق حق. پس هر که القای فرشتگی یافت 

باید خدا را حمد گوید و هر که القای شیطانی یافت باید از شرّ شیطان به خدا پناه ببرد.


(۳۰چَفْس: بچسب، تمسّک پیدا کن.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آوَرَد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3491


هر دو دَلّالانِ بازارِ ضمیر

رخت‌ها را می‌ستایند ای امیر

 

گر تو صرّافِ دلی(۳۱)، فکرت شناس

فرق کن سِرِّ دو فکر چون نخاس(۳۲)


ور ندانی این دو فکرت از گمان

لاخِلابَه(۳۳) گوی و، مشتاب و مران


(۳۱صرّافِ دل: دلی که می‌تواند سَرَه را از ناسَرَه تمییز دهد. چنانکه صرّاف به کسی گویند که می‌تواند سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازشناسد.

(۳۲نَخّاس: دلّال فروش چهارپا یا برده

(۳۳لاخِلابه: فریبی نیست

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3496


گفت: در بیعی(۳۴) که ترسی از غِرار(۳۵)  

شرط کن سه روز خود را اختیار


که تأنّی(۳۶) هست از رحمان یقین  

هست تعجیلت ز شیطانِ لعین


(۳۴بیع: خرید و فروش

(۳۵غِرار: فریب‌ خوردن

(۳۶تأنّی: درنگ کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۷قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۳۸)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ


ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم 

و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.


(۳۸دَنی: فرومایه، پست

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. 

و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656


گفت پیغمبر که اصحابی نجوم

ره‌روان را شمع و شیطان را رجوم‌‌


حدیث


«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»


«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1490


در گنه، او از ادب پنهانْش کرد

زان گنه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۳۹)


بعد توبه گفتش: ای آدم نه من

آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن(۴۰)؟


نه که تقدیر و قضای من بُد آن

چُون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟


گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم

گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم


هر که آرد حرمت، او حرمت بَرَد

هر که آرد قند، لوزینه(۴۱) بَرَد


(۳۹بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.

(۴۰مِحَن: رنج ها و سعی ها. جمع مِحنَت

(۴۱لوزینه: حلوایی که از مغز بادام ساخته باشند.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۲) و سَنی(۴۳)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۴۲حَبر: دانشمند، دانا

(۴۳سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۴۴) و در چَهی ای قَلتَبان(۴۵)

دست وادار از سِبالِ(۴۶) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۴۴گَو: گودال

(۴۵قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۴۶سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی

چند نهان کنی؟ که مِی فاش کند نهانِ تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #253, Divan e Shams


چند نهان داری آن خنده را؟

آن مهِ تابندهٔ فرخنده را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


بهرِ خدا بیا بگو، ور نه بِهِل مرا که تا

یک دو سخن به نایبی بَردَهَم از زبانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1867


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحف‌ها قِرائت بایدت


من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهر


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


باز بدید چشمِ ما آنچه ندید چشمِ کس

باز رسید پیرِ ما بیخود و سرگرانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1770, Divan e Shams


صورتِ من نآید در چشمِ سَر

زآنکه از این سَر نیَم و زآن سَرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


هر نفسی بگوییَم: عقلِ تو کو؟ چه شد تو را؟

عقل نماند بنده را در غم و امتحانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۴۷)


(۴۷رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


مَگُریز، ای برادر، تو ز شعله‌هایِ آذر

ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2906, Divan e Shams


پیش آتش رو تو از نقصان مترس

چونکه از آتش چنین کامل شدی


عشرتِ دیوانگان را دیده‌ای

ننگ بادت باز چون عاقل شدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


هر سَحَری چو ابرِ دی بارم اشک بر درت

پاک کنم به آستین اشک ز آستانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۴۸)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۴۸اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


مشرق و مغرب ار روم، ور سویِ آسمان شوم

نیست نشانِ زندگی تا نرسد نشانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590


گر گریزی بر امیدِ راحتی

زآن طرف هم پیشت آید آفتی


هیچ کُنجی بی‌دَد(۴۹) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


(۴۹دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


زاهدِ کشوری بُدم، صاحبِ منبری بُدم

کرد قضا دلِ مرا عاشق و کف‌زنانِ تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #940, Divan e Shams


رُبود عشقِ تو تسبیح و داد بیت و سُرود

بسی بکردم لاحَوْل(۵۰) و توبه، دل نَشُنود


غزل‌سَرا شدم از دستِ عشق و دست زنان

بسوخت عشقِ تو ناموس و شَرم و هرچِم(۵۱) بود


(۵۰لاحَوْل: لاحول و لاقوة الـّا بالله گفتن که برای راندن شیطان گویند.

(۵۱هرچِم: مرا هر چه بود، هر چه داشتم

----------

مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۱۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #954, Divan e Shams


زاهد بودم، ترانه گویم کردی

سَرفتنهٔ بَزم و باده‌جویم کردی


سجّاده‌نشینِ با وقارم دیدی

بازیچهٔ کودکانِ کویَم کردی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


شیرِ سیاهِ عشقِ تو می‌کَنَد استخوانِ من

نی تو ضمانِ من بُدی، پس چه شد این ضمانِ تو؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


 هر که را فتح و ظَفَر(۵۲) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۵۳) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۵۴)


(۵۲ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۵۳پایَندان: ضامن، کفیل

(۵۴تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنّت از اله

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ(۵۵) و دیدارِ خدا


حدیث


« وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»


«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»


(۵۵جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


ای تبریز بازگو بهرِ خدا به شمسِ دین

کاین دو جهان حسد برد بر شرفِ جهانِ تو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۵۶)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۵۷)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۵۸)؟


عاشقِ صُنعِ(۵۹) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۶۰) او کافر بُوَد


(۵۶مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۵۷شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۵۸گبر: کافر

(۵۹صُنع: آفرینش

(۶۰مصنوع: آفریده، مخلوق

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #306


«عذر خواستنِ آن عاشق از گناهِ خویش به تلبیس 

و روی پوش و فهم کردنِ معشوق، آن را نیز»

 

گفت عاشق: امتحان کردم مگیر

تا ببینم تو حریفی یا سَتیر(۶۱)

 

من همی‎دانستمت بی‌امتحان

لیک کَی باشد خبر همچون عِیان؟

 

آفتابی نامِ تو مشهور و فاش

چه زیان است ار بکردم ابتلاش(۶۲)؟


تو مَنی، من خویشتن را امتحان

می‌کنم هر روز در سود و زیان

 

انبیا را امتحان کرده عُدات(۶۳)

تا شده ظاهر از ایشان مُعجزات


امتحانِ چشمِ خود کردم به نور

ای که چشمِ بد ز چشمانِ تو دُور


این جهان همچون خراب است و تو گنج

گر تفحُّص کردم از گنجت، مَرَنج

 

زآن چنین بی‌خُردِگی(۶۴) کردم گِزاف

تا زنم با دشمنان هر بار لاف

 

تا زبانم چون تو را نامی نهد

چشم ازین دیده گواهی‌ها دهد


گر شدم در راهِ حُرمت، راهزن

آمدم ای مَه به شمشیر و کفن

 

جز به دستِ خود مَبُرَّم پا و سر

که ازین دستم، نه از دستِ دگر

 

از جدایی باز می‌رانی سُخُن

هر چه خواهی کن، ولیکن این مکن


در سخنْ‎آباد این دَم، راه شد

گفت امکان نیست، چون بیگاه شد


پوست‎ها گفتیم و، مغز آمد دَفین

گر بمانیم، این نمانَد همچنین


(۶۱سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن

(۶۲اِبتلا: امتحان

(۶۳عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.

(۶۴بی‌خُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #320


«رد کردنِ معشوقه، عذرِ عاشق را، و تلبیسِ او را در رویِ او مالیدن(۶۵)»


در جوابش بر گُشاد آن یار، لب

کز سویِ ما روز، سویِ توست شب

 

حیله‌هایِ تیره اندر داوری

پیشِ بینایان چرا می‌آوری؟

 

هر چه در دل داری از مکر و رُموز

پیشِ ما رسواست و، پیدا همچو روز


گر بپوشیمش ز بَنده‌پَروَری

تو چرا بی‌رُویی از حد می‌بَری؟

 

از پدر آموز، کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۶۶)


چون بدید آن عالِمُ‎الْاَسرار را

بَر دو پا اِستاد استغفار را


همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، 

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.

 

بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست

 

رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بس

چونکه جانداران بدید او پیش و پس


حضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.» 

زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


دید، جاندارانِ(۶۷) پنهان همچو جان

دُورباشِ(۶۸) هر یکی تا آسمان

 

که هِلا پیشِ سلیمان، مور باش

تا بنشْکافَد تو را این دورباش

 

جز مقامِ راستی یک دَم مَایست

هیچ لالا(۶۹) مَرد را چون چشم نیست


حتی برای لحظه‌ای هم که شده در جایی غیر از مقام صدق و راستی توقف مکن، 

زیرا هیچ محافظ و نگهدارنده‌ای برای انسان مانند چشم نیست.


(۶۵در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن

(۶۶پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۶۷جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

(۶۸دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند.

(۶۹لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگ‌زادگان

------------------------

مجموع لغات:


(۱) سرگران: مست، سرخوش

(۲) حقِّ خدا: به حقِّ خدا، خدا را

(۳) خایف: ترسان

(۴مقتضا: لازمه، اقتضا شده

(۵علّت: بیماری

(۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۷عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۸گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۹بحر: دریا

(۱۰فتحِ باب: گشودن در

(۱۱اَختَران: ستارگان

(۱۲وَلَه: حیرت

(۱۳گلوپرست: حریص

(۱۴تَهْلُکه: هلاکت

(۱۵لاٰتُلْقُوا: میفکنید، نیندازید

(۱۶باٰرِعُوا: برتری بجویید، پیش دستی کنید.

(۱۷ساٰرِعُوا: شتاب کنید، پیشی گیرید.

(۱۸اَلصَّلا: آتش افروختن به نشانِ دعوت به مهمانی و اعلام حوادث.

(۱۹هُدیٰ: هدایت

(۲۰خَسته: زخمی

(۲۱قَزْ: ابریشم، پرنیان

(۲۲وافی: وفادار

(۲۳حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.

(۲۴جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب

(۲۵سَعیرِ: زبانهٔ آتش، آتشِ شعله‌ور

(۲۶فَخ: دام

(۲۷بوالْحَزَن: اندوهگین

(۲۸طَهور: پاک و پاک کننده

(۲۹حِلْم: فضاگشایی

(۳۰چَفْس: بچسب، تمسّک پیدا کن.

(۳۱صرّافِ دل: دلی که می‌تواند سَرَه را از ناسَرَه تمییز دهد. چنانکه صرّاف به کسی گویند که می‌تواند سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازشناسد.

(۳۲نَخّاس: دلّال فروش چهارپا یا برده

(۳۳لاخِلابه: فریبی نیست

(۳۴بیع: خرید و فروش

(۳۵غِرار: فریب‌ خوردن

(۳۶تأنّی: درنگ کردن

(۳۷قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۸دَنی: فرومایه، پست

(۳۹بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.

(۴۰مِحَن: رنج ها و سعی ها. جمع مِحنَت

(۴۱لوزینه: حلوایی که از مغز بادام ساخته باشند.

(۴۲حَبر: دانشمند، دانا

(۴۳سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۴گَو: گودال

(۴۵قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۴۶سِبال: سبیل

(۴۷رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

(۴۸اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

(۴۹دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

(۵۰لاحَوْل: لاحول و لاقوة الـّا بالله گفتن که برای راندن شیطان گویند.

(۵۱هرچِم: مرا هر چه بود، هر چه داشتم

(۵۲ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۵۳پایَندان: ضامن، کفیل

(۵۴تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

(۵۵جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

(۵۶مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۵۷شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۵۸گبر: کافر

(۵۹صُنع: آفرینش

(۶۰مصنوع: آفریده، مخلوق

(۶۱سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن

(۶۲اِبتلا: امتحان

(۶۳عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.

(۶۴بی‌خُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.

(۶۵در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن

(۶۶پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۶۷جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

(۶۸دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند.

(۶۹لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگ‌زادگان

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


سخت خوش است چشم تو وآن رخ گلفشان تو

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو


فتنه‌گر است نام تو پرشکر است دام تو

با طرب است جام تو با نمک است نان تو


مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی

چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو


بوی کباب می‌زند از دل پرفغان من

بوی شراب می‌زند از دم و از فغان تو


بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا

یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو


خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد

چون بنمود ذره‌ای خوبی بی‌کران تو


باز بدید چشم ما آنچه ندید چشم کس

باز رسید پیر ما بیخود و سرگران تو


هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را

عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو


هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت

پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو


مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم

نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو


زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم

کرد قضا دل مرا عاشق و کف‌زنان تو


از می این جهانیان حق خدا نخورده‌ام

سخت خراب می‌شوم خایفم از گمان تو


صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم

تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو


شیر سیاه عشق تو می‌کند استخوان من

نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو


ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین

کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams


سخت خوش است چشم تو وان رخ گلفشان تو

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو


فتنه‌گر است نام تو پرشکر است دام تو

با طرب است جام تو با نمک است نان تو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396


آفتابی خویش را ذره نمود

و اندک اندک روی خود را برگشود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1644, Divan e Shams


گلفشان رخ تو خرمن گل می‌بخشد

ما چه موقوف بهار و گل گلگون باشیم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دام مزد

وانگه از خود بی ‏‌ز خود چیزی بدزد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو هنوز ناپدیدی ز جمال خود چه دیدی

سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #812


آدمی دید است باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو مشو از غیر وی

او بهارست و دگرها ماه دی


هر چه غیر اوست استدراج توست

گرچه تخت و ملک توست و تاج توست


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182


« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)


«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مى‌نمايند و به عدالت رفتار مى‌كنند.»


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)


« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم 

(به تدريج به لب پرتگاه می کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می کشانیم).»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیر خدا بینا بدو

مقتضای عشق این باشد بگو


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیده ما چون بسی علت دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست


دید ما را دید او نعم العوض

یابی اندر دید او کل غرض


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406


آدمی دید است و باقی پوست است 

دید آن است آن که دید دوست است‌‌


چونکه دید دوست نبود کور به

دوست کو باقی نباشد دور به


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش

چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش


چشم‌ها چون شد گذاره نور اوست

مغزها می‌بیند او در عین پوست


بیند اندر ذره خورشید بقا

بیند اندر قطره کل بحر را


قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398


چون رفیقی وسوسه بدخواه را

کی بدانی ثم وجه الله را


ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است

چون همراه وسوسه‌های شیطان بدخواه هستی کی بدین حقیقت واقف خواهی شد 

که آدمی به هر جا روی آورد ذات حضرت حق در آن جا متجلی است


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115


«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»


«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1399


هر که را باشد ز سینه فتح باب

او ز هر شهری ببیند آفتاب


حق پدید است از میان دیگران

همچو ماه اندر میان اختران


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2311


بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس  

تا نپوشد بحر را خاشاک و خس 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463


در گداز این جمله تن را در بصر  

در نظر رو در نظر رو در نظر 


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو