Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #958

برنامه صوتی شماره ۹۵۸ گنج حضور

  • Currently 4.23/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 200 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۵۸ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۲ تاریخ اجرا۱۸ آوریل ۲۰۲۳ - ۳۰ فروردین


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۸ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


ای دلِ بی‌بهره، از بهرام(۱) ترس

وز شهان در ساعتِ اکرام(۲) ترس


دانهٔ شیرین بُوَد اکرامِ شاه

دانه دیدی، آن زمان از دام ترس


گرچه باران نعمت است، از برق ترس

شادِ ایّامی، تو از ایّام ترس


لطفِ شاهان گرچه گستاخت کند

تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس


چون بخندد شیر، تو ایمن مباش

آن زمان از زخمِ خون‌آشام ترس


ای مگس دل، با لبِ شِکّر مپیچ

چشم بادام است، از بادام ترس


(۱) بهرام: نام پادشاهی در ایران باستان، مریخ

(۲) اِکرام: گرامی داشتن، بزرگ داشتن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


ای دلِ بی‌بهره، از بهرام ترس

وز شهان در ساعتِ اکرام ترس


دانهٔ شیرین بُوَد اکرامِ شاه

دانه دیدی، آن زمان از دام ترس


گرچه باران نعمت است، از برق ترس

شادِ ایّامی، تو از ایّام ترس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان(۳)

زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۴)


بیند مرّیخ که بزم است و عیش

خنجر و شمشیر کُنَد در میان


(۳) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۴) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست


زَهره‌های پُردلان(۵) هم بَردَرَد

نه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد


(۵) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3773


تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهی

هم به خشکی، هم به دریا پا نهی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341


گرچه با تو، شه نشیند بر زمین

خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3230


پرتوِ آن وحی، بر وَی تافتی

او درونِ خویش، حکمت یافتی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3235


مصطفی فرمود کای گَبرِ عَنود(۶)

چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بود


گر تو یَنْبُوعِ(۷) الهی بودیی

این چنین آبِ سیه نگشودیی


(۶) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده

(۷) یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۸)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۸) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #269


رویِ صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی‌ست، کم ران اُوستاخ(۹)

 

(۹) اُوستاخ: گستاخانه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880


چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ

سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #378


این جهان دامست و دانه‌‌ش آرزو

در گریز از دام‌ها، روی آر، زُو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2896


شُکر، جانِ نعمت و، نعمت چو پوست

زآنکه شُکر آرد تو را تا کویِ دوست


نعمت آرد غفلت و، شُکر انتباه(۱۰)

صیدِ نعمت کن به دامِ شُکرِ شاه


(۱۰) انتباه: بیداری

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #620


مرغِ فتنۀ دانه، بر بام است او

پَر گُشاده بستۀ‌ دام است او


چون به دانه داد او دل را به جان

ناگرفته مر ورا بگرفته دان


آن نظرها که به دانه می‌کند

آن گِرِه دان کو به پا برمی‌زند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #647


مالِ دنیا، دامِ مرغانِ ضعیف

مُلکِ عُقْبیٰ(۱۱)، دامِ مرغانِ شریف


(۱۱) مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۱۲)


(۱۲) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #387


گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی، نباشد هیچ غم‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1053, Divan e Shams


در برق چه نامه بر توان خواند؟

آخر چه سپاه آید از مور؟


خلقان برقند و یار خورشید

بی‌گفتِ تو ظاهرست و مشهور


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی

او بهارست و دگرها، ماهِ دی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۱۳) آسان بِجِه(۱۴)


(۱۳) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۱۴) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #751


هر که را با اختری پیوستگی است

مر وَرا با اخترِ خود هَم‌تَگی(۱۵) است‌‌

 

طالعش گر زُهره باشد در طَرَب

میلِ کلّی دارد و عشق و طلب‌‌


ور بُوَد مرّیخیِ خونْ‌‌ریزْ خو

جنگ و بُهتان و خصومت جُویَد او


اختران‌اند از وَرایِ اختران

که احتراق و نَحْس نَبْوَد اندر آن‌‌


سایران(۱۶) در آسمان‌هایِ دِگَر

غیرِ این هفت آسمانِ مُشْتَهَر(۱۷)

 

راسخان، در تابِ انوارِ خدا

نَیْ به هم پیوسته، نَیْ از هم جُدا


هر که باشد طالعِ او ز آن نُجوم

نَفْسِ او کُفّار سوزد در رُجوم‌‌(۱۸)

 

خشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او

مُنْقَلِب‌رَو(۱۹)، غالب و مغلوب‌خُو

 

نورِ غالب، ایمن از نقص و غَسَق(۲۰)

در میانِ اِصْبَعَینِ(۲۱) نورِ حق‌‌


قرآن کریم، سورهٔ مُلک (۶۷)، آیهٔ ۵

Quran, Al-Mulk(#67), Line #5


«وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ ۖ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ»


«ما آسمان فرودين را به چراغهايى بياراستيم و  آن چراغها را وسيله راندن شياطين گردانيديم 

و برايشان شكنجه آتش سوزان آماده كرده‌ايم.»


حق، فِشانْد آن نور را بر جانها

مُقبِلان(۲۲) برداشته دامانها

 

و آن نثارِ نور را او یافته

روی، از غیرِ خدا برتافته‌‌

 

هر که را دامانِ عشقی نا بُده

ز آن نثارِ نور، بی‌‌بهره شده‌‌


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیآفرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


جُزوها را روی‌ها سویِ کُل است

بلبلان را عشق‌بازی با گُل است‌‌

 

گاو را رنگ از برون و، مرد را

از درون جُو رنگِ سُرخ و زرد را

 

رنگ‌هایِ نیک از خُمِ صفاست

رنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۲۳)‌‌ جفاست‌‌(۲۴)


صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیف

لَعْنِةُالله، بُویِ آن رنگِ کثیف‌‌


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیهٔ ۱۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #138


«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»


«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»


آنچه از دریا به دریا می‌‌رود

از همانجا کآمد، آن‌جا می‌‌رود

 

از سَرِ کُه، سیل‌هایِ تیزْرَوْ

‌وز تنِ ما، جانِ عشق‌آمیز رَو


(۱۵) هَم‌تَگی: شرکت در دویدن، همگامی، مجازاً مناسبت

(۱۶) سایر: گردنده، سیر کننده

(۱۷) مُشْتَهَر: نامور، مشهور

(۱۸) رُجوم‌‌: جنعِ رَجم به معنی سنگسار کردن

(۱۹) مُنْقَلِب‌رَو: کسی که در راه رفتن یکسان قدم برندارد.

(۲۰) غَسَق: تاریکی غلیظ

(۲۱) اِصْبَعَینِ: دو انگشت دست، مراد صفت جلال و جمال الهی است.

(۲۲) مُقبِل: نیک‌بخت

(۲۳) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن

(۲۴) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


پیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان، نهان را ساتِرست(۲۵)


پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن است

زآنکه دلْشان بر سَرایر(۲۶)، فاطِن(۲۷) است‏


تو به عکسی پیشِ کوران بهرِ جاه(۲۸)

با حضور آیی نشینی پایگاه‏

 

پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب

نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۲۹)


چون نداری فِطْنَت(۳۰) و، نورِ هُدیٰ

بهرِ کُوران، روی را می‏زن جَلا


(۲۵) ساتر: پوشاننده، پنهان کننده

(۲۶) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۲۷) فاطِن: دانا و زیرک

(۲۸) جاه: مقامِ دنیوی

(۲۹) حَطَب‏: هیزم

(۳۰) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3224


پیشِ بینایان، حَدَث(۳۱) در روی مال

ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال


(۳۱) حَدَث: مدفوع، ادرار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2225


ای تواضع بُرده پیشِ ابلهان

وی تکبّر بُرده تو پیشِ شهان


آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست

هین مرو معکوس، عکسش بندِ توست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این همه رغبت شگُفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمن آبادست آن راهِ نیاز 

ترک نازش گیر و، با آن ره بساز 


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2071


پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست

کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #348


حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگو

همچو ابلیسِ لعینِ سخت‌رُو(۳۲)


(۳۲) سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


ای دلِ بی‌بهره، از بهرام ترس

وز شهان در ساعتِ اکرام ترس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams


بداد پندم استادِ عشق ز استادی

که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


لطفِ شاهان گرچه گستاخت کند

تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2895


شُکرِ نعمت، خوش‌تر از نعمت بُوَد

شُکرباره(۳۳) کِی سویِ نعمت رَوَد؟


شُکر، جانِ نعمت و، نعمت چو پوست

زآنکه شُکر آرد تو را تا کویِ دوست


(۳۳) شُکرباره: آن‌‌که بسیار شُکرِ می‌کند و عاشقِ شُکر است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۳۴)

پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


(۳۴) مُدام: شراب

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2142, Divan e Shams


صبر همی‌گفت که: من مژده‌دهِ وصلم ازو

شُکر همی‌گفت که: من صاحبِ انبارم ازو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4094


جز که عفوِ تو که را دارد سند؟

هر که با امر تو بی‌باکی کند

 

غَفْلَت و گستاخیِ این مُجرِمان

از وُفورِ عفوِ توست ای عَفوْلان(۳۵)

 

دایماً غفلت ز گستاخی دَمَد

که بَرَد تعظیم از دیده رَمَد(۳۶)


(۳۵) عَفوْلان: محل عفو و بخشش

(۳۶) رَمَد: دردِ چشم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۳۷) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4097


غَفْلت و نِسیانِ بَد آموخته

ز آتشِ تعظیم گردد سوخته

 

هَیْبَتش بیداری و فِطنت(۳۸) دهد  

سهو و نسیان از دلش بیرون جهد

 

وقتِ غارت خواب نآید خلق را

تا بِنَرباید کسی زو دلق را


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان کَی بُوَد با بیمِ حَلْق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


گرچه نسیان لابُد و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود

 

که تَهاوُن(۳۹) کرد در تعظیم‌ها

تا که نسیان زاد یا سهو و خطا

 

همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود


گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی

 

گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ تو

حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو


پشت‌دارت(۴۰) بودی او و عذرْخواه  

من غلامِ زَلَّتِ(۴۱) مستِ اِلٰه


(۳۸) فِطنت: زیرکی و هوشیاری

(۳۹) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری

(۴۰) پشت‌دار: پشتیبان، حامی

(۴۱) زَلَّت: لغزش

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


چون بخندد شیر، تو ایمن مباش

آن زمان از زخمِ خون‌آشام ترس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shams


من غِرّه به سُست‌خندهٔ(۴۲) او

ایمن گشتم که او خَموش است


هُش دار که آبِ زیرِ کاه است

بحری‌ست که زیرِ کَه به جوش است


در رویِ تو بنگرد، بخندد

مغرور مشو که روی‌پوش(۴۳) است


شیری‌ست که غم ز هیبتِ او

در گور مقیم همچو موش است


(۴۲) سُست‌خنده: تبسّم، لبخند

(۴۳) روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267


حَزم(۴۴) آن باشد که ظنِّ بَد بَری

تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری


حَزم، سُوء الظن گفته‌ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فَضول(۴۵)


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی‌ست، کم ران اُوستاخ(۴۶)


آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟

چون بتازد، دامش افتد در گلو


(۴۴) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر

(۴۵) فَضول: زیاده‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.

(۴۶) اوستاخ: گستاخانه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213


زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست

حَزم را خود، صبر آمد پا و دست


حَزم کن از خورد، کین زَهرین‌گیاست

حَزم کردن زور و نورِ انبیاست


کاه باشد کو به هر بادی جَهَد

کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟


هر طرف غولی همی ‌خوانَد تو را

کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا


ره نمایم، همرهت باشم رفیق

من قلاووزم(۴۷) در این راهِ دقیق


نی قلاوزست و نی رَه دانَد او

یوسفا کم رو سویِ آن گرگ‌خو


حَزم، آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام هایِ این سرا


که نه چربِش دارد و نی نوش، او

سِحر خوانَد، می‌دَمد در گوش، او


(۴۷) قلاووز: پیشاهنگ، پیشرو

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #834


گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن

بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن


حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته‌اند، 

در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام برمی‌دارند.


قرآن كريم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آيهٔ ۶۳

Quran, Al-Furqaan(#25), Line #63


«وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»


«بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه مى‌روند. 

و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»


پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟

جز به وقفه و فِکرَت و پرهیزگار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3315

 

ز‌ین نظر، و‌‌ین عقل، نآید جز دَ‌و‌ار(۴۸)

پس نظر بگذار و بگزین انتظار

 

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۴۹)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۵۰)

 

منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


گر به فضلش پی ببر‌دی هر فَضو‌ل(۵۱)

کی فرستاد‌ی خدا چند‌ین رسو‌ل؟

 

عقلِ جز‌و‌‌ی همچو بر‌ق است و دَرَخش(۵۲)

در دَ‌رَخشی کَی تو‌ان شد سو‌یِ و‌َخْش(۵۳)؟


نیست نو‌رِ برق، بهرِ رهبر‌ی

بلکه امرست ابر را که می‌‌‌گِر‌ی


بر‌قِ عقلِ ما برای گر‌یه ‌است

تا بگر‌ید نیستی در شو‌قِ هست

 

عقلِ کو‌د‌ک گفت بر کُتّاب(۵۴) تَن(۵۵)

لیک نتو‌اند به خو‌د آمو‌ختن

 

عقلِ رنجور آرَدَش سو‌یِ طبیب

لیک نبْو‌د در دو‌ا عقلش مُصیب(۵۶)


نَک(۵۷) شیاطین سو‌یِ گَرد‌و‌ن می‌شدند

گوش بر اَسرارِ بالا می‌ز‌د‌ند

 

می‌ربو‌د‌ند اندکی ز‌آن ر‌ا‌زها

تا شُهُب(۵۸) می‌راندشان ز‌‌‌و‌‌د از سما


قرآن کریم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آیات ۶ تا ۱۰

Quran, Al-Saaffaat(#37), Line #6-10


«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ. وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ. 

لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ. دُحُورًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ. 

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ.»


«ما آسمانِ فرودين را به زينت ستارگان بيآراستيم. و از هر شيطان نافرمان نگه داشتيم. 

تا سخن ساكنان عالَمِ بالا را نشنوند و از هر سوى رانده شوند. تا دور گردند و براى آنهاست عذابى دايم. 

مگر آن شيطان كه ناگهان چيزى بربايد و ناگهان شهابى ثاقب دنبالش كند.»


که ر‌َو‌‌ید آنجا رسو‌‌لی آمده‌ست

هر چه می‌خو‌اهید ز‌و‌د آید به د‌ست


گر همی ‌جو‌‌یید دُرِّ بی‌‌بها

اُدْخُلُوا الْاَبْیاٰتَ مِنْ اَبْوابِها

 

می‌زن آن حلقه‌ٔ دَر و بر باب بیست

از سو‌یِ بامِ فلکْتان راه نیست

 

نیست حاجتْتان بدین راهِ د‌ر‌ا‌ز

خاکی‌ای را داده‌ایم اسر‌ا‌رِ ر‌از


پیشِ او آیید اگر خاین نی‌اید

نیشکر گر‌د‌ید از‌‌و گرچه نی‌اید

 

سبزه ر‌و‌‌یانَد ز خاکت آن دلیل(۵۹)

نیست کم از سُمِّ اسبِ جبرئیل(۶۰)

 

سبز گر‌دی تازه گر‌دی در نُو‌ی

گر تو خاکِ اسبِ جبریلی شو‌‌ی


(۴۸) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی

(۴۹) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۰) استماع: شنیدن

(۵۱) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۲) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۳) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۴) كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۵) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»

(۵۶) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

(۵۷) نَک: اینک، بلکه

(۵۸) شُهُب: جمعِ شِهاب، سنگ‌های آسمانی، گلوله‌های آتش

(۵۹) دلیل: پیشوا

(۶۰) اسبِ جبرئیل: اشاره به مبارک‌قدمی جبرئیل دارد که هرجا قدم می‌گذارد، آنجا سبز می‌گردد و موجبِ حیات و شکوفایی می‌شود.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3013


«رفتنِ گرگ و روباه در خدمتِ شیر به شکار»

 

شیر و گرگ و روبَهی بهرِ شکار

رفته بودند از طلب در کوهسار

 

تا به پشتِ همدگر بر صیدها

سخت بر بندند، بند و قیدها

 

هر سه با هم اندر آن صحرایِ ژرف

صیدها گیرند، بسیار و شِگَرف‌‌(۶۱)


گر چه زیشان شیرِ نر را ننگ بود

لیک کرد اِکرام(۶۲) و همراهی نمود

 

این چنین شه را ز لشکر زحمت است

لیک همره شد، جماعت رحمت است‌‌


حدیث


«الجَماعَةُ رَحمَةٌ و فیِ الْفُرقَةِ عَذابٌ»


«در جمع و جماعت، رحمت است و در جدایی و تفرقه، عذاب.»

 

این چنین مه را ز اختر ننگ‌هاست

او میانِ اختران، بهرِ سخاست‌‌(۶۳)


امرِ شاوِرْهُمْ پیمبر را رسید

گر چه رایی نیست رایَش را نَدید(۶۴)

 

قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۵۹

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #159


«… وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ…»


«… در كارها با ايشان مشورت كن…»


در ترازو، جو رفیقِ زر شده‌ست

نی از آنکه جو چو زر، گوهر شده‌ست‌‌

 

روح، قالَب را کُنون همره شده‌ست

مدّتی سگ، حارسِ(۶۵) درگه شده‌ست‌‌


قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۱۸

Quran, Al-Kahf(#18), Line #18


«… وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ…»


«… و سگشان بر درگاه غار دو دست خويش دراز كرده بود…»


(۶۱) شِگَرف: نیکو و خوشایند، عجیب

(۶۲) اکرام: گرامی داشتن

(۶۳) سخا: بخشش و جوانمردی

(۶۴) ندید: همتا، نظیر

(۶۵) حارِس: نگهبان، حراست کننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #167


عقل را با عقلِ یاری یار کن

اَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن


قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Ash-Shura(#42), Line #38


«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»


«…و كارشان بر پايهٔ مشورت با يكديگر است…»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3022


چون که رفتند این جماعت سویِ کوه

در رکابِ شیرِ با فَرّ و شکوه‌‌

 

گاوِ کوهی و بُز و خرگوشِ زَفْت(۶۶)

یافتند و کارِ ایشان پیش رفت‌‌

 

هر که باشد در پیِ شیرِ حِراب(۶۷)

کم نیآید روز و شب او را کباب‌‌


چون ز کُه در بیشه آوردندشان

کشته و مجروح و اندر خون‌کشان‌‌

 

گرگ و روبَه را طمع بود اندر آن

که رود قسمت به عدلِ خسروان‌‌(۶۸)

 

عکسِ(۶۹) طَمْع هر دوشان بر شیر زد

شیر، دانست آن طمع‌ها را سَنَد(۷۰)


هر که باشد شیرِ اسرار و امیر

او بدانَد هر چه اندیشد ضمیر

 

هین نگه دار ای دلِ اندیشه‌خو(۷۱)

دل ز اندیشهٔ‌‌ بدی در پیشِ او

 

داند و خر را همی‌‌ راند خَموش(۷۲)

در رُخت خندد برایِ روی‌پوش‌‌


(۶۶) زَفْت: بزرگ، ستبر

(۶۷) حِراب: جنگ، جنگی

(۶۸) خسروان: شاهان

(۶۹) زدنِ عكس: منعكس شدن، معلوم شدن

(۷۰) سَنَد: چیزی كه بدان اعتماد كنند، تکیه‌گاه، در اینجا به معنی منشأ و سرچشمه

(۷۱) اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.

(۷۲) خر را خَموش راندن: کنایه از مماشات کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #217


از پیِ آن گفت حق، خود را علیم

تا نیندیشی فسادی تو ز بیم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3031

 

شیر چون دانست آن وسواسِشان(۷۳)

وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان‌‌(۷۴)

 

لیک با خود گفت: بنمایم سزا

مر شما را ای خَسیسانِ(۷۵) گدا

 

مر شما را بس نیآمد رایِ من؟

ظَنّتان(۷۶) این است در اِعطای(۷۷) من‌‌؟


(۷۳) وسواس: اندیشهٔ بد که بر دل بگذرد.

(۷۴) پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن.

(۷۵) خَسیس: فرومایه، پست

(۷۶) ظَنّ: گمان

(۷۷) اِعطا: بخشیدن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیَم بی داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی

حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Az-Zumar(#39), Line #36,38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»


«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»


«… بگو: خدا براى من بس است … .»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3034


ای خِرَد و رایِتان از رایِ من

از عطاهایِ جهان‌آرایِ(۷۸) من‌‌

 

نقش با نقّاش چه اسْگالَد(۷۹) دِگر؟

چون سِگالِشْ اوش بخشید و خبر

 

این چنین ظنِّ خسیسانه به من

مر شما را بود؟ ننگانِ زَمَن(۸۰)‌‌


ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء را

چون منافق سر بیندازم جدا


آنان که نسبت به خداوند، گمان بد برند، باید همانند منافقان، سرشان را قطع کنم.


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Fath(#48), Line #6


«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ… .»


«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند… .»


وارهانَم چرخ را از ننگتان

تا بمانَد در جهان این داستان‌‌

 

شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش

بر تبسّم‌هایِ شیر، ایمن مباش‌‌


مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق

کرد ما را مست و مغرور و خَلَق‌‌(۸۱)


فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۸۲)

کآن تبسّم، دامِ خود را بر کَنَد


(۷۸) جهان‌آرای: آرایش دهنده جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.

(۷۹) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن، بخصوص اندیشیدن بد.

(۸۰) زَمَن: زمان، روزگار

(۸۱) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

(۸۲) سَنَد: شخص مورد اعتماد

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) بهرام: نام پادشاهی در ایران باستان، مریخ

(۲) اِکرام: گرامی داشتن، بزرگ داشتن

(۳) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۴) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

(۵) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

(۶) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده

(۷) یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب

(۸) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

(۹) اُوستاخ: گستاخانه

(۱۰) انتباه: بیداری

(۱۱) مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت

(۱۲) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس

(۱۳) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۱۴) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

(۱۵) هَم‌تَگی: شرکت در دویدن، همگامی، مجازاً مناسبت

(۱۶) سایر: گردنده، سیر کننده

(۱۷) مُشْتَهَر: نامور، مشهور

(۱۸) رُجوم‌‌: جنعِ رَجم به معنی سنگسار کردن

(۱۹) مُنْقَلِب‌رَو: کسی که در راه رفتن یکسان قدم برندارد.

(۲۰) غَسَق: تاریکی غلیظ

(۲۱) اِصْبَعَینِ: دو انگشت دست، مراد صفت جلال و جمال الهی است.

(۲۲) مُقبِل: نیک‌بخت

(۲۳) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن

(۲۴) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.

(۲۵) ساتر: پوشاننده، پنهان کننده

(۲۶) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۲۷) فاطِن: دانا و زیرک

(۲۸) جاه: مقامِ دنیوی

(۲۹) حَطَب‏: هیزم

(۳۰) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی

(۳۱) حَدَث: مدفوع، ادرار

(۳۲) سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو

(۳۳) شُکرباره: آن‌‌که بسیار شُکرِ می‌کند و عاشقِ شُکر است.

(۳۴) مُدام: شراب

(۳۵) عَفوْلان: محل عفو و بخشش

(۳۶) رَمَد: دردِ چشم

(۳۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۳۸) فِطنت: زیرکی و هوشیاری

(۳۹) تَهاوُن: سستی، سهل‌انگاری

(۴۰) پشت‌دار: پشتیبان، حامی

(۴۱) زَلَّت: لغزش

(۴۲) سُست‌خنده: تبسّم، لبخند

(۴۳) روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن

(۴۴) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر

(۴۵) فَضول: زیاده‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.

(۴۶) اوستاخ: گستاخانه

(۴۷) قلاووز: پیشاهنگ، پیشرو

(۴۸) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی

(۴۹) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۵۰) استماع: شنیدن

(۵۱) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.

(۵۲) دَرَخْش: آذرخش، برق

(۵۳) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون

(۵۴) كُتّاب: مكتب‌خانه

(۵۵) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»

(۵۶) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده

(۵۷) نَک: اینک، بلکه

(۵۸) شُهُب: جمعِ شِهاب، سنگ‌های آسمانی، گلوله‌های آتش

(۵۹) دلیل: پیشوا

(۶۰) اسبِ جبرئیل: اشاره به مبارک‌قدمی جبرئیل دارد که هرجا قدم می‌گذارد، آنجا سبز می‌گردد و موجبِ حیات و شکوفایی می‌شود.

(۶۱) شِگَرف: نیکو و خوشایند، عجیب

(۶۲) اکرام: گرامی داشتن

(۶۳) سخا: بخشش و جوانمردی

(۶۴) ندید: همتا، نظیر

(۶۵) حارِس: نگهبان، حراست کننده

(۶۶) زَفْت: بزرگ، ستبر

(۶۷) حِراب: جنگ، جنگی

(۶۸) خسروان: شاهان

(۶۹) زدنِ عكس: منعكس شدن، معلوم شدن

(۷۰) سَنَد: چیزی كه بدان اعتماد كنند، تکیه‌گاه، در اینجا به معنی منشأ و سرچشمه

(۷۱) اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.

(۷۲) خر را خَموش راندن: کنایه از مماشات کردن

(۷۳) وسواس: اندیشهٔ بد که بر دل بگذرد.

(۷۴) پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن.

(۷۵) خَسیس: فرومایه، پست

(۷۶) ظَنّ: گمان

(۷۷) اِعطا: بخشیدن

(۷۸) جهان‌آرای: آرایش دهنده جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.

(۷۹) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن، بخصوص اندیشیدن بد.

(۸۰) زَمَن: زمان، روزگار

(۸۱) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

(۸۲) سَنَد: شخص مورد اعتماد

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


ای دل بی‌بهره از بهرام ترس

وز شهان در ساعت اکرام ترس


دانه شیرین بود اکرام شاه

دانه دیدی آن زمان از دام ترس


گرچه باران نعمت است از برق ترس

شاد ایامی تو از ایام ترس


لطف شاهان گرچه گستاخت کند

تو ز گستاخی ناهنگام ترس


چون بخندد شیر تو ایمن مباش

آن زمان از زخم خون‌آشام ترس


ای مگس دل با لب شکر مپیچ

چشم بادام است از بادام ترس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1209, Divan e Shams


ای دل بی‌بهره از بهرام ترس

وز شهان در ساعت اکرام ترس


دانه شیرین بود اکرام شاه

دانه دیدی آن زمان از دام ترس


گرچه باران نعمت است از برق ترس

شاد ایامی تو از ایام ترس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان

زهره زند پرده شنگولیان


بیند مریخ که بزم است و عیش

خنجر و شمشیر کند در میان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰