Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #950

برنامه صوتی شماره ۹۵۰ گنج حضور

  • Currently 3.97/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 336 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۵۰ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۴ فوريه ۲۰۲۳ -۲۶ بهمن



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۰ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیامهای تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


فراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاوند

از آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت(۱) برکَند


از آنکه عشق نخواهد به جز خرابیِ کار

از آنکه عشق نگیرد ز هیچ آفت(۲) پند


چه جایِ مال و چه نامِ نِکو و حُرمت و بوش(۳)؟

چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند؟


که جانِ عاشق چون تیغِ عشق برباید

هزار جانِ مقدّس به شُکرِ آن بِنَهَند


هوایِ عشقِ تو و آنگاه خوفِ ویرانی؟

تو کیسه بسته و آنگاه عشقِ آن لبِ قند؟


سَرَک فروکَش و کُنجِ سلامتی بنشین

ز دستِ کوته ناید هوایِ سروِ بلند


برو، ز عشق نبردی تو بوی در همه عمر

نه عشق داری، عقلی‌ست این به خود خرسند


چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن

نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند


درآمد آتشِ عشق و بسوخت هرچه جز اوست

چو جمله سوخته شد، شاد شین و خوش می‌خند


و خاصه عشقِ کسی کز الست تا به کنون

نبوده است چُنو خود به حُرمتِ پیوند


اگر تو گویی دیدم ورا، برایِ خدا

گشای دیدهٔ دیگر و این دو را بربند


کزین نظر دو هزاران هزار چون من و تو

به هر دو عالم دایم هلاک و کور شدند


اگر به دیدهٔ من غیرِ آن جمال آید

بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کُلَند(۴)


بصیرتِ همه مَردانِ مَرد عاجز شد

کجا رسد به جمال و جلالِ شاهِ لَوَند(۵)؟


دریغ پردهٔ هستی خدای برکندی

چنانکه آن درِ خیبر علیِّ حیدر کَنْد


که تا بدیدی دیده که پنج نوبتِ(۶) او

هزار ساله از آن سو که گفته شد بِزَنَند


(۱) عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه کاری

(۲) آفت: بلا، زیان

(۳) بوش: جماعت مردم، مجازاً کرّ و فرّ و خودنمایی

(۴) کُلَند: کُلَنگ

(۵) لَوَند: طنّاز، خوش حرکات

(۶) نوبت زدن: نقاره زدن، نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن، معمول بود که 

در نقاره خانهٔ شاهان در شبانه روز چندبار نقاره می‌زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار، و گاه هفت بار.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


فراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاوند

از آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت برکَند


از آنکه عشق نخواهد به جز خرابیِ کار

از آنکه عشق نگیرد ز هیچ آفت پند


چه جایِ مال و چه نامِ نِکو و حُرمت و بوش؟

چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست

کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی 

قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329


چون الف چیزی ندارم، ای کریم

جز دلی دلتنگ‌تر از چشمِ میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا

که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۷)


(۷) عَنا: رنج

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اول کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1630


مُبْدِع(۸) است او، تابعِ اُستاد، نی

 مَسْنَدِ(۹) جمله، ورا اِسناد، نی‌‌


(۸) مُبْدِع: پدید آورنده

(۹) مَسْنَد: تکیه‌گاه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245


شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است

مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #710


ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش

خویش بر صورت‌پرستان دیده بیش


پرتوِ عقل است آن بر حسِّ تو

عاریت می‌دان ذَهَب(۱۰) بر مِسِّ تو


چون زَراَندود است خوبی در بشر

ورنه چون شد شاهدِ تو پیره خر


چون فرشته بود، همچون دیو شد

کآن ملاحت اَندرو عاریّه(۱۱) بُد


اندک اندک می‌ستاند آن جمال

اندک اندک خشک می‌گردد نهال


رو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان

دل طلب کن، دل منه بر استخوان   


طالب دل باش، ای که اهل صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی 

و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۶۸

Quran, Yaseen(#36), Line #68


«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»


«هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمى‌كنند؟»


(۱۰) ذَهَب: طلا، زَر

(۱۱) عاریه: قرضی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا

 

کودک اوّل چون بزاید شیرْنوش(۱۲)

 مدّتی خاموش باشد، جمله گوش‌‌

 

مدّتی می‌‌بایدش لب‌ دوختن

 از سخن، تا او سخن آموختن‌‌


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرادهید و خموشی گزینید، 

باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»


(۱۲) شیرنوش: نوشندهٔ شیر، شیرخوار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1629


نطق، کان موقوفِ(۱۳) راهِ سمع نیست

 جُز که نطقِ خالقِ بی‌‌طَمْع نیست‌‌

 

مُبْدِع(۱۴) است او، تابعِ اُستاد، نی

 مَسْنَدِ(۱۵) جمله، ورا اِسناد، نی‌‌

 

باقیان هم در حِرَف(۱۶)، هم در مَقال

 تابعِ استاد و محتاجِ مثال‌‌


زین سخن، گر نیستی بیگانه‌‌یی

 دَلْق(۱۷) و اشکی گیر در ویرانه‌‌یی‌‌

 

زآنکه آدم، زآن عتاب(۱۸)، از اشک رَست

 اشکِ‌ تر باشد دمِ توبه‌پرست‌‌

 

بهرِ گریه آمد آدم بر زمین

 تا بُوَد گریان و نالان و حَزین‌‌(۱۹)


آدم از فردوس و از بالایِ هفت

 پای‌ماچان(۲۰) از برایِ عُذْر رفت‌‌


(۱۳) موقوف: منوط، متوقّف

(۱۴) مُبْدِع: پدید آورنده

(۱۵) مَسْنَد: تکیه گاه

(۱۶) حِرَف: پیشه‌ها، صنعت‌ها، جمعِ حرفه

(۱۷) دَلق: پوستین، جامهٔ درویشی

(۱۸) عِتاب: ملامت، سرزنش

(۱۹) حَزین‌‌: اندوهگین

(۲۰) پای‌ماچان: پایینِ مجلس، کفش‌کَنی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۲۱)


(۲۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کار است ای مُشتاقِ مَست

کاندر آن کار، ار رسد مرگت خوش است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی

او بهارست و دگرها، ماهِ دی


هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست

گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182


«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)


«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مى‌نمايند و به عدالت رفتار مى‌كنند.»


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)


«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم 

(به تدريج به لب پرتگاه می‌کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می‌کشانیم).»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبتِ این خلق را طوفان شناس


کم گُریز از شیر و اژدرهایِ نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams


بداد پندم استادِ عشق ز استادی

که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۶۵

Poem (Qazal) #365, Divan e Hafez


ما مُلکِ(۲۲) عافیت(۲۳) نه به لشکر گرفته‌ایم

ما تختِ سلطنت نه به بازو نهاده‌ایم


(۲۲) مُلک‌: پادشاهی

(۲۳) عافیت: سلامتی، تندرستی

----------

حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۵

Poem (Qazal) #45, Divan e Hafez


جریده(۲۴) رو، که گذرگاهِ عافیت تنگ است

پیاله گیر، که عُمرِ عزیز بی‌بدل(۲۵) است


نه من ز بی‌عملی در جهان ملولم(۲۶) و بس

ملالتِ(۲۷) عُلما هم ز علمِ بی‌عمل است


به چشمِ عقل در این رهگذارِ پرآشوب

جهان و کارِ جهان بی‌ثبات و بی‌محل است


دلم امیدِ فراوان به وصلِ رویِ تو داشت

ولی اَجَل(۲۸) به رَهِ عُمر رهزنِ اَمَل(۲۹) است


به هیچ دور(۳۰) نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظِ ما مستِ بادهٔ ازل(۳۱) است


(۲۴) جَریده‌: تنها، در اینجا یعنی رها از بندِ تعلّقات

(۲۵) بی‌بدل: بدون جایگزین

(۲۶) ملول: اندوهگین

(۲۷) ملالت: غمگینی

(۲۸) اَجَل: مرگ

(۲۹) اَمَل: آرزو

(۳۰) دور: زمانه

(۳۱) ازل: همیشگی، ابدی، مجازاً خدایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگَرد از هست، سویِ نیستی

طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۳۲)


(۳۲) ربّانی: خداپرست، عارف

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع(۳۳) و صانع(۳۴) را به هم


کارگه چون جایِ روشن‌دیدگی(۳۵) است

پس برونِ کارگه، پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعونِ عَنود

لاجرم از کارگاهش کور بود


(۳۳) صُنع: آفرینش

(۳۴) صانع: آفریدگار

(۳۵) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. 

با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»


«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق 

است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2956, Divan e Shams


دل را تمام بَرکَن ای جان، ز نیک‌نامی

تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی


ای عاشقِ الهی ناموسِ خلق خواهی؟

ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی


عاشق چو قند باید، بی‌چون و چند باید

جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۳۶)


(۳۶) سامی: بلندمرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2743


تو بدآن فخر آوری کز ترس و بند

چاپلوست گشت مردم روزِ چند


هر که را مردم سُجودی می‌کنند

زهر اَندر جانِ او می‌آکَنَند


چونکه برگردد از او آن ساجدش

دانَد او کان زَهر بود و مُوبِدش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم


 عاشقِ صُنعِ(۳۷) تواَم در شکر و صبر(۳۸)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۳۹)؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بود

عاشقِ مصنوعِ او کافر بود


(۳۷) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۳۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۳۹) گَبر: کافر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363


کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۴۰) عشق این باشد بگو


(۴۰) مقتضا: لازمه، اقتضا شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۴۱) نو آید دوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش


(۴۱) ضَیف: مهمان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۲) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۴۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش  

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245


شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است

مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1546


بر کفِ دریا فَرَس(۴۳)، را راندن

نامه‌یی در نورِ برقی خواندن


از حریصی عاقبت نادیدن است

بر دل و بر عقلِ خود خندیدن است


عاقبت‌بین است عقل از خاصیت

نفس باشد کو نبیند عاقبت


عقل کو مغلوبِ نفس، او نفس شد

مُشتری(۴۴)، ماتِ زُحَل(۴۵) شد، نحس شد


(۴۳) فَرَس: اسب

(۴۴) مُشتری:‌ بزرگترین سیّارهٔ منظومه شمسی که بین مریخ و زُحل قرار دارد. سعدِ اکبر، سعدِ آسمان

(۴۵) زُحَل: کیوان، نحس اکبر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت  ۲۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #269


بر زبان، نامِ حق و، در جانِ او

گَندها از فکرِ بی‌ایمانِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3670


تو به صورت رفته‌یی، گم گشته‌یی

زآن نمی‌یابی که معنی هِشته‌یی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2824


قسمتِ خود، خود بریدی تو ز جهل

قسمتِ خود را فزاید مردِ اَهل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264


پند گفتن با جَهولِ(۴۶) خوابناک

تخم افگندن بُوَد در شوره‌خاک


(۴۶) جَهول: نادان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۴۷)


(۴۷) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

----------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407


در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟

همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من رُوفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم(۴۸)

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


(۴۸) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعيّت و هر جا که باشید، رو به سوی او (خدا) کنید. 

خدا شما را فقط از این کار منع نکرده است.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۴۴

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #144


«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ 

وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ 

أَنَّهُ الْحَقُّ  مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.»


«نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى  قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. 

پس روى به جانب مسجدالحرام  كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى‌دانند 

كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097


پس هماره رویِ معشوقه نگر  

این به دستِ توست، بشنو ای پدر


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظَفَر(۴۹) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


(۴۹) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #413


بر قضا کم نِه بهانه، ای جوان

جُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #415


گِردِ خود برگَرد و جُرم خود ببین

جنبش از خود بین و، از سایه مَبین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #426


جرمِ خود را بر کسی دیگر منه

هوش و گوش خود بدین پاداش دِه


جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


رنج را باشد سبب بد کردنی

بد ز فعلِ خود شناس از بخت نی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #430


مُتّهم کن نفس خود را ای فتیٰ

مُتّهم کم کن جزای عدل را


توبه کن، مردانه سر آور به ره

که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه


قرآن کریم، سورهٔ الزلزال (٩٩)، آیات ٧ و ٨

Quran, Az-Zalzala(#99), Line #7-8


«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ» (٧)


«پس هر كس به وزن ذره‌اى نيكى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


«وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (٨)


«و هر كس به وزن ذره‌اى بدى كرده باشد آن را مى‌بيند.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: مَعذور بودم من ز خَود


گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار


بیخودی نآمد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارِغ(۵۰) و ایمن(۵۱) که من

آن کنم با تو که باران، با چمن


من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


(۵۰) فارِغ: راحت و آسوده

(۵۱) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


عاشقی بر من، پریشانت کنم

کم عمارت کن، که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


تو بر آنکه خلق را حیران کنی

من بر آنکه مست و حیرانت کنم


گر کُهِ قافی، تو را چون آسیا

آرم اندر چرخ و گردانت کنم


ور تو افلاطون و لقمانی(۵۲) به علم

من به یک دیدار نادانت کنم


تو به دستِ من چو مرغی مرده‌ای

من صیادم دامِ مرغانت کنم


بر سرِ گنجی چو ماری خفته‌ای

من چو مارِ خسته(۵۳) پیچانت کنم


خواه دلیلی گو و خواهی خود مگو

در دلالت عینِ برهانت کنم


خواه گو لاحول، خواهی خود مگو

چون شُهُب(۵۴) لاحولِ شیطانت کنم


قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۱۸

Quran, Al-Hijr(#15), Line #18


«إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ»


«مگر آنكه دزدانه گوش مى‌داد و شهابى روشن تعقيبش كرد.»


چند می‌باشی اسیرِ این و آن؟

گر برون آیی ازین، آنَت کنم


ای صدف، چون آمدی در بحرِ ما

چون صدفها گوهرافشانت کنم


بر گلویت تیغها را دست نیست

گر چو اسماعیل(۵۵) قربانت کنم


چون خلیلی(۵۶)، هیچ از آتش مترس

من ز آتش صد گلستانت کنم


قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۶۹

Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #69


«قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ»


«گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم خنک و سلامت باش.»


دامنِ ما گیر اگر تَردامنی(۵۷)

تا چو مه از نور دامانت کنم


من هُمایَم(۵۸)، سایه کردم بر سرت

تا که اَفریدون(۵۹) و سلطانت کنم


هین قَرائت کم کن و خاموش باش

تا بخوانم عینِ قُرآنت کنم


(۵۲) افلاطون و لقمان: هردو در دانایی و حکمت شهرت داشته‌اند.

(۵۳) خسته: زخمی

(۵۴) شُهُب: جمعِ شهاب

(۵۵) اسماعیل: اشاره به قربانی شدنِ اسماعیل به دست پدرش ابراهیم(ع) دارد.

(۵۶) خلیل: اشاره به گلستان شدنِ آتش بر ابراهیم(ع) است.

(۵۷) تَردامن: مجازاً مُجرم و گناهکار

(۵۸) هُما: قُدَما معتقد بودند که اگر پرندهٔ هُمای بر سر کسی سایه اندازد، به پادشاهی می‌رسد.

(۵۹) اَفریدون: فریدون، پادشاهِ داستانی ایران، در اینجا به معنی سلطان و مقتدر.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2204, Divan e Shams


عاشقی بر من؟ پریشانت کنم، نیکو شنو

کم عمارت کن که ویرانت کنم، نیکو شنو


گر دو صد خانه کنی زنبوروار و موروار

بی‌کس و بی‌خان و بی‌مانت کنم، نیکو شنو


تو بر آنکه خلق مستِ تو شوند از مرد و زن

من بر آنکه مست و حیرانت کنم، نیکو شنو


چون خلیلی(۶۰)، هیچ از آتش مترس، ایمن برو

من ز آتش صد گلستانت کنم، نیکو شنو


گر کُهِ قافی تو را چون آسیایِ تیزگرد

آورم در چرخ و گردانت کنم، نیکو شنو


ور تو افلاطون و لقمانی(۶۱) به علم و کرّ و فرّ(۶۲)

من به یک دیدار نادانت کنم، نیکو شنو


تو به دستِ من چو مرغی مرده‌ای وقتِ شکار

من صیادم، دامِ مرغانت کنم، نیکو شنو


بر سرِ گنجی چو ماری خفته‌ای ای پاسبان

همچو مارِ خسته(۶۳) پیچانت کنم، نیکو شنو


ای صدف چون آمدی در بحرِ ما غمگین مباش

چون صدفها گوهرافشانت کنم، نیکو شنو


(۶۰) خلیل: اشاره به گلستان شدنِ آتش بر ابراهیم(ع) است.

(۶۱) افلاطون و لقمان: هردو در دانایی و حکمت شهرت داشته‌اند.

(۶۲) کرّ و فرّ: شکوه و جلال

(۶۳) خسته: زخمی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۶۴) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی ‌عدد بیند


(۶۴) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2204, Divan e Shams


بر گلویت تیغها را دست نی و زخم نی

گر چو اسماعیل(۶۵) قربانت کنم، نیکو شنو


دامنِ ما گیر اگر تَردامنی(۶۶)، تَردامنی

تا چو مه از نور دامانت کنم، نیکو شنو


من همایم(۶۷)، سایه کردم بر سرت از فضلِ خود

تا که اَفریدون(۶۸) و سلطانت کنم، نیکو شنو


(۶۵) اسماعیل: اشاره به قربانی شدنِ اسماعیل به دست پدرش ابراهیم(ع) دارد.

(۶۶) تَردامن: مجازاً مُجرم و گناهکار

(۶۷) هُما: قُدَما معتقد بودند که اگر پرندهٔ هُمای بر سر کسی سایه اندازد، به پادشاهی می‌رسد.

(۶۸) اَفریدون: فریدون، پادشاهِ داستانی ایران، در اینجا به معنی سلطان و مقتدر.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی

حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Az-Zumar(#39), Line #36, 38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …»


«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…»


«… بگو: خدا براى من بس است …»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۶۹)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۶۹) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2204, Divan e Shams


هین قَرائت کم کن و خاموش باش و صبر کن

تا بخوانم، عینِ قُرآنت کنم، نیکو شنو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2725


صبر و خاموشی جذوبِ(۷۰) رحمت است

وین نشان جُستن نشان علّت است


اَنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای اَنصِتُوا(۷۱)


(۷۰) جَذوب: بسیار جذب کننده

(۷۱) اَنصِتُوا: خاموش باشید

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shams


بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید

در این عشق چو مُردید، همه روح پذیرید


بمیرید، بمیرید و زین مرگ مترسید

کزین خاک برآیید، سماوات بگیرید


بمیرید، بمیرید و زین نَفْس ببرّید

که این نَفْس چو بند است، و شما همچو اسیرید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۷۲)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۷۳)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۷۴) را


(۷۲) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۷۳) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۷۴) بحر: دریا

----------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درونَست، پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد، غمِ نردبان نمانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shams


یکی تیشه بگیرید پیِ حفرهٔ زندان

چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید


بمیرید، بمیرید به پیشِ شهِ زیبا

برِ شاه چو مُردید، همه شاه و شهیرید(۷۵)


بمیرید، بمیرید و زین ابر برآیید

چو زین ابر برآیید، همه بدرِ مُنیرید(۷۶)


(۷۵) شهیر: نامی، بلندآوازه

(۷۶) مُنیر: روشن، درخشان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حُفره‌ کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2551


هست این دکّان کِرایی، زود باش

تیشه بستان و تَکَش(۷۷) را می‌تراش


(۷۷) تَک: ته، قعر، عمق

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404


دوزخ‌ست آن خانه کآن بی‌روزن است

اصلِ دین، ای بنده رَوزَن کردن است


تیشهٔ هر بیشه‌ای کم زَن، بیا

تیشه زَن در کندنِ روزن، هلا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shams


خموشید، خموشید، خموشی دمِ مرگ است

هم از زندگیَ‌ست این که ز خاموش نَفیرید(۷۸)


(۷۸) نَفیر: روی‌گردان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۹)


(۷۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۸۰)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۸۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۸۱)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۸۱) حَدید: آهن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۸۲) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۸۲) نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۸۳) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۸۳) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های دیوْسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۸۴) قلعهٔ آسمان


(۸۴) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۸۵) و سَنی(۸۶)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۸۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۸۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۸۷) و در چَهی ای قَلتَبان(۸۸)

دست وادار از سِبالِ(۸۹) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۸۷) گَو: گودال

(۸۸) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۸۹) سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


که جانِ عاشق چون تیغِ عشق برباید

هزار جانِ مقدّس به شُکرِ آن بِنَهَند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2965, Divan e Shams


گفتم: ز هر خیالی، دردِ سَرَست ما را

گفتا: بِبُر سَرش را، تو ذوالفقارِ مایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


هوایِ عشقِ تو و آنگاه خوفِ ویرانی؟

تو کیسه بسته و آنگاه عشقِ آن لبِ قند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #559


تا گشاید عُقدهٔ(۹۰) اِشکال را

در حَدَث(۹۱) کرده‌ست زرّین بیل را


عُقده را بگشاده گیر ای مُنتهی

عقده‌یی سخت‌ست بر کیسهٔ تهی


در گشادِ عُقده‌ها گشتی تو پیر

عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر


عقده‌یی کآن بر گلویِ ماست سخت

که بدانی که خسی(۹۲) یا نیک‌بخت؟


(۹۰) عُقده: گِره

(۹۱) حَدَث: مدفوع

(۹۲) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


سَرَک فروکَش و کُنجِ سلامتی بنشین

ز دستِ کوته ناید هوایِ سروِ بلند


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106


ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار 

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلایِ دوست تطهیرِ شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن

نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سعد


چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان

بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرْکبِ همّت سویِ اسباب راند

از مُسبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams


 چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید

مدانید که چونید، مدانید که چندید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


درآمد آتشِ عشق و بسوخت هرچه جز اوست

چو جمله سوخته شد، شاد شین و خوش می‌خند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3050


گفت: چون دیدِ مَنَت از خود نَبُرد

این چنین جان را بباید زار مُرد


چون نبودی فانی اندر پیشِ من

فضل آمد مر تو را گردن زدن


کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ او

چون نه‌ای در وَجهِ او، هستی مجو


هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا

کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا


قرآن کریم، سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۸

Quran, Al-Qasas(#28), Line #88


«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»


«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايىجز او نيست. 

هر چيزى نابود شدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


اگر به دیدهٔ من غیرِ آن جمال آید

بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کُلَند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818


چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۹۳)

تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۹۴)


این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۹۵) است

وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است


هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث

بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث


(۹۳) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور

(۹۴) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار

(۹۵) اَحْوَل: لوچ، دوبین

----------

مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #825


هم تو تانی کرد یا نِعمَ‌المُعین(۹۶)

دیدهٔ معدوم‌بین(۹۷) را هست‌‌بین


دیده‌یی کو از عدم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


این جهانِ منتظم محشر شود

گر دو دیده مُبْدَل(۹۸) و انور شود


(۹۶) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو

(۹۷) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود

(۹۸) مُبْدَل: تبدیل‌شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921


دیدهٔ ما چون بسی علّت(۹۹) دَروست

رو فنا کُن دیدِ خود در دیدِ دوست


دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۱۰۰)

یابی اندر دید او کل غَرَض


(۹۹) علّت: بیماری

(۱۰۰) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه کاری

(۲) آفت: بلا، زیان

(۳) بوش: جماعت مردم، مجازاً کرّ و فرّ و خودنمایی

(۴) کُلَند: کُلَنگ

(۵) لَوَند: طنّاز، خوش حرکات

(۶) نوبت زدن: نقاره زدن، نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن، معمول بود که 

در نقاره خانهٔ شاهان در شبانه روز چندبار نقاره می‌زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار، و گاه هفت بار.

(۷) عَنا: رنج

(۸) مُبْدِع: پدید آورنده

(۹) مَسْنَد: تکیه‌گاه

(۱۰) ذَهَب: طلا، زَر

(۱۱) عاریه: قرضی

(۱۲) شیرنوش: نوشندهٔ شیر، شیرخوار

(۱۳) موقوف: منوط، متوقّف

(۱۴) مُبْدِع: پدید آورنده

(۱۵) مَسْنَد: تکیه گاه

(۱۶) حِرَف: پیشه‌ها، صنعت‌ها، جمعِ حرفه

(۱۷) دَلق: پوستین، جامهٔ درویشی

(۱۸) عِتاب: ملامت، سرزنش

(۱۹) حَزین‌‌: اندوهگین

(۲۰) پای‌ماچان: پایینِ مجلس، کفش‌کَنی

(۲۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۲۲) مُلک‌: پادشاهی

(۲۳