Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #967

برنامه صوتی شماره ۹۶۷ گنج حضور

  • Currently 3.99/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 219 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۶۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۷ ژوئن ۲۰۲۳ - ۷ تیر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۷ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


چو شیر و انگبین جانا، چه باشد گر درآمیزی؟

عسل از شیر نگریزد، تو هم باید که نگریزی


اگر نالایقم جانا، شوم لایق به فرِّ تو

وگر ناچیز و معدومم، بیابم از تو من چیزی


یکی قطره شود گوهر، چو یابد او علف از تو

کُهِ قافی شود ذرّه، چو در بندی و بستیزی


همه خاکیم، روینده ز آبِ ذکر و بادِ دم

گلی که خندد و گرید کزو فکری بینگیزی


گلستانی کُنَش خندان، و فرمانی به دستش ده

که ای گلشن، شدی ایمن ز آفت‌هایِ پاییزی


گهی در صورتِ آبی، بیایی جان دهی گل را

گهی در صورتِ بادی، به هر شاخی درآویزی


درختی بیخِ او بالا، نگونه(۱) شاخه‌هایِ او

به عکسِ آن درختانی که سُعدی‌اند(۲) و شونیزی(۳)


گهی گویی به گوشِ دل که در دوغِ من افتادی

منم جانِ همه عالم، تو چون از جان بپرهیزی؟


گهی زانوت بربندم چو اشتر، تا فروخسپی

گهی زانوت بگشایم، که تا از جای برخیزی


منال ای اشتر و خامش، به من بنگر به چشمِ هُش

که تمییزِ نوت بخشم، اگرچه کانِ تمییزی


تویی شمع و منم آتش، چو افتم در دماغت خَوش

یکی نیمه فروسوزی، یکی نیمه فروریزی


به هر سوزی چو پروانه مشو قانع، بسوزان سر

به پیشِ شمع چون لافی ازین سودایِ دهلیزی(۴)؟


اگر داری سرِ مستان، کُلَه بگذار و سر بستان

کُلَه دارند و سرها نی کُلَه‌دارانِ پالیزی(۵)


سر آن‌هاراست که با او درآوردند سر با سر

کم از خاری که زد با گل ز چالاکی و سرتیزی؟


تو هر چیزی که می‌جویی، مجویش جز ز کانِ او

که از زر هم زری(۶) یابند و از ارزیز(۷) ارزیزی


خمش کن، قصهٔ عمری به روزی کی توان گفتن؟

کجا آید ز یک خشتک(۸) گریبانی و تیریزی(۹)؟


(۱) نگونه: سرنگون، سرازیر

(۲) سُعد: نباتی است که ریشهٔ گیاهی دارد به رنگ سیاه.

(۳) شونیز: گیاهی از تیرهٔ آلاله‌ها که دانه‌های سیاه رنگ دارد.

(۴) دهلیزی: مجازاً بی‌اصل و اساس

(۵) کله‌دارانِ پالیزی: مترسک‌هایی که در بستان‌ها و باغ‌ها برای دور کردنِ پرندگان و دیگر جانوران نصب می‌کنند.

(۶) زری: زر بودن

(۷) ارزیز: قلع (نوعی فلز)، ارزیزی: قلع بودن

(۸) خشتک: پارچه‌ای که میان دو پاچهٔ شلوار دوزند.

(۹) تیریز: دامن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


چو شیر و انگبین جانا، چه باشد گر درآمیزی؟

عسل از شیر نگریزد، تو هم باید که نگریزی


اگر نالایقم جانا، شوم لایق به فرِّ تو

وگر ناچیز و معدومم، بیابم از تو من چیزی


یکی قطره شود گوهر، چو یابد او علف از تو

کُهِ قافی شود ذرّه، چو دربندی و بستیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3005, Divan e Shams


آن دل که گم شده‌ست، هم از جانِ خویش جوی

آرامِ جان خویش، ز جانانِ خویش جوی


اندر شِکَر نیابی ذوقِ نباتِ غیب

آن ذوق را هم از لب و دندانِ خویش جوی


دو چشم را تو ناظرِ هر بی‌نظر مکن

در ناظری گریز و ازو آنِ خویش جوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نمانَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌ای؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3803


رزقْ‌جُویی را ز بالا خُوگَرَم(۱۰)

تو زِ بالا بر گشودستی دَرَم‏

 

ای نموده تو مکان از لامکان

فِی السّماءِ رِزْقُکُمْ کرده عیان‏


(۱۰) خُوگَر: انیس، انس گیرنده

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1740


می‌زند جان در جهانِ آبگُون

نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ


گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن

پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن؟

 

گر نخواهد بی‌بدن جانِ تو زیست

فِی‌السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۱)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۱۲)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۱۳)؟


عاشقِ صُنعِ(۱۴) خدا با فَر(۱۵) بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۱۶) او کافر بُوَد


(۱۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۳) گبر: کافر

(۱۴) صُنع: آفرینش

(۱۵) فَر: شکوهِ ایزدی

(۱۶) مصنوع: آفریده، مخلوق

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۱۷) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۱۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۱۸)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۱۹)


منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


(۱۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۱۹) استماع: شنیدن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3008, Divan e Shams


خواجه بجه از جهان، قفل بنه بر دهان

پنجه گشا چون کلید، قفل گشا یافتی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۲۰)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم 

و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا 

 او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما

 

در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد 

 زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد 


بعدِ توبه گفتش: ای آدم نه من 

 آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن(۲۱)‌‌؟


نه که تقدیر و قضایِ من بُد آن 

 چُون به وقتِ عُذر کردی آن نهان‌‌؟


گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم 

 گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم‌‌


هر که آرَد حُرمت، او حُرمت بَرَد 

 هر که آرَد قند، لوزینه(۲۲) بَرَد


(۲۰) دَنی: فرومایه، پست

(۲۱) مِحن: محنت‌ها، رنج‌ها، سختی‌ها

(۲۲) لوزینه: نوعی شیرینی

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


چو شیر و انگبین جانا، چه باشد گر درآمیزی؟

عسل از شیر نگریزد، تو هم باید که نگریزی


اگر نالایقم جانا، شوم لایق به فرِّ تو

وگر ناچیز و معدومم، بیابم از تو من چیزی


یکی قطره شود گوهر، چو یابد او علف از تو

کُهِ قافی شود ذرّه، چو دربندی و بستیزی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۳)


(۲۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۴)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۵)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۵) حَدید: آهن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۶) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


چو شیر و انگبین جانا، چه باشد گر درآمیزی؟

عسل از شیر نگریزد، تو هم باید که نگریزی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324


از پدر آموز، کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۲۷)

 

چون بدید آن عالِمُ‎الْاَسرار را

بَر دو پا اِستاد استغفار را


همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، 

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.


بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست

 

رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بس

چونکه جانداران بدید او پیش و پس


حضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.» 

زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


دید، جاندارانِ(۲۸) پنهان همچو جان

دُورباشِ(۲۹) هر یکی تا آسمان

 

که هِلا پیشِ سلیمان، مور باش

تا بنشْکافَد تو را این دورباش


(۲۷) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۲۸) جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

(۲۹) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند 

تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #391

 

گفت: جُرمم چیست ای دانایِ راز

که مرا گویی که مسجد را مساز؟

 

گفت: بی‌جُرمی، تو خون‌ها کرده‌ای

خونِ مظلومان به گردن بُرده‌ای

 

که ز آوازِ تو خلقی بی‌شمار

جان بدادند و شدند آن را شکار


خون بسی رفته‌ست بر آوازِ تو

بر صدایِ خوبِ جان‌پردازِ(۳۰) تو

 

گفت: مغلوبِ تو بودم، مستِ تو

دستِ من بربسته بود از دستِ تو


نه که هر مغلوبِ شَه مرحوم(۳۱) بود؟

نَه که اَلْـمَغْلُوبُ کَالْـمَعْدُوم بود؟


مگر نه اینست که هر که مقهور شاه حقیقت شود مورد رحمت قرار می‌گیرد؟ 

و مگر نه اینست که هر که مغلوب شود گویی معدوم شده است؟


گفت: این مغلوب، معدومی‌ست کو

جز به نسبت نیست معدوم، اَیْقِنُوا(۳۲)


حضرت حق به داوود(ع) جواب فرمود: درست است که تو مغلوب و مقهور من بودی، 

امّا هر مغلوبی، معدومِ مطلق نیست. «یقین پیدا کنید.»


قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


(۳۰) جان‌پرداز: جان‌ستان، جان‌بخش

(۳۱) مرحوم: کسی که مورد رحمت و شفقت قرار گیرد.

(۳۲) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


اگر نالایقم جانا، شوم لایق به فرِّ تو

وگر ناچیز و معدومم، بیابم از تو من چیزی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم عاریّتی است

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است‏


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #361


یُسر(۳۳) با عُسر(۳۴) است، هین آیِس(۳۵) مباش

راه داری زین مَمات(۳۶) اندر معاش


قرآن کریم، سوره انشراح (۹۴)، آیه ۵

Quran, Ash-i-Sharh(#94), Line #5


«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»


«پس بی تردید با دشواری آسانی است.»


(۳۳) یُسر: آسانی

(۳۴) عُسر: سختی

(۳۵) آیِس: ناامید

(۳۶) مَمات: مرگ

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537


چارهٔ آن دل عطای مبدلی‌ست(۳۷)

دادِ(۳۸) او را قابلیّت شرط نیست


بلک شرطِ قابلیّت دادِ اوست

داد، لُبّ(۳۹) و قابلیّت هست پوست


(۳۷) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۳۸) داد: عطا، بخشش

(۳۹) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #613


وقتِ آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم، سراسر جان شوم


ای عدوِّ شرم و اندیشه بیآ

که دریدم پردهٔ شرم و حیا


حدیث


«اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»


«شرم، بازدارندهٔ ایمان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #277


آن عصایِ حَزْم و استدلال را

چون نداری دید، می‌کُن پیشوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #276

 

چشم اگر داری تو، کورانه مَیا

ور نداری چشم، دست آور عصا

 

آن عصایِ حَزْم و استدلال را

چون نداری دید، می‌کُن پیشوا

 

ور عصایِ حَزْم و استدلال نیست

بی‌عصا کَش بر سَرِ هر رَه مایست


گام زآن سان نِهْ، که نابینا نهد

تا که پا از چاه و از سگ، وارهد


لرز لرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خُباط(۴۰)

 

ای ز دودی جَسته در ناری شده

لقمه جُسته، لقمهٔ‌ ماری شده


(۴۰) خُباط: پریشانی مغز، پر‌ی‌زدگی. در اینجا: تباهی و هلاکت

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #760, Divan e Shams


خُنُک آنگه که کند حق، گنهت طاعتِ مطلق

خُنُک آن دَم که جنایات، عنایاتِ خدا شد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3005


سیّئاتم چون وسیلت شد به حق

پس مَزَن بر سیّئاتم هیچ دَق‏(۴۱)


قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰

Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70


«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا.»


«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. 

خدا گناهانشان را به نيكی‌ها بدل مى‌كند و خدا آمرزنده و مهربان است.»


(۴۱) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۴۲) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت‌ گر خوری، مُجرم شَوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ورخوری، باری ضَمانِ(۴۳) آن بده


(۴۲) مُفتی: فتوادهنده

(۴۳) ضَمان:‌ تاوان

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۴۴) آسان بِجِه(۴۵)


(۴۴) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۴۵) آسان بجه: به آسانی فرار کن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


یکی قطره شود گوهر، چو یابد او علف از تو

کُهِ قافی شود ذرّه، چو دربندی و بستیزی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083


قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجبِ من اینست

کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


ذرّه‌ ذرّه گردد افلاک و زمین

پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۴۶)


(۴۶) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع(۴۷) و صانع(۴۸) را به هم


کارگه چون جایِ روشن‌دیدگی(۴۹) است

پس برونِ کارگه، پوشیدگی است


رو به هستی داشت فرعونِ عَنود

لاجرم از کارگاهش کور بود


(۴۷) صُنع: آفرینش

(۴۸) صانع: آفریدگار

(۴۹) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۵۰) بود


(۵۰) تَفتیق: شکافتن

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بر، گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و، حیله‌‌‌اش دام بود

 آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود


در بِبَست و دشمن اندر خانه بود

حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ حق چون نیستی است

پس برونِ کارگه بی‏‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۵۱)


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۵۲)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


(۵۱) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۵۲) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


همه خاکیم، روینده ز آبِ ذکر و بادِ دم

گلی که خندد و گرید کزو فکری بینگیزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1643, Divan e Shams


خوش برانیم سویِ بیشهٔ شیرانِ سیاه

شیرگیرانه ز شیرانِ سیه نگریزیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


اگر گلی بُده‌ام، زین بهار باغ شوم

وگر یکی بُده‌ام، زین وصال صد گردم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۵۳) نیست


لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۵۳) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #437


آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان

هست یادِ آن فلانه وآن فلان


دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن

تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸

Quran, Al-Ra’d(#13), Line #28


«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۵۴) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۵۴) نَفَخْتُ: دمیدم

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کن


ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۵۵)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


(۵۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱ - ۵۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #564-1


خاصه تقلیدِ چنین بی‏‌حاصلان

کآبرو را ریختند از بهرِ نان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس، چندان باید از یارانِ خَوش

که شوی از بحرِ بی‌عکس، آب‌کَش


عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد، شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر

از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1643, Divan e Shams


خوش برانیم سویِ بیشهٔ شیرانِ سیاه

شیرگیرانه ز شیرانِ سیه نگریزیم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکرْ آن باشد که بگشاید رَهی

راهْ آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن‌ها و لشکر شَه شود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


لحد(۵۶) چه باشد؟ در آسمان نگنجد جان

ز پنج و شش گذرم، زود بر احد گردم


(۵۶) لَحَد: گور، آرامگاه

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


گلستانی کُنَش خندان، و فرمانی به دستش ده

که ای گلشن، شدی ایمن ز آفت‌هایِ پاییزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #578, Divan e Shams


مرا عهدی‌ست با شادی که شادی آنِ من باشد

مرا قولی‌ست با جانان که جانان جانِ من باشد


به خطِّ خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تخت است و تا بخت است، او سلطانِ من باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


کسی که او لَحَدِ سینه را چو باغی کرد

روا نداشت که من بستهٔ لحد گردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1643, Divan e Shams


گُلرخان روی نمایند، چو رو بنماییم

که بهاریم در آن باغ، نه ما پاییزیم


وز سرِ ناز بگوییم چه چیزید شما

سجده آرند که ما پیشِ شما ناچیزیم


گُلعذاریم(۵۷) ولی پیشِ رخِ خوب شما

روی ناشسته و آلوده و بی‌تمییزیم


(۵۷) گلعِذار: آنکه چهره‌ای مانند گل دارد، گُلرو، گلچهره، زیبارو

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


گهی در صورتِ آبی، بیایی جان دهی گل را

گهی در صورتِ بادی، به هر شاخی درآویزی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #125


باد را دیدی که می‌جُنبد، بدان

بادجُنبانی‌ست اینجا بادران


مرْوَحَهٔ(۵۸) تصریفِ صُنعِ ایزدش

زد برین باد و، همی جُنبانَدش


(۵۸) مِرْوَحَه: بادبزن

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


درختی بیخِ او بالا، نگونه شاخه‌هایِ او

به عکسِ آن درختانی که سُعدی‌اند و شونیزی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #651


بازگونه(۵۹)، ای اسیرِ این جهان 

نامِ خود کردی امیرِ این جهان


ای تو بندهٔ این جهان، محبوس‌جان

چند گویی خویش را خواجهٔ جهان؟


(۵۹) بازگونه: واژگونه

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3576


این د‌ر‌ختِ تن عصایِ مو‌سی است

کَامْرَش آمد که بِیَنداز‌ش ز دست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1956


فِی‌السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌‌یی؟

اندرین پَستی چه بر چَفسیده‌‌یی(۶۰)؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵١)، آیهٔ ٢٢

Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَ فِي‌السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزقِ شما و هر‌چه به شما وعده شده، در آسمان است.»


(۶۰) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2654, Divan e Shams


چو فرموده‌ست رزقت ز آسمان است

زمین شوریدن ای فَلّاح(۶۱) تا کی


(۶۱) فَلّاح: کشاورز، باغبان

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


گهی گویی به گوشِ دل که در دوغِ من افتادی

منم جانِ همه عالم، تو چون از جان بپرهیزی؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سَران تا آن سران


از همه عیش و خوشی‌ها و مزه

او نبیند جز که قِشرِ خربزه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shams


جان شیرینِ تو در قبضه(۶۲) و در دستِ من است

تنِ بی‌جان چه کند، گر تو ز تن بگریزی؟


جانِ مردان همه از جانِ تو بیزار شوند

چون مخنّث(۶۳) اگر از خوبِ ختن بگریزی


(۶۲) قبضه کردن: به‌دست آوردن، تصرف کردن

(۶۳) مُخَنَّث: ترسو

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #483, Divan e Shams


در آن زمان که در این دوغ می‌فُتی چو مگس

عجب که توبه و عقل و رأیتِ تو کجاست؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2257, Divan e Shams


چو تو سیمرغِ روح را بکشانی در ابتلا

چو مگس دوغ درفتد به گهِ امتحان تو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۶۴) نو آید دوان


هین مگو کاین مانْد اندر گردنم

که هم‌‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ است، او را دار خَوش


(۶۴) ضَیف: مهمان

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


گهی زانوت بربندم چو اشتر، تا فروخسپی

گهی زانوت بگشایم، که تا از جای برخیزی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۶۵) ای پسر


(۶۵) فِرو مآ: نایست

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۶۶)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۶۶) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3210


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا فقری، نوا آنجا رَوَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2540, Divan e Shams


منال ای اشتر و خامش، به من بنگر به چشمِ هُش

که تمییزِ نوت بخشم، اگرچه کانِ تمییزی


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #59, Divan e Shams


تو از خواری همی‌نالی، نمی‌بینی عنایت‌ها

مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2358


چونکه قسّام(۶۷) اوست، کفر آمد گِله

صبر باید، صبر مِفْتاحُ‌الصِّلَه(۶۸ و ۶۹)


غیر حق جمله عدواند، اوست دوست

با عدو از دوست شَکْوَت(۷۰) کی نکوست؟


تا دهد دوغم، نخواهم اَنگبین

زآنکه هر نعمت غمی دارد قرین


(۶۷) قسّام: قسمت‌کننده

(۶۸) مِفْتاحُ‌الصِّله: کلید بخشایش‌ها

(۶۹) صِلِه: پاداش، انعام، جایزه

(۷۰) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #361


یُسر(۷۱) با عُسر(۷۲) است، هین آیِس(۷۳) مباش

راه داری زین مَمات(۷۴) اندر معاش


قرآن کریم، سوره انشراح (۹۴)، آیه ۵

Quran, Ash-i-Sharh(#94), Line #5


«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»


«پس بی تردید با دشواری آسانی است.»


(۷۱) یُسر: آسانی

(۷۲) عُسر: سختی

(۷۳) آیِس: ناامید

(۷۴) مَمات: مرگ

-------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۷۵) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۷۶) کی کاشتی؟


(۷۵) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۷۶) اَمَل: آرزو

-------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) نگونه: سرنگون، سرازیر

(۲) سُعد: نباتی است که ریشهٔ گیاهی دارد به رنگ سیاه.

(۳) شونیز: گیاهی از تیرهٔ آلاله‌ها که دانه‌های سیاه رنگ دارد.

(۴) دهلیزی: مجازاً بی‌اصل و اساس

(۵) کله‌دارانِ پالیزی: مترسک‌هایی که در بستان‌ها و باغ‌ها برای دور کردنِ پرندگان و دیگر جانوران نصب می‌کنند.

(۶) زری: زر بودن

(۷) ارزیز: قلع (نوعی فلز)، ارزیزی: قلع بودن

(۸) خشتک: پارچه‌ای که میان دو پاچهٔ شلوار دوزند.

(۹) تیریز: دامن

(۱۰) خُوگَر: انیس، انس گیرنده

(۱۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۱۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۱۳) گبر: کافر

(۱۴) صُنع: آفرینش

(۱۵) فَر: شکوهِ ایزدی

(۱۶) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۱۷) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۱۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۱۹) استماع: شنیدن

(۲۰) دَنی: فرومایه، پست

(۲۱) مِحن: محنت‌ها، رنج‌ها، سختی‌ها

(۲۲) لوزینه: نوعی شیرینی

(۲۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۵) حَدید: آهن

(۲۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۷) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۲۸) جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

(۲۹) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند 

تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.

(۳۰) جان‌پرداز: جان‌ستان، جان‌بخش

(۳۱) مرحوم: کسی که مورد رحمت و شفقت قرار گیرد.

(۳۲) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.

(۳۳) یُسر: آسانی

(۳۴) عُسر: سختی

(۳۵) آیِس: ناامید

(۳۶) مَمات: مرگ

(۳۷) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده

(۳۸) داد: عطا، بخشش

(۳۹) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی

(۴۰) خُباط: پریشانی مغز، پر‌ی‌زدگی. در اینجا: تباهی و هلاکت

(۴۱) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن

(۴۲) مُفتی: فتوادهنده

(۴۳) ضَمان:‌ تاوان

(۴۴) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۴۵) آسان بجه: به آسانی فرار کن

(۴۶) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه

(۴۷) صُنع: آفرینش

(۴۸) صانع: آفریدگار

(۴۹) روشن‌دیدگی: روشن‌‌بینی

(۵۰) تَفتیق: شکافتن

(۵۱) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۵۲) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

(۵۳) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۵۴) نَفَخْتُ: دمیدم

(۵۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۵۶) لَحَد: گور، آرامگاه

(۵۷) گلعِذار: آنکه چهره‌ای مانند گل دارد، گُلرو، گلچهره، زیبارو

(۵۸) مِرْوَحَه: بادبزن

(۵۹) بازگونه: واژگونه

(۶۰) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای

(۶۱) فَلّاح: کشاورز، باغبان

(۶۲) قبضه کردن: به‌دست آوردن، تصرف کردن

(۶۳) مُخَنَّث: ترسو

(۶۴) ضَیف: مهمان

(۶۵) فِرو مآ: نایست

(۶۶) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.

(۶۷) قسّام: قسمت‌کننده

(۶۸) مِفْتاحُ‌الصِّله: کلید بخشایش‌ها

(۶۹) صِلِه: پاداش، انعام، جایزه

(۷۰) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن

(۷۱) یُسر: آسانی

(۷۲) عُسر