Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #949

برنامه صوتی شماره ۹۴۹ گنج حضور

  • Currently 4.01/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 348 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۹ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۷ فوريه ۲۰۲۳ -۱۹ بهمن


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۹ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


گر دیو و پری حارِس(۱) با تیغ و سپر باشد

چون حکمِ خدا آید، آن زیر و زبر باشد


بر هر چه امیدستت، کی گیرد او دستت

بر شکلِ عصا آید وآن مارِ دوسر باشد


وآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی

هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر(۲) باشد


خود کرده شِمُر آن را، چه خیزد از آن سودا؟

اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد


آن چاره همی‌کردم، آن مات نمی‌آمد

آن چارهٔ لنگت را آخر چه اثر باشد؟


از مات تو قوتی کن، یاقوت شو او را تو

تا او تو شوی، تو او، این حِصن(۳) و مَفَر(۴) باشد


(۱حارس: نگهبان، پاسبان

(۲) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن

(۳) حِصن: قلعه، پناهگاه

(۴) مَفَر: گریزگاه، پناهگاه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۵)


(۵رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3492


دست، کورانه بِحَبْلِ الله زن

جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن


چیست حَبْلُ الله؟ رها کردن هوا

کین هوا شد صَرصَری مر عاد را


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الـلَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد»


خلق در زندان نشسته، از هواست

مرغ را پَرها ببسته، از هواست


ماهی اندر تابهٔ‌(۶) گرم، از هواست

رفته از مستوریان(۷) شرم، از هواست


خشم شِحنه(۸)، شعلهٔ نار، از هواست

چارمیخ و هیبتِ دار، از هواست


(۶تابه: ماهی‌تابه، ظرفی پهن و مدوّر مخصوص سرخ کردن طعام.

(۷مستور: پاکدامن

(۸شِحنه: داروغه، مأمور

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413


بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان

جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #415


گِردِ خود برگَرد و جُرم خود ببین

جنبش از خود بین و، از سایه مَبین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #426


جرمِ خود را بر کسی دیگر منه

هوش و گوش خود بدین پاداش دِه


جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


رنج را باشد سبب بد کردنی

بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #430


مُتّهم کن نفس خود را ای فتیٰ

مُتّهم کم کن جزای عدل را


توبه کن، مردانه سر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Az-Zalzala(#56), Line #85


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ» (٧)


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (٨)


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۹) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۹قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند


اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت(۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش  

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگَرد از هست، سویِ نیستی

طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۱۰)


(۱۰ربّانی: خداپرست، عارف

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1232


چون قضا آید، شود دانش به خواب

مَه، سیه گردد، بگیرد آفتاب‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #765


لاجَرَم می‏‌خواست تبدیلِ قَدَر

تا قضا را باز گرداند ز دَر


خود قضا بر سَبْلَتِ(۱۱) آن حیله‌‏مند

زیرِ لب می‏‌کرد هر دَم ریش‏خند


صد هزاران طفل کُشت او بی‏‌گناه

تا بگَردد حُکم و تقدیرِ اله‏


(۱۱سَبْلَت: سبیل

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار، قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فراز چرخ، خَرگاهت(۱۲) زند


از کَرَم دان این که می‌‌ترساندت

تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت‌‌


(۱۲خرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2166


تا درآمد حکم و تقدیرِ اله  

عقلِ حارس(۱۳) خیره‌‌سر گشت و تباه 


(۱۳حارِس: نگهبان، پاسبان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1194


چون قضا آید، نبینی غیرِ پوست

دشمنان را باز نشناسی ز دوست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #609, Divan e Shams


بر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزی

زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی

او بهارست و دگرها، ماهِ دی


هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست

گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182


«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)


«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مى‌نمايند و به عدالت رفتار مى‌كنند.»


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)


«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم 

(به تدريج به لب پرتگاه می کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می کشانیم).»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


تنِ با سر نداند سرِّ کُن را

تنِ بی‌سر شناسد کاف و نون(۱۴) را


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


(۱۴کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس (۳۶)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


تو همه طَمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۱۵)


گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


(۱۵بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008

 

من عجب دارم ز جُویایِ صفا

کو رَمَد در وقتِ صیقل از جَفا


عشق چون دعوی، جَفا دیدن گواه

چون‌ گواهت ‌نیست، ‌شد دعوی تباه

 

چون‌ گواهت خواهد این ‌قاضی، مَرَنج

بوسه دِه بر مار، تا یابی تو گنج


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


رَهَد(۱۶) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ‌اندیش(۱۷)

رَهَد ز خوف(۱۸) و رَجا(۱۹) و رَهَد ز باد و ز بود(۲۰)


(۱۶رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن

(۱۷مرگ‌اندیش: آن که پیوسته در اندیشه مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می سازد.

(۱۸خوف: ترس

(۱۹رجا: امید

(۲۰باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams


هر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدی

ز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی(۲۱)


(۲۱فصّادی: رگ‌زنی، حجامتگری

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #20, Divan e Shams

 

پیش از تو خامانِ دگر، در جوشِ این دیگِ جهان(۲۲)

بس برطپیدند و نشد، درمان نبود الّـا رضا

 

(۲۲دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3403


کی دهد زندانیی در اِقتِناص(۲۳)

مردِ زندانیِّ دیگر را خلاص؟


اهلِ دنیا جملگان زندانی‌اند

انتظارِ مرگِ دارِ فانی‌اند


جز مگر نادر یکی فردانی‌ای(۲۴)

تَن به زندان، جان او کیوانی‌ای(۲۵)


پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۲۶)

مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۲۷)


یادِ یوسف، دیو از عقلش سِتُرد(۲۸)

وز دلش، دیو آن سخن از یاد بُرد


زین گنه کآمد از آن نیکوخصال(۲۹)

ماند در زندان ز داوَر(۳۰) چند سال


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲

Quran, Yusuf(#12), Line #42


«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ 

فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»


«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. 

اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»


که چه تقصیر آمد از خورشیدِ داد(۳۱)؟

تا تو چون خُفّاش اُفتی در سَواد(۳۲)


هین چه تقصیر آمد از بَحر(۳۳) و سَحاب(۳۴)

تا تو یاری خواهی از ریگ و سَراب(۳۵)


عام اگر خُفّاش‌طبع‌اند و مَجاز(۳۶)

یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز


گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۳۷)

بازِ(۳۸) سلطان دیده را باری چه بود؟


پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد

که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد(۳۹)


قرآن کریم، سورهٔ منافقون (۶۳)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4


«وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ….»


«چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مى‌آيد، و چون سخن بگويند 

به سخنشان گوش مى‌دهى، گويى چوب‌هايى هستند به ديوار تكيه داده.»


(۲۳اِقتِناص: شکار کردن، شکار، در اینجا به معنی اسیر و گرفتار.

(۲۴فردان: یگانه، یکتا

(۲۵کیوان: از سیاره‌های منظومهٔ شمسی، زُحَل، کیوانی یعنی انسان زنده به حضور عمیق.

(۲۶مُعین: یار، یاری کننده

(۲۷بِضْعَ سِنین: چند سال

(۲۸سِتُردن: پاک کردن، زدودن

(۲۹نیکوخصال: خوش‌اخلاق، آنکه دارای خصلت‌های خوب است.

(۳۰داوَر: کسی که بر همهٔ جهان داوری کند؛ خداوند.

(۳۱داد: عدالت، منظور از خورشیدِ داد شمسِ عدالتِ الهی است.

(۳۲سَواد: سیاهی

(۳۳بَحر: دریا

(۳۴سَحاب: ابر

(۳۵سَراب: زمین صاف و هموار که در اثر گرمای زیاد، از فاصله دور به نظر آب می نماید.

(۳۶مَجاز: باطل گرا، غیرواقع

(۳۷کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.

(۳۸باز: نوعی پرنده شکاری که در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می‌کردند.

(۳۹عِماد: ستون، تکیه‌گاه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۰)


(۴۰ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۱)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۴۱فَتیٰ: جوان، جوانمرد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۴۲)

پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


(۴۲مُدام: شراب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۳)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۴۳حَدید: آهن

----------

مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۶۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1651, Divan e Shams


یارب، تو مرا به نفسِ طنّاز(۴۴) مده

با هر چه بجز تُست، مرا ساز مده


من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش

من آنِ تواَم، مرا به من باز مده


(۴۴طنّاز: حیله‌گر، مکّار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۵)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۴۶)


(۴۵نارِیه: آتشین

(۴۶عارِیه: قرضی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون مَلایک گُو که: لٰا عِلْمَ لَناٰ

یا الٰهی، غَیْرَ ماٰ عَلَّمْتَناٰ


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۴۷) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۴۷نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ(۴۸) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


(۴۸صُنع: آفرینش، آفریدن

----------

 مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554


از مسبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549


خُطوتَیْنی(۴۹) بود این رَه تا وِصال

مانده‌ام در رَه ز شَسْتَت(۵۰) شصت سال


این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، 

درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.


(۴۹خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. 

آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.

(۵۰شَست: قلّابِ ماهیگیری

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیَم بی داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #612


عشق و ناموس، ای برادر راست نیست

بر درِ ناموس ای عاشق مَایست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #584, Divan e Shams


یکی گولی(۵۱) همی‌خواهم که در دلبر نظر دارد

نمی‌خواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد


دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر

دلِ سنگین نمی‌خواهم که پندارِ گهر دارد


ز خودبینی جدا گشته، پر از عشقِ خدا گشته

ز مالشهایِ(۵۲) غم غافل به مالنده عَبَر دارد(۵۳)


(۵۱گول: ابله، نادان، احمق

(۵۲مالش: گوشمالی، مجازات

(۵۳عَبَر داشتن: اعتبار گرفتن، عبور کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3174


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی کُن و، بگذر ز شوم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #954, Divan e Shams


هنر چو بی‌هنری آمد اندرین درگاه

هنروران، ز چه شادیت؟ چون نه زین نفرید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


من آن کسم که تو نامم نهی، «نمی‌دانم»

چو من اسیرِ توام، پس امیرِ میرانم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر، آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه، نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۵۴)


(۵۴اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406


آدمی دید است و باقی پوست است

دید، آن است آن، که دیدِ دوست است


چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ

دوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْ


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیدهٔ ما چون بسی علّت(۵۵) دَروست

رو فنا کُن دیدِ خود در دیدِ دوست


دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۵۶)

یابی اندر دید او کل غَرَض


(۵۵علّت: بیماری

(۵۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قِمار آمد

اگر تلبیسِ(۵۷) نو دارد، همانست او که پار(۵۸) آمد


ز رندان کیست این‌کاره(۵۹)؟ که پیشِ شاهِ خون‌خواره

میان بندد(۶۰) دگرباره که اینک وقتِ کار آمد


بیا ساقی سَبُک‌ دستم(۶۱)، که من باری میان بستم

به جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد


(۵۷تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش

(۵۸پار: پارسال

(۵۹این‌کاره: اهل عمل، اهل کار

(۶۰میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمر همت بستن

(۶۱سَبُک دست: چابک دست، دست مبارک و خوش‌یُمن

----------

منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #588, Divan e Shams


چو گلزارِ تو را دیدم، چو خار و گُل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمد


پیاپی فتنه انگیزی، ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یارِ من عیار(۶۲) آمد


اگر بر رو زند یارم، رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگِ رخسارم ز دستش آبدار آمد


تویی شاها و دیرینه، مقامِ(۶۳) توست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار(۶۴) آمد


شهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد


مرا برّید و خون آمد، غزل پرخون برون آمد

برید از من صلاح‌الدّین، به سویِ آن دیار آمد


(۶۲عیار: عیّار، چابک

(۶۳مقام: محل اقامت

(۶۴نزار: ضعیف، ناتوان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2965, Divan e Shams


گفتم: ز هر خیالی، دردِ سَرَست ما را

گفتا: بِبُر سَرش را، تو ذوالفقارِ مایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


با چنین شمشیرِ دولت تو زبون مانی چرا؟

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا؟


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۷

Hafez Poem(Qazal) #317, Divan e Qazaliat


تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق

هر دَم آید غمی از نو به مبارک‌بادم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا

 

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرادهید و خموشی گزینید، 

باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»


کودک اوّل چون بزاید شیرْنوش(۶۵)

 مدّتی خاموش باشد، جمله گوش‌‌

 

مدّتی می‌‌بایدش لب‌ دوختن

 از سخن، تا او سخن آموختن‌‌


ور نباشد گوش و تی‌‌تی(۶۶) می‌‌کند

 خویشتن را گُنگِ گیتی می‌‌کند

 

کَرِّ اصلی، کِش نبود آغاز گوش

 لال باشد، کی کند در نطق، جُوش؟‌‌

 

زآنکه اوّل سمع(۶۷) باید نطق را

 سویِ منطق از رَهِ سمع اندر آ


اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها

وَاطْلُبُوا الْاَغْراضَ فی اَسْبٰابِها


برای در‌آمدن به خانه‌ها باید از درهای آن وارد شوید. 

و برای نیل به مقصود و مطلوب خود باید خواهان توسّل به علل و اسباب آن شوید.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۹

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #189


«… وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ ۗ 

وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا الـلَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»


«… و پسنديده نيست كه از پشت خانه‌ها به آنها داخل شويد، ولى پسنديده راه كسانى است 

كه پروا مى‌كنند و از درها به خانه‌ها درآييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.»


(۶۵شیرنوش: نوشندهٔ شیر، شیرخوار

(۶۶تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه

(۶۷سَمع: شنیدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #20, Divan e Shams


بر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!

ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضا


چون قضا آید، فضا تنگ می شود.


فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشین

ای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَا


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۵۰

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #250


«وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ» 


«چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند، گفتند: اى پروردگار ما، 

بر ما شكيبايى  ببار و ما را ثابت‌قدم گردان و بر كافران پيروز ساز.»


قرآن کریم، سوره اَنْفال (۸)، آیه ۴۶

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #46


«… وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ الـلَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.»


«... صبر پيشه گيريد كه خدا همراه صابران است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1628


نطق، کان موقوفِ(۶۸) راهِ سمع نیست

 جُز که نطقِ خالقِ بی‌‌طَمْع نیست‌‌

 

مُبْدِع(۶۹) است او، تابعِ اُستاد، نی

 مَسْنَدِ(۷۰) جمله، ورا اِسناد، نی‌‌

 

باقیان هم در حِرَف(۷۱)، هم در مَقال

 تابعِ استاد و محتاجِ مثال‌‌


زین سخن، گر نیستی بیگانه‌‌یی

 دَلْق(۷۲) و اشکی گیر در ویرانه‌‌یی‌‌

 

زآنکه آدم، زآن عتاب(۷۳)، از اشک رَست

 اشکِ‌ تر باشد دمِ توبه‌پرست‌‌

 

بهرِ گریه آمد آدم بر زمین

 تا بُوَد گریان و نالان و حَزین‌‌(۷۴)


آدم از فردوس و از بالایِ هفت

 پایْ ماچان(۷۵) از برایِ عُذْر رفت‌‌

 

گر ز پُشتِ آدمی، وز صُلْبِ(۷۶) او

 در طلب می‌‌باش هم در طُلْبِ(۷۷) او

 

زآتشِ دل و آبِ دیده نُقل ساز

 بوستان از ابر و خورشیدست باز(۷۸)

 

تو چه دانی ذوق ِآبِ دید‌‌گان

 عاشقِ نانی، تو چون نادیدگان(۷۹)‌‌

 

گر تو این انبان(۸۰)، ز نان خالی کُنی

 پُر ز گوهرهایِ اِجلالی(۸۱) کنی‌‌

 

طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُن

 بعد از آنَش با مَلَک انباز کُن‌‌


تا تو تاریک و ملول و تیره‌‌ای

دان که با دیوِ لعین(۸۲) همشیره‌‌ای‌‌(۸۳)


(۶۸موقوف: منوط، متوقّف

(۶۹مُبْدِع: پدید آورنده

(۷۰مَسْنَد: تکیه گاه

(۷۱حِرَف: پیشه‌ها، صنعت‌ها، جمعِ حرفه

(۷۲دَلق: پوستین، جامهٔ درویشی

(۷۳عِتاب: ملامت، سرزنش

(۷۴حَزین‌‌: اندوهگین

(۷۵پایْ ماچان: پایینِ مجلس، کفش‌کَنی

(۷۶صُلْب: تیرهٔ پشت کمر، مجازاً نسل

(۷۷طُلْب: جماعتی از مردم که در یکجا جمع شوند.

(۷۸باز: گشاده، منبسط. کنایه از سبز و خرّم.

(۷۹نادیده: حریص، آزمند

(۸۰اَنبان: کیسه

(۸۱اِجلالی: گرانقدر

(۸۲لعین: ملعون

(۸۳همشیره‌‌: در اینجا به معنی همراه و دمساز

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۸۴) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۸۴قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3443


از تو رُسته‌ست، ار نکوی ‌است ار بد ‌است

ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خودَست


گر به خاری خسته‌یی(۸۵)، خود کِشته‌ای

ور حریر و قَزْ(۸۶) دَری خود رشته‌ای


(۸۵خَسته: زخمی

(۸۶قَزْ: ابریشم، پرنیان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش

زآنکه تخم است و برویانَد خُداش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم به دَم

این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم


حديث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1048

 

چون تو را روزِ اَجَل(۸۷) آید به پیش

یار گوید از زبانِ حالِ خویش

 

تا بدینجا بیش همره نیستم

بر سرِ گورت زمانی بیستم

 

فعلِ تو وافی‌ست، زو کُن مُلْتَحَد(۸۸)

که درآید با تو در قعرِ لَحَد


(۸۷اَجَل: مُردن

(۸۸مُلْتَحَد: پناهگاه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1051


در تفسیر قولِ مصطفیٰ علیه‌السَّلام: 

«لٰابُدَّ مِنْ قَرینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌ وَ تُدْفَنُ مَعهُ وَ اَنْتَ مَیَّتٌ اِنْ کٰانَ کَریماً اَکْرَمَکَ 

وَ اِنْ کٰانَ لَئیماً اَسْلَمَکَ وَ ذٰلِکَ الْقَرینُ عَمَلُکَ فَاَصْلِحْهُ مَا اسْتَطَعْتَ» صَدَقَ رَسُولُ اللهِ


حدیث


««لٰابُدَّ مِنْ قَرینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ وَ هُوَ حَیٌ وَ تُدْفَنُ مَعهُ وَ اَنْتَ مَیَّتٌ اِنْ کٰانَ کَریماً اَکْرَمَکَ 

وَ اِنْ کٰانَ لَئیماً اَسْلَمَکَ وَ ذٰلِکَ الْقَرینُ عَمَلُکَ فَاَصْلِحْهُ مَا اسْتَطَعْتَ» صَدَقَ رَسُولُ اللهِ»»


««ناگزیر تو را همنشینی است که با تو به گور شود در حالی که زنده‌ است. و تو با او به گور شوی

در حالی که تو مُرده‌ای. اگر آن همنشین بزرگوار باشد تو را بزرگ دارد، و اگر فرومایه باشد تو را خوار کند. 

و آن همنشین، عمل توست. پس تا می‌توانی عملت را اصلاح کن.» راست فرمود رسول خدا.»


پس پیمبر گفت: بهرِ این طریق

باوفاتر از عمل نَبْوَد رفیق

 

گر بود نیکو، ابد یارت شود

ور بود بَد، در لحد مارت شود

 

این عمل، وین کسب، در راهِ سَداد(۸۹)

کی توان کرد ای پدر بی‌اوستاد؟


دُون‌ترین کسبی که در عالَم رود

هیچ بی‌ارشادِ استادی بود؟

 

اوّلش علم‌ست، آنگاهی عمل

تا دهد بَر(۹۰)، بعدِ مهلت یا اَجَل


اِسْتَعینُوا فِی ‌الْحِرَف یا ذَا النُّهیٰ

مِنْ کریمٍ صالحٍ مِنْ أهْلِهٰا


ای خردمندان، در فراگرفتنِ پیشه‌ها از شخصی صالح و بزرگوار و لایق و متبحّر در آن پیشه‌ها یاری بجویید.


اُطْلُبِ الدُّرَّ اَخی وَسْطَ الصَّدَف

وَاطْلُبِ الْفَنَّ مِن اَرْبابِ الْحِرَف


ای برادر، مروارید را در میانِ صدف طلب کن، و فن را از صنعت‌گران.


اِنْ رَأَیْتُمْ نٰاصِحینَ اَنْصِفُوا

بٰادِرُوا التَعْلیمَ لٰاتَسْتَنْکِفُوا


اگر اندرزدهندگانِ‌ خیراندیش را دیدید، در حقّشان انصاف دهید و به سوی آموختن بشتابید و سر باز نزنید.


در دَباغی گر خَلَق(۹۱) پوشید مرد

خواجگیِّ خواجه را آن کم نکرد


وقتِ دَم آهنگر ار پوشید دلق

اِحتشامِ(۹۲) او نشد کم پیشِ خلق


پس لباسِ کبر بیرون کن ز تن

مَلبسِ(۹۳) ذُل(۹۴) پوش در آموختن

 

علم‌آموزی، طریقش قولی است

حِرفَت‌آموزی، طریقش فعلی است

 

فقر خواهی آن به صحبت قایم است

نه زبانت کار می‌آید، نه دست


دانشِ آن را، ستاند جان ز جان

نه ز راهِ دفتر و، نه از زبان

 

در دلِ سالک اگر هست آن رُموز

رمزدانی نیست سالک را هنوز

 

تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا

پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا


قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1-3


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟ 

بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مى‌كرد؟»


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم

 

تو هنوز از خارج آن را طالبی؟

مَحْلَبی(۹۵)، از دیگران چون حالِبی(۹۶)؟


چشمهٔ شیرست در تو، بی‌کنار

تو چرا می‌ شیر جویی از تَغار(۹۷)؟


مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر

ننگ دار از آب جُستن از غدیر(۹۸)


که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۹۹)؟

 

در نگر در شرحِ دل در اندرون

تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون


قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #21


«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»


«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»


قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵

Quran, Al-Waaqia(#56), Line #85


«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ»


«ما از شما به او نزديكتريم ولى شما نمى‌بينيد.»


(۸۹سَداد: راستی و درستی

(۹۰بَر: میوه

(۹۱خَلَق: کهنه، مُندَرِس

(۹۲احتشام: حشمت و بزرگی یافتن

(۹۳مَلبس: لباس، جامه

(۹۴ذُل: خواری و انکسار

(۹۵مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت).

(۹۶حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا به معنی جویندهٔ شیر

(۹۷تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست می‌ریزند.

(۹۸غدیر: آبگیر، برکه

(۹۹کُدیه‌ساز: گدایی کننده، تکدّی کننده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستارهای دیوْسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۱۰۰) قلعهٔ آسمان


(۱۰۰نفت اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۰۱) و سَنی(۱۰۲)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۱۰۱حَبر: دانشمند، دانا

(۱۰۲سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۱۰۳) و در چَهی ای قَلتَبان(۱۰۴)

دست وادار از سِبالِ(۱۰۵) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۱۰۳گَو: گودال

(۱۰۴قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۱۰۵سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


گر دیو و پری حارِس با تیغ و سپر باشد

چون حکمِ خدا آید، آن زیر و زبر باشد


بر هر چه امیدستت، کی گیرد او دستت

بر شکلِ عصا آید وآن مار دوسر باشد


وآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی

هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


خود کرده شِمُر آن را، چه خیزد از آن سودا؟

اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #559


تا گشاید عُقدهٔ(۱۰۶) اِشکال را

در حَدَث(۱۰۷) کرده‌ست زرّین بیل را


عُقده را بگشاده گیر ای مُنتهی

عقده‌یی سخت‌ست بر کیسهٔ تهی


در گشادِ عُقده‌ها گشتی تو پیر

عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر


عقده‌یی کآن بر گلویِ ماست سخت

که بدانی که خسی(۱۰۸) یا نیک‌بخت؟


حلِّ این اِشکال کُن، گر آدمی

خرجِ این کُن دَم، اگر آدم‌ دَمی


(۱۰۶عُقده: گِره

(۱۰۷حَدَث: مدفوع

(۱۰۸خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


از مات تو قوتی کن، یاقوت شو او را تو

تا او تو شوی، تو او، این حِصن و مَفَر باشد


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه


مولوى، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #591


هیچ کُنجی بی‌دَد(۱۰۹) و بی‌دام نیست

جز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست


(۱۰۹دَد: حیوانِ درّنده و وحشی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2730


گفت: غیرِ راستی نَرْهاندت

داد، سویِ راستی می‌‏خواندت


-------------------------

مجموع لغات:


(۱حارس: نگهبان، پاسبان

(۲) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن

(۳) حِصن: قلعه، پناهگاه

(۴) مَفَر: گریزگاه، پناهگاه

(۵رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

(۶تابه: ماهی‌تابه، ظرفی پهن و مدوّر مخصوص سرخ کردن طعام.

(۷مستور: پاکدامن

(۸شِحنه: داروغه، مأمور

(۹قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۱۰ربّانی: خداپرست، عارف

(۱۱سَبْلَت: سبیل

(۱۲خرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده

(۱۳حارِس: نگهبان، پاسبان

(۱۴کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس (۳۶)

(۱۵بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۶رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن

(۱۷مرگ‌اندیش: آن که پیوسته در اندیشه مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می سازد.