Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #977

برنامه صوتی شماره ۹۷۷ گنج حضور

  • Currently 4.41/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 249 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۷۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۵ سپتامبر  ۲۰۲۳ - ۱۵ شهریور ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۷ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


ای وصالت یک زمان بوده، فراقت سال‌ها

ای به زودی بار کرده بر شتر اَحمال‌ها(۱)


شب شد و درچین(۲) ز هجرانِ رخِ چون آفتاب

درفتاده در شبِ تاریک بس زلزال‌ها(۳)


چون همی‌رفتی به سکتهٔ(۴) حیرتی، حیران بُدم

چشم باز و من خموش و می‌شد آن اقبال‌ها


ور نه سکتهٔ بخت بودی مر مرا، خود آن زمان

چهره خون‌آلود کردی، بردریدی شال‌ها(۵)


بر سرِ ره، جان و صد جان در شفاعت پیشِ تو

در زمان، قربان بکردی خود چه باشد مال‌ها


تا بِگَشتی در شبِ تاریک ز آتش ناله‌ها

تا چو احوالِ قیامت دیده شد اَهوال‌ها(۶)


تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق

سنگ خون گِریَد، اگر زان بشنود احوال‌ها


قَدّها چون تیر بوده، گشته در هِجران کمان

اشک خون‌آلود گشت و جمله دل‌ها دال‌ها(۷)


چون درستیّ و تمامی شاهِ تبریزی بدید

در صفِ نقصان نشست‌ست از حیا مثقال‌ها(۸)


از برای جانِ پاکِ نورپاشِ(۹) مَه‌وَشت(۱۰)

ای خداوند شمسِ دین تا نشکنی آمال‌ها(۱۱)


از مَقالِ(۱۲) گوهرینِ بحرِ بی‌پایانِ تو

لعل گشته سنگ‌ها و مُلک گشته(۱۳) حال‌ها


حال‌های کاملانی کآن ورایِ قال‌هاست(۱۴)

شرمسار از فرّ(۱۵) و تابِ(۱۶) آن نَوا در(۱۷) قال‌ها


ذرّه‌هایِ خاک‌ِ هامون(۱۸) گر بیابد بویِ او

هر یکی عَنقا(۱۹) شود تا برگُشاید بال‌ها


بال‌ها چون برگُشاید، در دو عالم ننگرد

گِردِ خَرگاهِ(۲۰) تو گردد والهِ(۲۱) اِجمال‌ها(۲۲)


دیدهٔ نقصانِ(۲۳) ما را خاکِ تبریزِ صفا

کُحل(۲۴) بادا(۲۵)، تا بیابد زان بسی اِکمال‌ها(۲۶)


چونکه نورافشان کنی درگاهِ بخشش، روح را

خود چه پا دارد(۲۷) در آن دَم رونقِ اَعمال‌ها؟


خود همان بخشش که کردی بی‌خبر اندر نهان

می‌کند پنهانِ پنهان جملهٔ اَفعال‌ها


ناگهان بیضه شکافد، مرغِ معنی بَرپَرد

تا هُما(۲۸) از سایهٔ آن مرغ گیرد فال‌ها


هم تو بنویس ای حُسام‌الدّین و می‌خوان مدحِ او

تا به رغمِ غم ببینی بر سعادت خال‌ها


گرچه دست‌افزارِ(۲۹) کارَت شد ز دستت، باک نیست

دست شمس‌الدّین دهد مر پات را خَلخال‌ها(۳۰)


(۱) اَحمال‌: جمعِ حِمل به معنی بار 

(۲) درچیدن: هَرَس کردن، در اینجا قطع کردن و پایان دادن

(۳) زلزال: زلزله

(۴) سَکته: سکوت و خاموشی

(۵) شال: نوعی پارچهٔ پشمی که صوفیان پوشند، پارچه‌ای که در کشمیر بافند.

(۶) اَهوال‌: جمعِ هول به معنی بیم و ترس

(۷) دال گشتن دل‌ها: کنایه از پژمردگی دل‌ها، چون حرفِ «دال» خمیده کمر است.

(۸) مثقال‌: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بی‌مقداری

(۹) نورپاش: نوربخش، نورپاشنده

(۱۰) مَه‌وَش: مانندِ ماه

(۱۱) آمال‌: آرزوها، امیدها

(۱۲) مَقال: گفتار

(۱۳) مُلک گشتن: در اختیار و تملّک قرار گرفتن

(۱۴) قال: گفتار، سخن

(۱۵) فَرّ: شکوه

(۱۶) تاب: تابش و درخشش

(۱۷) نَوا: برگ، توشه. نَوادر: جمعِ نادره به معنی هر چیز کمیاب و ارزشمند

(۱۸) هامون: بیابان، صحرا

(۱۹) عَنقا: سیمرغ

(۲۰) خَرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده

(۲۱) والِه: حیران

(۲۲) اِجمال‌: نیک کردن، زیبا گردانیدن

(۲۳) نقصان: در اینجا ناقص و معیوب

(۲۴) کُحل: سُرمهٔ چشم

(۲۵) بادا: باشد، الهی که بشود

(۲۶) اِکمال‌: کامل کردن، کمال بخشیدن

(۲۷) پا داشتن: تاب داشتن، طاقت داشتن، توان داشتن

(۲۸) هُما: پرندهٔ اقبال

(۲۹) دست‌افزار: ابزارِ دست

(۳۰) خَلخال‌: حلقه‌ای فلزی که زنان برای زینت به مچِ پا می‌انداختند.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


چون همی‌رفتی به سکتهٔ حیرتی، حیران بُدم

چشم باز و من خموش و می‌شد آن اقبال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۰۹


چشم باز و، گوش باز و، این ذَکا(۳۱)

خیره‌ام در چشم‌بندیِّ خدا


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹   


«…لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ 

أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.» 


«…ايشان را دلهايى است كه بدان نمى‌فهمند و چشمهايى است كه بدان نمى‌بينند و گوشهايى است 

كه بدان نمى‌شنوند. اينان همانند چارپايانند حتى گمراه‌تر از آنهايند. اينان خود غافلانند.»


(۳۱ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۹


چشم باز و گوش باز و دام پیش

سوی دامی می‌پَرَد با پَرِّ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵


گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌از

وار‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ باز


سَرْ کلاهِ چشم‌بندِ گوش‌‌بند

که از‌و بازست مسکین و نَژَند

 

ز‌آن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد است

که همه میلش سویِ جنسِ خو‌د است


چو‌ن بُر‌ید از جنس، با شَه گشت یار

برگُشایَد چشمِ او را باز‌‌د‌ار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹


چون شوی تمییزدِه(۳۲) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطرَتِ(۳۳) قبله‌شناس

 

(۳۲تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.

(۳۳خَطْرَت: قوهٔ تمییز، آن‌چه که بر دل گذرد، اندیشه

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


تا بِگَشتی در شبِ تاریک ز آتش ناله‌ها

تا چو احوالِ قیامت دیده شد اَهوال‌ها


تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق

سنگ خون گِریَد، اگر زان بشنود احوال‌ها


قَدّها چون تیر بوده، گشته در هِجران کمان

اشک خون‌آلود گشت و جمله دل‌ها دال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴


بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۳۴)

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَ الْوِصال


(۳۴نَكال: عقوبت، كيفر

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


حال‌های کاملانی کآن ورایِ قال‌هاست

شرمسار از فرّ و تابِ آن نَوادر قال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵


عاشقی تو بر من و، بر حالتی

حالت اندر دست نبود، یا فتی


پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


بال‌ها چون برگُشاید، در دو عالم ننگرد

گِردِ خَرگاهِ تو گردد والهِ اِجمال‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹


عقلِ کُلّ را گفت: ما زاغَ الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


دیدهٔ نقصانِ ما را خاکِ تبریزِ صفا

کُحل بادا، تا بیابد زان بسی اِکمال‌ها


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱


دیدهٔ ما چون بسی علّت(۳۵) دروست 

رَوْ فنا کُن دیدِ خود در دیدِ دوست‌‌

 

دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۳۶) 

 یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض‌‌


(۳۵علّت: بیماری

(۳۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵


ناگهان بیضه شکافد، مرغِ معنی بَرپَرد

تا هُما از سایهٔ آن مرغ گیرد فال‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۰


این زمین و این زمان، بیضه‌ست و مرغی کاندر اوست

مُظلِم و اِشکسته‌پَر باشد حقیر و مُستَهان(۳۷)


کفر و ایمان دان در این بیضه سپید و زرده را

واصِل و فارِق میان‌شان بَرْزَخٌ لایَبْغیان


بیضه را چون زیرِ پرِّ خویش پَروَرد از کَرَم

کفر و دین فانی شد و شد مرغِ وحدت پَرفِشان


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیات ۱۹ و ۲۰


«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ» (١٩)


«دو دريا را پيش راند تا به هم رسيدند،»


«بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ» (٢٠)


«ميانشان حجابى است تا به هم در نشوند.»


(۳۷مستهان: خوار و ذلیل

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۳۸)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۳۹)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۴۰) را


(۳۸عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۳۹گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۴۰بحر: دریا

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۴۱)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۴۱سُفول: پستی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۴۲) نیست


لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۴۲قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۷


ناامیدی‌ها به پیشِ او نهید

تا ز دردِ بی‌دوا بیرون جهید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶


ناامیدی را خدا گردن زده‌ست

چون گناه و معصیت طاعت شده‌ست‌‌


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳


«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ  

إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. 

زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۲۲


انبیا گفتند: نومیدی بَد است

فضل و رحمت‌هایِ باری بی‌حد است


از چنین مُحسِن نشاید ناامید

دست در فِتراکِ(۴۳) این رحمت زنید


ای بسا کارا، که اوّل صَعْب گشت

بعد از آن بگشاده شد، سختی گذشت


بعدِ نومیدی، بسی امّیدهاست

از پس ظلمت بسی خورشیدهاست


(۴۳فِتراک: تسمه و دَوالی که از پس و پیش زین اسب می‌آویزند و با آن چیزی به ترک می‌بندند.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٩٨۴


گفت: از رَوْحِ خدا لاتَیْأَسُوا(۴۴)

هم‌چو گم‌کرده پسر، رو سو‌به‌سو


از رهِ حِسِّ دهان، پرسان شَوید

گوش را بر چار‌راهِ آن نهید


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷


«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ  

إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»


«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد، 

زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مى‌شوند.»


(۴۴لاتَیْأَسُوا: ناامید نشوید.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵


هله نومید نباشی که تو را یار برانَد

گَرَت امروز براند، نه که فردات بخوانَد؟


در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جا

ز پسِ صبر تو را او به سَرِ صدر نشانَد


و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

رهِ پنهان بنماید که کس آن راه ندانَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۱۴


«حکایتِ آن درویش که در کوه، خلوت کرده بود و بیانِ حلاوتِ انقطاع و خلوت 

و داخل شدن در این منقبت که اَنَا جَلیُس مَنْ ذَکَرَنی وَ اَنیسُ مَنِ اسْتَأنَسَ بی 

گر با همه‌ای، چو بی‌منی، بی‌همه‌ای

ور بی‌همه‌ای، چو با منی، با همه‌ای»


بود درویشی به کُهساری مُقیم

خلوت او را بود همخواب و نَدیم


چون ز خالق می‌رسید او را شَمول

بود از اَنفاسِ مرد و زن، ملول


همچنانکه سهل شد ما را حَضَر(۴۵)

سهل شد هم قومِ دیگر را سفر


(۴۵حَضَر: اقامت در شهر، منزل، محلّ حضور

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴


بقیهٔ قصه آن زاهدِ کوهی که نذر کرده بود که میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم 

و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت که: بیفشان، 

آن خورم کی باده افگنده باشد از درخت


اندر آن کُه بود اشجار(۴۶) و ثِمار(۴۷)

بس مُرودِ(۴۸) کوهی آنجا، بی‌شمار


گفت آن درویش: یا رب با تو من

عهد کردم زین نچینم در زَمَن(۴۹)


جز از آن میوه که باد انداختش

من نچینم از درختِ مُنتعش(۵۰)


مدتی بر نذرِ خود بودش وفا

تا درآمد امتحاناتِ قضا


زین سبب فرمود: استثنا کنید(۵۱)

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید


هر زمان دل را دگر مَیلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹


« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و 

او هر لحظه در كارى جدید است.»


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ست

در بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۵۲)


باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف

گَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


« إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


« این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۵۳)


حدیث


« لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»


« مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»


هر زمان دل را دگر رایی بُوَد

آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد


پس چرا ایمن شوی بر رایِ دل

عهد بندی تا شوی آخِر خَجِل؟


این هم از تأثیرِ حکم است و قَدَر

چاه می‌بینیّ و، نتوانی حَذَر(۵۴)


نیست خود از مرغِ پَرّان این عجب

که نبیند دام و افتد در عَطَب(۵۵)


این عجب که دام بیند هم وَتَد(۵۶)

گر بخواهد، ور نخواهد، می‌فتد


چشم باز و گوش باز و دام پیش

سویِ دامی می‌پَرَد با پَرِّ خویش


(۴۶اَشجار: جمعِ شجر، به معنی درختان

(۴۷ثِمار: جمعِ ثمر، به معنی میوه‌ها

(۴۸مُرود: مخفّف اِمرود، به معنی گلابی

(۴۹زَمَن: زمین

(۵۰مُنتعش: سرزنده، با نشاط، سالم

(۵۱استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۵۲صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۵۳قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۵۴حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن

(۵۵عَطَب: هلاک شدن، هلاکت

(۵۶وَتَد: میخ

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۷۲


«مضطر شدن فقیرِ نذر کرده به کندنِ اِمرود از درخت 

و گوشمالِ حق رسیدن بی‌مهلت»

 

پنج روز آن باد، امرودی نریخت  

ز آتشِ جُوعش صبوری می‌گریخت

 

بر سرِ شاخی مُرودی چند دید  

باز صبری کرد و، خود را واکَشید

 

باد آمد، شاخ را سَرزیر کرد  

طبع را بر خوردنِ آن، چیر کرد


جوع و ضعف و قوّتِ جذب قضا  

کرد زاهد را ز نذرش بی‌وفا 


چونکه از امرود بُن میوه سُکُست  

گشت اندر نذر و عهدِ خویش سُست

 

هم در آن دم گوشمالِ حق رسید  

چشمِ او بگشاد و، گوشِ او کَشید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷

 

گفت: می‌دانم سبب این نیش را  

می‌شناسم من گناهِ خویش را

 

من شکستم حرمتِ اَیمانِ او  

پس یمینم بُرد دادِستانِ او

 

من شکستم عهد و، دانستم بَدست  

تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۴۶


تیغِ حِلمت(۵۷)، جانِ ما را چاک کرد 

 آبِ علمت، خاکِ ما را پاک کرد

 

بازگو دانم که این اسرارِ هوست 

 زآنکه بی‌‌شمشیر کشتن کارِ اوست‌‌

 

صانعِ بی‌‌آلت و بی‌‌جارحه(۵۸)

 واهبِ(۵۹) این هَدْیه‌‌هایِ رابحه(۶۰)‌‌


صد هزاران می‌‌چشاند هوش را 

 که خبر نَبْوَد دو چشم و گوش را


بازگو، ای بازِ عرشِ خوش‌شکار 

 تا چه دیدی این زمان از کردِگار؟ 

 

چشمِ تو، ادراکِ غیب آموخته 

 چشم‌هایِ حاضران، بردوخته‌‌


آن یکی، ماهی همی ‌‌بیند عیان 

 و آن یکی، تاریک می‌‌بیند جهان

 

و آن یکی، سه ماه می‌‌بیند به هم 

 این سه کس، بنشسته یک موضع نَعَم‌‌

 

چشمِ هر سه باز و گوشِ هر سه تیز 

 در تو آویزان و، از من در گُریز


سِحرِ عین است این، عَجَب لطف خَفی‌ست(۶۱) 

 بر تو نقشِ گُرگ و، بر من یوسفی‌ست‌‌


(۵۷حِلم: فضاگشایی

(۵۸جارحه: عضو بدن انسان خصوصاً دست

(۵۹واهب: بخشنده

(۶۰رابحه‌‌: دارای سود

(۶۱لطفِ خَفی: آن لطفی که سببش معلوم نباشد.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵


گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌از 

وا ر‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ باز 


سَرْ کلاهِ چشم‌بندِ گوش‌‌بند 

که از‌و بازست مسکین و نَژَند

 

ز‌آن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد است 

که همه میلش سویِ جنسِ خو‌د است

 

چو‌ن بُر‌ید از جنس، با شَه گشت یار 

بر گُشایَد چشمِ او را باز‌‌د‌ار


راند دیو‌ان را حق از مِرصادِ(۶۲) خو‌یش 

عقلِ جُز‌و‌ی را ز استبدادِ خو‌یش

 

قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴


«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»


«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.»


که سَر‌ی کم کن نه‌ای تو مستبِد 

بلکه شاگر‌دِ دلی و مستعِد


رو برِ دل، رو که تو جز‌وِ دلی 

هین که بنده‌ٔ پادشاهِ عا‌دلی

 

بندگیّ او بِهْ از سلطانی است 

که اَنا(۶۳) خَیْرٌ(۶۴) د‌مِ شیطانی است

 

قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲


«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ …»


«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، …»


فر‌ق بین و بر‌گُز‌ین تو ای حبیس(۶۵)

بندگیِّ آد‌م از کِبرِ بلیس


گفت آنکه هست خو‌‌ر‌شیدِ رَه، او 

حر‌فِ طُو‌بٰی(۶۶) هر که ذَلَّتْ نَفْسُهُ(۶۷)

 

سایهٔ‌ طُو‌‌بی ببین و خو‌ش بخسپ 

سر بنه در سایه بی‌‌‌ سَرکَش بخسپ 


ظِلِّ(۶۸) ذَلَّتْ نَفْسُهُ خو‌ش مَضْجَعی‌ست(۶۹) 

مستعدِّ آن صفا را مَهْجَعی‌ست(۷۰)


سايه خاكساری و انکسار نفس، (کوچک کردن من ذهنی)، واقعاً خوابگاه خوبی است، 

این خوابگاه برای کسی است، که لایق و مستعد آن صفا باشد.


خبر


خوشا به حال کسی که نفسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و 

درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.

 

گر از‌ین سایه رَو‌‌ی سو‌یِ مَنی 

ز‌و‌د طاغی(۷۱) گر‌دی و رَه گُم کنی


(۶۲مِرصاد: کمینگاه

(۶۳اَنا: من

(۶۴خَیْر: بهتر

(۶۵حبیس: محبوس 

(۶۶طُو‌بٰی: درختی است در بهشت

(۶۷ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نفسِ او

(۶۸ظِلّ: سایه

(۶۹مَضجَع: خوابگاه

(۷۰مَهْجَع: خوابگاه

(۷۱طاغی: سرکش، طغیان‌کننده

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱


«بیانِ آنکه عمارت در ویرانی است، و جمعیّت در پراکندگی است، 

و درستی در شکستگی است، و مراد در بی‌مرادی است، 

و وجود در عدم است و عَلیٰ هٰذٰا بَقیَّةُ الْاَضدادِ والْاَزْواجِ»


آن یکی آمد، زمین را می‌شکافت

ابلهی فریاد کرد و برنتافت


کاین زمین را از چه ویران می‌کنی

می‌شکافی و پریشان می‌کنی؟


گفت: ای ابله برو، بر من مَران(۷۲)

تو عمارت از خرابی باز دان


کی شود گُلزار و گندمزار، این

تا نگردد زشت و ویران این زمین؟


کِی شود بُستان و کشت و برگ و بَر

تا نگردد نظمِ او زیر و زَبَر؟


تا بِنَشکافی به نشتر ریشِ چَغْز(۷۳)

کی شود نیکو و کی گردید نغز؟


تا نشوید خِلط‌هایت از دوا

کِی رَوَد شورش، کجا آید شفا؟


پاره پاره کرده دَرزی(۷۴) جامه را

کس زند آن دَرزیِ عَلّامه را؟


که چرا این اطلسِ بگزیده را

بَردَریدی؟ چه کنم بِدْریده را؟


هر بنایِ کهنه کآبادان کنند

نه که اوّل کهنه را ویران کنند؟


هم‌چنین نجّار و حدّاد(۷۵) و قصاب

هستشان پیش از عمارت‌ها خراب


آن هلیله، و آن بَلیله(۷۶) کوفتن

زآن تَلَف، گردند معموریِّ(۷۷) تن


تا نکوبی گندم اندر آسیا

کی شود آراسته زآن، خوانِ ما؟


آن تقاضا کرد آن نان و نمک

که ز شَستت(۷۸) وارَهانَم ای سَمَک(۷۹)


گر پذیری پندِ موسی، وارهی

از چنین شَستِ بدِ نامُنْتَهی


بس که خود را کرده‌یی بندهٔ هوا(۸۰)

کِرمکی را کرده‌یی تو اژدها


اژدها را اژدها آورده‌ام

تا به اصلاح آورم من دَم به دَم


تا دَم آن از دَمِ این بشکند

مارِ من آن اژدها را برکَنَد


گر رضا دادی، رهیدی از دو مار

ورنه از جانَت برآرد آن، دمار(۸۱)


گفت: اَلْحق سخت اُستا جادويی

که در افگندی به مکر اینجا دویی


خلقِ یکدِل را تو کردی دو گروه

جادویی رخنه کند در سنگ و کوه


گفت: هستم غرقِ پیغامِ خدا

جادویی کی دید با نامِ خدا؟


غفلت و کفرست مایهٔ جادُوی

مَشعَلهٔ(۸۲) دین‌ است جانِ موسوی


من به جادویان چه مانَم ای وقیح؟

کز دَمم پُررَشک می‌گردد مسیح


من به جادویان چه مانم ای جُنُب(۸۳)؟

که ز جانم نور می‌گیرد کُتُب


چون تو با پَرِّ هوا بر می‌پَری

لاجَرَم(۸۴) بر من گُمان آن می‌بَری


هر که را افعالِ دام و دَد بُوَد

بر کریمانَش گُمانِ بَد بُوَد


چون تو جُزوِ عالمَی هر چون بُوی(۸۵)

کُلّ را بر وصفِ خود بینی غَوی(۸۶)


گر تو برگردی و برگردد سَرَت

خانه را گَردنده بیند مَنظرت


ور تو در کشتی روی بَر یَم(۸۷) روان

ساحلِ یَمْ را همی بینی دوان


گر تو باشی تنگ‌دل از مَلْحَمه(۸۸)

تنگ بینی جوِّ دنیا را همه


ور تو خوش باشی به کامِ دوستان

این جهان بنمایدت چون گُلْسِتان


ای بسا کس رفته تا شام و عراق

او ندیده هیچ جز کفر و نفاق


وی بسا کس رفته تا هند و هَریٰ(۸۹)

او ندیده جز مگر بیع و شِریٰ(۹۰)


وی بسا کس رفته ترکستان و چین

او ندیده هیچ جز مکر و کمین


چون ندارد مُدرَکی(۹۱) جز رنگ و بو

جملهٔ اقلیم‌ها را گو بجو


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سَران تا آن سران


از همه عیش و خوشی‌ها و مزه

او نبیند جز که قِشرِ خربزه


که بُوَد افتاده بر رَه، یا حَشیش(۹۲)

لایق سَیران(۹۳) گاوی یا خَریش


خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۹۴)

بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۹۵)


و آن فضایِ خَرْقِ(۹۶) اسباب و علل

هست ارضُ‌الله، ای صدرِ اَجَل(۹۷)


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۱۰


«… وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ… .»


«… و زمين خدا پهناور است… .»


هر زمان مُبْدَل شود چون نقشِ جان

نو به نو بیند جهانی در عِیان


گر بُوَد فردوس و اَنهارِ(۹۸) بهشت

چون فسردهٔ یک صفت شد، گشت زشت


(۷۲بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

(۷۳ریشِ چَغْز: زخم سربسته و چرکین

(۷۴دَرزی: خیاط

(۷۵حدّاد: آهنگر

(۷۶هلیله و بَلیله: نوعی میوه که مصرفِ دارویی دارند.

(۷۷معمور: آبادان، تعمیر شده

(۷۸شَست: قلّاب ماهیگیری

(۷۹سَمَک: ماهی

(۸۰هوا: خواسته‌های من ذهنی

(۸۱از جان دمار برآوردن: جان را به عذاب و هلاک دچار کردن

(۸۲مَشعَله: مَشعل

(۸۳جُنُب: کسی که آلوده به نجاست باشد.

(۸۴لاجَرَم: به ناچار

(۸۵بُوی: باشی

(۸۶غَوی: گمراه

(۸۷یَم: دریا

(۸۸مَلْحَمه: جنگِ خانمان برانداز، حادثهٔ ناگوار

(۸۹هَریٰ: هرات

(۹۰بیع و شریٰ: خرید و فروش

(۹۱مُدرَک: ادراک‌شده، در اینجا به معنی مطلوب و مراد است.

(۹۲حَشیش: گیاه خشک، علف

(۹۳سَیران: سیر و گردش، در اینجا به معنی التذاذ و خوش آمدن است.

(۹۴قَدید: گوشت خشکیدهٔ نمک سود

(۹۵لایَزید: افزون نمی‌شود

(۹۶خَرْق: پاره کردن

(۹۷صدرِ اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر

(۹۸اَنهار: جمعِ نهر به معنی جوی آب

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۶


یَوْمِ دین که زُلْزِلَت زِلْزا‌لَ‌ها

این زمین باشد گُواهِ حال‌ها


روز قیامت که زمین، سخت به لرزه در می‌آید، 

با این حرکت‌ها و جنبش‌هایش احوالِ بندگان را گُواهی می‌دهد.


کو تُحَدِّث جَهْرَةً اَخْبارَها

در سخن آید زمین و خارها


زیرا زمین، آشکارا، خبرهای خود را بازگو می‌کند و زمین و خارها به نطق می‌آیند.


قرآن كريم، سورهٔ زلزال (۹۹)، آيات ۱ تا ۸


«إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا» (١)


آنگاه كه زمين لرزانده شود به سخت‌ترين لرزه‌هايش،»


«وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا» (٢)


«و زمين بارهاى سنگينش را بيرون ريزد،»


«وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا» (٣)


«و آدمى بگويد كه زمين را چه رسيده است؟»


«يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا» (۴)


«در اين روز زمين خبرهاى خويش را حكايت مى‌كند»


«بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا» (۵)


«از آنچه پروردگارت به او وحى كرده است.»


«يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ» (۶)


«در آن روز مردم پراكنده از قبرها بيرون مى‌آيند تا اعمالشان را به آنها بنمايانند.»


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ» (۷)


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (۸)


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) اَحمال‌: جمعِ حِمل به معنی بار 

(۲) درچیدن: هَرَس کردن، در اینجا قطع کردن و پایان دادن

(۳) زلزال: زلزله

(۴) سَکته: سکوت و خاموشی

(۵) شال: نوعی پارچهٔ پشمی که صوفیان پوشند، پارچه‌ای که در کشمیر بافند.

(۶) اَهوال‌: جمعِ هول به معنی بیم و ترس

(۷) دال گشتن دل‌ها: کنایه از پژمردگی دل‌ها، چون حرفِ «دال» خمیده کمر است.

(۸) مثقال‌: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بی‌مقداری

(۹) نورپاش: نوربخش، نورپاشنده

(۱۰) مَه‌وَش: مانندِ ماه

(۱۱) آمال‌: آرزوها، امیدها

(۱۲) مَقال: گفتار

(۱۳) مُلک گشتن: در اختیار و تملّک قرار گرفتن

(۱۴) قال: گفتار، سخن

(۱۵) فَرّ: شکوه

(۱۶) تاب: تابش و درخشش

(۱۷) نَوا: برگ، توشه. نَوادر: جمعِ نادره به معنی هر چیز کمیاب و ارزشمند

(۱۸) هامون: بیابان، صحرا

(۱۹) عَنقا: سیمرغ

(۲۰) خَرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده

(۲۱) والِه: حیران

(۲۲) اِجمال‌: نیک کردن، زیبا گردانیدن

(۲۳) نقصان: در اینجا ناقص و معیوب

(۲۴) کُحل: سُرمهٔ چشم

(۲۵) بادا: باشد، الهی که بشود

(۲۶) اِکمال‌: کامل کردن، کمال بخشیدن

(۲۷) پا داشتن: تاب داشتن، طاقت داشتن، توان داشتن

(۲۸) هُما: پرندهٔ اقبال

(۲۹) دست‌افزار: ابزارِ دست

(۳۰) خَلخال‌: حلقه‌ای فلزی که زنان برای زینت به مچِ پا می‌انداختند.

(۳۱ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع

(۳۲تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.

(۳۳خَطْرَت: قوهٔ تمییز، آن‌چه که بر دل گذرد، اندیشه

(۳۴نَكال: عقوبت، كيفر

(۳۵علّت: بیماری

(۳۶نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

(۳۷مستهان: خوار و ذلیل

(۳۸عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۳۹گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۴۰بحر: دریا

(۴۱سُفول: پستی

(۴۲قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۴۳فِتراک: تسمه و دَوالی که از پس و پیش زین اسب می‌آویزند و با آن چیزی به ترک می‌بندند.

(۴۴لاتَیْأَسُوا: ناامید نشوید.

(۴۵حَضَر: اقامت در شهر، منزل، محلّ حضور

(۴۶اَشجار: جمعِ شجر، به معنی درختان

(۴۷ثِمار: جمعِ ثمر، به معنی میوه‌ها

(۴۸مُرود: مخفّف اِمرود، به معنی گلابی

(۴۹زَمَن: زمین

(۵۰مُنتعش: سرزنده، با نشاط، سالم

(۵۱استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۵۲صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۵۳قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۵۴حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن

(۵۵عَطَب: هلاک شدن، هلاکت

(۵۶وَتَد: میخ

(۵۷حِلم: فضاگشایی

(۵۸جارحه: عضو بدن انسان خصوصاً دست

(۵۹واهب: بخشنده

(۶۰رابحه‌‌: دارای سود

(۶۱لطفِ خَفی: آن لطفی که سببش معلوم نباشد.

(۶۲مِرصاد: کمینگاه

(۶۳اَنا: من

(۶۴خَیْر: بهتر

(۶۵حبیس: محبوس 

(۶۶طُو‌بٰی: درختی است در بهشت

(۶۷ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نفسِ او

(۶۸ظِلّ: سایه

(۶۹مَضجَع: خوابگاه

(۷۰مَهْجَع: خوابگاه

(۷۱طاغی: سرکش، طغیان‌کننده

(۷۲بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه به معنی «با من همراهی و موافقت کن» است.

(۷۳ریشِ چَغْز: زخم سربسته و چرکین

(۷۴دَرزی: خیاط

(۷۵حدّاد: آهنگر

(۷۶هلیله و بَلیله: نوعی میوه که مصرفِ دارویی دارند.

(۷۷معمور: آبادان، تعمیر شده

(۷۸شَست: قلّاب ماهیگیری

(۷۹سَمَک: ماهی

(۸۰هوا: خواسته‌های من ذهنی

(۸۱از جان دمار برآوردن: جان را به عذاب و هلاک دچار کردن

(۸۲مَشعَله: مَشعل

(۸۳جُنُب: کسی که آلوده به نجاست باشد.

(۸۴لاجَرَم: به ناچار

(۸۵بُوی: باشی

(۸۶غَوی: گمراه

(۸۷یَم: دریا

(۸۸مَلْحَمه: جنگِ خانمان برانداز، حادثهٔ ناگوار

(۸۹هَریٰ: هرات

(۹۰بیع و شریٰ: خرید و فروش

(۹۱مُدرَک: ادراک‌شده، در اینجا به معنی مطلوب و مراد است.

(۹۲حَشیش: گیاه خشک، علف

(۹۳سَیران: سیر و گردش، در اینجا به معنی التذاذ و خوش آمدن است.

(۹۴قَدید: گوشت خشکیدهٔ نمک سود

(۹۵لایَزید: افزون نمی‌شود

(۹۶خَرْق: پاره کردن

(۹۷صدرِ اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر

(۹۸اَنهار: جمعِ نهر به معنی جوی آب

Tags



Comments

  1. shirin7sh
    7 months, 2 weeks ago

    عهد بستم با زندگی که از این پس به امید خدا فضاگشایی کنم تا زندگی از طریق من فکر و عمل کند ، میوه درخت زنده را بخورم ، از این دنیا با ذهنم میوه نخواهم چید و ضرورت را با عقل زندگی بسنجم.

    درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
    هزاران شکر و صدها سپاس

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour audio Program #977
برنامه صوتی شماره ۹۷۷ گنج حضور
Category:
برنامه های صوتی گنج حضور
برنامه های صوتی ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,118
Submitted by: admin, Sep 06 2023






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S