Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #983

برنامه صوتی شماره ۹۸۳ گنج حضور

  • Currently 4.08/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 302 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۸۳ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۷  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۲۶  مهر ۱۴۰۲



برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shams


ای میرِ آب بُگشا آن چشمهٔ روان را

تا چشمه‌ها گشاید ز اشکوفه، بوستان را


آبِ حیاتِ لطفت در ظلمتِ دو چشم است

ز آن مَردُمک چو دریا کرده‌ست دیدگان را


هرگز کسی نرقصد، تا لطفِ تو نبیند

کاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان را


اندر شکم چه باشد؟ و اندر عدم چه باشد؟

کاندر لَحَد ز نورت، رقص است استخوان را


بر پرده‌هایِ دنیا، بسیار رقص کردیم

چابک شوید یاران، مر رقصِ آن جهان را


جان‌ها چو می‌برقصد، با کُنده‌هایِ قالب

خاصه چو بگسلانَد(۱) این کُندهٔ گران را


پس ز اوّلِ ولادت، بودیم پای‌کوبان

در ظلمتِ رَحِم‌ها از بهرِ شُکرِ جان را


پس جمله صوفیانیم، از خانقَه رسیده

رقصان و شُکرگویان، این لوتِ(۲) رایگان را


این لوت را اگر جان، بدْهیم رایگان است

خود چیست جانِ صوفی، این گنجِ شایگان(۳) را؟


چون خوانِ این جهان را، سرپوش آسمان است

از خوانِ حق چه گویم؟ زَهره بُوَد زبان را؟


ما صوفیانِ راهیم، ما طبل‌خوارِ(۴) شاهیم

پاینده دار یا رَب، این کاسه را و خوان را


در کاسه‌های شاهان، جز کاسه‌شُستِ(۵) ما نی

هر خام درنیابد این کاسه را و نان را


از کاسه‌های نعمت، تا کاسهٔ مُلَوَّث(۶)

پیشِ مگس چه فرق است؟ آن ننگِ میزبان را


و آن کس که کس بُوَد او، ناخورده و چشیده

گَه می‌گزد زبان را، گَه می‌زند دهان را


(۱) بگسلاند: پاره کند

(۲) لوت: غذا، طعام

(۳) شایگان: شاهانه، عظیم

(۴) طبل‌خوار: روزی‌خوار

(۵) کاسه‌شُست: باقی ماندهٔ طعام در ظرف، مجازاً غذای ناچیز

(۶) مُلَوَّث: آلوده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shams


ای میرِ آب بُگشا آن چشمهٔ روان را

تا چشمه‌ها گشاید ز اشکوفه، بوستان را


آبِ حیاتِ لطفت در ظلمتِ دو چشم است

ز آن مَردُمک چو دریا کرده‌ست دیدگان را


هرگز کسی نرقصد، تا لطفِ تو نبیند

کاندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2455


اصل و سرچشمۀ‏ خوشی، آن است آن   

زود تَجْری تَحْتَهَاالْاَنهار خوان‏ 


قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۱۱

Quran, Al-Buruj(#85), Line #11


«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ.»


«براى كسانى كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند بهشتهايى است 

كه در آن نهرها جارى است و آن كاميابى بزرگى است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷)


(۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

قصۀ رُستن خَرّوب در گوشۀ مسجدِ اقْصیٰ و غمگین شدنِ سلیمان علیه‌السّلام 

از آن، چون به سخن آمد با او و خاصیّت و نامِ خود بگفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373


پس سلیمان دید اندر گوشه‌ای 

نوگیاهی رُسته همچون خوشه‌ای


دید بس نادرگیاهی(۸) سبز و تَر 

می‌رُبود آن سبزیَش نور از بَصَر


پس سلامش کرد در حال آن حشیش(۹) 

او جوابش گفت و بِشْگِفت از خوشیش 


گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان 

گفت: خَرّوب(۱۰) است ای شاهِ جهان


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟ 

گفت: من رُستَم، مکان ویران شود


من که خَرّوبم، خرابِ منزلم 

هادمِ بنیادِ این آب و گِلم


پس سلیمان آن زمان دانست زود 

که اَجَل آمد، سفر خواهد نمود


گفت: تا من هستم، این مسجد یقین 

در خَلَل نآید ز آفاتِ زمین 


تا که من باشم، وجودِ من بود 

مسجدِ اَقصیٰ مُخَلْخَل(۱۱) کِی شود؟


پس که هَدْمِ(۱۲) مسجدِ ما بی‌گمان 

نَبْوَد اِلّا بعدِ مرگِ ما، بِدان


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست 

یارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدست


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او 

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند 

مر تو را و مسجدت را برکَنَد 


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی 

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۱۳)؟


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس 

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه 

این چنین انصاف از ناموس(۱۴) بِه


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۱۵) 

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۶) پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، [با من‌ذهنی] به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و 

بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت 

نه لِوایِ(۱۷) مکر و حیلت بر فراخت 


باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد 

که بُدَم من سُرخ‌رُو، کردیم زرد


رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۸) تویی 

اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان: رَبِّ بِمٰا اَغْوَیْتَنی 

تا نگردی جبری و، کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.] 


بر درختِ جبر تا کِی برجهی 

اختیارِ خویش را یکسو نهی؟


همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ(۱۹) او 

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو 


چون بَوُد اِکراه(۲۰) با چندان خوشی 

که تو در عِصیان همی دامن کشی(۲۱)؟


آنچنان خوش، کس رود در مُکْرَهی(۲۲)؟ 

کس چنان رقصان دَوَد در گمرهی؟


بیست مَرده جنگ می‌کردی در آن 

کِت(۲۳) همی‌ دادند پند آن دیگران


که صواب اینست و، راه اینست و بس 

کی زند طعنه مرا؟ جز هیچکس


کِی چنین گوید کسی کو مُکْرَه است؟ 

چون چنین جنگد کسی کو بی‌ره است؟ 


هرچه نَفْست خواست، داری اختیار 

هرچه عقلت خواست، آری اضطرار


داند او کو نیکبخت و مَحْرَم است 

زیرکی ز ابلیس و، عشق از آدم است


زیرکی، سَبّاحی(۲۴) آمد در بِحار 

کم رهَد، غرق است او پایانِ کار


هِلْ(۲۵) سِباحت(۲۶) را، رها کن کبر و کین 

نیست جیحون(۲۷)، نیست جو، دریاست این


وآنگهان دریایِ ژرفِ بی‌پناه 

در رُباید هفت دریا را چو کاه 


عشق، چون کَشتی بُوَد بهرِ خواص 

کم بُوَد آفت، بُوَد اغلب خلاص


زیرَکی بفْروش و حیرانی بخر 

زیرکی ظنّ‌ست و حَیرانی نظر


عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفیٰ 

حَسْبِیَ‎الله گُو که الله‌ام کَفیٰ


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Al-Zumar(#39), Line #36,38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»


«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»


«… بگو: خدا براى من بس است … .»


همچو کَنعان سر ز کشتی وا مَکَش 

که غرورش، داد نَفْسِ زیرَکَش


که برآیم بر سرِ کوهِ مَشید(۲۸) 

مِنّتِ نوحم چرا باید کشید؟ 


چون رَمى از مِنَّتش اى بی‌رَشَد(۲۹)؟ 

كه خدا هم مِنّتِ او مى‌كشد


چون نباشد مِنَّتش بر جانِ ما 

چونکه شکر و مِنَّتش گوید خدا؟


تو چه دانی ای غَرارۀ(۳۰)‌ پُر حسد؟ 

مِنّتِ او را خدا هم می‌کَشَد


کاشکی او آشنا نآموختی 

تا طمع در نوح و کَشتی دوختی


کاش چون طفل از حِیَل(۳۱) جاهل بُدی 

تا چو طفلان چنگ در مادر زدی 


یا به علمِ نَقْل کم بودی مَلی(۳۲) 

علمِ وحیِ دل، ربودی از ولی


با چنین نوری، چو پیش آری کتاب 

جانِ وحی‌آسایِ تو، آرَد عِتاب(۳۳)


چون تیمّم با وجودِ آب، دان 

علمِ نَقْلی با دَمِ قطبِ زمان


خویش ابله کن، تَبَع(۳۴) می‌رو سپس 

رَستگی زین ابلهی یابی و بس


اَکْثَر اهلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه، ای پدر 

بهرِ این گفته‌ست سلطانُ الْبَشَر


حدیث نبوی


«اَكْثَرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه»


«بیشترِ اهلِ بهشت،‌ ابلهان‌اند»


زیرکی چون کِبر و بادانگیزِ توست 

ابلهی شو تا بمانَد دل دُرُست


ابلهی نَه کو به مَسخَرْگی دوتُوست 

ابلهی کو والِه و حیرانِ هوست


ابلهانند آن زنانِ دست‌بُر 

از کف، ابله وز رخِ یوسف نُذُر(۳۵)


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱

Quran, Yusuf(#12), Line #31


«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ  

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.»


«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و 

به هر يک كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست 

خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.»

 

عقل را قربان کن اندر عشقِ دوست

عقل‌ها باری(۳۶) از آن سوی است کوست


عقل‌ها آن سو فرستاده عقول 

مانده این‏‌سو که نه معشوق است، گول 


زین سَر از حیرت گر این عقلت رود 

هر سَرِ مویت، سَر و عقلی شود


نیست آن سو رنجِ فکرت بر دِماغ(۳۷)

که دِماغ و عقل رویَد دشت و باغ


سویِ دشت، از دشت نکته بشنوی 

سویِ باغ آیی، شود نخلت رَوی(۳۸)


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۳۹)

تا قلاووزت(۴۰) نجنبد، تو مَجُنب


هر که او بی سَر بجنبد، دُم بُوَد 

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود 


کَژرو و شبکور و زشت و زهرناک 

پیشۀ او خَستنِ(۴۱) اَجسامِ پاک


سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد 

خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد


خود صلاحِ اوست آن سَرکوفتن 

تا رهد جان‌ریزه‌اش ز آن شوم‌تن


واسِتان از دستِ دیوانه سلاح 

تا ز تو راضی شود عدل و صلاح


چون سلاحش هست و عقلش نه، ببند 

دستِ او را، ورنه آرَد صد گزند


(۸) نادرگیاه: در این‌جا یعنی گیاه عجیب

(۹) حشیش: گیاهِ خشک، علف.

(۱۰) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۱۱) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف

(۱۲) هَدْم: ویران کردن،‌ ویرانی

(۱۳) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۴) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۱۵) جَبین: پیشانی

(۱۶) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۷) لِوا: پرچم

(۱۸) صَبّاغ: رنگرز

(۱۹) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۲۰) اِکراه: کاری را به اجبار انجام دادن

(۲۱) دامن کشی: می‌خرامی، با تکبّر راه می‌روی

(۲۲) مُکْرَه: اسم مفعول از مصدر اکراه؛ مُکْرَهی: اکراه و اجبار

(۲۳) کِت: مخفَّفِ که تو را

(۲۴) سَبّاحی: شنا کردن

(۲۵) هِلْ: ترک کن، رها کن

(۲۶) سِباحت: شنا کردن در آب، شناوری

(۲۷) جیحون: در این‌جا رودخانه به‌طور مطلق

(۲۸) مَشید: استوار و بلند

(۲۹) رَشَد: هدایت

(۳۰) غَراره: غفلت، در این‌جا یعنی مغرور

(۳۱) حِیَل: حیله‌ها

(۳۲) مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر

(۳۳) عِتاب: نکوهش

(۳۴) تَبَع: تابع

(۳۵) نُذُر: جمع نذیر، هم به‌معنی ترساننده هست و هم ترسانده‌ شده؛ آگاه

(۳۶) باری: به هر نحو که باشد.

(۳۷) دِماغ: مغز

(۳۸) رَویّ: سیراب

(۳۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۴۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۴۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #262


همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان

بی‌‏کسی بهتر، ز عِشوهٔ‏ ناکَسان


در زمینِ مردمان، خانه مکُن

کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن


کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو

کز برای اوست غمناکیِّ تو


تا تو تن را چرب و شیرین می‌‏دهی

جوهرِ خود را نبینی فَربِهی‏


گر میانِ مُشک تن را جا شود

روزِ مُردن گَندِ او پیدا شود


مُشک را بر تن مزن، بر دل بمال

مُشک چه‌بْوَد؟ نامِ پاکِ ذو‌الْجَلال‏(۴۲)


آن منافق مُشک بر تن می‏‌نهد

روح را در قعرِ گُلْخَن(۴۳) می‌‏نهد


بر زبان، نام حق و، در جانِ او

گَندها از فکرِ بی‌ایمانِ او


ذکر، با او همچو سبزه‏ گُلْخَن است

بر سرِ مَبْرَز(۴۴) گُل است و، سوسن است‏


حدیث


«اِيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ»


«از سبزه‌های دمیده در سِرگین‌زار(۴۵) بپرهیزید»


آن نبات آنجا یقین، عاریّت است

جایِ آن گُل، مجلس است و عشرت است


طیّبات آید به سویِ طیّبین

لِلْخَبیثینَ الْخَبیثاتست هین


قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶

Quran, An-Noor(#24), Line #26


«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ  وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ 

أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ  لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.»


«زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك و زنان پاك براى مردان پاك و 

مردان پاك براى زنان پاك. آنها از آنچه در باره‌شان مى‌گويند منزهند. آمرزش و رزق نيكو براى آنهاست.»


کین مدار آنها که از کین گُمْرَهند

گورشان پهلویِ کین‌داران نهند


اصلِ کینه دوزخ است و، کینِ تو  

جزوِ آن کُلّ است و، خصمِ دینِ تو


چون تو جزوِ دوزخی، پس هوش دار  

جزو، سویِ کُلِّ خود گیرد قرار


تلخ با تلخان یقین مُلحَق شود

کَی دَمِ باطل قرینِ حق شود؟


ای برادر تو همآن اندیشه‌‌یی

مابقی تو استخوان و ریشه‌یی


گر گُل است اندیشهٔ‏ تو، گُلْشنی

ور بُوَد خاری، تو هیمهٔ(۴۶)‏ گُلْخَنی


گر گلابی، بر سر و جَیبت زنند

ور تو چون بَوْلی(۴۷) بُرونت افکنند


طبله‌‏ها(۴۸) در پیشِ عَطّاران ببین

جنس را با جنسِ خود کرده قرین


جنس‌ها با جنس‌ها آمیخته

زین تجانس(۴۹)، زینتی انگیخته‏


گر درآمیزند عُود و شِکَّرش

برگزیند یَک یَک از یکدیگرش


طبله‌‏ها بشکست و جان‌ها ریختند

نیک و بد در همدگر آمیختند


حق، فرستاد انبیا را با وَرَق(۵۰)

تا گُزید این دانه‌‏ها را بر طَبَق


پیش ازین ما اُمَّتِ واحد بُدیم

کس ندانستی که ما نیک و بَدیم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۳

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #213


«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ 

فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ  وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ  فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا 

لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ  وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.»


«مردم يك امّت بودند، پس خدا پيامبران بشارت‌دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها كتاب بر حق 

نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتاب 

بر آنها نازل شده و حجّتها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن 

اختلاف نكردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى‌كردند راه نمود، 

كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‌كند.»


قلب(۵۱) و نیکو، در جهان بودی روان

چون همه شب بود و، ما چون شبروان‏


تا برآمد آفتابِ انبیا

گفت: ای غِش(۵۲) دور شو، صافی بیا


چشم، داند فرق کردن رنگ را

چشم، داند لعل را و، سنگ را


چشم، داند گوهر و، خاشاک را

چشم را زآن می‏‌خلد خاشاک‌ها


دشمنِ روزند، این قَلّابکان(۵۳)

عاشقِ روزند، آن زرهایِ کان‏


زآنکه روزست آینهٔ‏ تعریفِ او

تا ببیند اشرفی، تشریفِ او


حق، قیامت را لقب زآن روز کرد

روز بنماید جمالِ سُرخ و زرد


پس حقیقت، روز سرِّ اولیاست

روز، پیش ماهشان چون سایه‏‌‌هاست‏


عکسِ رازِ مردِ حق دانید روز 

عکسِ ستّاریش، شامِ چشم‌دوز


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۱۷

Quran, Al-Hajj(#22), Line #17


«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ 

وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ  إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.»


«خدا ميان آنان كه ايمان آورده‌اند و آنان كه كيش يهود يا صابئان يا نصارى يا مجوس برگزيده‌اند 

و آنان كه مشرك شده‌اند، در روز قيامت حكم مى‌كند. زيرا او بر هر كارى ناظر است.»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۹

Quran, Yaseen(#36), Line #59


«وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ.»


«اى گناهكاران، امروز كنارى گيريد.»


زآن سبب فرمود یزدان: وَالضُّحیٰ  

وَالضُحیٰ‏ نورِ ضمیرِ مُصْطَفیٰ


قولِ دیگر کاین ضُحیٰ را خواست دوست 

هم برای آنکه این هم عکسِ اوست‏


قرآن کریم، سورهٔ ضحی (۹۳)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #1-3


«وَالضُّحَىٰ.»


«سوگند به آغاز روز.»


«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ.»


«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود.»


«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ.»


«كه پروردگارت تو را ترك نكرده و بر تو خشم نگرفته است.»


ورنه بر فانی قَسَم گفتن، خطاست

خود فنا چه لایقِ گفتِ خداست؟‏


(۴۲) ذو‌الْجَلال‏: دارندهٔ شکوه

(۴۳) گُلْخَن: تون و آتش‌خانهٔ حمام

(۴۴) مَبْرَز: مستراح، آبریز

(۴۵) سِرگین‌: مدفوع

(۴۶) هیمه: هیزم

(۴۷) بُول: ادرار

(۴۸) طبله‌‏: صندوق کوچک، صندوقچه

(۴۹) تجانس: هم‌جنس بودن

(۵۰) فرستادنِ‌ وَرَق: در این‌جا یعنی نازل کردن کتاب‌های آسمانی

(۵۱) قلب: تقلّبی

(۵۲) غِش: ناخالصی، در این‌جا یعنی تقلّبی

(۵۳) قَلّاب: آن‌که سکه‌های تقلّبی بزند.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298


از خلیلی، لٰا اُحِبُّ الآفِلین

پس فنا چون خواست ربُّ‌العالَمین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱-۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #298-1


لٰا اُحِبُّ الآفِلین گفت آن خَلیل

کی فنا خواهد ازین ربِّ جَلیل


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Al-An’aam(#6), Line #76


«…فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ»


«…پس آنگاه که غروب کرد گفت: من افول‌کنندگان را دوست نمی‌دارم»


باز وَاللَّیل است ستّاریِّ او

وآن تنِ خاکیِّ زَنگاریِ(۵۴) او


آفتابش چون برآمد زآن فلک

با شبِ تن گفت: هین ما وَدَّعَک(۵۵)


قرآن کریم، سوره الضحی (۹۳)، آیه ۳

Quran, Ad-Dhuha(#93), Line #3


«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ»

 

«پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته است.»


وصل، پیدا گشت از عینِ بلا

زآن حلاوت شد عبارت ما قَلا(۵۶)


هر عبارت خود نشانِ حالتی است

حال، چون دست و، عبارت آلتی است


آلتِ زرگر به دستِ کفشگر

همچو دانهٔ کِشت کرده ریگ در


 آلتِ اِسکاف(۵۷) پیشِ برزگر

پیشِ سگ کَه، استخوان در پیشِ خَر


بود اَنَا الْحق در لبِ منصور، نور

بود اَنَاللّه در لبِ فرعون زور(۵۸)


شد عصا اندر کفِ موسی گوا

شد عصا اندر کفِ ساحر هَبا(۵۹)


زین سبب عیسی بدان همراهِ خَود

در نیآموزید آن اسمِ صَمَد(۶۰)


کو، نداند نقص بر آلت نهد

سنگ بر گِل زن تو، آتش کِی جهد؟


دست و آلت همچو سنگ و آهن است

جفت باید، جفت، شرطِ زادن است


آنکه بی جُفت است و بی آلت، یکی‌ست

در عدد شکّ است و آن یک بی‌شکی‌ست


آنکه دو گفت و، سه گفت و، بیش ازین

مُتَّفِق باشند در واحد، یقین


اَحْوَلی(۶۱) چون دفع شد، یکسان شوند

دو سه گویان(۶۲) هم، یکی گویان(۶۳) شوند


گر یکی گُویی تو در میدانِ او

گِرد بر می‌گرد از چوگانِ او


گوی، آنگه راست و بی‌نقصان شود

کو ز زخمِ دستِ شه، رقصان شود


گوش دار، ای اَحوَل اینها را به هوش

دارویِ دیده بکَش از راهِ گوش


پس کلامِ پاک در دل های کور

می‌نپاید، می‌رود تا اصلِ نور


حدیث


«خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ؛ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ، فَتَلَجْلَجُ 

فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.»


«حکمت را هرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق 

آنقدر می‌جنبد که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.»


وآن فسونِ دیو در دل هایِ کژ

می‌رود چون کفشِ کژ در پایِ کژ


گرچه حکمت را به تکرار آوری

چون تو نااهلی، شود از تو بَری(۶۴)


ورچه بنْویسی نشانش می‌کنی

ورچه می‌لافی بیانش می‌کنی


او ز تو رو در کَشَد ای پُرستیز

بندها را بگسَلَد وز تو گُریز


ور نخوانی و، ببیند سوزِ تو

عِلم باشد مرغِ دست‌آموزِ تو


او نپاید پیشِ هر نااُوستا

همچو طاووسی به خانهٔ روستا


(۵۴) زنگاری: منسوب به زنگار، زنگار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.

(۵۵) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد. از مصدر تودیع.

(۵۶) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت. قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.

(۵۷) اِسکاف: کفشگر.

(۵۸) زور: دروغ و حرف یاوه.

(۵۹) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.

(۶۰) صَمَد: بی نیاز.

(۶۱) اَحوَل: دوبین

(۶۲) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.

(۶۳) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.

(۶۴) بَری: فراری،‌ گریزان

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) بگسلاند: پاره کند

(۲) لوت: غذا، طعام

(۳) شایگان: شاهانه، عظیم

(۴) طبل‌خوار: روزی‌خوار

(۵) کاسه‌شُست: باقی ماندهٔ طعام در ظرف، مجازاً غذای ناچیز

(۶) مُلَوَّث: آلوده

(۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۸) نادرگیاه: در این‌جا یعنی گیاه عجیب

(۹) حشیش: گیاهِ خشک، علف.

(۱۰) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۱۱) مُخَلْخَل: دارای رخنه و شکاف

(۱۲) هَدْم: ویران کردن،‌ ویرانی

(۱۳) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۴) ناموس: خودبینی، تکبّر

(۱۵) جَبین: پیشانی

(۱۶) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۱۷) لِوا: پرچم

(۱۸) صَبّاغ: رنگرز

(۱۹) ذُرّیّات: جمعِ ذُرِّیَّه به معنی فرزند، نسل

(۲۰) اِکراه: کاری را به اجبار انجام دادن

(۲۱) دامن کشی: می‌خرامی، با تکبّر راه می‌روی

(۲۲) مُکْرَه: اسم مفعول از مصدر اکراه؛ مُکْرَهی: اکراه و اجبار

(۲۳) کِت: مخفَّفِ که تو را

(۲۴) سَبّاحی: شنا کردن

(۲۵) هِلْ: ترک کن، رها کن

(۲۶) سِباحت: شنا کردن در آب، شناوری

(۲۷) جیحون: در این‌جا رودخانه به‌طور مطلق

(۲۸) مَشید: استوار و بلند

(۲۹) رَشَد: هدایت

(۳۰) غَراره: غفلت، در این‌جا یعنی مغرور

(۳۱) حِیَل: حیله‌ها

(۳۲) مَلی: مخفف مَلی‌ء، به‌معنی پُر

(۳۳) عِتاب: نکوهش

(۳۴) تَبَع: تابع

(۳۵) نُذُر: جمع نذیر، هم به‌معنی ترساننده هست و هم ترسانده‌ شده؛ آگاه

(۳۶) باری: به هر نحو که باشد.

(۳۷) دِماغ: مغز

(۳۸) رَویّ: سیراب

(۳۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۴۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۴۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

(۴۲) ذو‌الْجَلال‏: دارندهٔ شکوه

(۴۳) گُلْخَن: تون و آتش‌خانهٔ حمام

(۴۴) مَبْرَز: مستراح، آبریز

(۴۵) سِرگین‌: مدفوع

(۴۶) هیمه: هیزم

(۴۷) بُول: ادرار

(۴۸) طبله‌‏: صندوق کوچک، صندوقچه

(۴۹) تجانس: هم‌جنس بودن

(۵۰) فرستادنِ‌ وَرَق: در این‌جا یعنی نازل کردن کتاب‌های آسمانی

(۵۱) قلب: تقلّبی

(۵۲) غِش: ناخالصی، در این‌جا یعنی تقلّبی

(۵۳) قَلّاب: آن‌که سکه‌های تقلّبی بزند.

(۵۴) زنگاری: منسوب به زنگار، زنگار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.

(۵۵) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد. از مصدر تودیع.

(۵۶) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت. قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.

(۵۷) اِسکاف: کفشگر.

(۵۸) زور: دروغ و حرف یاوه.

(۵۹) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.

(۶۰) صَمَد: بی نیاز.

(۶۱) اَحوَل: دوبین

(۶۲) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.

(۶۳) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.

(۶۴) بَری: فراری،‌ گریزان


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shams


ای میر آب بگشا آن چشمه روان را

تا چشمه‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را


آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است

ز آن مردمک چو دریا کرده‌ست دیدگان را


هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند

کاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان را


اندر شکم چه باشد و اندر عدم چه باشد

کاندر لحد ز نورت رقص است استخوان را


بر پرده‌های دنیا بسیار رقص کردیم

چابک شوید یاران مر رقص آن جهان را


جان‌ها چو می‌برقصد با کنده‌های قالب

خاصه چو بگسلاند این کنده گران را


پس ز اول ولادت بودیم پای‌کوبان

در ظلمت رحم‌ها از بهر شکر جان را


پس جمله صوفیانیم از خانقه رسیده

رقصان و شکرگویان این لوت رایگان را


این لوت را اگر جان بدهیم رایگان است

خود چیست جان صوفی این گنج شایگان را


چون خوان این جهان را سرپوش آسمان است

از خوان حق چه گویم زهره بود زبان را


ما صوفیان راهیم ما طبل‌خوار شاهیم

پاینده دار یا رب این کاسه را و خوان را


در کاسه‌های شاهان جز کاسه‌شست ما نی

هر خام درنیابد این کاسه را و نان را


از کاسه‌های نعمت تا کاسه ملوث

پیش مگس چه فرق است آن ننگ میزبان را


و آن کس که کس بود او ناخورده و چشیده

گه می‌گزد زبان را گه می‌زند دهان را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #186, Divan e Shams


ای میر آب بگشا آن چشمه روان را

تا چشمه‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را


آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است

ز آن مردمک چو دریا کرده‌ست دیدگان را


هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند

کاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2455


اصل و سرچشمه خوشی آن است آن   

زود تجری تحتهاالانهار خوان‏ 


قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۱۱

Quran, Al-Buruj(#85), Line #11


«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ.»


«براى كسانى كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند بهشتهايى است 

كه در آن نهرها جارى است و آن كاميابى بزرگى است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


قصه رستن خروب در گوشه مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیه‌السلام 

از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373


پس سلیمان دید اندر گوشه‌ای 

نوگیاهی رسته همچون خوشه‌ای


دید بس نادرگیاهی سبز و تر 

می‌ربود آن سبزیش نور از بصر


پس سلامش کرد در حال آن حشیش 

او جوابش گفت و بشگفت از خوشیش 


گفت نامت چیست برگو بی‌دهان 

گفت خروب است ای شاه جهان


گفت اندر تو چه خاصیت بود 

گفت من رستم مکان ویران شود


من که خروبم خراب منزلم 

هادم بنیاد این آب و گلم


پس سلیمان آن زمان دانست زود 

که اجل آمد سفر خواهد نمود


گفت تا من هستم این مسجد یقین 

در خلل نآید ز آفات زمین 


تا که من باشم وجود من بود 

مسجد اقصی مخلخل کی شود


پس که هدم مسجد ما بی‌گمان 

نبود الا بعد مرگ ما بدان


مسجدست آن دل که جسمش ساجدست 

یار بد خروب هر جا مسجدست


یار بد چون رست در تو مهر او 

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکن از بیخش که گر سر برزند 

مر تو را و مسجدت را برکند 


عاشقا خروب تو آمد کژی 

همچو طفلان سوی کژ چون می‌غژی


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس 

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده 

این چنین انصاف از ناموس به


از پدر آموز ای روشن‌جبین 

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، [با من‌ذهنی] به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و 

بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت 

نه لوای مکر و حیلت بر فراخت 


باز آن ابلیس بحث آغاز کرد 

که بدم من سرخ‌رو کردیم زرد


رنگ رنگ توست صباغم تویی 

اصل جرم و آفت و داغم تویی


هین بخوان رب بما اغویتنی 

تا نگردی جبری و کژ کم تنی


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»


«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هرکسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.] 


بر درخت جبر تا کی برجهی 

اختیار خویش را یکسو نهی


همچو آن ابلیس و ذریات او 

با خدا در جنگ و اندر گفت و گو 


چون بود اکراه با چندان خوشی 

که تو در عصیان همی دامن کشی


آنچنان خوش کس رود در مکرهی

کس چنان رقصان دود در گمرهی


بیست مرده جنگ می‌کردی در آن 

کت همی‌ دادند پند آن دیگران


که صواب اینست و راه اینست و بس 

کی زند طعنه مرا جز هیچکس


کی چنین گوید کسی کو مکره است

چون چنین جنگد کسی کو بی‌ره است


هرچه نفست خواست داری اختیار 

هرچه عقلت خواست آری اضطرار


داند او کو نیکبخت و محرم است 

زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم است


زیرکی سباحی آمد در بحار 

کم رهد غرق است او پایان کار


هل سباحت را رها کن کبر و کین 

نیست جیحون نیست جو دریاست این


وآنگهان دریای ژرف بی‌پناه 

در رباید هفت دریا را چو کاه 


عشق چون کشتی بود بهر خواص 

کم بود آفت بود اغلب خلاص


زیرکی بفروش و حیرانی بخر 

زیرکی ظن‌ست و حیرانی نظر


عقل قربان کن به پیش مصطفی 

حسبی‌الله گو که الله‌ام کفی


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Al-Zumar(#39), Line #36,38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»


«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»


«… بگو: خدا براى من بس است … .»


همچو کنعان سر ز کشتی وا مکش 

که غرورش داد نفس زیرکش


که برآیم بر سر کوه مشید

منت نوحم چرا باید کشید 


چون رمى از منتش اى بی‌رشد 

كه خدا هم منت او مى‌كشد


چون نباشد منتش بر جان ما 

چونکه شکر و منتش گوید خدا


تو چه دانی ای غراره پر حسد 

منت او را خدا هم می‌کشد


کاشکی او آشنا نآموختی 

تا طمع در نوح و کشتی دوختی


کاش چون طفل از حیل جاهل بدی 

تا چو طفلان چنگ در مادر زدی 


یا به علم نقل کم بودی ملی 

علم وحی دل ربودی از ولی


با چنین نوری چو پیش آری کتاب 

جان وحی‌آسای تو آرد عتاب


چون تیمم با وجود آب دان 

علم نقلی با دم قطب زمان


خویش ابله کن تبع می‌رو سپس 

رستگی زین ابلهی یابی و بس


اکثر اهل الجنه البله ای پدر 

بهر این گفته‌ست سلطان البشر


حدیث نبوی


«اَكْثَرُ اَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه»


«بیشترِ اهلِ بهشت،‌ ابلهان‌اند»


زیرکی چون کبر و بادانگیز توست 

ابلهی شو تا بماند دل درست


ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست 

ابلهی کو واله و حیران هوست


ابلهانند آن زنان دست‌بر 

از کف ابله وز رخ یوسف نذر


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۳۱

Quran, Yusuf(#12), Line #31


«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ  

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.»


«چون افسونشان را شنيد، نزدشان كس فرستاد و براى هر يك تا تكيه دهد متكايى ترتيب داد و 

به هر يک كاردى داد، و گفت: بيرون آى تا تو را بنگرند. چون او را ديدند، بزرگش شمردند و دست 

خويش ببريدند و گفتند: معاذ الله، اين آدمى نيست، اين جز فرشته‌اى بزرگوار نيست.»

 

عقل را قربان کن اندر عشق دوست

عقل‌ها باری از آن سوی است کوست


عقل‌ها آن سو فرستاده عقول 

مانده این‏‌سو که نه معشوق است گول 


زین سر از حیرت گر این عقلت رود 

هر سر مویت سر و عقلی شود


نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ

که دماغ و عقل روید دشت و باغ


سوی دشت از دشت نکته بشنوی 

سوی باغ آیی شود نخلت روی


اندرین ره ترک کن طاق و طرنب

تا قلاووزت نجنبد تو مجنب


هر که او بی سر بجنبد دم بود 

جنبشش چون جنبش کژدم بود 


کژرو و شبکور و زشت و زهرناک 

پیشه او خستن اجسام پاک


سر بکوب آن را که سرش این بود 

خلق و خوی مستمرش این بود


خود صلاح اوست آن سرکوفتن 

تا رهد جان‌ریزه‌اش ز آن شوم‌تن


واستان از دست دیوانه سلاح 

تا ز تو راضی شود عدل و صلاح


چون سلاحش هست و عقلش نه ببند 

دست او را ورنه آرد صد گزند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #262


همچو خادم دان مراعات خسان

بی‌‏کسی بهتر ز عشوه ناکسان


در زمین مردمان خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن


کیست بیگانه تن خاکی تو

کز برای اوست غمناکی تو


تا تو تن را چرب و شیرین می‌‏دهی

جوهر خود را نبینی فربهی‏


گر میان مشک تن را جا شود

روز مردن گند او پیدا شود


مشک را بر تن مزن بر دل بمال

مشک چه‌بود نام پاک ذو‌الجلال‏


آن منافق مشک بر تن می‏‌نهد

روح را در قعر گلخن می‌‏نهد


بر زبان نام حق و در جان او

گندها از فکر بی‌ایمان او


ذکر با او همچو سبزه‏ گلخن است

بر سر مبرز گل است و سوسن است‏


حدیث


«اِيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ»


«از سبزه‌های دمیده در سِرگین‌زار بپرهیزید»


آن نبات آنجا یقین عاریت است

جای آن گل مجلس است و عشرت است


طیبات آید به سوی طیبین

للخبیثین الخبیثاتست هین


قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶

Quran, An-Noor(#24), Line #26


«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ  وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ 

أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ  لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.»


«زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك و زنان پاك براى مردان پاك و 

مردان پاك براى زنان پاك. آنها از آنچه در باره‌شان مى‌گويند منزهند. آمرزش و رزق نيكو براى آنهاست.»


کین مدار آنها که از کین گمرهند

گورشان پهلوی کین‌داران نهند


اصل کینه دوزخ است و کین تو  

جزو آن کل است و خصم دین تو


چون تو جزو دوزخی پس هوش دار  

جزو سوی کل خود گیرد قرار


تلخ با تلخان یقین ملحق شود

کی دم باطل قرین حق شود


ای برادر تو همآن اندیشه‌‌یی

مابقی تو استخوان و ریشه‌یی


گر گل است اندیشه تو گلشنی

ور بود خاری تو هیمه گلخنی


گر گلابی بر سر و جیبت زنند

ور تو چون بولی برونت افکنند


طبله‌‏ها در پیش عطاران ببین

جنس را با جنس خود کرده قرین


جنس‌ها با جنس‌ها آمیخته

زین تجانس زینتی انگیخته‏


گر درآمیزند عود و شکرش

برگزیند یک یک از یکدیگرش


طبله‌‏ها بشکست و جان‌ها ریختند

نیک و بد در همدگر آمیختند


حق فرستاد انبیا را با ورق

تا گزید این دانه‌‏ها را بر طبق


پیش ازین ما امت واحد بدیم

کس ندانستی که ما نیک و بدیم


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۱۳

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #213


«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ 

فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ  وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ  فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا 

لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ  وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.»


«مردم يك امّت بودند، پس خدا پيامبران بشارت‌دهنده و ترساننده را بفرستاد، و بر آنها كتاب بر حق 

نازل كرد تا آن كتاب در آنچه مردم اختلاف دارند ميانشان حكم كند، ولى جز كسانى كه كتاب 

بر آنها نازل شده و حجّتها آشكار گشته بود از روى حسدى كه نسبت به هم مى ورزيدند در آن 

اختلاف نكردند. و خدا مؤمنان را به اراده خود در آن حقيقتى كه اختلاف مى‌كردند راه نمود، 

كه خدا هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‌كند.»


قلب و نیکو در جهان بودی روان

چون همه شب بود و ما چون شبروان‏


تا برآمد آفتاب انبیا

گفت ای غش دور شو صافی بیا


چشم داند فرق کردن رنگ را

چشم داند لعل را و سنگ را


چشم داند گوهر و خاشاک را

چشم را زآن می‏‌خلد خاشاک‌ها


دشمن روزند این قلابکان

عاشق روزند آن زرهای کان‏


زآنکه روزست آینه تعریف او

تا ببیند اشرفی تشریف او