Description
برنامه شماره ۸۸۹ گنج حضور اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۶ کتبر ۲۰۲۱ - ۵ آبان
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF تمام اشعار این برنامه
PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shams
کاری نداریم ای پدر، جز خدمتِ ساقیِّ خود ای ساقی افزون ده قدح، تا وارهیم از نیک و بد
هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشهای در پیشهی بیپیشگی کردست ما را نامزد
هر روز همچون ذرّهها رقصان به پیشِ آن ضیا(۱) هر شب مثالِ اختران طوّافِ(۲) یارِ ماه خَد(۳)
کاری ز ما گر خواهدی، زین باده ما را ندْهدی اندر سری کاین مِی رود، او کی فروشد یا خَرَد؟
سرمست کاری کی کند؟ مست آن کند که مِی کند بادهی خدایی(۴) طی کند، هر دو جهان را تا صَمَد(۵)
مستیّ بادهی این جهان، چون شب بخسپی بگذرد مستیِّ سَغراقِ(۶) احد با تو درآید در لَحَد(۷)
آمد شرابی رایگان، زان رحمت، ای همسایگان وان ساقیان چون دایگان شیرین و مشفق(۸) بر وَلَد
ای دل از این سرمست شو، هر جا روی، سرمست رو تو دیگران را مست کن، تا او تو را دیگر دهد
هر جا که بینی شاهدی(۹)، چون آینه پیشش نشین هر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۱۰)
میگرد گردِ شهرِ خوش، با شاهدان در کشمکش میخوان تو لااُقْسِمْ نهان، تا حَبَّذا(۱۱) هذا البَلَد*
چون خیره شد زین مِی سرم، خامش کنم، خشک آورم(۱۲) لطف و کرم را نشمرم، کان درنیاید در عدد
* قرآن کریم، سوره بلد(۹۰)، آیه ۱ Quran, Sooreh Al-Balad(#90), Line #1
«لا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ. » «قسم به اين شهر. »
(۱) ضيا: نور (۲) طوّاف: چرخنده، گردنده (۳) خَد: چهره، رخسار (۴) بادهی خدایی: شراب غیبی (۵) صمد: بی نیاز، یکی از نامهای خداوند (۶) سَغراق: جام بزرگ، کاسه و کوزه لوله دار (۷) لحد: آرامگاه، قبر (۸) مشفق: مهربان (۹) شاهد: زیبارو (۱۰) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است. (۱۱) حَبَّذا: چه نیکو، زهی، خوشا (۱۲) خشک آوردن: خاموش ماندن، اعراض کردن، بدون دخالت من ذهنی تماشا کردن ————————————— مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #766
ور غرضها زین نظر گردد حجاب این غرضها را برون افگن ز جیب
ور نیآری، خشک بر عجزی مَایست دانکه با عاجز، گُزیده مُعجِزی(۱۳) ست
عجز زنجیری است، زنجیرت نهاد چشم در زنجیرْنِهْ(۱۴)، باید گشاد پس تضّرع(۱۵) کن که ای هادیِّ زیست باز بودم، بسته گشتم، این ز چیست؟
سختتر افشردهام در شَر قَدَم *که لَفی خُسْرم ز قهرت دَم به دَم
از نصیحت های تو کر بودهام بتْشکن دعویِّ و بتگر بودهام
یاد ُصنعت فرضتر یا یادِ مرگ مرگ مانند خزان، تو اصلِ برگ
قرآن کریم، سوره عصر(۱۰۳)، آیه ۳-۱ * Quran, Sooreh Al-Asr(#103), Line #1-3
وَالْعَصْرِ.»(۱)» «سوگند به اين زمان. »
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.»(۲)»
كه آدمى در خسران (زیانکاری) است». »
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»(۳) » مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق » «سفارش كردند و يكديگر را به صبر سفارش كردند.
(۱۳) مُعْجِز: عاجز کننده (۱۴) زنجیرنِه: زنجیر نهنده (۱۵) تضرَع: زاری کردن ————————————— مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من رُوفتم از نیک و بد خانهام پُرّست از عشقِ احد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #135
عاشقی کآلوده شد در خیر و شر خیر و شر منگر، تو در همّت نگر
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1376, Divan e Shams
کاری ندارد این جهان، تا چند گِلکاری کنم حاجت ندارد یار من، تا که مَنَش یاری کنم
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من دلبر بردبار من آمده برده بار من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2182
قدرِ هر روزی ز عمرِ مردِ کار باشد از سالِ جهان پَنْجَه هزار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۷۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3573
آن منیّ و هستیَت باشد حلال که دَرو بینی صفاتِ ذوالجلال
مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۳۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2834, Divan e Shams
خُنُک آن دلی که در وی بنهاد بَخت تختی خنک آن سَری که در وی مِی ما نهاد، کامی
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۹۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shams
هرجا که این جمالست، داد و ستد حلالست وان جا که ذوالجَلالست من دَم زدن نَتانم
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۶ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #16
«.أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ »
.اينان گمراهى را به هدايت خريدند، پس تجارتشان سود نكرد » «و در شمار هدايت يافتگان درنيامدند.
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 169, Divan e Shams
آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات ۲۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 20, Divan e Shams
نزد عشاق بهاریم پر از باغ و چمن پیش هر منکر افسرده خزانیم همه
مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3097 پس هماره رویِ معشوقه نگر این به دستِ توست، بشنو ای پدر
قرآن کریم، سوره ابراهيم(۱۴)، آیه ۳۴ Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #34
وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ ۚ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ الْإِنْسَانَ » لَظَلُومٌ كَفَّارٌ ».
،و هر چه از او خواستهايد به شما ارزانى داشته است و اگر خواهيد كه » «نعمتهايش را شمار كنيد نتوانيد، كه آدمى ستمكار و كافر نعمت است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1933
شیر مردانند در عالَم مدد آن زمان کافغانِ مظلومان رسد
بانگِ مظلومان ز هر جا بشنوند آن طرف چون رحمتِ حق میدوند
آن ستونهایِ خَلَلهایِ جهان آن طبیبانِ مرضهایِ نهان
محضِ مِهر و داوری و رحمتاند همچو حق، بی علّت و بی رَشوتند
این چه یاری میکنی یکبارگیش؟ گوید: از بهرِ غم و بیچارگیش
مهربانی شد شکارِ شیرْمرد در جهان دارو نجوید غیرِ درد
هر کجا دردی، دوا آنجا رود هر کجا پستی است، آب آنجا دود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1952
دایه و مادر، بهانهجو بُوَد تا که کَی آن طفلِ او گریان شود
طفلِ حاجات شما را آفرید تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت: اُدعُوا(۱۶) الله، بی زاری مباش تا بجوشد شیرهایِ مِهرهاش
هُوی هُویِ باد و شیرْافشانِ ابر در غمِ مااند، یک ساعت تو صبر
(۱۶) اُدعُوا: بخوانید ————————————— قرآن کریم، سوره بلد(۹۰)، آیه ۲۰-۱ Quran, Sooreh Al-Balad(#90), Line #1-20
لا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»(۱) »
«قسم به اين شهر. » )در اینجا منظور از شهر، فضای یکتایی است.(
« وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»(۲)
« و تو در این شهر سکنا گرفته ای.» )انسانها در شهرِ یکتایی سُکنا گزیدهاند.(
« وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ.»(۳)
« و قسم به پدر و فرزندانی که پدید آورد.» )پدر، خداوند است و فرزندان، انسانها هستند.(
« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ.»(۴)
« که آدمی را در رنج و محنت بیافریده ایم.» )آدمی در رنج و محنت من ذهنی آفریده شده است.(
« أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ.»(۵)
« آیا میپندارد که کس بر او چیره نگردد؟» )من ذهنی فکر می کند که خدا بر او چیره نمیشود.(
« يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُبَدًا.»(۶)
« میگوید: مالی فراوان را تباه کردم.» )من ذهنی میگوید: هم هویت شدگیهایم رفت و تلف شد.(
« أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ.»(۷)
« آیا میپندارد که کسی او را ندیده است؟» )من ذهنی میپندارد که زندگی او را ندیده است.(
« أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ.»(۸) « وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ.»(۹)
« آیا برای او دو چشم نیافریده ایم؟» « و یک زبان و دو لب؟» )زندگی به لحاظ عدم به ما دو چشم و یک زبان داده که البته ما از آنها استفاده نمی کنیم.(
« وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ.»(۱۰)
« و دو راه پیش پایش ننهادیم؟» دو راه پیش پای ما است: راه حضور و راه من ذهنی. )در این لحظه حق انتخاب داریم که برویم به من ذهنی، و یا فضا را باز کنیم و راه حضور را در پیش بگیریم.(
« فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ.»(۱۱)
«و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد.» )ما به عنوان انسان در این گذرگاهِ سخت، که رفتن از من ذهنی به فضای یکتایی است قدم نمیگذاریم.(
« وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ.»(۱۲)
« و تو چه دانی که گذرگاه سخت چیست؟» )ما با من ذهنی نمیدانیم که گذرگاهِ سخت چیست.(
« فَكُّ رَقَبَةٍ.»(۱۳)
« آزاد کردن بنده است.» )آزاد کردن بنده این است که خودمان را که بنده ی همانیدگیها هستیم آزاد کنیم.(
« أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ.»(۱۴)
« یا طعام دادن در روز قحطی.» )ما در من ذهنی دچار قحطی میشویم، نمیتوانیم غذای نور بخوریم. طعام در اینجا غذای هشیاری و برکت است.(
« يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ.»(۱۵)
« خاصه به یتیمی که خویشاوند باشد.» )یتیم کسی است که پدرش مرده است. کسی که در من ذهنی است یتیم است. در غزل کلمه همسایه را داشتیم. خویشاوند ما یا همسایگان ما انسانهای دیگر هستند که در اتاق ذهناند و در من ذهنی یتیم میباشند.(
« أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ.»(۱۶)
« یا به مسکین خاک نشین.» )انسانی که در ذهنش، و همین گل و خاک همانیدگیها زندگی میکند، ضعیف و محتاج است.(
« ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَة.»(۱۷)
« تا از کسانی باشد که ایمان آورده اند و یکدیگر را به صبر سفارش کرده اند و به بخشایش.» )انسانی که صبر و حضور داشته باشد دیگران را نیز به صبر دعوت میکند. کسی که خودش بخشنده باشد دیگران را نیز به بخشایش دعوت میکند. در غزل داشتیم سرمست شو و دیگران را نیز سرمست کن.(
« أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ.»(۱۸)
« اینان اهل سعادتند.» )کسانی که مست زندگی میشوند و دیگران را نیز مست میکنند، سعادتمند هستند.(
« وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ.»(۱۹)
« و کسانی که به آیات ما کافرند اهل شقاوتند.» )کسانی که در من ذهنیاند اهل شقاوتاند.(
« عَلَيْهِمْ نَارٌ مُؤْصَدَةٌ.»(۲۰)
« نصیب آن هاست آتشی که از هر دو سرش پوشیده است.» )آتش من ذهنی و دردهایش در بر گیرنده است.(
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۶۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2365
در بیان آنکه جنبیدنِ هر کسی از آنجا که ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود » خود تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ، سرخ نماید چون تابه رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابههای دیگر او «راستگویتر باشد و امام باشد.
دید احمد را ابوجهل و بگفت زشتْ نقشی کز بنیهاشم شگفت
گفت احمد مر وَرا که: راستی راست گفتی، گرچه کارْافزاستی(۱۷)
دید صِدّیقش، بگفت: ای آفتاب نَی ز شرقی، نَی ز غربی، خوش بتاب
گفت احمد: راست گفتی ای عزیز ای رهیده تو ز دنیایِ نه چیز(۱۸)
حاضران گفتند: ای شه، هر دو را راستگو گفتی دو ضدگو را، چرا؟
گفت: من آیینهام، مَصْقُولِ(۱۹) دست تُرک و هندو در من آن بیند که هست
ای زن ار طَمّاع میبینی مرا زین تحّریِ زنانه برتر آ
این طمع را مانَد و رحمت بُوَد کو طمع آنجا که آن نعمت بُوَد؟
امتحان کن فقر را روزی دو تو تا به فقر اندر، غنا بینی دوتو(۲۰)
صبر کن با فقر و بگذار این مَلال(۲۱) زانکه در فقرست نورِ ذوالْجَلال
سِرکه مفروش(۲۲) و، هزاران جان ببین از قَناعت غرقِ بحرِ انگبین
صد هزاران جانِ تلخی کِش نگر همچو گُل، آغشته اندر گُلْشِکر(۲۳)
ای دریغا مر تو را گُنجا بُدی تا ز جانم شرحِ دل پیدا شُدی
این سخن شیرست در پستانِ جان بی کَشنده خوش نمیگردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مُرده بُوَد، گوینده شد
مستمع چون تازه آمد بیمَلال صدزبان گردد به گفتن، گُنگ و لال
چونک نامحرم درآید از دَرَم پرده در پنهان شوند اهلِ حرم
ور در آید مَحْرَمی، دُور از گزند برگشایند آن سَتیران(۲۴)، رویْبند
هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند از برای دیدهٔ بینا کنند
کی بُوَد آوازِ لحن و زیر و بم از برایِ گوشِ بیحسِّ اَصَم؟(۲۵)
مُشک را بیهوده حق خوشْدَم نکرد بهرِ حس کرد او، پیِ اَخْشَم(۲۶) نکرد
حق، زمین و آسمان برساخته است در میان، بس نار و نور افراخته است
این زمین را از برایِ خاکیان(۲۷) آسمان را مسکنِ افلاکیان(۲۸)
مردِ سُفلی، دشمنِ بالا بُوَد مشتریِّ هر مکان، پیدا بُوَد
ای سَتیره(۲۹)، هیچ تو برخاستی؟ خویشتن را بهرِ کور آراستی؟
گر جهان را پُر دُرِ مکنون(۳۰) کنم روزیِ تو چون نباشد، چون کنم؟
ترک جنگ و رَهزنی ای زن بگو ور نمیگویی، به ترکِ من بگو
مر مرا چه جایِ جنگِ نیک و بد؟ کین دلم از صلحها هم میرمد
گَر خَمُش کردی و، گر نی آن کنم که: همین دَم، ترکِ خان و مان کنم
(۱۷) کارْ افزا: مایهی دردسر (۱۸) نه چیز: شکل دیگر است از کلمهی (ناچیز) به معنی بی ارزش و اهمیت (۱۹) مَصْقُول: صیقل یافته (۲۰) دوتو: دولا، دو برابر، مضاعف (۲۱) مَلال: دلتنگی (۲۲) سِرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن (۲۳) گُلْشِکر: شربتی مرکب از گل سرخ و مواد قندی (۲۴) سَتیر: پوشیده، در حجاب (۲۵) اَصَم: کر، ناشنوا (۲۶) اَخْشَم: کسی که حس شامّهاش کار نمیکند و بویی احساس ننماید. (۲۷) خاکیان: اهل زمین، زمینیان (۲۸) افلاکیان: اهل آسمان، آسمانیان (۲۹) سَتیره: پوشیده روی، زن (۳۰) دُرِّ مکْنُون: مروارید مستور و نهفته، وقتی که مروارید در صدف قرار گیرد و هیچ دستی به آن نرسد، گرانقدرتر و شفّافتر خواهد بود. ————————————— مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3643
از قدحگر در عطش آبی خورید در درون آب، حق را ناظرید
آنکه عاشق نیست، او در آب در صورتِ خود بیند ای صاحبْبصر
صورتِ عاشق چو فانی شد در او پس در آب اکنون که را بیند؟ بگو
حُسنِ حق بینند اندر روی حُور(۳۱) همچو مَه در آب، از صُنعِ غَیور
(۳۱) حور: زنِ بغایت زیبا، زنِ زیبای بهشتی ————————————— مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۹۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #593
حکایت آن عاشق که شب بیامد بر امیدِ وعدهٔ معشوق، بدان وثاقی » اشارت کرده بود، و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهرِ اِنجازِ وعده، او را خفته یافت، جیبش پر جوز کرد «و او را خفته گذاشت و بازگشت.
عاشقی بودهست در ایّامِ پیش پاسبانِ عهد اندر عهدِ خویش
سالها در بندِ وصلِ ماهِ خود شاهمات و ماتِ(۳۲) شاهنشاهِ خود
عاقبت جوینده یابنده بود که فَرَج از صبر زاینده بود
حدیث
«اَلصَّْبرُ مِفْتاحُ الْفَرَج. »
«صبر، کلید فتح و گشایش است. »
گفت: روزی یارِ او کامشب بیا که بپختم از پیِ تو لوبیا
در فلان حُجره نشین تا نیمشب تا بیایم نیمْشب من بیطلب
مَرد، قُربان کرد و نان ها بخش کرد چون پدید آمد مَهش از زیرِ گَرد
شب در آن حُجره نشست آن گُرمْدار(۳۳) بر امیدِ وعدهٔ آن یارِ غار
بعدِ نصف اللَّیل(۳۴)، آمد یارِ او صادِقُ الْوَعْدانه(۳۵) آن دلدارِ او
عاشقِ خود را فتاده خفته دید اندکی از آستینِ او درید
گِردگانی(۳۶) چندش اندر جیب کرد که تو طفلی، گیر این، میباز نرد(۳۷)
چون سَحَر از خواب، عاشق برجَهید آستین و گِردگان ها را بدید
گفت: شاهِ ما همه صدق و وفاست آنچه بر ما میرسد، آن هم ز ماست
ای دلِ بیخواب، ما زین ایمنیم چون حَرَس(۳۸) بر بام چُوبَک(۳۹) میزنیم
گِردگانِ ما درین مِطْحَن(۴۰) شکست هر چه گوییم از غمِ خود، اندک است
عاذِلا(۴۱) چند این صَلایِ(۴۲) ماجرا پند کم دِه بعد از این دیوانه را
من نخواهم عشوهٔ هجران شنود آزمودم، چند خواهم آزمود؟
هرچه غیرِ شورش و دیوانگیست اندرین ره دُوری و بیگانگیست
هین بِنِهْ بر پایم آن زنجیر را که دریدم سلسلهٔ تدبیر را
غیرِ آن جَعدِ(۴۳) نگارِ مُقْبِلم(۴۴) گر دو صد زنجیر آری، بُگسَلم
عشق و ناموس(۴۵)، ای برادر راست نیست بر درِ ناموس ای عاشق مَایست
وقتِ آن آمد که من عریان شوم نقش بگذارم، سراسر جان شوم
ای عدوِّ شرم و اندیشه بیآ که دریدم پردهٔ شرم و حیا
حدیث
« اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»
« شرم، بازدارندهٔ ایمان است.»
ای ببسته خوابِ جان از جادويی سختْدل یارا که در عالم تويی
هین گلویِ صبر گیر و میفشار تا خُنُک گردد دلِ عشق ای سوار
تا نسوزم، کی خُنُک گردد دلش؟ ای دلِ ما خاندان و منزلش
خانهٔ خود را همیسوزی، بسوز کیست آن کَس که بگوید: لایَجُوز؟(۴۶)
خوش بسوز این خانه را ای شیرِ مست خانهٔ عاشق چنین اولیتر(۴۷) است
بعد از این، این سوز را قبله کنم زانکه شمعم من، به سوزش روشنم
خواب را بگذار امشب ای پدر یک شبی بر کویِ بیخوابان گذر
بنگر اینها را که مجنون گشتهاند همچو پروانه به وُصلَت(۴۸) کُشتهاند
بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا عقل همچون کوه را او کهرُبا
عقلِ هر عطّار کآگه شد ازو طبلهها(۴۹) را ریخت اندر آبِ جو
رَو کزین جو برنیایی تا ابد لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد
قرآن کریم، سوره اخلاص(۱۱۲)، آیه ۴ Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ. »
«و نه هيچ كس همتاى اوست. »
ای مُزَوِّر(۵۰) چشم بگشای و ببین چند گویی: میندانم آن و این؟
از وَبایِ(۵۱) زَرْق(۵۲) و محرومی برآ در جهانِ حَیّ و قَیّومی درآ
(۳۲) شاهمات و مات: شاهمات و مات در شطرنج یک معنی دارد و آن وقتی است که شاه در تیررس مهره های حریف قرار گرفته است و نه می تواند به خانه ای بگریزد و نه مهره های خودی می توانند از او دفاع کنند. (۳۳) گُرمْدار: اندوهگین (۳۴) نصف اللَْيل: نيمه شب (۳۵) صادِقُ الْوَعْدانه: مانند افراد صادق الْوَعده (۳۶) گِردگان: گردو (۳۷) نرد: نوعی بازی است، در اینجا صرفا به معنی بازی است. (۳۸) حَرَس: جمعِ حارس به معنی نگهبانان (۳۹) چُوبَک: چوب کوتاه و باریک که با آن طبل میزنند، و نیز چوبی که برای حفظ ریتم در موسیقی به کار میرود. (۴۰) مِطْحَن: آسیا (۴۱) عاذِل: سرزنش کننده، ملامتگر (۴۲) صَلا: بانگ زدن (۴۳) جَعد: زلف معشوق، موی پیچیده و تابدار، تجلیّات حضرت حق (۴۴) مُقْبِل: نیک بخت (۴۵) ناموس: در اینجا به معنی آبروی تصنُّعی من ذهنی است. (۴۶) لایَجُوز: جایز نیست (۴۷) اولیتر: سزاوارتر (۴۸) وُصلَت: رسیدن، وصال (۴۹) طَبله: صندوقچه (۵۰) مُزَوِّر: حیله گر، مکّار، دروغگو (۵۱) وبا: نوعی بیماری، در اینجا صرفا به معنی بیماری است. (۵۲) زَرْق: حیله و تزویر ————————————— مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1241
تا نخوانی لا و اِلّاَالله را در نيابی مَنهَجِ(۵۳) این راه را
تا نمیبینم، همی بینم شود وین ندانم هات، میدانم بود
بگذر از مستیّ و مستیبَخش باش زین تَلَوُّن(۵۴) نقل کن در اِستِواش(۵۵)
چند نازی تو بدین مستی؟ بس است بر سرِ هر کوی چندان مست هست
گر دو عالَم پُر شود سرمستِ یار جمله یک باشند و، آن یک نیست خوار
حدیث
«.اَلُمْؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ »
«مؤمنان یک تَن اند. »
این ز بسیاری نیابد خوارای خوار، که بْوَد؟ تنپرستی، نارای
گر جهان پُر شد ز نورِ آفتاب کی بُوَد خوار آن تَفِ(۵۶) خوشْالتهاب؟
لیک با این جمله بالاتر خرام چونکه ارضُالله واسع بود و رام
قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۹۷ Quran, Sooreh An-Nisaa (#4), Line #97
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا » كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً «فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا.
كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مىستانند در حالى كه » بر خويشتن ستم كرده بودند از آنها مىپرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روى زمين مردمى بوديم زبون گشته فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ «مكان اينان جهنم است و سرانجامشان بد.
قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۵۶ Quran, Sooreh Al-Ankaboot (#29), Line #56
«يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ. »
«اى بندگان من كه به من ايمان آوردهايد، زمين من فراخ است، پس تنها مرا بپرستيد. »
قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۵ Quran, Sooreh Al-Mulk (#67), Line #15
«هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ۖ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ. »
اوست كه زمين را رام شما گردانيد. پس بر روى آن سير كنيد، و از رزق خدا بخوريد » «چون از قبر بيرون آييد به سوى او مىرويد.
گرچه این مستی چو بازِ اَشْهَب(۵۷)(۵۸) است برتر از وی در زمینِ قدس هست
رَو سرافیلی شو اندر امتیاز در دَمَندهٔ روح و مست و مستساز
مست را چون دل مِزاح اندیشه(۵۹) شد این ندانم و آن ندانم پیشه شد
این ندانم و آن ندانم بهرِ چیست؟ تا بگویی آنکه میدانیم، کیست
نفی، بهرِ ثَبت باشد در سخن نفی بگذار و ز ثَبت آغاز کن
نیست این و نیست آن هین واگذار آنکه آن هست است، آن را پیش آر
نفی بگذار و همان هستی پَرست این درآموز ای پدر زآن تُرکِ مست
(۵۳) مَنهَج: راه روشن و آشکار (۵۴) تَلَوُّن: رنگ به رنگ شدن، تغییر حال (۵۵) اِستِوا: ثبات الهی (۵۶) تَف: حرارت (۵۷) اَشْهَب: سیاه و سفید (۵۸) باز اَشْهَب: بازِ سفید (۵۹) مزاح اندیش: شوخ طبع ————————————— مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1113
تو ببند آن چشم و، خود تسلیم کن خویش را بینی در آن شهرِ کَهُن
مجموع لغات: (۱) ضيا: نور (۲) طوّاف: چرخنده، گردنده (۳) خَد: چهره، رخسار (۴) بادهی خدایی: شراب غیبی (۵) صمد: بی نیاز، یکی از نامهای خداوند (۶) سَغراق: جام بزرگ، کاسه و کوزه لوله دار (۷) لحد: آرامگاه، قبر (۸) مشفق: مهربان (۹) شاهد: زیبارو (۱۰) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است. (۱۱) حَبَّذا: چه نیکو، زهی، خوشا (۱۲) خشک آوردن: خاموش ماندن، اعراض کردن، بدون دخالت من ذهنی تماشا کردن (۱۳) مُعْجِز: عاجز کننده (۱۴) زنجیرنِه: زنجیر نهنده (۱۵) تضرَع: زاری کردن (۱۶) اُدعُوا: بخوانید (۱۷) کارْ افزا: مایهی دردسر (۱۸) نه چیز: شکل دیگر است از کلمهی (ناچیز) به معنی بی ارزش و اهمیت (۱۹) مَصْقُول: صیقل یافته (۲۰) دوتو: دولا، دو برابر، مضاعف (۲۱) مَلال: دلتنگی (۲۲) سِرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن (۲۳) گُلْشِکر: شربتی مرکب از گل سرخ و مواد قندی (۲۴) سَتیر: پوشیده، در حجاب (۲۵) اَصَم: کر، ناشنوا (۲۶) اَخْشَم: کسی که حس شامّهاش کار نمیکند و بویی احساس ننماید. (۲۷) خاکیان: اهل زمین، زمینیان (۲۸) افلاکیان: اهل آسمان، آسمانیان (۲۹) سَتیره: پوشیده روی، زن (۳۰) دُرِّ مکْنُون: مروارید مستور و نهفته، وقتی که مروارید در صدف قرار گیرد و هیچ دستی به آن نرسد، گرانقدرتر و شفّافتر خواهد بود. (۳۱) حور: زنِ بغایت زیبا، زنِ زیبای بهشتی (۳۲) شاهمات و مات: شاهمات و مات در شطرنج یک معنی دارد و آن وقتی است که شاه در تیررس مهره های حریف قرار گرفته است و نه می تواند به خانه ای بگریزد و نه مهره های خودی می توانند از او دفاع کنند. (۳۳) گُرمْدار: اندوهگین (۳۴) نصف اللَْيل: نيمه شب (۳۵) صادِقُ الْوَعْدانه: مانند افراد صادق الْوَعده (۳۶) گِردگان: گردو (۳۷) نرد: نوعی بازی است، در اینجا صرفا به معنی بازی است. (۳۸) حَرَس: جمعِ حارس به معنی نگهبانان (۳۹) چُوبَک: چوب کوتاه و باریک که با آن طبل میزنند، و نیز چوبی که برای حفظ ریتم در موسیقی به کار میرود. (۴۰) مِطْحَن: آسیا (۴۱) عاذِل: سرزنش کننده، ملامتگر (۴۲) صَلا: بانگ زدن (۴۳) جَعد: زلف معشوق، موی پیچیده و تابدار، تجلیّات حضرت حق (۴۴) مُقْبِل: نیک بخت (۴۵) ناموس: در اینجا به معنی آبروی تصنُّعی من ذهنی است. (۴۶) لایَجُوز: جایز نیست (۴۷) اولیتر: سزاوارتر (۴۸) وُصلَت: رسیدن، وصال (۴۹) طَبله: صندوقچه (۵۰) مُزَوِّر: حیله گر، مکّار، دروغگو (۵۱) وبا: نوعی بیماری، در اینجا صرفا به معنی بیماری است. (۵۲) زَرْق: حیله و تزویر (۵۳) مَنهَج: راه روشن و آشکار (۵۴) تَلَوُّن: رنگ به رنگ شدن، تغییر حال (۵۵) اِستِوا: ثبات الهی (۵۶) تَف: حرارت (۵۷) اَشْهَب: سیاه و سفید (۵۸) باز اَشْهَب: بازِ سفید (۵۹) مزاح اندیش: شوخ طبع
----------------------------------- ************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shams
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد
هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشهای در پیشهی بیپیشگی کردست ما را نامزد
هر روز همچون ذرهها رقصان به پیش آن ضیا هر شب مثال اختران طوّاف یار ماه خد
کاری ز ما گر خواهدی زین باده ما را ندهدی اندر سری کاین می رود او کی فروشد یا خرد
سرمست کاری کی کند مست آن کند که می کند بادهی خدایی طی کند هر دو جهان را تا صمد
مستی بادهی این جهان چون شب بخسپی بگذرد مستی سغراق احد با تو درآید در لحد
آمد شرابی رایگان زان رحمت ای همسایگان وان ساقیان چون دایگان شیرین و مشفق بر ولد
ای دل از این سرمست شو هر جا روی سرمست رو تو دیگران را مست کن تا او تو را دیگر دهد
هر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشین هر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمد
میگرد گرد شهر خوش با شاهدان در کشمکش میخوان تو لااقسم نهان تا حبذا هذا البلد*
چون خیره شد زین می سرم خامش کنم خشک آورم لطف و کرم را نشمرم کان درنیاید در عدد
* قرآن کریم، سوره بلد(۹۰)، آیه ۱ Quran, Sooreh Al-Balad(#90), Line #1
«لا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»
«قسم به اين شهر. »
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #766
ور غرضها زین نظر گردد حجاب این غرضها را برون افگن ز جیب
ور نیآری خشک بر عجزی مایست دانکه با عاجز گزیده معجزی ست
عجز زنجیری است زنجیرت نهاد چشم در زنجیرنه باید گشاد
پس تضرع کن که ای هادی زیست باز بودم بسته گشتم این ز چیست
سختتر افشردهام در شر قدم که لفی خسرم ز قهرت دم به دم*
از نصیحت های تو کر بودهام بتشکن دعوی و بتگر بودهام
یاد صنعت فرضتر یا یاد مرگ مرگ مانند خزان تو اصل برگ
قرآن کریم، سوره عصر(۱۰۳)، آیه ۳-۱ * Quran, Sooreh Al-Asr(#103), Line #1-3
وَالْعَصْرِ.»(۱)» «سوگند به اين زمان. »
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ.»(۲)»
كه آدمى در خسران (زیانکاری) است». »
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.»(۳) » مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق » «سفارش كردند و يكديگر را به صبر سفارش كردند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من روفتم از نیک و بد خانهام پرست از عشق احد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #135
عاشقی کآلوده شد در خیر و شر خیر و شر منگر تو در همت نگر
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۷۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1376, Divan e Shams
کاری ندارد این جهان تا چند گلکاری کنم حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1837, Divan e Shams
رفته ره درشت من بار گران ز پشت من دلبر بردبار من آمده برده بار من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2182
قدر هر روزی ز عمر مرد کار باشد از سال جهان پنجه هزار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۷۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3573
آن منی و هستیت باشد حلال که درو بینی صفات ذوالجلال
مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۳۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2834, Divan e Shams
خنک آن دلی که در وی بنهاد بخت تختی خنک آن سری که در وی می ما نهاد کامی
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۹۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1699, Divan e Shams
هرجا که این جمالست داد و ستد حلالست وان جا که ذوالجلالست من دم زدن نتانم
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۶ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #16
«.أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ »
.اينان گمراهى را به هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرد » «و در شمار هدايت يافتگان درنيامدند.
مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 169, Divan e Shams
آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا
مولوی، دیوان شمس، ترجیعات ۲۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 20, Divan e Shams
نزد عشاق بهاریم پر از باغ و چمن پیش هر منکر افسرده خزانیم همه
مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره روی معشوقه نگر این به دست توست بشنو ای پدر
قرآن کریم، سوره ابراهيم(۱۴)، آیه ۳۴ Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #34
وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ ۚ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ الْإِنْسَانَ » لَظَلُومٌ كَفَّارٌ ».
و هر چه از او خواستهايد به شما ارزانى داشته است و اگر خواهيد كه » «نعمتهايش را شمار كنيد نتوانيد كه آدمى ستمكار و كافر نعمت است.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1933
شیر مردانند در عالم مدد آن زمان کافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند آن طرف چون رحمت حق میدوند
آن ستونهای خللهای جهان آن طبیبان مرضهای نهان
محض مهر و داوری و رحمتاند همچو حق بی علت و بی رشوتند
این چه یاری میکنی یکبارگیش گوید از بهر غم و بیچارگیش
مهربانی شد شکار شیرمرد در جهان دارو نجوید غیر درد
هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا پستی است آب آنجا دود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1952
دایه و مادر بهانهجو بود تا که کی آن طفل او گریان شود
طفل حاجات شما را آفرید تا بنالید و شود شیرش پدید
گفت ادعوا الله بی زاری مباش تا بجوشد شیرهای مهرهاش
هوی هوی باد و شیرافشان ابر در غم مااند یک ساعت تو صبر
قرآن کریم، سوره بلد(۹۰)، آیه ۲۰-۱ Quran, Sooreh Al-Balad(#90), Line #1-20
لا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»(۱) »
«قسم به اين شهر. » )در اینجا منظور از شهر، فضای یکتایی است.(
« وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»(۲)
« و تو در این شهر سکنا گرفته ای.» )انسانها در شهرِ یکتایی سُکنا گزیدهاند.(
« وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ.»(۳)
« و قسم به پدر و فرزندانی که پدید آورد.» )پدر، خداوند است و فرزندان، انسانها هستند.(
« لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ.»(۴)
« که آدمی را در رنج و محنت بیافریده ایم.» )آدمی در رنج و محنت من ذهنی آفریده شده است.(
« أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ.»(۵)
« آیا میپندارد که کس بر او چیره نگردد؟» )من ذهنی فکر می کند که خدا بر او چیره نمیشود.(
« يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُبَدًا.»(۶)
« میگوید: مالی فراوان را تباه کردم.» )من ذهنی میگوید: هم هویت شدگیهایم رفت و تلف شد.(
« أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ.»(۷)
« آیا میپندارد که کسی او را ندیده است؟» )من ذهنی میپندارد که زندگی او را ندیده است.(
« أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ.»(۸) « وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ.»(۹)
« آیا برای او دو چشم نیافریده ایم؟» « و یک زبان و دو لب؟» )زندگی به لحاظ عدم به ما دو چشم و یک زبان داده که البته ما از آنها استفاده نمی کنیم.(
« وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ.»(۱۰)
« و دو راه پیش پایش ننهادیم؟» دو راه پیش پای ما است: راه حضور و راه من ذهنی. )در این لحظه حق انتخاب داریم که برویم به من ذهنی، و یا فضا را باز کنیم و راه حضور را در پیش بگیریم.(
« فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ.»(۱۱)
«و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد.» )ما به عنوان انسان در این گذرگاهِ سخت، که رفتن از من ذهنی به فضای یکتایی است قدم نمیگذاریم.(
« وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ.»(۱۲)
« و تو چه دانی که گذرگاه سخت چیست؟» )ما با من ذهنی نمیدانیم که گذرگاهِ سخت چیست.(
« فَكُّ رَقَبَةٍ.»(۱۳)
« آزاد کردن بنده است.» )آزاد کردن بنده این است که خودمان را که بنده ی همانیدگیها هستیم آزاد کنیم.(
« أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ.»(۱۴)
« یا طعام دادن در روز قحطی.» )ما در من ذهنی دچار قحطی میشویم، نمیتوانیم غذای نور بخوریم. طعام در اینجا غذای هشیاری و برکت است.(
« يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ.»(۱۵)
« خاصه به یتیمی که خویشاوند باشد.» )یتیم کسی است که پدرش مرده است. کسی که در من ذهنی است یتیم است. در غزل کلمه همسایه را داشتیم. خویشاوند ما یا همسایگان ما انسانهای دیگر هستند که در اتاق ذهناند و در من ذهنی یتیم میباشند.(
« أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ.»(۱۶)
« یا به مسکین خاک نشین.» )انسانی که در ذهنش، و همین گل و خاک همانیدگیها زندگی میکند، ضعیف و محتاج است.(
« ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَة.»(۱۷)
« تا از کسانی باشد که ایمان آورده اند و یکدیگر را به صبر سفارش کرده اند و به بخشایش.» )انسانی که صبر و حضور داشته باشد دیگران را نیز به صبر دعوت میکند. کسی که خودش بخشنده باشد دیگران را نیز به بخشایش دعوت میکند. در غزل داشتیم سرمست شو و دیگران را نیز سرمست کن.(
« أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ.»(۱۸)
« اینان اهل سعادتند.» )کسانی که مست زندگی میشوند و دیگران را نیز مست میکنند، سعادتمند هستند.(
« وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ.»(۱۹)
« و کسانی که به آیات ما کافرند اهل شقاوتند.» )کسانی که در من ذهنیاند اهل شقاوتاند.(
« عَلَيْهِمْ نَارٌ مُؤْصَدَةٌ.»(۲۰)
« نصیب آن هاست آتشی که از هر دو سرش پوشیده است.» )آتش من ذهنی و دردهایش در بر گیرنده است.(
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۶۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2365
در بیان آنکه جنبیدنِ هر کسی از آنجا که ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود » خود تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ، سرخ نماید چون تابه از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابههای دیگر او «راستگویتر باشد و امام باشد.
دید احمد را ابوجهل و بگفت زشت نقشی کز بنیهاشم شگفت
گفت احمد مر ورا که راستی راست گفتی گرچه کارافزاستی
دید صدیقش بگفت ای آفتاب نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
حاضران گفتند ای شه هر دو را راستگو گفتی دو ضدگو را چرا
گفت من آیینهام مصقول دست ترک و هندو در من آن بیند که هست
ای زن ار طماع میبینی مرا زین تحری زنانه برتر آ
این طمع را ماند و رحمت بود کو طمع آنجا که آن نعمت بود
امتحان کن فقر را روزی دو تو تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال زانکه در فقرست نور ذوالجلال
سرکه مفروش و هزاران جان ببین از قناعت غرق بحر انگبین
صد هزاران جان تلخی کش نگر همچو گل آغشته اندر گلشکر
ای دریغا مر تو را گنجا بدی تا ز جانم شرح دل پیدا شدی
این سخن شیرست در پستان جان بی کشنده خوش نمیگردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مرده بود گوینده شد
مستمع چون تازه آمد بیملال صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال
چونک نامحرم درآید از درم پرده در پنهان شوند اهل حرم
ور در آید محرمی دور از گزند برگشایند آن ستیران رویبند
هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند از برای دیدهٔ بینا کنند
کی بود آواز لحن و زیر و بم از برای گوش بیحس اصم
مشک را بیهوده حق خوشدم نکرد بهر حس کرد او پی اخشم نکرد
حق زمین و آسمان برساخته است در میان بس نار و نور افراخته است
این زمین را از برای خاکیان آسمان را مسکن افلاکیان
مرد سفلی دشمن بالا بود مشتری هر مکان پیدا بود
ای ستیره هیچ تو برخاستی خویشتن را بهر کور آراستی
گر جهان را پر در مکنون کنم روزی تو چون نباشد چون کنم
ترک جنگ و رهزنی ای زن بگو ور نمیگویی به ترک من بگو
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد کین دلم از صلحها هم میرمد
گر خمش کردی و گر نی آن کنم که همین دم ترک خان و مان کنم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3643
از قدحگر در عطش آبی خورید در درون آب حق را ناظرید
آنکه عاشق نیست او در آب در صورت خود بیند ای صاحببصر
صورت عاشق چو فانی شد در او پس در آب اکنون که را بیند بگو
حسن حق بینند اندر روی حور همچو مه در آب از صنع غیور
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۹۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #593
حکایت آن عاشق که شب بیامد بر امیدِ وعدهٔ معشوق، بدان وثاقی که » اشارت کرده بود، و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهرِ اِنجازِ وعده، او را خفته یافت، جیبش پر جوز کرد «و او را خفته گذاشت و بازگشت.
عاشقی بودهست در ایام پیش پاسبان عهد اندر عهد خویش
سالها در بند وصل ماه خود شاهمات و مات شاهنشاه خود
عاقبت جوینده یابنده بود که فرج از صبر زاینده بود
حدیث
«اَلصَّْبرُ مِفْتاحُ الْفَرَج. »
«صبر کلید فتح و گشایش است. »
گفت: روزی یار او کامشب بیا که بپختم از پی تو لوبیا
در فلان حجره نشین تا نیمشب تا بیایم نیمشب من بیطلب
مرد قربان کرد و نان ها بخش کرد چون پدید آمد مهش از زیر گرد
شب در آن حجره نشست آن گرمدار بر امید وعدهٔ آن یار غار
بعد نصف اللیل آمد یار او صادق الوعدانه آن دلدار او
عاشق خود را فتاده خفته دید اندکی از آستین او درید
گردگانی چندش اندر جیب کرد که تو طفلی گیر این میباز نرد
چون سحر از خواب عاشق برجهید آستین و گردگان ها را بدید
گفت: شاه ما همه صدق و وفاست آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست
ای دل بیخواب ما زین ایمنیم چون حرس بر بام چوبک میزنیم
گردگان ما درین مطحن شکست هر چه گوییم از غم خود اندک است
عاذلا چند این صلای ماجرا پند کم ده بعد از این دیوانه را
من نخواهم عشوهٔ هجران شنود آزمودم چند خواهم آزمود
هرچه غیر شورش و دیوانگیست اندرین ره دوری و بیگانگیست
هین بنه بر پایم آن زنجیر را که دریدم سلسلهٔ تدبیر را
غیر آن جعد نگار مقبلم گر دو صد زنجیر آری بگسلم
عشق و ناموس ای برادر راست نیست بر در ناموس ای عاشق مایست
وقت آن آمد که من عریان شوم نقش بگذارم سراسر جان شوم
ای عدو شرم و اندیشه بیآ که دریدم پردهٔ شرم و حیا
حدیث
« اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»
« شرم بازدارندهٔ ایمان است.»
ای ببسته خواب جان از جادويی سختدل یارا که در عالم تويی
هین گلوی صبر گیر و میفشار تا خنک گردد دل عشق ای سوار
تا نسوزم کی خنک گردد دلش ای دل ما خاندان و منزلش
خانهٔ خود را همیسوزی بسوز کیست آن کس که بگوید لایجوز
خوش بسوز این خانه را ای شیر مست خانهٔ عاشق چنین اولیتر است
بعد از این این سوز را قبله کنم زانکه شمعم من به سوزش روشنم
خواب را بگذار امشب ای پدر یک شبی بر کوی بیخوابان گذر
بنگر اینها را که مجنون گشتهاند همچو پروانه به وصلت کشتهاند
بنگر این کشتی خلقان غرق عشق اژدهایی گشت گویی حلق عشق
اژدهایی ناپدید دلربا عقل همچون کوه را او کهربا
عقل هر عطار کآگه شد ازو طبلهها را ریخت اندر آب جو
رو کزین جو برنیایی تا ابد لم یکن حقا له کفوا احد
قرآن کریم، سوره اخلاص(۱۱۲)، آیه ۴ Quran, Sooreh Al-Ikhlas (#112), Line #4
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ. »
«و نه هيچ كس همتاى اوست. »
ای مزور چشم بگشای و ببین چند گویی: میندانم آن و این؟
از وبای زرق و محرومی برآ در جهان حی و قیومی درآ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1241
تا نخوانی لا و الا لله را در نيابی منهج این راه را
تا نمیبینم همی بینم شود وین ندانم هات میدانم بود
بگذر از مستی و مستیبخش باش زین تلون نقل کن در استواش
چند نازی تو بدین مستی بس است بر سر هر کوی چندان مست هست
گر دو عالم پر شود سرمست یار جمله یک باشند و آن یک نیست خوار
حدیث
«.اَلُمْؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ »
«مؤمنان یک تن اند. »
این ز بسیاری نیابد خوارای خوار که بود تنپرستی نارای
گر جهان پر شد ز نور آفتاب کی بود خوار آن تف خوشالتهاب
لیک با این جمله بالاتر خرام چونکه ارضالله واسع بود و رام
قرآن کریم، سوره نساء(۴)، آیه ۹۷ Quran, Sooreh An-Nisaa (#4), Line #97
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا » كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً «فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا.
كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مىستانند در حالى كه » بر خويشتن ستم كرده بودند از آنها مىپرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روى زمين مردمى بوديم زبون گشته فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ «مكان اينان جهنم است و سرانجامشان بد.
قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۵۶ Quran, Sooreh Al-Ankaboot (#29), Line #56
«يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ. »
«اى بندگان من كه به من ايمان آوردهايد زمين من فراخ است پس تنها مرا بپرستيد. »
قرآن کریم، سوره ملک(۶۷)، آیه ۱۵ Quran, Sooreh Al-Mulk (#67), Line #15
«هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ۖ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ. »
اوست كه زمين را رام شما گردانيد. پس بر روى آن سير كنيد و از رزق خدا بخوريد » «چون از قبر بيرون آييد به سوى او مىرويد.
گرچه این مستی چو باز اشهب است برتر از وی در زمین قدس هست
رو سرافیلی شو اندر امتیاز در دمندهٔ روح و مست و مستساز
مست را چون دل مزاح اندیشه شد این ندانم و آن ندانم پیشه شد
این ندانم و آن ندانم بهر چیست تا بگویی آنکه میدانیم کیست
نفی بهر ثبت باشد در سخن نفی بگذار و ز ثبت آغاز کن
نیست این و نیست آن هین واگذار آنکه آن هست است آن را پیش آر
نفی بگذار و همان هستی پرست این درآموز ای پدر زآن ترک مست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۱۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1113
تو ببند آن چشم و خود تسلیم کن
خویش را بینی در آن شهر کهن
|
درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس
برای دیدن زیبایی های زندگی باید دید عدم داشته باشیم. برای شنیدن آهنگ خرد زندگی باید گوش عدم ما شنوا باشد
برای حس کردن بوی خوش زندگی باید حس بویایی عشق داشته باشیم
از همین روست که آسمان برای کسانی که قائم به زندگی هستند ساخته شده و زمین را برای کسانی که اسیر من ذهنی هستند.