Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #969

برنامه صوتی شماره ۹۶۹ گنج حضور

  • Currently 4.04/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 229 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۶۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۱ ژوئیه  ۲۰۲۳ - ۲۱ تیر ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۹ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما(۱و۲)، قدر تو باری(۳) صنما

ما همه پابستهٔ(۴) تو، شیرشکاری صنما


دلبرِ بی‌کینهٔ ما، شمعِ دلِ سینهٔ ما

در دو جهان، در دو سرا، کار تو داری صنما


ذرّه به ذرّه برِ تو، سجده‌کنان بر درِ تو

چاکر و یاری‌گرِ(۵) تو، آه چه یاری صنما


هر نَفَسی تشنه‌ترم، بستهٔ جوعُ الْبَقَرم(۶)

گفت که دریا بخوری؟ گفتم کآری(۷) صنما


هر که ز تو نیست جدا، هیچ نمیرد به خدا

آنگه اگر مرگ بُوَد پیشِ تو باری صنما


نیست مرا کار و دکان، هستم بی‌کارِ جهان

زان که ندانم جزِ تو کارگزاری صنما


خواه شب و خواه سحر، نیستم از هر دو خبر

کیست خبر؟ چیست خبر؟ روزشماری صنما


روز مرا دیدنِ تو، شب غمِ بُبریدنِ تو

از تو شبم روز شود، همچو نهاری(۸) صنما


باغِ پُر از نعمتِ من، گلبُنِ(۹) با زینتِ من

هیچ ندید و نَبُوَد چون تو بهاری صنما


جسمِ مرا خاک کنی، خاکِ مرا پاک کنی

باز مرا نقش کنی، ماه‌عِذاری(۱۰) صنما


فلسَفیَک(۱۱) کور شود، نور ازو دور شود

زو ندمد سنبلِ دین، چون که نَکاری صنما


فلسفی این هستیِ من، عارفِ تو مستیِ من

خوبیِ این، زشتیِ آن، هم تو نگاری(۱۲) صنما


(۱) صنم: بت، دلبر، معشوق 

(۲) صنما: ای معشوق

(۳) باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی

(۴) پابسته: اسیر، محبوس

(۵) یاری‌گر: یاری‌کننده، مساعد و موافق

(۶) جوعُ البَقَر: بیماریی که شخص هرچه بخورد سیر نشود، کنایه از طلبِ بسیار.

(۷) کآری: که آری

(۸) نَهار: روز

(۹) گلبُن: بوتهٔ گل، درختِ گل

(۱۰) ماه‌عِذار: ماه‌سیما، ماهرو

(۱۱) فلسَفیک: فلسفی حقیر و ناچیز

(۱۲) نگاریدن: نگاشتن، نوشتن، رقم زدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما، قدر تو باری صنما

ما همه پابستهٔ تو، شیرشکاری صنما


دلبرِ بی‌کینهٔ ما، شمعِ دلِ سینهٔ ما

در دو جهان، در دو سرا، کار تو داری صنما


ذرّه به ذرّه برِ تو، سجده‌کنان بر درِ تو

چاکر و یاری‌گرِ تو، آه چه یاری صنما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۳) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ است، نه موقوفِ علل


(۱۳) نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کار من بی‏‌علّت است و مستقیم

هست تقدیرم نَه علّت، ای سَقیم(۱۴)


عادتِ خود را بگردانم به وقت

این غبار از پیش، بنشانم به وقت


(۱۴) سَقیم: بیمار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط

که: بگویید از طریقِ انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع(۱۵) و صانع(۱۶) را به هم


کارگه چون جایِ روشن‌دیدگی(۱۷) است

پس برونِ کارگه، پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعونِ عَنود

لاجرم از کارگاهش کور بود


(۱۵) صُنع: آفرینش

(۱۶) صانع: آفریدگار

(۱۷) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۱۸) بود


(۱۸) تَفتیق: شکافتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #837


چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رَسته‌اند


جز عنایت که گشاید چشم را؟

جز محبّت که نشاند خشم را؟


جهدِ بی توفیق خود کس را مباد

در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۱۹)


(۱۹) سَداد: راستی و درستی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت

 

نُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیک

هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک‏


آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۲۰)

گفت: رَوْ تو مُکْثِری(۲۱) هذاٰ فِراق‏


قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨) ، آیهٔ ٧٨

Quran, Al-Kahf(#18), Line #78


«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ …»


«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست…»


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۲۲)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت رَوْ بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۲۳) ای غَوی(۲۴)


(۲۰) شِقاق: جدایی و دشمنی

(۲۱) مُکْثِر: پُرگو

(۲۲) شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۲۳) پیشین: از پیش

(۲۴) غَوی: گمراه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم 

تا تو با من روشنی، من روشنم 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانش فطیر(۲۵) باشد


(۲۵) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #313, Divan e Shams


جوابِ مشکلِ حیوان گیاه آمد و کاه

که تخمِ شهوتِ او شد خمیرمایه خواب


خر از کجا و دمِ عشقِ عیسوی ز کجا؟

که این گشاد ندادش مُفَتِّحُ الاَبواب(۲۶)


که عشق خلعتِ جانست و طوقِ کَرَّمنا(۲۷)

برای ملکِ وصال و برای رفعِ حجاب


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #70


«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 

وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»


«و محققاً ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را (بر مرکب) در برّ و بحر سوار کردیم 

و از غذاهای پاکیزه آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری بخشیدیم.»


(۲۶) مُفَتِّحُ الاَبواب: گشایندهٔ درها، خدای تعالی

(۲۷) کَرَّمنا: گرامی داشتیم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


خمیرکردهٔ یزدان کجا بماند خام؟

خمیرمایه پذیرم، نه از فَطیرانم(۲۸)


فَطیر چون کند او فاطِرُالسَّمٰوات(۲۹) است

چو اخترانِ سماوات از مُنیرانم(۳۰)


(۲۸) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۲۹) فاطِرُالسَّموات: شکافندهٔ آسمانها

(۳۰) مُنیر: نور دهنده، درخشنده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2660, Divan e Shams


تویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق است

چرا رفتی تو و هر کاره(۳۱) گشتی؟


(۳۱) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه‌های من ذهنی‌اش انجام دهد، همه کاره.

------------

مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


هر که او عاشق جسم است، ز جان محروم است

تلخ آید شِکَر، اندر دهن صفرایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1294


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی، نشاید کاخ را


چون بپخت وگشت شیرین، لب‌گزان

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کار، خون‌آشامی است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3991


وآنکه در ظلمت برانَد بارَگی(۳۲)  

برکنَد زآن نور دل، یکبارگی


(۳۲) بارَگی: مطلقِ سُتور، اسب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2367


هر که را افعالِ دام و دَد بُوَد  

بر کریمانَش گُمانِ بَد بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۳۳) عاریّتی‌ست

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‏


از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند

بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند


بر امیدِ عزِّ ده روزهٔ‏ خُدوک(۳۴)

گَردنِ خود کرده‌‏اند از غم، چو دوک


چون نمی‌‏آیند اینجا که منم؟

کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم‏


(۳۳) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

(۳۴) خُدوک: پریشانی، پراکندگی خاطر از امورِ ناملایم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمالِ(۳۵) خود، دو‌ اسبه تاخت(۳۶)


(۳۵) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۳۶) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2065


دست می‌دادش(۳۷) سخن، او بی‌خبر

که خبر هرزه بُوَد پیشِ نظر


این خبرها از نظر خود نایب است

بهرِ حاضر نیست، بهرِ غایب است


هر که او اندر نظر موصول شد

این خبرها پیشِ او معزول(۳۸) شد


(۳۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن

(۳۸) معزول: عزل شده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1643, Divan e Shams


خوش برانیم سویِ بیشهٔ شیرانِ سیاه

شیرگیرانه ز شیرانِ سیه نگریزیم


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


آفتابی که ز هر ذرّه طلوعی داری

کوه‌ها را جهتِ ذرّه شدن می‌سایی


چه لطیفی، و ز آغاز چنان جبّاری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام

پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994


مر لئیمان(۳۹) را بزن، تا سر نهند

مر کریمان را بده تا بَر(۴۰) دهند


لاجَرَم(۴۱) حق هر دو مسجد آفرید

دوزخ آنها را و، اینها را مزید


ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۴۲)


زآنکه جبّاران(۴۳) بُدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


(۳۹) لئیم: ناکس، فرومایه

(۴۰) بَر: میوه

(۴۱) لاجَرَم: به ناچار

(۴۲) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۴۳) جَبّار: ستمگر، ظالم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفت: خُنُک تو را که تو در غمِ ما شدی دوتو(۴۴)

کار تو راست در جهان ای بگزیده کارِ من


(۴۴) دوتو: خمیده، دولا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2214


عقلِ جُزو، از کلّ گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی‌‌


چون تقاضا بر تقاضا می‌‌رسد

موجِ آن دریا بدینجا می‌‌رسد


مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


کاری نداریم ای پدر، جز خدمتِ ساقیِّ خود

ای ساقی افزون ده قدح، تا وارهیم از نیک و بد


هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشه‌ای

در پیشهٔ بی‌پیشگی کرده‌ست ما را نام‌زد


هرروز همچون ذرّه‌ها رقصان به پیشِ آن ضیا(۴۵)

هرشب مثالِ اختران طوّافِ(۴۶) یارِ ماه‌خَد(۴۷)


(۴۵) ضيا: نور

(۴۶) طوّاف: چرخنده، گردنده

(۴۷) ماه‌خَد: ماه‌چهره، زیبا‌ رخسار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطعِ سبب

عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنّت از اِلٰه‌

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ‌الْمَأوىٰ(۴۸) و دیدارِ خدا


قرآن کریم، سورهٔ طلاق (۶۵)، آیهٔ ۳

Quran, At-Taghaabun(#65), Line #3


«... وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ... .»


«... و هركه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است... .»


(۴۸) جَنَّتُ‌الْمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشت‌گانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094

 

خانه‌یی را کِش دریچه‌ست آن طرف  

دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف 

 

هین دریچه سویِ یوسف باز کن  

وز شکافش فُرجه‌یی(۴۹) آغاز کن  

 

عشق‌ورزی، آن دریچه کردن است  

کز جمالِ دوست، سینه روشن است 


پس هماره رویِ معشوقه نگر  

این به دستِ توست، بشنو ای پدر 


(۴۹) فُرجه‌: تماشا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۰)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا

 او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»

 

در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد

 زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد


(۵۰) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1404, Divan e Shams


کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟

چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


 گفت: مُفتیِّ(۵۱) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۵۲) آن بده


(۵۱) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۲) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #268


حَزْم(۵۳)، سُوء‌الظن(۵۴) گفته‌ست آن رسول

هر قَدَم را دام می‌دان ای فَضول


رویِ صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی‌ است، کم ران اُوستاخ


آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟

چون بتازد، دامش افتد در گلو


(۵۳) حَزْم: دوراندیشی در امری، هوشیاری و آگاهی

(۵۴) ظَن: حدس، گمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #277


آن عصایِ حَزْم و استدلال را

چون نداری دید، می‌کُن پیشوا


ور عصایِ حَزْم و استدلال نیست

بی‌عصا کَش بر سَرِ هر رَه مایست


گام زآن سان نِهْ ،که نابینا نهد

تا که پا از چاه و از سگ، وارهد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۵۵)


(۵۵) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١٨٧

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۶)


(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۷)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۸)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵۸) حَدید: آهن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۵۹) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۵۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما، قدر تو باری صنما

ما همه پابستهٔ تو، شیرشکاری صنما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4607


هرکه دیدِ او نباشد دفعِ مرگ  

دوست نَبْوَد، که نه میوه‌ستش، نه برگ


کار آن کار است، ای مشتاقِ مست 

کاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش است


شد نشانِ صِدقِ ایمان ای جوان

آن‌که آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دین


هر که اندر کارِ تو شد مرگ‌دوست

بر دلِ تو، بی‌کراهت دوست، اوست


چون کراهت رفت، آن خود مرگ نیست

صورتِ مرگ است و نُقلان کردنی‌ست(۶۰)


چون کراهت رفت، مُردن نفع شد

پس درست آید که مُردن، دفع شد

 

دوست حق است و، کسی کِش گفت او

که تویی آنِ من و، من آنِ تو


حدیث


«مَنْ كانَ للّٰـهِ كانَ اللّٰـهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


گوش دار اکنون که عاشق می‌رسد

بسته عشق، او را به حَبْلٍ مِنْ مَسَد


قرآن کریم، سورهٔ مسد (۱۱۱)، آیات ۴ و ۵

Quran, Al-Masad(#111), Line #4-5


«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ.» 


«و زنش هيزم‌كش است. و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»


چون بدید او چهرۀ صدرِ جهان

گوییا پَرّیدَش از تن، مرغِ جان


همچو چوبِ خشک افتاد آن تنش

سرد شد از فرقِ جان تا ناخنش


هرچه کردند از بُخور و از گُلاب

نه بجنبید و، نه آمد در خِطاب


شاه چون دید آن مُزَعْفَر(۶۱) رویِ او

پس فرود آمد ز مَرکَب، سویِ او


گفت: عاشق دوست می‌جویَد به تَفت(۶۲)

چونکه معشوق آمد، آن عاشق برفت


عاشقِ حقّی و حق آنست کو 

چون بیاید، نبود از تو تایِ مو(۶۳) 


صد چو تو فانی‌ست پیشِ آن نظر

عاشقی بر نفیِ خود خواجه مگر؟


سایه‌ییّ و، عاشقی بر آفتاب 

شمس آید، سایه لا گردد شتاب


(۶۰) نُقلان کردن: نقل کردن، انتقال یافتن

(۶۱) مُزَعْفَر: زرد، زعفرانی

(۶۲) تَفت: گرمی و حرارت

(۶۳) تایِ مو: تارِ مو

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) صنم: بت، دلبر، معشوق 

(۲) صنما: ای معشوق

(۳) باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی

(۴) پابسته: اسیر، محبوس

(۵) یاری‌گر: یاری‌کننده، مساعد و موافق

(۶) جوعُ البَقَر: بیماریی که شخص هرچه بخورد سیر نشود، کنایه از طلبِ بسیار.

(۷) کآری: که آری

(۸) نَهار: روز

(۹) گلبُن: بوتهٔ گل، درختِ گل

(۱۰) ماه‌عِذار: ماه‌سیما، ماهرو

(۱۱) فلسَفیک: فلسفی حقیر و ناچیز

(۱۲) نگاریدن: نگاشتن، نوشتن، رقم زدن

(۱۳) نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۴) سَقیم: بیمار

(۱۵) صُنع: آفرینش

(۱۶) صانع: آفریدگار

(۱۷) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

(۱۸) تَفتیق: شکافتن

(۱۹) سَداد: راستی و درستی

(۲۰) شِقاق: جدایی و دشمنی

(۲۱) مُکْثِر: پُرگو

(۲۲) شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۲۳) پیشین: از پیش

(۲۴) غَوی: گمراه

(۲۵) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۲۶) مُفَتِّحُ الاَبواب: گشایندهٔ درها، خدای تعالی

(۲۷) کَرَّمنا: گرامی داشتیم

(۲۸) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۲۹) فاطِرُالسَّموات: شکافندهٔ آسمانها

(۳۰) مُنیر: نور دهنده، درخشنده

(۳۱) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه‌های من ذهنی‌اش انجام دهد، همه کاره.

(۳۲) بارَگی: مطلقِ سُتور، اسب

(۳۳) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

(۳۴) خُدوک: پریشانی، پراکندگی خاطر از امورِ ناملایم

(۳۵) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۳۶) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۳۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن

(۳۸) معزول: عزل شده

(۳۹) لئیم: ناکس، فرومایه

(۴۰) بَر: میوه

(۴۱) لاجَرَم: به ناچار

(۴۲) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۴۳) جَبّار: ستمگر، ظالم

(۴۴) دوتو: خمیده، دولا

(۴۵) ضيا: نور

(۴۶) طوّاف: چرخنده، گردنده

(۴۷) ماه‌خَد: ماه‌چهره، زیبا‌ رخسار

(۴۸) جَنَّتُ‌الْمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشت‌گانه

(۴۹) فُرجه‌: تماشا

(۵۰) دَنی: فرومایه، پست

(۵۱) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۲) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۵۳) حَزْم: دوراندیشی در امری، هوشیاری و آگاهی

(۵۴) ظَن: حدس، گمان

(۵۵) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی

(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۵۸) حَدید: آهن

(۵۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۶۰) نُقلان کردن: نقل کردن، انتقال یافتن

(۶۱) مُزَعْفَر: زرد، زعفرانی

(۶۲) تَفت: گرمی و حرارت

(۶۳) تایِ مو: تارِ مو


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

ما همه پابسته تو شیرشکاری صنما


دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما

در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما


ذره به ذره بر تو سجده‌کنان بر در تو

چاکر و یاری‌گر تو آه چه یاری صنما


هر نفسی تشنه‌ترم بسته جوع البقرم

گفت که دریا بخوری گفتم کاری صنما


هر که ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا

آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما


نیست مرا کار و دکان هستم بی‌کار جهان

زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما


خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر

کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما


روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو

از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما


باغ پر از نعمت من گلبن با زینت من

هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما


جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی

باز مرا نقش کنی ماه‌عذاری صنما


فلسفیک کور شود نور ازو دور شود

زو ندمد سنبل دین چون که نکاری صنما


فلسفی این هستی من عارف تو مستی من

خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

ما همه پابسته تو شیرشکاری صنما


دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما

در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما


ذره به ذره بر تو سجده‌کنان بر در تو

چاکر و یاری‌گر تو آه چه یاری صنما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کار من بی‏‌علت است و مستقیم

هست تقدیرم نه علت ای سقیم


عادت خود را بگردانم به وقت

این غبار از پیش بنشانم به وقت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه یعنی عدم

تا ببینی صنع و صانع را به هم


کارگه چون جای روشن‌دیدگی است

پس برون کارگه پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعون عنود

لاجرم از کارگاهش کور بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #837


چشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اند

جز مر آنها را که از خود رسته‌اند


جز عنایت که گشاید چشم را

جز محبت که نشاند خشم را


جهد بی توفیق خود کس را مباد

در جهان والله اعلم بالسداد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کان فراق آرد یقین در عاقبت

 

نطق موسی بد بر اندازه ولیک

هم فزون آمد ز گفت یار نیک‏


آن فزونی با خضر آمد شقاق

گفت رو تو مکثری هذا فراق‏


قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨) ، آیهٔ ٧٨

Quran, Al-Kahf(#18), Line #78


«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ …»


«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميان من و توست…»


موسیا بسیار گویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حدث کردی تو ناگه در نماز

گویدت سوی طهارت رو بتاز


ور نرفتی خشک جنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین ای غوی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کنی من کم کنم 

تا تو با من روشنی من روشنم 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری نانش فطیر باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #313, Divan e Shams


جواب مشکل حیوان گیاه آمد و کاه

که تخم شهوت او شد خمیرمایه خواب


خر از کجا و دم عشق عیسوی ز کجا

که این گشاد ندادش مفتح الابواب


که عشق خلعت جانست و طوق کرمنا

برای ملک وصال و برای رفع حجاب


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #70


«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 

وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»


«و محققاً ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را (بر مرکب) در برّ و بحر سوار کردیم 

و از غذاهای پاکیزه آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری بخشیدیم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


خمیرکرده یزدان کجا بماند خام

خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم


فطیر چون کند او فاطرالسموات است

چو اختران سماوات از منیرانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2660, Divan e Shams


تویی فرزند جان کار تو عشق است

چرا رفتی تو و هر کاره گشتی


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


هر که او عاشق جسم است ز جان محروم است

تلخ آید شکر اندر دهن صفرایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1294


سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

ز آنکه در خامی نشاید کاخ را


چون بپخت وگشت شیرین لب‌گزان

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماند

بگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3991


وآنکه در ظلمت براند بارگی  

برکند زآن نور دل یکبارگی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2367


هر که را افعال دام و دد بود  

بر کریمانش گمان بد بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی‌ست

امر را طاق و طرم ماهیتی‌ست‏


از پی طاق و طرم خواری کشند

بر امید عز در خواری خوشند


بر امید عز ده روزه خدوک

گردن خود کرده‌‏اند از غم چو دوک


چون نمی‌‏آیند اینجا که منم

کاندرین عز آفتاب روشنم‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو‌ اسبه تاخت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2065


دست می‌دادش سخن او بی‌خبر

که خبر هرزه بود پیش نظر


این خبرها از نظر خود نایب است

بهر حاضر نیست بهر غایب است


هر که او اندر نظر موصول شد

این خبرها پیش او معزول شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1643, Divan e Shams


خوش برانیم سوی بیشه شیران سیاه

شیرگیرانه ز شیران سیه نگریزیم


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری

کوه‌ها را جهت ذره شدن می‌سایی


چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرود آ والسلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دم خوش را کنار بام دان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994


مر لئیمان را بزن تا سر نهند

مر کریمان را بده تا بر دهند


لاجرم حق هر دو مسجد آفرید

دوزخ آنها را و اینها را مزید


ساخت موسی قدس در باب صغیر

تا فرود آرند سر قوم زحیر


زآنکه جباران بدند و سرفراز

دوزخ آن باب صغیر است و نیاز


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضور حضرت صاحب‌دلان‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو

کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2214


عقل جزو از کل گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی‌‌


چون تقاضا بر تقاضا می‌‌رسد

موج آن دریا بدینجا می‌‌رسد


مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود

ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد


هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشه‌ای

در پیشه بی‌پیشگی کرده‌ست ما را نام‌زد


هرروز همچون ذره‌ها رقصان به پیش آن ضیا

هرشب مثال اختران طواف یار ماه‌خد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطع سبب

عز درویش و هلاک بولهب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنت از اله‌

گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه


چون نخواهی من کفیلم مر تو را

جنت‌المأوى و دیدار خدا


قرآن کریم، سورهٔ طلاق (۶۵)، آیهٔ ۳

Quran, At-Taghaabun(#65), Line #3


«... وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ... .»


«... و هركه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است... .»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094

 

خانه‌یی را کش دریچه‌ست آن طرف  

دارد از سیران آن یوسف شرف 

 

هین دریچه سوی یوسف باز کن  

وز شکافش فرجه‌یی آغاز کن  

 

عشق‌ورزی آن دریچه کردن است  

کز جمال دوست سینه روشن است 


پس هماره روی معشوقه نگر  

این به دست توست بشنو ای پدر 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بما اغویتنی

کرد فعل خود نهان دیو دنی


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد 

و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، 

من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»

 

در گنه او از ادب پنهانش کرد

زآن گنه بر خود زدن او بر بخورد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1404, Divan e Shams


کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم

چونکه چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی


ور ضرورت هست هم پرهیز به

ور خوری باری ضمان آن بده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #268


حزم سوء‌الظن گفته‌ست آن رسول

هر قدم را دام می‌دان ای فضول


روی صحرا هست هموار و فراخ

هر قدم دامی‌ است کم ران اوستاخ


آن بز کوهی دود که دام کو

چون بتازد دامش افتد در گلو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #277


آن عصای حزم و استدلال را

چون نداری دید می‌کن پیشوا


ور عصای حزم و استدلال نیست

بی‌عصا کش بر سر هر ره مایست


گام زآن سان نه که نابینا نهد

تا که پا از چاه و از سگ وارهد