برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
برخیز و بزن یکی نوایی
بر یادِ وصالِ دلربایی
هین، وقتِ صَبوح(۱) شد، فُتوحی(۲)
هین، وقتِ دعاست، الصّلایی(۳)
بگشا سرِ خُنبِ(۴) خُسروانی(۵)
تا خلق زنند دست و پایی
صد گون گره است بر دل و نیست
جز بادهٔ جان گرهگشایی
از جای ببر به یک قِنینه(۶)
آن را که قرار نیست جایی
جز دشتِ عدم قرارگه نیست
چون نیست وجود را وفایی
بر سفرهٔ خاک ترّهای(۷) نیست
هر سوی ز چیست ژاژخایی(۸)؟
عالم مُردار و عامه چون سگ
کی دید ز دستِ سگ سَخایی(۹)؟
ساقی، دَردِه صَلا، که چون تو
جانها بِنَدید جانفزایی
ما چون مس و آهنیم ثابت
در حیرتِ چون تو کیمیایی
در مغز فَکَن تو هویهویی
وز خلق برآر هایهایی
تا روح ز مستی و خرابی
نشناسد هَجو(۱۰) از ثَنایی
زین باده چو مست شد فلاطون(۱۱)
نشناسد درد از دوایی
دردی ده و عقل را چنان کن
کاو دُرد(۱۲) نداند از صفایی
بر ناطقِ منطقی فروریز
از جامِ صَبوحیان(۱۳) عطایی
تا دم نزند، دگر نجوید
زنبیل(۱۴) و فَطیر(۱۵) هر گدایی
خامُش، که تو را مُسَلَّم(۱۶) آمد
برساختن از عدم بقایی
(۱) صَبوح: بامداد، شرابی که در بامداد خورند.
(۲) فُتوح: گشایش
(۳) الصّلا: صَلا، مخفف صلاة (نماز)
(۴) خُنب: خم، ظرفِ سُفالی بزرگ که در آن آب یا شراب یا چیز دیگر بریزند.
(۵) خُسروانی: شاهانه، سلطنتی
(۶) قِنینه: شیشه، صُراحی
(۷) ترّه: هرنوع ترهبار، مجازاً هرچیزِ حقیر.
(۸) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهگویی
(۹) سَخا: بخشش، کَرَم
(۱۰) هَجو: نکوهیدن، معایبِ کسی را برشمردن.
(۱۱) فلاطون: افلاطون فیلسوف یونانی
(۱۲) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.
(۱۳) صَبوحیان: صَبوحی کشان، صَبوحی خوران
(۱۴) زنبیل: سبد
(۱۵) فَطیر: نانی که خمیر آن خوب ور نیامده باشد.
(۱۶) مُسَلَّم: حتمی، قطعی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
برخیز و بزن یکی نوایی
بر یادِ وصالِ دلربایی
هین، وقتِ صَبوح شد، فُتوحی
هین، وقتِ دعاست، الصّلایی
بگشا سرِ خُنبِ خُسروانی
تا خلق زنند دست و پایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس، بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرُو، کردیم زرد
رنگ، رنگِ توست، صَبّاغم(۱۷) تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
(۱۷) صَبّاغ: رنگرز
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3341
رُو برِ دل، رُو که تو جزوِ دلی
هین که بندهٔ پادشاهِ عادلی
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا(۱۸) خَیْرٌ(۱۹) دمِ شیطانی است
فرق بین و برگُزین تو ای حَبیس(۲۰)
بندگیِّ آدم از کِبرِ بلیس
(۱۸) اَنا: من
(۱۹) خَیْر: بهتر
(۲۰) حَبیس: محبوس
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342
بندگیّ او بِهْ از سلطانی است
که اَنا خَیْرٌ دمِ شیطانی است
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»
«خدا گفت: «وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن باز داشت؟»
گفت: «من از او بهترم… .»»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علّتِ(۲۱) ابلیس اَنَاخَیری(۲۲) بُدهست
وین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هست
(۲۱) علّت: مرض، بیماری
(۲۲) اَنَاخَیری: من بهترم.
-----------
«فضابندی یا انقباضِ مداوم»
زندگی معذورِ مطلق = من مسئولِ مطلق
«فضاگشاییِ مداوم»
زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
مُنتهایِ اختیار آن است خَود
که اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد(۲۳)
(۲۳) مُفْتَقَد: گم کرده شده
-----------
«فضاگشاییِ مداوم»
زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جامِ حق یابی نوی(۲۴)
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
(۲۴) نوی: تازگی و نشاط
-----------
«فضاگشاییِ مداوم»
زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۲۵)
(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483
این چنین درماندهایم، از کژرَویست؟
یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُویست؟
بختِ ما را بردَرید آن بختِ او
تختِ ما شد سرنگون از تختِ او
کارِ او از جادویی گر گشت زَفت(۲۶)
جادویی کردیم ما هم، چون نرفت؟
(۲۶) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #355
چون نبودش تخمِ صدقی کاشته
حق بَرو نسیانِ(۲۷) آن بگماشته
(۲۷) نسیان: فراموشی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش دَه میدهند
توبه میآرند هم پروانهوار
باز نِسیان میکَشَدشان سویِ کار
همچو پروانه ز دور آن نار را
نور دید و بست آن سو بار را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4095
غَفْلَت و گستاخیِ این مُجرِمان
از وُفورِ عفوِ توست ای عَفوْلان(۲۸)
دایماً غفلت ز گستاخی دَمَد
که بَرَد تعظیم از دیده رَمَد(۲۹)
غَفْلت و نِسیانِ بَد آموخته
ز آتشِ تعظیم گردد سوخته
هِیْبَتش بیداری و فِطنت(۳۰) دهد
سهو(۳۱) و نسیان از دلش بیرون جهد
وقتِ غارت خواب نآید خلق را
تا بِنَرباید کسی زو دَلق(۳۲) را
خواب چون در میرمد از بیمِ دَلق
خوابِ نِسیان(۳۳) کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟
لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نِسیان به وجهی هم گناه
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286
«…رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«…اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن… .»
زآنکه استکمالِ(۳۴) تعظیم او نکرد
ورنه نِسیان در نیاوردی نبرد
گرچه نسیان لابُد(۳۵) و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
که تَهاوُن(۳۶) کرد در تعظیمها
تا که نسیان زاد یا سهو و خطا
(۲۸) عَفوْلان: محل عفو و بخشش
(۲۹) رَمَد: دردِ چشم
(۳۰) فِطنت: زیرکی و هوشیاری
(۳۱) سهو: خطا
(۳۲) دَلق: جامهٔ کهنه، در اینجا مطلق لباس
(۳۳) نِسیان: فراموشی
(۳۴) استکمال: کامل کردن
(۳۵) لابُد: از روی ناچاری، بهناچار، ناگزیر
(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهلانگاری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۳۷) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۳۷) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیر خدا را خواستن
ظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهایِ وجود از عدمست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289
هرکه او را برگِ این ایمان بُوَد
همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280
لرزلرزان و به ترس و احتیاط
مینهد پا تا نیفتد در خُباط(۳۸)
(۳۸) خُباط: پریشانی مغز، پریزدگی؛ در اینجا: تباهی و هلاکت.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصلْ خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۳۹)
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
(۳۹) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر(۴۰)
بر یکی رحمت فِرو مآ(۴۱) ای پسر
«حضرت حق سراپا رحمت است. بر یک رحمت قناعت مکن.»
(۴۰) تا به سَر: ابدی، اِلَی الاَبد
(۴۱) فِرو مآ: نایست.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نَفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد(۴۲)
(۴۲) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نَفْس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنْمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعلِ توست این غُصّههایِ دَم به دَم
این بود معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۴۳)
کز حرکت یافت عشق(۴۴) سِرِّ سَراندازیی
(۴۳) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
(۴۴) عشق: در اینجا یعنی عاشق
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۴۵)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
همچنین تاجِ سلیمان میل کرد(۴۶)
روزِ روشن را بر او چون لیْل(۴۷) کرد
(۴۵) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.
(۴۶) میل کرد: کج شد
(۴۷) لیْل: شب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهدِ فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۴۸) بود
(۴۸) تَفتیق: شکافتن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839
جهدِ بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۴۹ و ۵۰)
(۴۹) سَداد: راستی و درستی
(۵۰) اللهُ اَعْلَم بِالسَّداد: خداوند به راستی و درستی آگاهتر است.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه، رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۵۱) کند که بیا، خَرگَهْ(۵۲) اندرآ
(۵۱) قُنُق: مهمان
(۵۲) خَرگَه: خرگاه، خیمه، سراپرده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گَر بِپَرّانیم تیر، آن نی زِ ماست
ما کَمان و تیراَندازَش خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۳)
(۵۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۴)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۵۴) حَدید: آهن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۵)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۵۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
صد گون گره است بر دل و نیست
جز بادهٔ جان گرهگشایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2961
من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاه
من نخواهم غیرِ آن شه را پناه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4741
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کَرَم میگویدم: لٰا تَیْأَسُوا(۵۶)
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ
إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد،
زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
(۵۶) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کَشَد به بیجهاتت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
از جای ببر به یک قِنینه
آن را که قرار نیست جایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #612
تو مکانی، اصلِ تو در لامکان
این دکان بر بند و بگشا آن دکان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
حدیث
«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ
فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»
«هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد.
و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمیدارد
که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams
خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً
از لفظِ رسول خواندهاستم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1876, Divan e Shams
بیجا شو در وحدت، در عینِ فنا جا کن
هر سَر که دویی دارد، در گردنِ تَرسا کن
اندر قفسِ هستی این طوطیِ قدسی(۵۷) را
زآن پیش که برپرّد، شُکرانه شِکرخا(۵۸) کن
چون مستِ ازل گشتی، شمشیرِ ابد بستان
هندوبکِ هستی را ترکانه تو یغما(۵۹) کن
(۵۷) قدسی: بهشتی، پاک و مقدس
(۵۸) شِکرخا: شِکرخوار
(۵۹) یغما: غارت، تاراج
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
جز دشتِ عدم قرارگه نیست
چون نیست وجود را وفایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدایِ بیوفایان میشوی
از گُمانِ بَد، بدآن سو میروی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
بر سفرهٔ خاک ترّهای نیست
هر سوی ز چیست ژاژخایی؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب(۶۰) است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۶۱)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۶۲) بنیادِ این آب و گِلم
(۶۰) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۶۱) رُستَم: از مصدرِ رُستَن به معنی روییدن
(۶۲) هادِم: ویرانکننده، نابودکننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريوِ(۶۳) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۶۳) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۶۴)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
(۶۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
عالم مُردار و عامه چون سگ
کی دید ز دستِ سگ سَخایی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams
دامن ندارد غیرِ او، جمله گدااَند ای عمو
درزن دو دستِ خویش را، در دامنِ شاهنشهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
ساقی، دَردِه صَلا، که چون تو
جانها بِنَدید جانفزایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
جویی ز فکرت، دارویِ علّت
فکر است اصلِ علّتفزایی(۶۵)
(۶۵) علّتفزایی: حالت و عمل چیزی که بیماری و رنجوری افزاید.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
ما چون مس و آهنیم ثابت
در حیرتِ چون تو کیمیایی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريوِ(۶۶) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۶۶) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٧١۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3714
حیرتِ مَحض آرَدَت بیصورتی
زاده صدگون آلت از بیآلتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
در مغز فَکَن تو هویهویی
وز خلق برآر هایهایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079
لیک گر آن قوت بر وی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست(۶۷)
(۶۷) رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش، در اینجا یعنی دارای اثر تربیتی.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
تا روح ز مستی و خرابی
نشناسد هَجو از ثَنایی
زین باده چو مست شد فلاطون
نشناسد درد از دوایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
آن را که شفا دانی، دردِ تو از آن باشد
وآن را که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
دردی ده و عقل را چنان کن
کاو دُرد نداند از صفایی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۶۳
Poem (Qazal) #63, Divan e Hafez
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
بر ناطقِ منطقی فروریز
از جامِ صَبوحیان عطایی
تا دم نزند، دگر نجوید
زنبیل و فَطیر هر گدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams
بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را
صد سال گرم داری، نانش فطیر(۶۸) باشد
(۶۸) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1129, Divan e Shams
ای که به زنبیلِ تو هیچ کسی نان نریخت
در بُنِ(۶۹) زنبیلِ خود هم بطلب، ای فقیر
(۶۹) بُن: بیخ، ته، بنیاد
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
خامُش، که تو را مُسَلَّم آمد
برساختن از عدم بقایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدایِ بیوفایان میشوی
از گُمانِ بَد، بدآن سو میروی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
بر ناطقِ منطقی فروریز
از جامِ صَبوحیان عطایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1633
«انکارِ فلسفی بر قِرائتِ اِنْ اَصْبَحَ مَاٰؤُکُمْ غَوْراً»
قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۳۰
Quran, Al-Mulk(#67), Line #30
«قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ»
«بگو: اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسى شما را آب روان خواهد داد؟»
مُقْریی(۷۰) میخواند از رویِ کتاب
ماؤُکُمْ غَوْراً، ز چشمه بندم آب
آب را در غَوْرها(۷۱) پنهان کنم
چشمهها را خشک و خشکستان کنم
آب را در چشمه کی آرد دِگر
جز منِ بی مثلِ با فضل و خطر(۷۲)؟
فلسفیِّ منطقیِّ مُسْتَهان(۷۳)
میگذشت از سویِ مکتب آن زمان
چون که بشنید آیت او از ناپسند
گفت: آریم آب را ما با کُلَند(۷۴)
ما به زخمِ بیل و تیزیِّ تَبَر
آب را آریم از پستی زبر(۷۵)
شب بخفت و دید او یک شیرمرد
زد طپانچه(۷۶)، هر دو چشمش کور کرد
گفت: زین دو چشمۀ چشم، ای شقی(۷۷)
با تَبَر نوری برآر، ار صادقی
روز برجست و، دو چشمِ کور دید
نورِ فایض(۷۸) از دو چشمش ناپدید
گر بنالیدی و مُسْتَغْفِر(۷۹) شدی
نورِ رفته از کَرَم، ظاهر شدی
لیک استغفار هم در دست نیست
ذوقِ توبه نُقلِ هر سَرْمست نیست
زشتیِ اعمال و، شومیِّ جُحود
راهِ توبه بر دلِ او بسته بود
دل بسختی همچو رویِ سنگ گشت
چون شکافد توبه آن را بَهرِ کَشت
(۷۰) مُقری: خواننده و تعلیم دهندهٔ قرآن
(۷۱) غَوْر: قعر، گودی، ته چیزی
(۷۲) خطر: در اینجا به معنی بزرگی و عظمت آمده است.
(۷۳) مُستَهان: خوار، ذلیل
(۷۴) کُلَند: کُلَنگ
(۷۵) زَبَر: بالا
(۷۶) طپانچه: سیلی، چک
(۷۷) شَقی: بدبخت
(۷۸) فایِض: فیضدهنده، فیضرسان
(۷۹) مُستَغفِر: کسی که استغفار میکند، آمرزشخواهنده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921
«وحی کردنِ حق به موسی علیهالسَّلام
که ای موسی من که خالقم تعالیٰ تو را دوست میدارم»
گفت موسی را به وحیِ دل خدا
کای گُزیده دوست میدارم تو را
گفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۸۰)
موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنم
گفت: چون طفلی به پیشِ والِده(۸۱)
وقت قهرش دست هم در وَی زده
خود نداند که جز او دیّار(۸۲) هست
هم ازو مخمور، هم از اوست مست
مادرش گر سیلیی بر وَی زند
هم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۸۳)
از کسی یاری نخواهد غیرِ او
اوست جملهٔ شَرِّ او و خیر او
خاطرِ تو هم ز ما، در خیر و شر
التفاتش نیست جاهایِ دگر
غیرِ من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صَبیّ(۸۴) و گر جوان و گر شیوخ
همچنانک اِیّاکَ نَعْبُد در حَنین(۸۵)
در بَلا، از غیرِ تو لانَسْتَعین
چنانکه هنگامِ راز و نیاز میگویی: « تنها تو را میپرستیم»
و به هنگام هجوم بلا از غیرِ تو «یاری نمیخواهیم».
قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #5
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
«تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»
هست این اِیّاکَ نَعْبُد حَصْر را
در لغت، و آن از پیِ نفیِ ریا
هست اِیاکَ نَسْتَعِین(۸۶) هم بَهرِ حَصْر
حَصْر کرده استعانت را و قَصْر(۸۷)
که عبادت مر تو را آریم و بس
طَمْعِ یاری هم ز تو داریم و بس
(۸۰) ذوالْکَرَم: صاحب کرم و بخشش
(۸۱) والِده: مادر
(۸۲) دیّار: کس، کسی
(۸۳) تنیدن: دست به کاری زدن
(۸۴) صَبیّ: کودک، پسربچّه
(۸۵) حَنین: ناله و زاری
(۸۶) لانَسْتَعین: یاری نمیجوییم
(۸۷) قَصْر: کوتاه کردن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2933
«خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردنِ شفیع آن مغضوبٌ عَلَیه را
و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعتِ او قبول کردن
و رنجیدنِ ندیم از شفیع که چرا شفاعت کردی؟»
پادشاهی بر ندیمی(۸۸) خشم کرد
خواست تا از وَی برآرَد دُود و گَرد(۸۹)
کرد شَه شمشیر بیرون از غِلاف
تا زَنَد بر وَی جزایِ آن خِلاف
هیچ کس را زَهره نَه تا دَم زَنَد
یا شفیعی بر شفاعت بَر تَنَد
جز عِمادُالْـمُلک نامی در خواص
در شفاعت مصطفیٰوارانه خاص
بَر جَهید و زود در سَجده فتاد
در زمان، شَه تیغِ قهر از کف نهاد
گفت: اگر دیوست، من بخشیدمش
ور بِلیسی(۹۰) کرد، من پوشیدمش
چونکه آمد پایِ تو اندر میان
راضیَم گر کرد مُجرِم صد زیان
صد هزاران خشم را توانم شکست
که تو را آن فضل و آن مقدار هست
لابهات(۹۱) را هیچ نتْوانم شکست
زآنکه لابهٔ تو یقین لابهٔ من است
گر زمین و آسمان برهم زدی
زانتقام، این مرد بیرون نآمدی
ور شدی ذرّه به ذرّه لابه گر
او نَبُردی این زمان از تیغ، سَر
بر تو مینَنْهیم مِنّت ای کریم
لیک شرحِ عزّتِ توست ای ندیم
این نکردی تو، که من کردم یقین
ای صفاتت در صفاتِ ما دَفین(۹۲)
تو درین مُسْتَعْمَلی(۹۳)، نَی عاملی
زآنکه محمولِ منی، نَی حاملی
مٰا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گشتهای
خویشتن در موج چون کف هِشتهای(۹۴)
قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷
Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17
«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ الـلَّهَ رَمَىٰ…»
«... و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود كه تير مىانداخت…»
لا شدی، پهلویِ اِلّا خانه گیر
این عَجَب که هم اسیری، هم امیر
آنچه دادی تو، ندادی شاه داد
اوست بس، اَللهُ اَعْلَمْ بِالرَّشاد(۹۵)
آنچه را که تو دادی، در واقع تو ندادی بلکه شاه داد.
تنها وجودِ حقیقی، اوست ولا غیر. خداوند به راه هدایت داناتر است.
و آن ندیمِ رَسته از زخم و بلا
زین شفیع آزرد و برگشت از وَلا(۹۶)
دوستی ببْرید زآن مُخلِص تمام
رُو به حایط(۹۷) کرد تا نارَد سلام
زین شفیعِ خویشتن بیگانه شد
زین تعّجب، خلق در افسانه شد
که نه مجنونست، یاری چون بُرید؟
از کسی که جانِ او را وا خرید؟
واخریدش آن دَم از گَردن زدن
خاکِ نعلِ(۹۸) پاش بایستی شدن
باژگونه رفت و بیزاری گرفت
با چنین دلدار، کینداری گرفت
پس ملامت کرد او را مُصلِحی
کاین جَفا چون میکنی با ناصَحی؟
جانِ تو بخْرید آن دلدارِ خاص
آن دَم از گَردن زدن کردت خلاص
گر بَدی کردی، نبایستی رمید
خاصه نیکی کرد آن یارِ حمید
گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان؟
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لَا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجْتَبیٰ
برای من لحظهٔ فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم
به نحوی که هیچ پیامبر برگزیدهای در آن مقام یا حال جا ندارد.
حدیث
« لِى مَعَ اللَّـهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى
و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»
من نخواهم رحمتی جز زخمِ شاه
من نخواهم غیرِ آن شه را پناه
غیرِ شه را بهرِ آن لا کردهام
که به سویِ شه تَوَلّا(۹۹) کردهام
گر بِبُرَّد او به قهرِ خود سَرَم
شاه بخشد شصت جانِ دیگرم
حدیث قدسی
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی
وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»
«(خداوند فرمود): هر کس مرا طلب کند، مرا مییابد
و هر که مرا بیابد، مرا میشناسد
و هر که مرا بشناسد، مرا دوست دارد
و هر کسی مرا دوست بدارد، عاشقم میشود
و هر که عاشقم بشود، عاشقش میشوم
و هر کس را که عاشقش بشم، او را میکشم
و هر کس را بکشم، دیهٔ او به گردن من است
و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیهٔ او هستم.»
کارِ من، سربازی و، بیخویشی است
کارِ شاهنشاهِ من، سَربخشی است
فخرِ آن سَر که کفِ شاهش بُرَد
ننگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد(۱۰۰)
شب که شاه از قهر در قیرش کشید
ننگ دارد از هزاران روزِ عید
خود، طوافِ آنکه او شَهْبین بُوَد
فوقِ قهر و لطف و کفر و دین بُوَد
زآن نیامد یک عبارت در جهان
که نهانست و نهانست و نهان
زآنکه این اَسما و الفاظِ حمید
از گِلابهٔ(۱۰۱) آدمی آمد پدید
عَلَّمَ اَلْأسما بُد آدم را اِمام
لیک نه اندر لباسِ عَیْن و لام
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۱
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #31
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»
«و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد.
و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»
چون نهاد از آب و گِل بر سَر کلاه
گشت آن اسمایِ جانی رُوسیاه
که نقابِ حرف و دَم در خود کشید
تا شود بر آب و گِل معنی پدید
گرچه از یک وجَه منطق کاشف است
لیک از دَه وجه، پَرده و مُکْنِف(۱۰۲) است
(۸۸) نَدیم: همدم، همنشین
(۸۹) دُود و گَرد از کسی برآوردن: کسی را هلاک کردن
(۹۰) بِلیس: مخفّف ابلیس، به معنی شیطان
(۹۱) لابه: التماس، زاری
(۹۲) دَفین: مدفون، نهفته
(۹۳) مُستَعْمَل: به کار گماشته شده، به کار گرفته شده.
(۹۴) هِشتن: رها کردن، فروگذاشتن
(۹۵) رَشاد: هدایت شدن به راه راست
(۹۶) وَلا: دوستی
(۹۷) حایِط: دیوار
(۹۸) نعل: کفش، پاافزار
(۹۹) تَوَلّا: دوستی کردن، دوستی و محبّت
(۱۰۰) سَر بُردن: به معنی طی کردن و نجات یافتن است، اما در اینجا یعنی تسلیم شدن و پناه جُستن.
(۱۰۱) گِلابه: مخلوطِ گِل و آب، کنایه از جسم و کالبد.
(۱۰۲) مُکنِف: پوشاننده
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) صَبوح: بامداد، شرابی که در بامداد خورند.
(۲) فُتوح: گشایش
(۳) الصّلا: صَلا، مخفف صلاة (نماز)
(۴) خُنب: خم، ظرفِ سُفالی بزرگ که در آن آب یا شراب یا چیز دیگر بریزند.
(۵) خُسروانی: شاهانه، سلطنتی
(۶) قِنینه: شیشه، صُراحی
(۷) ترّه: هرنوع ترهبار، مجازاً هرچیزِ حقیر.
(۸) ژاژخایی: بیهودهگویی، یاوهگویی
(۹) سَخا: بخشش، کَرَم
(۱۰) هَجو: نکوهیدن، معایبِ کسی را برشمردن.
(۱۱) فلاطون: افلاطون فیلسوف یونانی
(۱۲) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.
(۱۳) صَبوحیان: صَبوحی کشان، صَبوحی خوران
(۱۴) زنبیل: سبد
(۱۵) فَطیر: نانی که خمیر آن خوب ور نیامده باشد.
(۱۶) مُسَلَّم: حتمی، قطعی
(۱۷) صَبّاغ: رنگرز
(۱۸) اَنا: من
(۱۹) خَیْر: بهتر
(۲۰) حَبیس: محبوس
(۲۱) علّت: مرض، بیماری
(۲۲) اَنَاخَیری: من بهترم.
(۲۳) مُفْتَقَد: گم کرده شده
(۲۴) نوی: تازگی و نشاط
(۲۵) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۲۶) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها
(۲۷) نسیان: فراموشی
(۲۸) عَفوْلان: محل عفو و بخشش
(۲۹) رَمَد: دردِ چشم
(۳۰) فِطنت: زیرکی و هوشیاری
(۳۱) سهو: خطا
(۳۲) دَلق: جامهٔ کهنه، در اینجا مطلق لباس
(۳۳) نِسیان: فراموشی
(۳۴) استکمال: کامل کردن
(۳۵) لابُد: از روی ناچاری، بهناچار، ناگزیر
(۳۶) تَهاوُن: سستی، سهلانگاری
(۳۷) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
(۳۸) خُباط: پریشانی مغز، پریزدگی؛ در اینجا: تباهی و هلاکت.
(۳۹) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
(۴۰) تا به سَر: ابدی، اِلَی الاَبد
(۴۱) فِرو مآ: نایست.
(۴۲) خُرد و مُرد: تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز
(۴۳) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
(۴۴) عشق: در اینجا یعنی عاشق
(۴۵) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.
(۴۶) میل کرد: کج شد
(۴۷) لیْل: شب
(۴۸) تَفتیق: شکافتن
(۴۹) سَداد: راستی و درستی
(۵۰) اللهُ اَعْلَم بِالسَّداد: خداوند به راستی و درستی آگاهتر است.
(۵۱) قُنُق: مهمان
(۵۲) خَرگَه: خرگاه، خیمه، سراپرده
(۵۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۵۴) حَدید: آهن
(۵۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۵۶) لٰا تَیْأَسُوا: نومید مشوید.
(۵۷) قدسی: بهشتی، پاک و مقدس
(۵۸) شِکرخا: شِکرخوار
(۵۹) یغما: غارت، تاراج
(۶۰) خَرّوب: بسیار خرابکننده
(۶۱) رُستَم: از مصدرِ رُستَن به معنی روییدن
(۶۲) هادِم: ویرانکننده، نابودکننده
(۶۳) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۶۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه
(۶۵) علّتفزایی: حالت و عمل چیزی که بیماری و رنجوری افزاید.
(۶۶) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
(۶۷) رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش، در اینجا یعنی دارای اثر تربیتی.
(۶۸) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.
(۶۹) بُن: بیخ، ته، بنیاد
(۷۰) مُقری: خواننده و تعلیم دهندهٔ قرآن
(۷۱) غَوْر: قعر، گودی، ته چیزی
(۷۲) خطر: در اینجا به معنی بزرگی و عظمت آمده است.
(۷۳) مُستَهان: خوار، ذلیل
(۷۴) کُلَند: کُلَنگ
(۷۵) زَبَر: بالا
(۷۶) طپانچه: سیلی، چک
(۷۷) شَقی: بدبخت
(۷۸) فایِض: فیضدهنده، فیضرسان
(۷۹) مُستَغفِر: کسی که استغفار میکند، آمرزشخواهنده
(۸۰) ذوالْکَرَم: صاحب کرم و بخشش
(۸۱) والِده: مادر
(۸۲) دیّار: کس، کسی
(۸۳) تنیدن: دست به کاری زدن
(۸۴) صَبیّ: کودک، پسربچّه
(۸۵) حَنین: ناله و زاری
(۸۶) لانَسْتَعین: یاری نمیجوییم
(۸۷) قَصْر: کوتاه کردن
(۸۸) نَدیم: همدم، همنشین
(۸۹) دُود و گَرد از کسی برآوردن: کسی را هلاک کردن
(۹۰) بِلیس: مخفّف ابلیس، به معنی شیطان
(۹۱) لابه: التماس، زاری
(۹۲) دَفین: مدفون، نهفته
(۹۳) مُستَعْمَل: به کار گماشته شده، به کار گرفته شده.
(۹۴) هِشتن: رها کردن، فروگذاشتن
(۹۵) رَشاد: هدایت شدن به راه راست
(۹۶) وَلا: دوستی
(۹۷) حایِط: دیوار
(۹۸) نعل: کفش، پاافزار
(۹۹) تَوَلّا: دوستی کردن، دوستی و محبّت
(۱۰۰) سَر بُردن: به معنی طی کردن و نجات یافتن است، اما در اینجا یعنی تسلیم شدن و پناه جُستن.
(۱۰۱) گِلابه: مخلوطِ گِل و آب، کنایه از جسم و کالبد.
(۱۰۲) مُکنِف: پوشاننده
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
برخیز و بزن یکی نوایی
بر یاد وصال دلربایی
هین وقت صبوح شد فتوحی
هین وقت دعاست الصلایی
بگشا سر خنب خسروانی
تا خلق زنند دست و پایی
صد گون گره است بر دل و نیست
جز باده جان گرهگشایی
از جای ببر به یک قنینه
آن را که قرار نیست جایی
جز دشت عدم قرارگه نیست
چون نیست وجود را وفایی
بر سفره خاک ترهای نیست
هر سوی ز چیست ژاژخایی
عالم مردار و عامه چون سگ
کی دید ز دست سگ سخایی
ساقی درده صلا که چون تو
جانها بندید جانفزایی
ما چون مس و آهنیم ثابت
در حیرت چون تو کیمیایی
در مغز فکن تو هویهویی
وز خلق برآر هایهایی
تا روح ز مستی و خرابی
نشناسد هجو از ثنایی
زین باده چو مست شد فلاطون
نشناسد درد از دوایی
دردی ده و عقل را چنان کن
کاو درد نداند از صفایی
بر ناطق منطقی فروریز
از جام صبوحیان عطایی
تا دم نزند دگر نجوید
زنبیل و فطیر هر گدایی
خامش که تو را مسلم آمد
برساختن از عدم بقایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
برخیز و بزن یکی نوایی
بر یاد وصال دلربایی
هین وقت صبوح شد فتوحی
هین وقت دعاست الصلایی
بگشا سر خنب خسروانی
تا خلق زنند دست و پایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1391
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخرو کردیم زرد
رنگ رنگ توست صباغم تویی
اصل جرم و آفت و داغم تویی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3341
رو بر دل رو که تو جزو دلی
هین که بنده پادشاه عادلی
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
فرق بین و برگزین تو ای حبیس
بندگی آدم از کبر بلیس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3342
بندگی او به از سلطانی است
که انا خیر دم شیطانی است
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ… .»
«خدا گفت: «وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن باز داشت؟»
گفت: «من از او بهترم… .»»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216
علت ابلیس اناخیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
فضابندی یا انقباض مداوم
زندگی معذور مطلق = من مسئول مطلق
فضاگشایی مداوم
زندگی مختار مطلق = من معذور مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402
منتهای اختیار آن است خود
که اختیارش گردد اینجا مفتقد
فضاگشایی مداوم
زندگی مختار مطلق = من معذور مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3105
جهد کن کز جام حق یابی نوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
آنگه آن می را بود کل اختیار
تو شوی معذور مطلق مستوار
فضاگشایی مداوم
زندگی مختار مطلق = من معذور مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649
اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483
این چنین درماندهایم از کژرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادویست
بخت ما را بردرید آن بخت او
تخت ما شد سرنگون از تخت او
کار او از جادویی گر گشت زفت
جادویی کردیم ما هم چون نرفت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #355
چون نبودش تخم صدقی کاشته
حق برو نسیان آن بگماشته
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش ده میدهند
توبه میآرند هم پروانهوار
باز نسیان میکشدشان سوی کار
همچو پروانه ز دور آن نار را
نور دید و بست آن سو بار را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4095
غفلت و گستاخی این مجرمان
از وفور عفو توست ای عفولان
دایما غفلت ز گستاخی دمد
که برد تعظیم از دیده رمد
غفلت و نسیان بد آموخته
ز آتش تعظیم گردد سوخته
هیبتش بیداری و فطنت دهد
سهو و نسیان از دلش بیرون جهد
وقت غارت خواب ناید خلق را
تا بنرباید کسی زو دلق را
خواب چون در میرمد از بیم دلق
خواب نسیان کی بود با بیم حلق
لاتواخذ ان نسینا شد گواه
که بود نسیان به وجهی هم گناه
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۸۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286
«…رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«…اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن… .»
زآنکه استکمال تعظیم او نکرد
ورنه نسیان در نیاوردی نبرد
گرچه نسیان لابد و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
که تهاون کرد در تعظیمها
تا که نسیان زاد یا سهو و خطا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم کان حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست و کلی کاستن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shams
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهای وجود از عدمست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289
هرکه او را برگ این ایمان بود
همچو برگ از بیم این لرزان بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280
لرزلرزان و به ترس و احتیاط
مینهد پا تا نیفتد در خباط
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2919
نفس و شیطان خواست خود را پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
حدیث
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
در حرکت باش از آنک آب روان نفسرد
کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
همچنین تاج سلیمان میل کرد
روز روشن را بر او چون لیل کرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839
جهد بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
صد گون گره است بر دل و نیست
جز باده جان گرهگشایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2961
من نخواهم رحمتی جز زخم شاه
من نخواهم غیر آن شه را پناه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4741
نیستم اومیدوار از هیچ سو
وآن کرم میگویدم لا تیاسوا
قرآن کریم، سوره یوسف (۱۲)، آیه ۸۷
Quran, Yusuf(#12), Line #87
«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ ۖ
إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا مأيوس مشويد،
زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کشد به بیجهاتت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
از جای ببر به یک قنینه
آن را که قرار نیست جایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #612
تو مکانی اصل تو در لامکان
این دکان بر بند و بگشا آن دکان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی برید
حدیث
«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ
فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»
«هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد.
و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمیدارد
که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams
خود من جعل الـهموم هما
از لفظ رسول خواندهاستم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1876, Divan e Shams
بیجا شو در وحدت در عین فنا جا کن
هر سر که دویی دارد در گردن ترسا کن
اندر قفس هستی این طوطی قدسی را
زآن پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن
چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان
هندوبک هستی را ترکانه تو یغما کن
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
جز دشت عدم قرارگه نیست
چون نیست وجود را وفایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمان بد بدآن سو میروی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
بر سفره خاک ترهای نیست
هر سوی ز چیست ژاژخایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريو خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
عالم مردار و عامه چون سگ
کی دید ز دست سگ سخایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shams
دامن ندارد غیر او جمله گدااند ای عمو
درزن دو دست خویش را در دامن شاهنشهی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
ساقی درده صلا که چون تو
جانها بندید جانفزایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
جویی ز فکرت داروی علت
فکر است اصل علتفزایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
ما چون مس و آهنیم ثابت
در حیرت چون تو کیمیایی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريو خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٧١۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3714
حیرت محض آردت بیصورتی
زاده صدگون آلت از بیآلتی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
در مغز فکن تو هویهویی
وز خلق برآر هایهایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079
لیک گر آن قوت بر وی عارضیست
پس نصیحت کردن او را رایضیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
تا روح ز مستی و خرابی
نشناسد هجو از ثنایی
زین باده چو مست شد فلاطون
نشناسد درد از دوایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وآن را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
دردی ده و عقل را چنان کن
کاو درد نداند از صفایی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۶۳
Poem (Qazal) #63, Divan e Hafez
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
بر ناطق منطقی فروریز
از جام صبوحیان عطایی
تا دم نزند دگر نجوید
زنبیل و فطیر هر گدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams
بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را
صد سال گرم داری نانش فطیر باشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1129, Divan e Shams
ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
خامش که تو را مسلم آمد
برساختن از عدم بقایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدای بیوفایان میشوی
از گمان بد بدآن سو میروی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2769, Divan e Shams
بر ناطق منطقی فروریز
از جام صبوحیان عطایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1633
انکار فلسفی بر قرائت ان اصبح ماوکم غورا
قرآن کریم، سوره ملک (۶۷)، آیه ۳۰
Quran, Al-Mulk(#67), Line #30
«قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ»
«بگو: اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسى شما را آب روان خواهد داد؟»
مقریی میخواند از روی کتاب
ماوکم غورا ز چشمه بندم آب
آب را در غورها پنهان کنم
چشمهها را خشک و خشکستان کنم
آب را در چشمه کی آرد دگر
جز من بی مثل با فضل و خطر
فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان
چون که بشنید آیت او از ناپسند
گفت آریم آب را ما با کلند
ما به زخم بیل و تیزی تبر
آب را آریم از پستی زبر
شب بخفت و دید او یک شیرمرد
زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد
گفت زین دو چشمه چشم ای شقی
با تبر نوری برآر ار صادقی
روز برجست و دو چشم کور دید
نور فایض از دو چشمش ناپدید
گر بنالیدی و مستغفر شدی
نور رفته از کرم ظاهر شدی
لیک استغفار هم در دست نیست
ذوق توبه نقل هر سرمست نیست
زشتی اعمال و شومی جحود
راه توبه بر دل او بسته بود
دل بسختی همچو روی سنگ گشت
چون شکافد توبه آن را بهر کشت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2921
وحی کردن حق به موسی علیهالسلام
که ای موسی من که خالقم تعالی تو را دوست میدارم
گفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست میدارم تو را
گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم
موجب آن تا من آن افزون کنم
گفت چون طفلی به پیش والده
وقت قهرش دست هم در وی زده
خود نداند که جز او دیار هست
هم ازو مخمور هم از اوست مست
مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تند
از کسی یاری نخواهد غیر او
اوست جمله شر او و خیر او
خاطر تو هم ز ما در خیر و شر
التفاتش نیست جاهای دگر
غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صبی و گر جوان و گر شیوخ
همچنانک ایاک نعبد در حنین
در بلا از غیر تو لانستعین
چنانکه هنگام راز و نیاز میگویی تنها تو را میپرستیم
و به هنگام هجوم بلا از غیر تو یاری نمیخواهیم
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۵
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #5
«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
«تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مىجوييم.»
هست این ایاک نعبد حصر را
در لغت و آن از پی نفی ریا
هست ایاک نستعین هم بهر حصر
حصر کرده استعانت را و قصر
که عبادت مر تو را آریم و بس
طمع یاری هم ز تو داریم و بس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2933
خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن مغضوب علیه را
و از پادشاه درخواستن و پادشاه شفاعت او قبول کردن
و رنجیدن ندیم از شفیع که چرا شفاعت کردی
پادشاهی بر ندیمی خشم کرد
خواست تا از وی برآرد دود و گرد
کرد شه شمشیر بیرون از غلاف
تا زند بر وی جزای آن خلاف
هیچ کس را زهره نه تا دم زند
یا شفیعی بر شفاعت بر تند
جز عمادالـملک نامی در خواص
در شفاعت مصطفیوارانه خاص
بر جهید و زود در سجده فتاد
در زمان شه تیغ قهر از کف نهاد
گفت اگر دیوست من بخشیدمش
ور بلیسی کرد من پوشیدمش
چونکه آمد پای تو اندر میان
راضیم گر کرد مجرم صد زیان
صد هزاران خشم را توانم شکست
که تو را آن فضل و آن مقدار هست
لابهات را هیچ نتوانم شکست
زآنکه لابه تو یقین لابه من است
گر زمین و آسمان برهم زدی
زانتقام این مرد بیرون نامدی
ور شدی ذره به ذره لابه گر
او نبردی این زمان از تیغ سر
بر تو میننهیم منت ای کریم
لیک شرح عزت توست ای ندیم
این نکردی تو که من کردم یقین
ای صفاتت در صفات ما دفین
تو درین مستعملی نی عاملی
زآنکه محمول منی نی حاملی
ما رمیت اذ رمیت گشتهای
خویشتن در موج چون کف هشتهای
قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17
«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ الـلَّهَ رَمَىٰ…»
«... و آنگاه كه تير مىانداختى، تو تير نمىانداختى، خدا بود كه تير مىانداخت…»
لا شدی پهلوی الا خانه گیر
این عجب که هم اسیری هم امیر
آنچه دادی تو ندادی شاه داد
اوست بس الله اعلم بالرشاد
آنچه را که تو دادی در واقع تو ندادی بلکه شاه داد
تنها وجود حقیقی اوست ولا غیر خداوند به راه هدایت داناتر است
و آن ندیم رسته از زخم و بلا
زین شفیع آزرد و برگشت از ولا
دوستی ببرید زآن مخلص تمام
رو به حایط کرد تا نارد سلام
زین شفیع خویشتن بیگانه شد
زین تعجب خلق در افسانه شد
که نه مجنونست یاری چون برید
از کسی که جان او را وا خرید
واخریدش آن دم از گردن زدن
خاک نعل پاش بایستی شدن
باژگونه رفت و بیزاری گرفت
با چنین دلدار کینداری گرفت
پس ملامت کرد او را مصلحی
کاین جفا چون میکنی با ناصحی
جان تو بخرید آن دلدار خاص
آن دم از گردن زدن کردت خلاص
گر بدی کردی نبایستی رمید
خاصه نیکی کرد آن یار حمید
گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم
به نحوی که هیچ پیامبر برگزیدهای در آن مقام یا حال جا ندارد
حدیث
« لِى مَعَ اللَّـهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبى
و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»
من نخواهم رحمتی جز زخم شاه
من نخواهم غیر آن شه را پناه
غیر شه را بهر آن لا کردهام
که به سوی شه تولا کردهام
گر ببرد او به قهر خود سرم
شاه بخشد شصت جان دیگرم
حدیث قدسی
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی
وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.»
(خداوند فرمود) هر کس مرا طلب کند مرا مییابد
و هر که مرا بیابد مرا میشناسد
و هر که مرا بشناسد مرا دوست دارد
و هر کسی مرا دوست بدارد عاشقم میشود
و هر که عاشقم بشود عاشقش میشوم
و هر کس را که عاشقش بشم او را میکشم
و هر کس را بکشم دیه او به گردن من است
و هر کس که به گردن من دیه دارد من خودم دیه او هستم
کار من سربازی و بیخویشی است
کار شاهنشاه من سربخشی است
فخر آن سر که کف شاهش برد
ننگ آن سر کو به غیری سر برد
شب که شاه از قهر در قیرش کشید
ننگ دارد از هزاران روز عید
خود طواف آنکه او شهبین بود
فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
زآن نیامد یک عبارت در جهان
که نهانست و نهانست و نهان
زآنکه این اسما و الفاظ حمید
از گلابه آدمی آمد پدید
علم الاسما بد آدم را امام
لیک نه اندر لباس عین و لام
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۱
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #31
«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.»
«و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد.
و گفت: اگر راست مىگوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد.»
چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه
گشت آن اسمای جانی روسیاه
که نقاب حرف و دم در خود کشید
تا شود بر آب و گل معنی پدید
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است
اقرار میکنم که دچار فراموشی و خواب بوده ام پس آمده ام تا به قصد وصل دوباره بیدار و هشیار شوم و جنس او را در مرکزم ایجاد کنم تا جذب او شوم که او فقط جنس خود را جذب می کند.
درود بر آموزگارعشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس