Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #982

برنامه صوتی شماره ۹۸۲ گنج حضور

  • Currently 4.27/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 293 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۰  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۱۹  مهر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۲ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را

بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ(۱) ما را


بی ساغر(۲) و پیاله دَردِه میی چو لاله

تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را


مخمور(۳) و مست گردان، امروز چشمِ ما را

رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را


ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟*

از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را


شمعِ طَراز(۴) گشتیم، گردن‌دراز(۵) گشتیم

فَحل(۶) و فراخ کردی زین می گلویِ ما را


ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت

اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را


گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو(۷)

هم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما را


گر بحر می‌بریزی، ما سیر و پُر نگردیم

زیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را(۸)


مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن(۹)

کاین دیگ بس نیاید، یک کاسه‌شویِ(۱۰) ما را


نک جوق جوقِ(۱۱) مستان، در می‌رسند بُستان

مخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟


ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَد

گر بشنود عُطارِد(۱۲) این طَرِّقویِ(۱۳) ما را


سیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویان

زخمه به چنگ آور، می‌زن سه‌تویِ(۱۴) ما را


بس کن، که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیا

گر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را


* حدیث


«النّاسُ مَعادِنٌ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»


«مردم، همچون معادن زر و سیم‌اند.»


(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.

(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب

(۳) مخمور: مست، خمارآلوده

(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.

(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده

(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند

(۷) واجو: بازجوی، بپرس

(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.

(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور

(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن

(۱۱) جوق جوق: دسته دسته

(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.

(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.

(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را

بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را


بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله

تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را


مخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما را

رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم زَاوّل بند و پایان را نگر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shams


بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۱۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۱۶) ما


سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوش

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۱۷)


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172


«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ 

قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»


«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه 

گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. 

تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶

Quran, Al-Hajj(#22), Line #6


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»


قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹

Quran, Ash-Shura(#42), Line #9


«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. 

و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۵

Quran, Al-Alaq(#96), Line #15


«كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ»


«حقا، كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مى‌گيريم و مى‌كشيم.»


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۷

Quran, Al-Fath(#48), Line #27


«لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ 

وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»


«خدا رؤياى پيامبرش را به صدق پيوست كه گفته بود: اگر خدا بخواهد، ايمن، 

گروهى سرتراشيده و گروهى موى كوتاه كرده، بى هيچ بيمى به مسجدالحرام داخل مى‌شويد. 

او چيزها مى‌دانست كه شما نمى‌دانستيد. و جز آن در همين نزديكى فتحى نصيب شما كرده بود.»


(۱۵سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.

(۱۶مَه‌پاره: کنایه از زیبارو

(۱۷یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573


تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی  

تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طَوقِ(۱۸) اَعْطَیناکَ آویزِ برت


جوهرست انسان و، چرخ او را عَرَض  

جمله فرع و پایه‌اند و او غرض  


(۱۸طَوق: گردنبند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ 

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


(۱۹عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۲۰) بود


(۲۰تَفتیق: شکافتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست  

گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏ 

 

کار، آن دارد که حق افراشته است  

آخر آن روید که اوّل کاشته است‏

 

هر چه کاری، از برایِ او بکار  

چون اسیرِ دوستی ای دوستدار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تو‌یی ما در میان 

هیچ هیچی که نیاید در بیان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785


چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان  

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ 


مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند  

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان  

کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۲۱)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها ز آن مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۲۲) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۳)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨

Quran, Al-An’aam(#6), Line #28

  

« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می‌داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، 

دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان‌اند دروغ زنان.»


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم  

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا  

از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا 


(۲۱چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۲۲صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۳دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۴رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۵)


زآنکه جَبّاران(۲۶) بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز


(۲۵قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده

(۲۶جَبّار: ستمگر، ظالم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۷)


(۲۷ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمن آبادست آن راهِ نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۸) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۸قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1637


مدتی بر نذرِ خود بودش وفا

تا درآمد امتحاناتِ قضا


زین سبب فرمود: استثنا کنید(۲۹)

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید


هر زمان دل را دگر مَیلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹

Quran, Ar-Rahman(#55), Line #29


« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و 

او هر لحظه در كارى جدید است.»


(۲۹استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زان شیوه‌ی پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1641


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ست

در بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۳۰)


باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف

گَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۳۱)


حدیث


«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»


«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»


هر زمان دل را دگر رایی بُوَد

آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد


(۳۰صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۳۱قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۳۲) نو آید دوان


هین مگو کین مانند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف است، او را دار خَوش


(۳۲ضَیف: مهمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۳)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۳۴) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۳۳فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۳۴خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۳۵) آیدت ای راه‌رو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۶) مشو


(۳۵قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۶آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۷)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۳۷بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

هلال پنداشتن آن شخص، خیال را در عهد عمر (رض)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #112

 

ماهِ روزه گشت در عهدِ عُمَر  

بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر

 

تا هِلالِ روزه را گیرند فال  

آن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلال‏

 

چون عُمَر بر آسمان، مَه را ندید  

گفت کاین مَه از خیالِ تو دمید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو


تو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن. 

سرسخت‌ترین دشمن شما یا همان من‌ذهنی، در درون شماست.


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»


«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست


زَهره‌های پُردلان(۳۸) هم بَردَرَد

نه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد


(۳۸پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من رُوفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟


زان عَوانِ(۳۹) مُقتَضی(۴۰) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۳۹عَوان: داروغه، مأمور

(۴۰مُقتَضی: اقتضا کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #115


ور نه من بیناترم اَفلاک را  

چُون نمی‏بینم هِلالِ پاک را؟

 

گفت: تر کُن دست بر ابرو بمال  

آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال‏

 

چون که او تر کرد ابرو، مَه ندید  

گفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدید


گفت: آری، مویِ ابرو شد کمان

سویِ تو افکند تیری از گُمان

 

چونکه مویی کژ شد، او را راه زد

تا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زد

 

مویِ کژ چون پردهٔ‏ گردون بُوَد

چون همه اجزات کژ شد چون بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1693


صبحِ کاذب صد هزاران کاروان

 داد بر بادِ هلاکت ای جوان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1365


میلِ شهوت، کر کند دل را و کور

تا نماید خر چو یوسف، نار نور


ای بسا سرمستِ نار و نارجو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ ناریه(۴۱)

در طریقت نیست اِلّا عاریه(۴۲)


(۴۱نارِیه: آتشین

(۴۲عاریه: قرضی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #121

 

راست کُن اَجزات را از راستان

سر مَکَش ای راست‌رو، زآن آستان

 

هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد

 

هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۴۳) شد

در کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۴۴) شد


(۴۳هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت

(۴۴دَنگ: احمق، بیهوش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کن


ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۴۵)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۴۶)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۴۵اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۴۶خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #437


آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان

هست یادِ آن فلانه وآن فلان


دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن

تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸

Quran, Ar-Ra’d(#13), Line #28


«… أَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124


رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش

خاک بر دلداریِ اَغیار پاش


برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر 

عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Al-Fath(#48), Line #29


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش 

هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏

 

تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۴۷)  

زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند

 

آتش اندر زن به گُرگان چون سپند  

زآنکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفند


(۴۷سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیبُ‌الْمَنُون(۴۸)


(۴۸رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #128

 

جانِ بابا گویدت ابلیس هین  

تا به دَمْ بفْریبدت دیوِ لعین‏

 

این چنین تَلْبیس(۴۹) با بابات کرد  

آدمی را این سیه‌رُخ، مات کرد

 

بر سرِ شِطرنج چُست(۵۰) است این غُراب(۵۱)  

تو مَبین بازی به چشمِ نیم‌خواب


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #20


«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا 

وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»


«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. 

و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»


(۴۹تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش

(۵۰چُست: چابک، چالاک

(۵۱غُراب: کلاه سیاه، زاغ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۲)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به 

کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


(۵۲دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1345


کوه بود آدم، اگر پُر مار شد  

کانِ تِریاق(۵۳) است و بی‌اِضرار(۵۴) شد 


(۵۳تِریاق: پادزهر

(۵۴اِضرار: ضرر کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ(۵۵) اَعُوذَت(۵۶) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۵۷)، افغان وَز عُقَد(۵۸)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۵۹) اَلْمُستغاث(۶۰) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم

 رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۵۵قُلْ: بگو  

(۵۶اَعُوذُ: پناه می‌برم  

(۵۷نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۸عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۵۹اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۶۰اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #131


زآنکه فرزین‌بندها(۶۱) داند بسی  

که بگیرد در گلویت چون خسی‏

 

در گلو مانَد خسِ(۶۲) او، سال‌ها 

چیست آن خس؟ مِهرِ جاه و مال‌ها

 

مال، خس باشد، چو هست ای بی‏ثَبات  

در گلویت مانعِ آبِ حیات‏


(۶۱فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.

(۶۲خَس: خار و خاشاک

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخرش دَه می‌دهند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، 

زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» 


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


 کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. 

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۶۳) عشق این باشد بگو


(۶۳مقتضا: لازمه، اقتضاشده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها

سنگ بِستان، باقیان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر 

تا نگردد غالب و، بر تو امیر 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طَمَع از اِستماع

چشم را بندد غَرَض(۶۴) از اِطّلاع

 

همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خون

کآن غذایِ اوست در اوطانِ(۶۵) دون(۶۶)


از حدیثِ این جهان، محجوب کرد

غیرِ خون، او می‌نداند چاشت خَورد


(۶۴غَرَض: قصد

(۶۵اوطانِ: وطن‌ها

(۶۶دون: پست و فرومایه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۷)


(۶۷مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهْ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #405, Divan e Shams


به جز از عشق مُجرَّد(۶۸)، به هر آن نقش که رفتم

بِنَه‌اَرزید خوشی‌هاش، به تلخیِ ندامت(۶۹)


(۶۸مُجرَّد: تنها، یکتا

(۶۹ندامت: پشیمانی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۷۰) آسان بِجِه(۷۱)


(۷۰لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۷۱آسان بجه: به آسانی فرار کن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2, Divan e Shams


در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۷۲)، پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۷۳)


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


(۷۲لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).

(۷۳تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #467


لعبِ معکوس(۷۴) است و فَرزین‌بندِ سخت 

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت


(۷۴لعبِ معکوس: بازیِ وارونه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1396


هرکه را هست از هوس‌ها جانِ پاک

زود بیند حضرت و ایوانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3651


هین مبادا که هَوَسْتان ره زند  

که فُتید اندر شَقاوت(۷۵) تا ابد 


(۷۵شَقاوت: بدبختی

------------

 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2743


هرکه خود را از هوا خو باز کرد

چشمِ خود را آشنایِ راز کرد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #235


نفسِ شهوانی ز حق کَرَّست و کور

من به دل، کوریت می‌دیدم ز دور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3612


دان‌ که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگ

پردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۷۶)


(۷۶دَنگ: احمق، بی‌هوش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1272


تَرکِ شهوت‌ها و لذت‌ها، سَخاست

هرکه در شهوت فرو‌شُد، بَرنخاست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703

 

شهوتِ ناری به راندن کم نشد

او به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۷۷)


(۷۷بُد: گزیر، فرار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #134


گر بَرَد مالت عدُوّی(۷۸) پُرفنی  

رَه‌زنی را بُرده باشد رَه‌زنی‏


(۷۸عدُوّ: دشمن

------------

حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۷۱

Hafez Poem(Qazal) #71, Divan e Qazaliat


در طریقت هر چه پیشِ سالِک آید خیرِ اوست

در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را

بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست و جویی از ورای جست‌و‌جو

من نمی‌دانم، تو می‌دانی، بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله

تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۶ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4516


کارگاه و گنجِ حق در نیستی‌ست  

غِرِّهٔ‌ هستی، چه ‌دانی ‌نیست چیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنع حق چون نیستی است

پس برونِ کارگه بی‏‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۷۹) ای پسر


(۷۹فِرو مآ: نَایست

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟

از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1951


مال، چون مارست و آن جاه اژدها 

سایهٔ مردان، زُمُرّد این دو را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


شمعِ طَراز گشتیم، گردن‌دراز گشتیم

فَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت

اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۸۰) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ است، نه موقوفِ علل


(۸۰نَفَخْتُ: دمیدم

------------

 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1815


آن سبویِ آب را در پیش داشت 

تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌

 

گفت: این هَدْیه بدان سلطان بَرید 

سائلِ شه را ز حاجت وا خرید

 

آبِ شیرین و سبویِ سبز و نَوْ(۸۱) 

ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَوْ(۸۲)


خنده می‌‌آمد نَقیبان را از آن 

لیک پذْرفتند آن را همچو جان‌‌

 

ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر 

کرده بود اندر همه ارکان اثر

 

خویِ شاهان در رَعیَّت جا کند 

چرخِ اَخْضَر(۸۳)، خاک را خَضْرا(۸۴) کند 


(۸۱سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.

(۸۲گَوْ: گودال

(۸۳چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان

(۸۴خَضْرا: سبز

------------ 

 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2848


آن سبویِ آب، دانش‌هایِ ماست 

و آن خلیفه، دَجلهٔ‌‌ علمِ خداست‌‌

 

ما سبوها پُر به دَجلهٔ می‌‌بریم 

گرنه خر دانیم خود را، ما خریم‌‌

 

باری، اعرابی بدان معذور بود 

کو ز دَجْله، بیخبر بود و ز رود 


گر ز دَجْله با خبر بودی چو ما 

او نَبُردی آن سبو را جابجا

 

بلکه از دَجْله اگر واقف بُدی 

آن سبو را بر سرِ سنگی زدی‌‌

 

قبول کردن خلیفه، هَدیه را و عطا فرمودن با کمالِ بی‌‌نیازی از آن هَدیه و از آن سبو


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2853


چون خلیفه دید و احوالش شنید 

آن سبو را پُر ز زر کرد و مَزید

 

آن عرب را داد از فاقه(۸۵) خلاص 

داد بخشش‌ها و خِلعت‌هایِ خاص‌‌

 

کین سبو پُر زر به دستِ او دهید 

چونکه واگردد سویِ دَجْله‌‌ش بَرید 


از رهِ خشک آمده‌ست و از سفر 

از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر

 

چون به کشتی درنشست و دَجْله دید 

سَجْده می‌‌کرد از حیا و می‌‌خمید

 

کای عجب لطف، آن شهِ وَهّاب(۸۶) را 

وین عجب‌تر کو سِتَد آن آب را


چون پذیرفت از من آن دریایِ جود 

این چنین نقدِ دَغَل(۸۷) را زود زود؟


کلِّ عالَم را سبو دان ای پسر 

کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر 

 

قطره‌‌ای از دجلهٔ خوبیِّ اوست 

کآن نمی‌‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست‌‌


گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد 

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد

 

گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد 

خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش(۸۸) کرد

 

ور بدیدی شاخی(۸۹) از دجلهٔ خدا 

آن سبو را او فنا کردی فنا


(۸۵فاقه: نیازمندی و تهیدستی

(۸۶وَهّاب: بسیار بخشنده

(۸۷نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی

(۸۸اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس

(۸۹شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #193, Divan e Shams


گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو

هم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1264


در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟  

تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟ 


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.

(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب

(۳) مخمور: مست، خمارآلوده

(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.

(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده

(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند

(۷) واجو: بازجوی، بپرس

(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.

(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور

(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن

(۱۱) جوق جوق: دسته دسته

(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.

(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.

(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.

(۱۵سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.

(۱۶مَه‌پاره: کنایه از زیبارو

(۱۷یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.

(۱۸طَوق: گردنبند

(۱۹عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۲۰تَفتیق: شکافتن

(۲۱چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۲۲صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۳دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۴رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.

(۲۵قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده

(۲۶جَبّار: ستمگر، ظالم

(۲۷ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۸قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۹استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۳۰صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۳۱قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۳۲ضَیف: مهمان

(۳۳فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۳۴خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۳۵قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۶آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۳۷بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۸پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

(۳۹عَوان: داروغه، مأمور

(۴۰مُقتَضی: اقتضا کننده

(۴۱نارِیه: آتشین

(۴۲عاریه: قرضی

(۴۳هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت

(۴۴دَنگ: احمق، بیهوش

(۴۵اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۴۶خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۴۷سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

(۴۸رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۴۹تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش

(۵۰چُست: چابک، چالاک

(۵۱غُراب: کلاه سیاه، زاغ

(۵۲دَنی: فرومایه، پست

(۵۳تِریاق: پادزهر

(۵۴اِضرار: ضرر کردن

(۵۵قُلْ: بگو  

(۵۶اَعُوذُ: پناه می‌برم  

(۵۷نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۸عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۵۹اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۶۰اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

(۶۱فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.

(۶۲خَس: خار و خاشاک

(۶۳مقتضا: لازمه، اقتضاشده

(۶۴غَرَض: قصد

(۶۵اوطانِ: وطن‌ها

(۶۶دون: پست و فرومایه

(۶۷مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۶۸مُجرَّد: تنها، یکتا

(۶۹ندامت: پشیمانی

(۷۰لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۷۱آسان بجه: به آسانی فرار کن

(۷۲لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).

(۷۳تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

(۷۴لعبِ معکوس: بازیِ وارونه

(۷۵شَقاوت: بدبختی

(۷۶دَنگ: احمق، بی‌هوش

(۷۷بُد: گزیر، فرار

(۷۸عدُوّ: دشمن

(۷۹فِرو مآ: نَایست