برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل)
اشعار همراه با لینک پرشی به فایل صوتی برنامه
اشعار همراه با لینک پرشی به ویدیو برنامه
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
تو جانِ مایی، ماهِ سَمایی(۱)
فارغ ز جمله اندیشههایی
جویی ز فکرت، دارویِ علّت
فکر است اصلِ علّتفزایی(۲)
فکرت برون کن، حیرت فزون کن
نی مردِ فکری، مردِ صفایی
فکرت درین ره شد ژاژخایی(۳)
مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟
بَدنام مجنون، رَست از کشاکش
باهوش کِرمی، مست اژدهایی
کرمِ بریشم، اندیشه دارد
زیرا که جوید صنعتنمایی(۴)
صنعت نماید، چیزی بزاید
از خود برآید زان خیرهرایی
صنعت رها کن، صانع بس استت
شاهد همو بس، کم ده گُوایی(۵)
او نیستها را دادهست هستی
او قلبها(۶) را بخشد روایی(۷)
داد او فلک را دورانِ دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
خامُش، بر آن باش که پُر نگویی(۸)
هرچند با خود برمینیایی(۹)
(۱) سَما: آسمان
(۲) علّتفزایی: حالت و عمل چیزی که بیماری و رنجوری افزاید.
(۳) ژاژخایی: یاوهگویی
(۴) صنعتنمایی: نمایش صنعت، هنرنمایی
(۵) گُوا: گُواه، شاهد
(۶) قلب: تقلب، سیم و زر ناسره
(۷) روا: شایسته، سزاوار
(۸) پُر گفتن: زیاده حرف زدن
(۹) با خود برنیامدن: از عهدهٔ خود نیامدن، قادر به حفظ زبان خود نبودن.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
تو جانِ مایی، ماهِ سَمایی
فارغ ز جمله اندیشههایی
جویی ز فکرت، دارویِ علّت
فکر است اصلِ علّتفزایی
فکرت برون کن، حیرت فزون کن
نی مردِ فکری، مردِ صفایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبیا گفتند: در دل علّتیست(۱۰)
که از آن در حقشناسی آفتیست
(۱۰) علّت: بیماری
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
لیک طبع از اصلِ(۱۱) رنج و غصّهها بررُسته است(۱۲)
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بیطایل(۱۳ و ۱۴) است
(۱۱) اصل: در اینجا یعنی ریشه
(۱۲) بررُستهاست: روییدهاست.
(۱۳) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
(۱۴) بیطایل: بیفایده، بیهوده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تأثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان(۱۵) ساری(۱۶) است
(۱۵) جُفتان: جمعِ جُفت بهمعنیِ زوج، قرین، همنشین
(۱۶) ساری: سرایتکننده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1122, Divan e Shams
اندیشه میکنی که رهی از زحیر(۱۷) و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمهٔ زحیر
(۱۷) زَحیر: ناله و زاری
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت: نامت چیست؟ برگو بیدهان
گفت: خَرّوب است ای شاهِ جهان
گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم(۱۸)، مکان ویران شود
من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ(۱۹) بنیادِ این آب و گِلم
(۱۸) رُستَن: روییدن
(۱۹) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم، کآن حادِث(۲۰) است
زآنکه حادث، حادِثی را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۲۰) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568
نامه بگشادن چه دشوارست و صَعْب(۲۱)
کارِ مردانست، نه طفلانِ کَعْب(۲۲)
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا(۲۳) آغشتهایم
باشد آن فهرست، دامی عامه را
تا چنان دانند متنِ نامه را
باز کن سَرنامه(۲۴) را، گردن مَتاب(۲۵)
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۲۶)
(۲۱) صَعب: دشوار
(۲۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.
(۲۳) هوا: خواهشهای نَفسانی، نیازهای من ذهنی
(۲۴) سرنامه: عنوان، آنچه در اول کتاب یا نامه نوشته میشود.
(۲۵) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.
(۲۶) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1114
خفتهٔ بیدار باید پیشِ ما
تا به بیداری ببیند خوابها
دشمنِ این خوابِ خوش شد، فکرِ خلق
تا نخسپد فکرتش، بستهست حلق
حیرتی باید که روبَد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960
همچو مُسْتَسقی(۲۷) کز آبش سیر نیست
بر هر آنچه یافتی بِاللَّـه مَایست
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگْذار، صدرِ توست راه
(۲۷) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب مینوشد، تشنگیاش برطرف نمیگردد.
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه، رفتنیست، توقّف هلاکت است
چُونَت قُنُق(۲۸) کند که بیا، خَرگَهْ(۲۹) اندرآ
(۲۸) قُنُق: مهمان
(۲۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams
زان مزدِ کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گهگهی
خامُش که بیطعامِ حق و بیشرابِ غیب
این حرف و صوت هست دو سه کاسهٔ تُهی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4587
میرود کودک به مکتب پیچپیچ(۳۰)
چون ندید از مزدِ کارِ خویش هیچ
چون کُند در کیسه دانْگی دستمزد
آنگهان بیخواب گردد شب چو دزد
جهد کُن تا مزدِ طاعت در رسد
بر مُطیعان آنگهت آید حسد
اِئتِیاٰ کَرْهاً مُقلِّد گشته را
اِئْتِیاٰ طَوْعاً صفا بسرشته را
خطابِ «با بیمیلی بیایید» متوجه اهل تقلید است
و خطابِ «با میل بیایید» متوجه اهلِ صفا.
قرآن کریم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آیهٔ ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ
ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»
(۳۰) پیچپیچ: پریشانی و اضطراب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3519
مغزِ او خشکست و، عقلش این زمان
کمترست از عقل و فهمِ کودکان
زهد و پیری، ضعف بر ضعف آمده
واندر آن زُهدش گشادی ناشده
رنج دیده، گنج نادیده ز یار
کارها دیده، ندیده مزدِ کار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #576
چیست مزدِ کارِ من؟ دیدارِ یار
گر چه خود بوبکر بخشد چل هزار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams
وانگه سلیمان زان ولا، لرزان ز مکرِ ابتلا
از ترس کاو را آن عُلا(۳۱) کمتر شود از رشکها
(۳۱) عُلا: شرف و بزرگی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711
جان فدا کردن برایِ صیدِ غیر
کفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیر
هین مشو چون قند پیشِ طوطیان
بلکه زَهری شو شو، ایمن از زیان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريوِ(۳۲) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۳۲) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897
باد بر تختِ سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت: بادا، کژ مَغَژ(۳۳)
باد هم گفت: ای سلیمان کژ مرو
ور روی کژ، از کژم خشمین مشو
این ترازو بهرِ این بنهاد حق
تا رَود انصاف ما را در سَبَق(۳۴)
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
همچنین تاجِ سلیمان میل کرد(۳۵)
روزِ روشن را بر او چون لَیْل کرد
گفت: تاجا کژ مشو بر فرقِ من
آفتابا کم مشو از شرقِ من
(۳۳) کژ مَغَژ: کج حرکت نکن.
(۳۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.
(۳۵) میل کرد: کج شد
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132
پس قلم بنوشت که هر کار را
لایقِ آن هست تأثیر و جزا
کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
حدیث
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
«فضاگشاییِ مداوم»
زندگی مختارِ مطلق = من معذورِ مطلق
«فضابندی یا انقباضِ مداوم»
زندگی معذورِ مطلق = من مسئولِ مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483
اینچنین درماندهایم، از کژرَویست؟
یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُویست؟
بختِ ما را بردَرید آن بختِ او
تختِ ما شد سرنگون از تختِ او
کارِ او از جادویی گر گشت زَفت(۳۶)
جادویی کردیم ما هم، چون نرفت؟
(۳۶) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیانِ خصم دید آن ریو(۳۷) را
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پُرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بَد
عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد
(۳۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره تَرک کن طاق و طُرُنب(۳۸)
تا قلاووزت(۳۹) نجنبد تو مَجُنب
(۳۸) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری
(۳۹) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368
عکس میگویی و مقلوب(۴۰)، ای سَفیه(۴۱)
ای رها کرده ره و بگْرفته تیه(۴۲)
چند چندت گیرم و، تو بیخَبَر
در سَلاسِل(۴۳) ماندهای پا تا به سر
(۴۰) مقلوب: برعکس و تقلبی
(۴۱) سَفیه: نادان
(۴۲) تیه: بیابان
(۴۳) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516
فُرجهٔ(۴۴) صندوقْ نونو(۴۵) مُسکِر(۴۶) است
دَرنیابد کاو به صندوق اندر است
(۴۴) فُرجه: گشایش
(۴۵) نونو: تازه به تازه
(۴۶) مُسکِر: مستکننده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768
از سَرِ کُهْ(۴۷) سیلهایِ تیزرُو(۴۸)
وز تنِ ما جانِ عشقآمیز رُو
(۴۷) کُهْ: کوه
(۴۸) تیزرُو: شتابنده، تندرُو
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4235
از مقاماتِ تَبَتُّل(۴۹) تا فنا(۵۰)
پایه پایه تا ملاقاتِ خدا
(۴۹) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن
(۵۰) فنا: نهایت سیر اِلَی الله
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بی علّتی بی خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
اللهالله(۵۱)، گِردِ دریابار گَرد
گرچه باشند اهلِ دریابار(۵۲) زرد
تا که آید لطفِ بخشایشگری
سرخ گردد رویِ زرد از گوهری
(۵۱) اللهالله: تو را به خدا سوگند
(۵۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4121
غیرِ پیر استاد و سرلشکر مباد
پیرِ گردون(۵۳) نی، ولی پیرِ رَشاد(۵۴)
در زمان، چون پیر را شُد زیردست
روشنایی دید آن ظلمتپَرَست
شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت(۵۵) تُرکتاز(۵۶)
من نجویم زین سپس راهِ اثیر(۵۷)
پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر
پیر، باشد نردبانِ آسمان
تیر، پَرّان از که گردد؟ از کمان
(۵۳) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی
(۵۴) رَشاد: هدایت
(۵۵) ضَلالت: گمراهی
(۵۶) تُرکتاز: مانند تٌرکها تازنده و سریع، کنایه از بیمهابا رفتن
(۵۷) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2999
چون نَهَد در تو صفتهایِ خری
صد پَرَت گر هست، بر آخُر پری
از پیِ صورت نیآمد موش خوار
از خبیثی شد زبونِ موشخوار(۵۸)
طعمهجوی و خاین و ظلمتپَرَست
از پنیر و فُستُق(۵۹) و دوشاب(۶۰)، مست
باز اَشْهَب(۶۱) را چو باشد خویِ موش
ننگِ موشان باشد و عارِ وُحوش(۶۲)
(۵۸) موشخوار: خورندهٔ موش
(۵۹) فُستُق: پسته
(۶۰) دوشاب: شیرهٔ جوشاندهٔ خرما یا انگور
(۶۱) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری
(۶۲) وُحوش: حیوانات وحشی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
فکرت درین ره شد ژاژخایی
مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517
موسیا، بسیار گویی، دور شو
ور نه با من گُنگ(۶۳) باش و کور شو
ور نرفتی، وز ستیزه شِستهیی(۶۴)
تو به معنی رفتهیی بگسستهیی
چون حَدَث(۶۵) کردی تو ناگه در نماز
گویدت: سویِ طهارت(۶۶) رُو بتاز
وَر نرفتی، خشک، جُنبان میشوی
خود نمازت رفت پیشین(۶۷) ای غَوی(۶۸)
(۶۳) گُنگ: لال
(۶۴) شِسته: مخفف نشسته است.
(۶۵) حَدَث: مدفوع، ادرار
(۶۶) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن
(۶۷) پیشین: از پیش
(۶۸) غَوی: گمراه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
صنعت نماید، چیزی بزاید
از خود برآید زان خیرهرایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910
هر یکی خاصیّتِ خود را نمود
آن هنرها جمله بدبختی فزود
آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب(۶۹) سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
جز همان خاصیّتِ آن خوشحواس
که به شب بُد چشمِ او سلطانشناس
آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
(۶۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835
هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۷۰)
صد قضایِ بَد، سویِ او رو نهاد
حیلهها و خشمها و رَشکها
بر سرش ریزد چو آب از مَشکها
دشمنان، او را ز غیرت میدَرند
دوستان هم، روزگارش میبَرند
(۷۰) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
صنعت رها کن، صانع بس استت
شاهد همو بس، کم ده گُوایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
پس نبیند جمله را با طِمّ(۷۱) و رِمّ(۷۲و۷۳)
حُبُّکَالْـاَشیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سِیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را
(۷۱) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۷۲) رِمّ: زمین و خاک
(۷۳) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
او نیستها را دادهست هستی
او قلبها را بخشد روایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد
فرو شد، گرچه من فریاد کردم
مگر از قعرِ طوفانش برآرم
چنانکه نیست را ایجاد کردم
برآمد شمسِ تبریزی، بزد تیغ
زبان از تیغِ او پولاد کردم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
داد او فلک را دورانِ دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921
دیدهٔ ما چون بسی علّت(۷۴) دَروست
رُو فنا کُن دیدِ خود در دید دوست
دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ الْعِوَض(۷۵)
یابی اندر دیدِ او کُلِّ غَرَض
طفل تا گیرا(۷۶) و تا پویا(۷۷) نبود
مَرکَبش جز گردنِ بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا(۷۸) افتاد و در کور و کبود(۷۹)
جانهایِ خَلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امرِ اِهْبِطُوا(۸۰) بَندی(۸۱) شدند
حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمىشوند.»
(۷۴) علّت: بیماری
(۷۵) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
(۷۶) گیرا: گیرنده، قوی
(۷۷) پویا: راهرونده، پوینده
(۷۸) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی
(۷۹) کور و کبود: دیدِ منذهنی و آسیب های ناشی از آن
(۸۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.
(۸۱) بَندی: اسیر، به بند درآمده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3109
جادُوان فرعون را گفتند: بیست(۸۲)
مست را پَروایِ دست و پای نیست
دست و پایِ ما مِیِ آن واحد است
دستِ ظاهر سایه است و کاسِد(۸۳) است
(۸۲) بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.
(۸۳) کاسِد: بیرونق، بی آب و تاب
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
او نیستها را دادهست هستی
او قلبها را بخشد روایی
داد او فلک را دورانِ دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
خامُش، بر آن باش که پُر نگویی
هرچند با خود برمینیایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1861
زآن جِرایِ(۸۴) خاص هر که آگاه شد
او سزای قُرب(۸۵) و اِجْریگاه(۸۶) شد
زآن جِرایِ روح چون نُقصان شود
جانَش از نُقصانِ(۸۷) آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سَمَنزارِ(۸۸) رضا آشفته است
(۸۴) جِرا: نَفَقه، مواجب، مستمری
(۸۵) قُرب: نزدیکی
(۸۶) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۸۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۸۸) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2851
دستبسته سویِ دیوان آمدند
وز نهیبِ(۸۹) جانِ خود لرزان شدند
(۸۹) نهیب: ترس، وحشت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753
زَفتِ زَفت(۹۰) است و چو لرزان میشوی
میشود آن زَفت، نرم و مُستوی(۹۱)
(۹۰) زَفت: بزرگ، فربه
(۹۱) مُستوی: برابر، يكسان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1615
او چو کُه(۹۲) در ناز ثابت آمده
عاشقان چون برگها لرزان شده
(۹۲) کُه: کوه
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289
هرکه او را برگِ این ایمان بُوَد
همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2730
بر سبو(۹۳) لرزان بُد از آفاتِ دَهر(۹۴)
هم کشیدش از بیابان تا به شهر
(۹۳) سبو: کوزه
(۹۴) دَهر: روزگار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3246
آنچنانکه بر سرت مرغی بود
کز فَواتش(۹۵) جانِ تو لرزان شود
(۹۵) فَوات: درگذشتن، فوت، نیست شدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280
لرزلرزان و به ترس و احتیاط
مینهد پا تا نیفتد در خُباط(۹۶)
(۹۶) خُباط: پریشانی مغز، پریزدگی؛ در اینجا: تباهی و هلاکت.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1425
هر که ترسید از حق و تقویٰ گُزید
ترسد از وی، جِنّ و اِنس و هر که دید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2883, Divan e Shams
من که باشم؟ که به درگاهِ تو صبحِ صادق
هست لرزان که مباداش که کذّاب(۹۷) کنی
(۹۷) کذّاب: دروغگو
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1713, Divan e Shams
از بیمِ اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ
دلها همیطپند، به دارُالامان(۹۸) رویم
(۹۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams
بی خبر بادا دلِ من از مکان و کانِ او
گر دلم لرزان ز عشقش چون دلِ سیماب(۹۹) نیست
(۹۹) سیماب: جیوه
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams
وانگه سلیمان زان ولا، لرزان ز مکرِ ابتلا
از ترس کاو را آن عُلا(۱۰۰) کمتر شود از رشکها
(۱۰۰) عُلا: شرف و بزرگی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1331, Divan e Shams
عشق چو شیرست، نه مکر و نه ریو(۱۰۱)
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تنِ تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل درو خیره و جان گشته دنگ(۱۰۲)
در تبریز است دلم، ای صبا
خدمتِ ما را برسان(۱۰۳) بیدرنگ
(۱۰۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۱۰۲) دنگ: حیران، بیهوش، گیج
(۱۰۳) خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3746
عیب بر خود نِه نَه بر آیاتِ دین
کی رسد بر چرخِ دین مرغِ گِلین؟
مرغ را جَوْلانگهِ عالی هواست
زآنکه نشوِ او ز شهوت، وَز هواست
پس تو حیران باش بیلا و بَلی
تا ز رحمت پیشت آید مَحمِلی(۱۰۴)
چون ز فهمِ این عجایب کودنی
گر بَلی گویی، تکلّف میکنی
ور بگویی: نی، زند نی گردنت
قهر بر بندد بدآن نی روزنت
پس همین حَیران و والِه باش و بس
تا درآید نَصرِ حقّ از پیش و پس
چونکه حَیران گشتی و گیج و فنا
با زبانِ حال گفتی اِهْدِنا
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
« ما را به راهِ راست هدايت کن.»
زَفتِ زَفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زَفت، نرم و مُستوی(۱۰۵)
زآنکه شکلِ زَفْت بهر مُنکِر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بِر(۱۰۶) است
(۱۰۴) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.
(۱۰۵) مُستوی: برابر، یکسان
(۱۰۶) بِر: نیکی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3240
عشق، بُرَّد بحث را ای جان و بس
کو ز گفت و گو شود فریادرس
حیرتی آید ز عشق آن نطق را
زَهره نبود که کند او ماجرا
که بترسد، گر جوابی وا دهد
گوهری از لُنجِ(۱۰۷) او بیرون فتد
لب ببندد سخت او از خیر و شر
تا نباید کز دهان افتد گهر
همچنانکه گفت آن یارِ رسول
چون نبی برخواندی بر ما فُصول(۱۰۸)
آن رسولِ مُجْتبیٰ(۱۰۹) وقتِ نثار
خواستی از ما حضور و صد وقار
آنچنانکه بر سرت مرغی بود
کز فَواتش(۱۱۰) جان تو لرزان شود
پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا
تا نگیرد مرغِ خوب تو هوا
دَم نیاری زد، ببندی سُرفه را
تا نباید که بِپَرَّد آن هما
ور کَسَت شیرین بگوید یا تُرُش
بر لب انگشتی نهی یعنی خَمُش
حیرت آن مرغ است، خاموشت کند
بر نهد سَردیگ و پُرجوشت کند
(۱۰۷) لُنج: لب
(۱۰۸) فُصول: جمعِ فَصل به معنی قسمتی از سخن یا نوشته و سخن حقّی است که موجب تمایز حق و باطل شود.
(۱۰۹) مُجْتبیٰ: برگزیده
(۱۱۰) فَوات: از دست رفتن، فوت شدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3168
بس کسان را کآلتِ پیکار کُشت
بیرُجولیّت(۱۱۱) چنان تیغی به مشت
گر بپوشی تو سلاحِ رُستمان
رفت جانت چون نباشی مردِ آن
جان، سپر کن، تیغ بگذار ای پسر
هر که بیسَر بود ازین شَه بُرد سَر
آن سلاحت حیله و مکرِ تو است
هم ز تو زایید و، هم جانِ تو خَست(۱۱۲)
چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل
ترکِ حیلت کُن که پیش آید دُوَل(۱۱۳)
چون که یک لحظه نخوردی بَر(۱۱۴) ز فَن
ترکِ فَن گو، میطلب رَبُّالْـمِنَن(۱۱۵)
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گُولی(۱۱۶) کُن و، بگذر زِ شوم
چون مَلایک گُو که: لٰاعِلْمَ لَنٰا
یاٰ اِلٰهی، غَیْرَ ماٰ عَلَّمْتَناٰ
مانند فرشتگان بگو: « خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
(۱۱۱) رُجولیّت: مردی
(۱۱۲) خَست: زخمی کرد
(۱۱۳) دُوَل: جمع دولت، نیکبختیها
(۱۱۴) بَر: میوه و ثمر
(۱۱۵) رَبُّالْـمِنَن: پروردگار نعمتها
(۱۱۶) گول: احمق، نادان
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams
هر صبح ز سیرانش، میباشم حیرانش
تا جان نشود حیران، او روی بننماید
هر چیز که میبینی، در بیخبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
دم همدمِ او نَبْوَد، جان محرمِ او نَبْوَد
و اندیشه که این داند، او نیز نمیشاید(۱۱۷)
(۱۱۷) نمیشاید: شایسته نیست.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1108
ای عجب چون مینبیند این سپاه
عالَمی پُر آفتابِ چاشتگاه؟
چشم باز و، گوش باز و، این ذَکا(۱۱۸ و ۱۱۹)
خیرهام در چشمبندیِّ خدا
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179
« … لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ
أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.»
« … ايشان را دلهايى است كه بدان نمىفهمند و چشمهايى است كه
بدان نمىبينند و گوشهايى است كه بدان نمىشنوند.
اينان همانند چارپايانند حتى گمراهتر از آنهايند. اينان خود غافلانند.»
من از ایشان خیره، ایشان هم ز من
از بهاری خار، ایشان، من سَمَن(۱۲۰)
پیششان بُردم بسی جامِ رَحیق(۱۲۱)
سنگ شد آبش به پیشِ این فَریق(۱۲۲)
دستهٔ گُل بستم و، بُردم به پیش
هر گُلی چون خار گشت و، نوش، نیش
آن نصیبِ جانِ بیخویشان بُوَد
چونکه با خویشند، پیدا کِی شود؟
خفتهٔ بیدار باید پیشِ ما
تا به بیداری ببیند خوابها
دشمنِ این خوابِ خوش شد، فکرِ خلق
تا نخسپد فکرتش، بستهست حلق
حیرتی باید که روبَد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
هر که کاملتر بُوَد او در هنر
او به معنی پس، به صورت پیشتر
راجِعون گفت و، رجوع اینسان بُوَد
که گَله وا گردد و، خانه رود
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156
«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِـلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»
«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.»
چونکه واگردید گَلّه از ورود(۱۲۳)
پس فتد آن بُز که پیشآهنگ بود
پیش افتد آن بُزِ لنگِ پَسین
اَضْحَکَ(۱۲۴) الرُّجْعیٰ(۱۲۵) وُجوهَ(۱۲۶) العابِسین(۱۲۷)
آن بز لنگ که به گاه رفتن، از همه عقبتر میرفت، اینک به هنگام بازگشت پیشاپیش همه میآید.
این بازگشت، چهرهٔ اخمآلود و غمزدهٔ آنان را شادمان و خندان میکند.
از گِزافه کِی شدند این قوم لنگ؟
فخر را دادند و، بخْریدند ننگ؟
پا شکسته میروند این قوم، حَج
از حَرَج(۱۲۸) راهیست پنهان تا فَرَج(۱۲۹)
دل ز دانشها بشستند این فَریق(۱۳۰)
زانک این دانش نداند آن طریق
دانشی باید که اصلش زآن سَر است
زانکه هر فرعی به اصلش رهبر است
(۱۱۸) ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع، افروخته شدن آتش
(۱۱۹) ذُکاء: آفتاب
(۱۲۰) سَمَن: گل یاسمن
(۱۲۱) رَحیق: شراب ناب و خوشبو
(۱۲۲) فَریق: گروه، دسته، سپاه
(۱۲۳) ورود: وارد شدن به سرچشمه و آبشخور و یا مطلق وارد شدن و حاضر شدن است. در این بیت منظور چراگاه است.
(۱۲۴) اَضْحَکَ: خندانید
(۱۲۵) رُجْعیٰ: بازگشتن
(۱۲۶) وُجوه: جمعِ وَجه به معنی چهره، رخسار.
(۱۲۷) عابِسین: جمعِ عابِس به معنی اخمآلود، ترشرو.
(۱۲۸) حَرَج: تنگی، تنگنا
(۱۲۹) فَرَج: گشایش
(۱۳۰) فَریق: گروه، دسته
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) سَما: آسمان
(۲) علّتفزایی: حالت و عمل چیزی که بیماری و رنجوری افزاید.
(۳) ژاژخایی: یاوهگویی
(۴) صنعتنمایی: نمایش صنعت، هنرنمایی
(۵) گُوا: گُواه، شاهد
(۶) قلب: تقلب، سیم و زر ناسره
(۷) روا: شایسته، سزاوار
(۸) پُر گفتن: زیاده حرف زدن
(۹) با خود برنیامدن: از عهدهٔ خود نیامدن، قادر به حفظ زبان خود نبودن.
(۱۰) علّت: بیماری
(۱۱) اصل: در اینجا یعنی ریشه
(۱۲) بررُستهاست: روییدهاست.
(۱۳) طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
(۱۴) بیطایل: بیفایده، بیهوده
(۱۵) جُفتان: جمعِ جُفت بهمعنیِ زوج، قرین، همنشین
(۱۶) ساری: سرایتکننده
(۱۷) زَحیر: ناله و زاری
(۱۸) رُستَن: روییدن
(۱۹) هادِم: ویران کننده، نابود کننده
(۲۰) حادِث: تازه پدیدآمده، جدید، نو
(۲۱) صَعب: دشوار
(۲۲) طفلانِ کَعْب: اطفالی که به بازی مشغولند.
(۲۳) هوا: خواهشهای نَفسانی، نیازهای من ذهنی
(۲۴) سرنامه: عنوان، آنچه در اول کتاب یا نامه نوشته میشود.
(۲۵) گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.
(۲۶) وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۲۷) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب مینوشد، تشنگیاش برطرف نمیگردد.
(۲۸) قُنُق: مهمان
(۲۹) خَرگَهْ: خرگاه، خیمه، سراپرده
(۳۰) پیچپیچ: پریشانی و اضطراب
(۳۱) عُلا: شرف و بزرگی
(۳۲) ریو: حیله، حقّهبازی، ریا
(۳۳) کژ مَغَژ: کج حرکت نکن.
(۳۴) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه.
(۳۵) میل کرد: کج شد
(۳۶) زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.
(۳۷) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۳۸) طاق و طُرُنب: جلال و شکوهِ ظاهری
(۳۹) قلاووز: پیشاهنگ، راهنما
(۴۰) مقلوب: برعکس و تقلبی
(۴۱) سَفیه: نادان
(۴۲) تیه: بیابان
(۴۳) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله
(۴۴) فُرجه: گشایش
(۴۵) نونو: تازه به تازه
(۴۶) مُسکِر: مستکننده
(۴۷) کُهْ: کوه
(۴۸) تیزرُو: شتابنده، تندرُو
(۴۹) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن
(۵۰) فنا: نهایت سیر اِلَی الله
(۵۱) اللهالله: تو را به خدا سوگند
(۵۲) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا
(۵۳) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی
(۵۴) رَشاد: هدایت
(۵۵) ضَلالت: گمراهی
(۵۶) تُرکتاز: مانند تٌرکها تازنده و سریع، کنایه از بیمهابا رفتن
(۵۷) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.
(۵۸) موشخوار: خورندهٔ موش
(۵۹) فُستُق: پسته
(۶۰) دوشاب: شیرهٔ جوشاندهٔ خرما یا انگور
(۶۱) باز اَشْهَب: باز شکاری سفید یا خاکستری
(۶۲) وُحوش: حیوانات وحشی
(۶۳) گُنگ: لال
(۶۴) شِسته: مخفف نشسته است.
(۶۵) حَدَث: مدفوع، ادرار
(۶۶) طهارت: پاکیزگی، پاک کردن
(۶۷) پیشین: از پیش
(۶۸) غَوی: گمراه
(۶۹) مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
(۷۰) مَزاد: مزایده و به معرض فروش گذاشتن
(۷۱) طِمّ: دریا و آب فراوان
(۷۲) رِمّ: زمین و خاک
(۷۳) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
(۷۴) علّت: بیماری
(۷۵) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
(۷۶) گیرا: گیرنده، قوی
(۷۷) پویا: راهرونده، پوینده
(۷۸) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی
(۷۹) کور و کبود: دیدِ منذهنی و آسیب های ناشی از آن
(۸۰) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.
(۸۱) بَندی: اسیر، به بند درآمده
(۸۲) بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.
(۸۳) کاسِد: بیرونق، بی آب و تاب
(۸۴) جِرا: نَفَقه، مواجب، مستمری
(۸۵) قُرب: نزدیکی
(۸۶) اِجریگاه: در اینجا پیشگاه الهی
(۸۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان
(۸۸) سَمَنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.
(۸۹) نهیب: ترس، وحشت
(۹۰) زَفت: بزرگ، فربه
(۹۱) مُستوی: برابر، يكسان
(۹۲) کُه: کوه
(۹۳) سبو: کوزه
(۹۴) دَهر: روزگار
(۹۵) فَوات: درگذشتن، فوت، نیست شدن
(۹۶) خُباط: پریشانی مغز، پریزدگی؛ در اینجا: تباهی و هلاکت.
(۹۷) کذّاب: دروغگو
(۹۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت
(۹۹) سیماب: جیوه
(۱۰۰) عُلا: شرف و بزرگی
(۱۰۱) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۱۰۲) دنگ: حیران، بیهوش، گیج
(۱۰۳) خدمت رساندن: سلام و تعظیم ابلاغ کردن
(۱۰۴) مَحمِل: کجاوه که بر شتر بندند، در اینجا مراد مرکوب است.
(۱۰۵) مُستوی: برابر، یکسان
(۱۰۶) بِر: نیکی
(۱۰۷) لُنج: لب
(۱۰۸) فُصول: جمعِ فَصل به معنی قسمتی از سخن یا نوشته و سخن حقّی است که موجب تمایز حق و باطل شود.
(۱۰۹) مُجْتبیٰ: برگزیده
(۱۱۰) فَوات: از دست رفتن، فوت شدن
(۱۱۱) رُجولیّت: مردی
(۱۱۲) خَست: زخمی کرد
(۱۱۳) دُوَل: جمع دولت، نیکبختیها
(۱۱۴) بَر: میوه و ثمر
(۱۱۵) رَبُّالْـمِنَن: پروردگار نعمتها
(۱۱۶) گول: احمق، نادان
(۱۱۷) نمیشاید: شایسته نیست.
(۱۱۸) ذَکا: هوشیاری، تیزی طبع، افروخته شدن آتش
(۱۱۹) ذُکاء: آفتاب
(۱۲۰) سَمَن: گل یاسمن
(۱۲۱) رَحیق: شراب ناب و خوشبو
(۱۲۲) فَریق: گروه، دسته، سپاه
(۱۲۳) ورود: وارد شدن به سرچشمه و آبشخور و یا مطلق وارد شدن و حاضر شدن است. در این بیت منظور چراگاه است.
(۱۲۴) اَضْحَکَ: خندانید
(۱۲۵) رُجْعیٰ: بازگشتن
(۱۲۶) وُجوه: جمعِ وَجه به معنی چهره، رخسار.
(۱۲۷) عابِسین: جمعِ عابِس به معنی اخمآلود، ترشرو.
(۱۲۸) حَرَج: تنگی، تنگنا
(۱۲۹) فَرَج: گشایش
(۱۳۰) فَریق: گروه، دسته
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
تو جان مایی ماه سمایی
فارغ ز جمله اندیشههایی
جویی ز فکرت داروی علت
فکر است اصل علتفزایی
فکرت برون کن حیرت فزون کن
نی مرد فکری مرد صفایی
فکرت درین ره شد ژاژخایی
مجنون شو ای جان عاقل چرایی
بدنام مجنون رست از کشاکش
باهوش کرمی مست اژدهایی
کرم بریشم اندیشه دارد
زیرا که جوید صنعتنمایی
صنعت نماید چیزی بزاید
از خود برآید زان خیرهرایی
صنعت رها کن صانع بس استت
شاهد همو بس کم ده گوایی
او نیستها را دادهست هستی
او قلبها را بخشد روایی
داد او فلک را دوران دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
خامش بر آن باش که پر نگویی
هرچند با خود برمینیایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
تو جان مایی ماه سمایی
فارغ ز جمله اندیشههایی
جویی ز فکرت داروی علت
فکر است اصل علتفزایی
فکرت برون کن حیرت فزون کن
نی مرد فکری مرد صفایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبیا گفتند در دل علتیست
که از آن در حقشناسی آفتیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #400, Divan e Shams
لیک طبع از اصل رنج و غصهها بررسته است
در پی رنج و بلاها عاشق بیطایل است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تأثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جفتان ساری است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1122, Divan e Shams
اندیشه میکنی که رهی از زحیر و رنج
اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
گفت اندر تو چه خاصیت بود
گفت من رستم مکان ویران شود
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2640
من سبب را ننگرم کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1568
نامه بگشادن چه دشوارست و صعب
کار مردانست نه طفلان کعب
جمله بر فهرست قانع گشتهایم
زآنکه در حرص و هوا آغشتهایم
باشد آن فهرست دامی عامه را
تا چنان دانند متن نامه را
باز کن سرنامه را گردن متاب
زین سخن والله اعلم بالصواب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1114
خفته بیدار باید پیش ما
تا به بیداری ببیند خوابها
دشمن این خواب خوش شد فکر خلق
تا نخسپد فکرتش بستهست حلق
حیرتی باید که روبد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٩۶٠
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960
همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
بر هر آنچه یافتی باللـه مایست
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار صدر توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #201, Divan e Shams
چون راه رفتنیست توقف هلاکت است
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2981, Divan e Shams
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار گهگهی
خامش که بیطعام حق و بیشراب غیب
این حرف و صوت هست دو سه کاسه تهی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4587
میرود کودک به مکتب پیچپیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ
چون کند در کیسه دانگی دستمزد
آنگهان بیخواب گردد شب چو دزد
جهد کن تا مزد طاعت در رسد
بر مطیعان آنگهت آید حسد
ائتیا کرها مقلد گشته را
ائتیا طوعا صفا بسرشته را
خطاب با بیمیلی بیایید متوجه اهل تقلید است
و خطاب با میل بیایید متوجه اهل صفا
قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۱۱
Quran, Fussilat(#41), Line #11
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ
ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت:
«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3519
مغز او خشکست و عقلش این زمان
کمترست از عقل و فهم کودکان
زهد و پیری ضعف بر ضعف آمده
واندر آن زهدش گشادی ناشده
رنج دیده گنج نادیده ز یار
کارها دیده ندیده مزد کار
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #576
چیست مزد کار من دیدار یار
گر چه خود بوبکر بخشد چل هزار
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams
وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا
از ترس کاو را آن علا کمتر شود از رشکها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711
جان فدا کردن برای صید غیر
کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر
هین مشو چون قند پیش طوطیان
بلکه زهری شو شو ایمن از زیان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريو خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897
باد بر تخت سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ
باد هم گفت ای سلیمان کژ مرو
ور روی کژ از کژم خشمین مشو
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
همچنین تاج سلیمان میل کرد
روز روشن را بر او چون لیل کرد
گفت تاجا کژ مشو بر فرق من
آفتابا کم مشو از شرق من
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همآن دم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132
پس قلم بنوشت که هر کار را
لایق آن هست تأثیر و جزا
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
حدیث
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
فضاگشایی مداوم
زندگی مختار مطلق = من معذور مطلق
فضابندی یا انقباض مداوم
زندگی معذور مطلق = من مسئول مطلق
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4483
اینچنین درماندهایم از کژرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادویست
بخت ما را بردرید آن بخت او
تخت ما شد سرنگون از تخت او
کار او از جادویی گر گشت زفت
جادویی کردیم ما هم چون نرفت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2512
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیان خصم دید آن ریو را
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پرکینش کند
تا نداند که هر آنکه کرد بد
عاقبت باز آید و بر وی زند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره ترک کن طاق و طرنب
تا قلاووزت نجنبد تو مجنب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3368
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
چند چندت گیرم و، تو بیخبر
در سلاسل ماندهای پا تا به سر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4516
فرجه صندوق نونو مسکر است
درنیابد کاو به صندوق اندر است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #768
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشقآمیز رو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4235
از مقامات تبتل تا فنا
پایه پایه تا ملاقات خدا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی بی علتی بی خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
اللهالله گرد دریابار گرد
گرچه باشند اهل دریابار زرد
تا که آید لطف بخشایشگری
سرخ گردد روی زرد از گوهری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲١
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4121
غیر پیر استاد و سرلشکر مباد
پیر گردون نی ولی پیر رشاد
در زمان چون پیر را شد زیردست
روشنایی دید آن ظلمتپرست
شرط تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
من نجویم زین سپس راه اثیر
پیر جویم پیر جویم پیر پیر
پیر باشد نردبان آسمان
تیر پران از که گردد از کمان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2999
چون نهد در تو صفتهای خری
صد پرت گر هست بر آخر پری
از پی صورت نیآمد موش خوار
از خبیثی شد زبون موشخوار
طعمهجوی و خاین و ظلمتپرست
از پنیر و فستق و دوشاب مست
باز اشهب را چو باشد خوی موش
ننگ موشان باشد و عار وحوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
فکرت درین ره شد ژاژخایی
مجنون شو ای جان عاقل چرایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517
موسیا بسیار گویی دور شو
ور نه با من گنگ باش و کور شو
ور نرفتی وز ستیزه شستهیی
تو به معنی رفتهیی بگسستهیی
چون حدث کردی تو ناگه در نماز
گویدت سوی طهارت رو بتاز
ور نرفتی خشک جنبان میشوی
خود نمازت رفت پیشین ای غوی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
صنعت نماید چیزی بزاید
از خود برآید زان خیرهرایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2910
هر یکی خاصیت خود را نمود
آن هنرها جمله بدبختی فزود
آن هنرها گردن ما را ببست
زآن مناصب سرنگونساریم و پست
آن هنر فی جیدنا حبل مسد
روز مردن نیست زآن فنها مدد
قرآن کریم، سوره لهب (۱۱۱)، آیه ۵
Quran, Al-Masad(#111), Line #5
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
جز همان خاصیت آن خوشحواس
که به شب بد چشم او سلطانشناس
آن هنرها جمله غول راه بود
غیر چشمی کو ز شه آگاه بود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
حیلهها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
صنعت رها کن صانع بس استت
شاهد همو بس کم ده گوایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2872
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
کاین غرضها پرده دیده بود
بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم
حبکالـاشیاء یعمی و یصم
حدیث
«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیر روح مومن و کفار را
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
او نیستها را دادهست هستی
او قلبها را بخشد روایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
ولیک آن را که طوفان بلا برد
فرو شد گرچه من فریاد کردم
مگر از قعر طوفانش برآرم
چنانکه نیست را ایجاد کردم
برآمد شمس تبریزی بزد تیغ
زبان از تیغ او پولاد کردم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
داد او فلک را دوران دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى
فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد،
بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمىشوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3109
جادوان فرعون را گفتند بیست
مست را پروای دست و پای نیست
دست و پای ما می آن واحد است
دست ظاهر سایه است و کاسد است
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3134, Divan e Shams
او نیستها را دادهست هستی
او قلبها را بخشد روایی
داد او فلک را دوران دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
خامش بر آن باش که پر نگویی
هرچند با خود برمینیایی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1861
زآن جرای خاص هر که آگاه شد
او سزای قرب و اجریگاه شد
زآن جرای روح چون نقصان شود
جانش از نقصان آن لرزان شود
پس بداند که خطایی رفته است
که سمنزار رضا آشفته است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2851
دستبسته سوی دیوان آمدند
وز نهیب جان خود لرزان شدند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3753
زفت زفت است و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت نرم و مستوی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1615
او چو که در ناز ثابت آمده
عاشقان چون برگها لرزان شده
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3289
هرکه او را برگ این ایمان بود
همچو برگ از بیم این لرزان بود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2730
بر سبو لرزان بد از آفات دهر
هم کشیدش از بیابان تا به شهر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3246
آنچنانکه بر سرت مرغی بود
کز فواتش جان تو لرزان شود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #280
لرزلرزان و به ترس و احتیاط
مینهد پا تا نیفتد در خباط
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1425
هر که ترسید از حق و تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2883, Divan e Shams
من که باشم که به درگاه تو صبح صادق
هست لرزان که مباداش که کذاب کنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1713, Divan e Shams
از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ
دلها همیطپند به دارالامان رویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #393, Divan e Shams
بی خبر بادا دل من از مکان و کان او
گر دلم لرزان ز عشقش چون دل سیماب نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #23, Divan e Shams
وانگه سلیمان زان ولا لرزان ز مکر ابتلا
از ترس کاو را آن علا کمتر شود از رشکها
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1331, Divan e Shams
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونکه مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرت است
عقل درو خیره و جان گشته دنگ
در تبریز است دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بیدرنگ
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3746
عیب بر خود نه نه بر آیات دین
کی رسد بر چرخ دین مرغ گلین
مرغ را جولانگه عالی هواست
زآنکه نشو او ز شهوت وز هواست
پس تو حیران باش بیلا و بلی
تا ز رحمت پیشت آید محملی
چون ز فهم این عجایب کودنی
گر بلی گویی تکلف میکنی
ور بگویی نی زند نی گردنت
قهر بر بندد بدآن نی روزنت
پس همین حیران و واله باش و بس
تا درآید نصر حق از پیش و پس
چونکه حیران گشتی و گیج و فنا
با زبان حال گفتی اهدنا
قرآن کریم، سوره حمد (۱)، آیه ۶
Quran, Al-Fatiha(#1), Line #6
« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
« ما را به راهِ راست هدايت کن.»
زفت زفتست و چو لرزان میشوی
میشود آن زفت نرم و مستوی
زآنکه شکل زفت بهر منکر است
چونکه عاجز آمدی لطف و بر است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3240
عشق برد بحث را ای جان و بس
کو ز گفت و گو شود فریادرس
حیرتی آید ز عشق آن نطق را
زهره نبود که کند او ماجرا
که بترسد گر جوابی وا دهد
گوهری از لنج او بیرون فتد
لب ببندد سخت او از خیر و شر
تا نباید کز دهان افتد گهر
همچنانکه گفت آن یار رسول
چون نبی برخواندی بر ما فصول
آن رسول مجتبی وقت نثار
خواستی از ما حضور و صد وقار
آنچنانکه بر سرت مرغی بود
کز فواتش جان تو لرزان شود
پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا
تا نگیرد مرغ خوب تو هوا
دم نیاری زد ببندی سرفه را
تا نباید که بپرد آن هما
ور کست شیرین بگوید یا ترش
بر لب انگشتی نهی یعنی خمش
حیرت آن مرغ است خاموشت کند
بر نهد سردیگ و پرجوشت کند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3168
بس کسان را کآلت پیکار کشت
بیرجولیت چنان تیغی به مشت
گر بپوشی تو سلاح رستمان
رفت جانت چون نباشی مرد آن
جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر
هر که بیسر بود ازین شه برد سر
آن سلاحت حیله و مکر تو است
هم ز تو زایید و هم جان تو خست
چون نکردی هیچ سودی زین حیل
ترک حیلت کن که پیش آید دول
چون که یک لحظه نخوردی بر ز فن
ترک فن گو میطلب ربالـمنن
چون مبارک نیست بر تو این علوم
خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که لاعلم لنا
یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams
هر صبح ز سیرانش میباشم حیرانش
تا جان نشود حیران او روی بننماید
هر چیز که میبینی در بیخبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
دم همدم او نبود جان محرم او نبود
و اندیشه که این داند او نیز نمیشاید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1108
ای عجب چون مینبیند این سپاه
عالمی پر آفتاب چاشتگاه
چشم باز و گوش باز و این ذکا
خیرهام در چشمبندی خدا
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۷۹
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179
« … لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ
أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.»
« … ايشان را دلهايى است كه بدان نمىفهمند و چشمهايى است كه
بدان نمىبينند و گوشهايى است كه بدان نمىشنوند.
اينان همانند چارپايانند حتى گمراهتر از آنهايند. اينان خود غافلانند.»
من از ایشان خیره ایشان هم ز من
از بهاری خار ایشان من سمن
پیششان بردم بسی جام رحیق
سنگ شد آبش به پیش این فریق
دسته گل بستم و بردم به پیش
هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
آن نصیب جان بیخویشان بود
چونکه با خویشند پیدا کی شود
خفته بیدار باید پیش ما
تا به بیداری ببیند خوابها
دشمن این خواب خوش شد فکر خلق
تا نخسپد فکرتش بستهست حلق
حیرتی باید که روبد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
هر که کاملتر بود او در هنر
او به معنی پس به صورت پیشتر
راجعون گفت و رجوع اینسان بود
که گله وا گردد و خانه رود
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۵۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #156
«الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِـلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»
«كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند: ما از آن خدا هستيم و به او باز مىگرديم.»
چونکه واگردید گله از ورود
پس فتد آن بز که پیشآهنگ بود
پیش افتد آن بز لنگ پسین
اضحک الرجعی وجوه العابسین
آن بز لنگ که به گاه رفتن از همه عقبتر میرفت اینک به هنگام بازگشت پیشاپیش همه میآید
این بازگشت چهره اخمآلود و غمزده آنان را شادمان و خندان میکند
از گزافه کی شدند این قوم لنگ
فخر را دادند و بخریدند ننگ
پا شکسته میروند این قوم حج
از حرج راهیست پنهان تا فرج
دل ز دانشها بشستند این فریق
زانک این دانش نداند آن طریق
دانشی باید که اصلش زآن سر است
زانکه هر فرعی به اصلش رهبر است
Sign in or sign up to post comments.