Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #927

برنامه صوتی شماره ۹۲۷ گنج حضور

  • Currently 4.05/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 236 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۷ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲ اوت ۲۰۲۲ -  ۱۲ مرداد


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۷ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۷ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


گر سران را بی‌سری، درواستی(۱)

سرنگونان را سری درواستی


از برایِ شرحِ آتش‌هایِ غم

یا زبانی یا دلی برجاستی


یا شعاعی زان رخِ مهتابِ او

در شبِ تاریکِ غم با ماستی


یا کسی دیگر برایِ همدمی

هم از آن رو بی‌سر و بی‌پاستی


گر اثر بودی از آن مه بر زمین

ناله‌ها از آسمان برخاستی


ورنه دستِ غیرتستی بر دهان

راست و چپ بی‌ این دهان غوغاستی


گر از آن دُر پرتوی بر دل زدی

یا به دریا، یا خود او دریاستی


ورنه غیرت خاک زد در چشمِ دل

چشمه چشمه سویِ دریاهاستی


نیست پروایِ دو عالم عشق را

ورنه ز الّا هر دو عالم لاستی


عشق را خود خاک باشی(۲)، آرزوست

ورنه عاشق بر سرِ جوزاستی(۳)


تا چو برف، این هر دو عالم در گداز

ز آتشِ عشقِ جحیم آساستی(۴)


اژدهایِ عشق خوردی جمله را

گر عصا در پنجهٔ موساستی


لقمه‌ای کردی دو عالم را چنانک

پیشِ جوعِ کلب(۵) نان یکتاستی


پیشِ شمس‌الدّینِ تبریز آمدی

تا تجلّیهاش مستوفاستی(۶)


(۱) درواستی: مخفّف و مُبدَلِ دربایستی

(۲) خاک بودن: مجازاً تواضع، فروتنی

(۳) جوزا: دو پیکر، صورت سوم از صورتهای فلکی

(۴) جحیم آسا: مانند دوزخ

(۵) جوعِ کلب: گرسنگی مفرط که بیمار هرچه خورد سیر نمی‌شود.

(۶) مُسْتوفیٰ: تمام، کامل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


گر سران را بی‌سری، درواستی

سرنگونان را سری درواستی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3695


بی‌تعلّق نیست مخلوقی بِدُو

آن تعلّق هست بی‌چون ای عمو


زآنکه فصل(۷) و وصل(۸) نَبوَد در روان

غیرِ فصل و وصل نَنْدیشد گمان


غیرِ فصل و وصل پی بَر از دلیل

لیک پی بُردن بِنَنْشاند غَلیل(۹)


پی، پیاپی، می‌بَر ار دوری ز اصل

تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل


این تعلّق را خِرَد چون ره برد؟

بستهٔ فصلست و وصلست این خِرَد


زین وصیّت کرد ما را مُصْطَفیٰ

بحث کم جویید در ذاتِ خدا


آنکه در ذاتش تفکُّر کردنی‌ست

در حقیقت آن نظر در ذات نیست


هست آن پندار او، زیرا به راه

صد هزاران پَرده آمد تا اِله


هر یکی در پَرده‌یی، موصول خُوست

وهمِ او آنست، کآن خود عِین هُوست


پس پیمبر دفع کرد این وَهْم از او

تا نباشد در غلط سوداپز(۱۰) او


وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


سرنگونی آن بُوَد کو سویِ زیر

می‌رود، پندارد او کو هست چیر(۱۱)


زآنکه حدِّ مست باشد این چنین

کو نداند آسمان را از زمین


در عجب‌هااش به فکر اندر رَوید

از عظیمی وز مَهابت(۱۲) گم شوید


چون ز صُنعش(۱۳) ریش و سِبلت(۱۴) گُم کند

حد خود داند ز صانع(۱۵) تن زند(۱۶)


جز که لا اُحْصی(۱۷) نگوید او ز جان

کز شمار و حد بُرون است آن بیان


حديث 


«لااُحْصی ثَناءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ.»


«شب معراج خداوند به پیغمبر فرمود: «مرا ثنا بگو» 

«پیغمبر فرمود: «من نتوانم ثنای تو گفتن، آنسان که خود ثنای خود گفته‌ای.»»


«لااُحْصی ثَناءً ما عَلَیْکَ»


«نمی توانم تو را چنانکه باید بستایم.»


(۷) فصل: گسستن

(۸) وصل: پیوستن

(۹) غَلیل: هم به معنی تشنگی شدید است و هم به معنی شخص تشنه.

(۱۰) سوداپز: سوداپزنده، سودا پختن به معنی خیالات و آرزوهای واهی و بی اساس کردن است.

(۱۱) چیر: چیره، غالب، مسلط

(۱۲) مَهابت: بزرگی و شکوه، عظمت، هیبت

(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۱۴) سِبلت: سِبیل

(۱۵) صانع: آفریننده

(۱۶) تن زدن: خودداری کردن

(۱۷) لا اُحْصی: به شمار در نمی‌آورم

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3610


قرص خورشیدست خلوت‌خانه‌اش

کی حجاب آرَد شبِ بیگانه‌اش؟


علّت و پرهیز شد، بحران نماند

کفرِ او ایمان شد و، کفران نماند


چون اَلف از استقامت شد به پیش

او ندارد هیچ از اوصافِ خویش


گشت فرد از کِسوهٔ(۱۸) خوهایِ خویش

شد برهنه جان به جان‌افزایِ خویش


چون برهنه رفت پیشِ شاهِ فرد

شاهش از اوصافِ قُدسی جامه کرد


خِلْعتی(۱۹) پوشید از اوصافِ شاه

بَر پَرید از چاه بر ایوانِ جاه


این چنین باشد چو دُردی صاف گشت

از بُنِ طشت آمد او بالایِ طشت


در بُنِ طشت از چه بود او دُردناک(۲۰)؟

شومیِ آمیزشِ اجزای خاک


یارِ ناخوش پَرّ و بالش بسته بود

ورنه او در اصل بس برجَسته بود


چون عتابِ اِهْبِطُوا انگیختند

هم‌چو هاروتش نگون آویختند


قرآن کریم، سورهٔ بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38


«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى 

فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»


«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، 

بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.»


بود هاروت از مَلاکِ آسمان

از عِتابی شد معلَّق همچنان


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


آن سَپَد، خود را چو پُر از آب دید

کرد اِستغنا و از دریا بُرید


بر جگر، آبش یکی قطره نماند

بحر، رحمت کرد و او را باز خواند


رحمتی، بی‌علّتی بی‌خدمتی

آید از دریا، مبارک ساعتی


الله الله، گِردِ دریابار(۲۱) گَرد

گرچه باشند اهلِ دریابار زرد


تا که آید لطفِ بخشایشگری

سرخ گردد رویِ زرد از گوهری


(۱۸) کِسوه: جامه، لباس

(۱۹) خِلعت: لباسی فاخر که شخصی بزرگ به کسی می‌بخشد.

(۲۰) دُردناک: دُردآلود، مایع آمیخته به دُرد و رسوب، مانند شراب و جز آن.

(۲۱) دریابار: کنار دریا، ساحل دریا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1531


گرچه ناصح را بُوَد صد داعیَه(۲۲)

پند را اُذْنی بباید واعیَه(۲۳)


قرآن کریم، سورهٔ حاقّه (۶۹)، آیهٔ ۱۲

Quran, Al-Haqqah(#69), Line #12


«لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ»


«تا آن را مايه اندرزتان گردانيم و گوش نگه‌دارنده اندرز آن را فرا گيرد.»


تو به صد تلطیف پندش می‌دهی

او ز پندت می‌کند پهلو تهی


یک کسِ نامستمع ز استیز و رَد

صد کسِ گوینده را عاجز کند


(۲۲) داعیَه: خواسته و آرزو

(۲۳) واعیَه: شنوا

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264


پند گفتن با جَهولِ(۲۴) خوابناک

تخم افگندن بُوَد در شوره‌خاک


چاکِ حُمْق(۲۵) و جهل نپْذیرد رفو

تخمِ حکمت کم دِهَش(۲۶) ای پندگو


(۲۴) جَهول: نادان

(۲۵) حُمْق: نادانى

(۲۶) كم دِهَش: او را نده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1534


ز انبیا ناصح‌تر و خوش لهجه‌تر

کی بود؟ که گْرِفت دَمْشان در حَجَر


زآنچه کوه و سنگ در کار آمدند

می‌نشد بدبخت را بگشاده بند


آنچنان دلها که بُدشان ما و من

نعتشان شد: بَلْ اَشَدُّ قَسْوَةً


قلب‌هایی که گرفتار خودبینی هستند در قرآن کریم 

اینگونه توصیف شده‌اند: حتی از سنگ نیز سخت‌ترند.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۷۴

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #74


«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ 

وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ ۚ 

وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»


«پس از آن دلهاى شما چون سنگ، سخت گرديد، حتى سخت‌تر از سنگ 

كه از سنگ گاه جويها روان شود، و چون شكافته شود آب از آن بيرون جهد، 

و گاه از ترس خدا از فراز به نشيب فرو غلتد، و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۷) و سَنی(۲۸)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2227


پا رهانَد رُوبهان را در شکار

و آن ز دُم دانند روباهان غِرار(۲۹)


عشق‌ها با دُمِّ خود بازند کین

می‌رهاند جان ما را در کمین


روبها، پا را نگه دار از کلوخ

پا چو نبْود، دُم چه سود ای چشمْ‌شوخ(۳۰)؟


ما چو روباهیم و پایِ ما کِرام(۳۱)

می‌رهاندمان ز صدگون انتقام


حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست

عشق ها بازیم با دُم چپّ و راست


دُم بجنبانیم ز استدلال و مکر

تا که حیران مانْد از ما زید و بکر


طالبِ حیرانیِ خلقان شدیم

دستِ طَمْع اندر الوهیّت(۳۲) زدیم


تا به افسون، مالک دل‌ها شویم

این نمی‌بینیم ما، کَاندر گَویم


در گویّ(۳۳) و در چَهی ای قَلتَبان(۳۴)

دست وادار از سِبالِ(۳۵) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


ای چو خَربنده(۳۶) حریفِ کونِ خر

بوسه‌گاهی یافتی، ما را ببَر


چون ندادت بندگیِّ دوست دست

میلِ شاهی از کجااَت خاسته‌‌ست؟


در هوایِ آنکه گویندت: زهی

بسته‌ای در گردنِ جانت زهی


روبَها، این دُمِّ حیلت را بِهِل(۳۷)

وقف کن دل بر خداوندانِ دل


(۲۹) غِرار: گول خوردن، غفلت، بی‌خبری

(۳۰) چشم‌شوخ: گستاخ

(۳۱) کِرام: جمعِ کریم، بزرگواران، بلند همتان

(۳۲) الُوهیَّت: خدایی، صفت خدایی

(۳۳) گَو: گودال

(۳۴) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۳۵) سِبال: سبیل

(۳۶) خَربنده: خادمِ الاغ، خَرَ‌کچی

(۳۷) هِلیدن: واگذاشتن، رها کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51


هست احوالم خِلافِ همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر


چونکه هر دم راه خود را می‌زنم

با دگر کَس سازگاری چون کنم؟


موج لشکرهای احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین


می‌نگر در خود چنین جنگِ گران

پس چه مشغولی به جنگِ دیگران؟


یا مگر زین جنگ، حقّت واخَرَد

در جهان صلح یک رنگت بَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفایِ خلق با تو در جهان

گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634


حقِ ذاتِ پاکِ الله الصَّمَد(۳۸)

که بُوَد بِهْ مارِ بَد از یارِ بَد


مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم(۳۹)

یارِ بَد آرَد سویِ نارِ مقیم


از قَرین(۴۰) بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


چونکه او افکند بر تو سایه را

دزدد آن بی‌مایه از تو مایه را


(۳۸) صَمَد: بی‌نیاز، از صفاتِ خداوند

(۳۹) سَلیم: مار گَزیده

(۴۰) قَرین: همنشین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‏ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596


اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1865


آمد از حضرت ندا کِای مردِکار(۴۱)

ای به هر رنجی به ما امّیدوار


حُسنِ ظَنّ است و، امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دَم برتر آ


(۴۱) مردِکار: آن که کارها را به نحو احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد کار الهی.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2727


گر نخواهی نُکس(۴۲)، پیش این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۴۳)


(۴۲) نُکس: عود کردن بیماری

(۴۳) لَبیب: خردمند، عاقل

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۴)


(۴۴) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4298


 گفت مادر: تا جهان بوده‌ست از این

کارافزایان بُدند اندر زمین


هین تو کار خویش کن ای ارجمند

زود، کایشان ریشِ خود بر می‌کَنَند(۴۵)


(۴۵) ریش برکَندن: تشویش بی فایده کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک(۴۶) آن عیب از تو گردد نیز فاش‏


(۴۶) بوک: ای بسا، باشد که

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۷)

که: بگویید از طریقِ انبساط


(۴۷) بِساط: هر چیزِ‌ گستردنی مانندِ فرش و سفره

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 44, Divan e Shams


زَهر به پیش او بِبَر تا کُنَدَش بهْ از شِکَر

قهر به پیش او بِنه تا کُنَدَش همه رضا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2743


تو بدان فخر آوری کز ترس و بند

چاپلوست گشت مردم روز چند


هر که را مردم سُجودی می‌کنند

زهر اَندر جانِ او می‌آکَنَند   


چونکه برگردد از او آن ساجدش

دانَد او کان زَهر بود و مُوبِدش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۴۸)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۴۹)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۴۸) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۴۹) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #492


من غلامِ آن مسِ همّت ‌پَرَست

کو به غیرِ کیمیا نآرَد شکست


دستِ اِشکسته برآور در دعا

سوی اِشکسته پَرَد فضلِ خدا


گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ

ای برادر رو بر آذر(۵۰) بی‌درنگ


مکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۵۱)

ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجل


چونکه مکرت شد فنایِ مکرِ رَبّ

برگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۵۲)


که کمینهٔ(۵۳) آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۵۴)


(۵۰) آذر: آتش

(۵۱) بِهِل: رها کن، ترک کن

(۵۲) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب

(۵۳) کمینه: کمترین

(۵۴) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1558


گُوی شو، می‌گَرد بر پهلویِ صدق

غَلْط غَلْطان در خَمِ چوگانِ عشق


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528


زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوست

کو نجویَد سَر، رئیسیش(۵۵) آرزوست


(۵۵) رئیسی: ریاست

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2956, Divan e Shams


دل را تمام بَرکَن ای جان، ز نیک نامی

تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی


ای عاشقِ الهی ناموسِ خلق خواهی؟

ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی


عاشق چو قند باید، بی‌چون و چند باید

جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۵۶)


(۵۶) سامی: بلندمرتبه

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #290


جانور فَربه شود، لیک از علف

آدمی فَربه ز عِزّست و شرف


آدمی فَربه شود، از راه گوش

جانور فَربه شود از حلق و نوش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بَلا داد

تا بازکِشد به بی‌جَهاتَت(۵۷)


(۵۷) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

-----------

عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Poem(Qazal)# 413, Divan e Attar


زخم کآید بر منی آید همه

تا تو می‌رنجی منی داری هنوز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430


هرکه او بی‌سَر بجنبد، دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود  


کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناک

پیشۀ او خَستنِ(۵۸) اَجسامِ پاک


سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد

خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد


خود صلاحِ اوست آن سَرکوفتن

تا رهد جان‌ریزه‌اش زآن شوم‌تن 


(۵۸) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #834


گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن

بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن


«حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته‌اند، 

در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام برمی‌دارند.»

 

پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟

جز به وقفه و فِکرَت و پرهیزگار


عطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۶۴

Poem(Qazal)# 264, Divan e Attar


تو صاحب‌نفسی ای غافل میانِ خاک خون می‌خور

که صاحب‌دل اگر زهری خورَد آن انگبین باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 538, Divan e Shams


 از آفتابِ مشتعِل هر دَم ندا آید به دل

تو شمعِ این سَر را بِهِل، تا باز شمعت سرزند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #227


همچو اسماعیل، پیشش سَر بِنه

شاد و خندان پیشِ تیغش جان بده


تا بمانَد جانْت خندان تا اَبَد

همچو جانِ پاک احمد با اَحَد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1546


که اشْتِهارِ(۵۹) خلق، بندِ مُحْکَم است

در ره، این از بندِ آهن کی کم است؟


(۵۹) اشْتِهار: مشهور بودن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی

حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی


 قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Az-Zumar(#39), Lines #36 and 38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …»


«آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…»


«بگو: خدا براى من بس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3036


چون که بر سر مر تو را دَه ریش هست

مَرهَمَت بر خویش باید کار بَست


عیب کردن ریش را داروی اوست

چون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست(۶۰)


حدیث


«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»


«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


(۶۰) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838


 غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر

در نگیرد با خدای، ای حیله‌گر


یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد

جهد را خوف است از صد گون فَساد

و آن عنایت هست موقوفِ مَمات(۶۱)

تجربه کردند این رَه را ثِقات(۶۲)


بلک مرگش، بی‌عنایت نیز نیست

بی‌عنایت، هان و هان جایی مَایست


(۶۱) مَمات: مرگ؛ در اینجا مردن به من‌ِ ذهنی

(۶۲) ثِقات: کسانی که در قول و فعل موردِ اعتمادِ دیگران باشند، 

جمعِ ثِقَه؛ مراد کسانی که به حضور زنده شده‌اند.

-----------

مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۶۳)


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد(۶۴)


مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۶۵) الصَّمَد

زنده‌یی زین مُرده بیرون آورد


(۶۳) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن

(۶۴) می‌تَنَد: می‌گراید

(۶۵) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده

-----------

قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۹۵

Quran, Al-Anaam(#6), Line #95


«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ 

وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ»


«خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد 

و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


از برایِ شرحِ آتش‌هایِ غم

یا زبانی یا دلی برجاستی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 446, Divan e Shams


رو محوِ یار شو، به خراباتِ نیستی

هر جا دو مست باشد، ناچار عربده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۶۶)


ز آنکه جَبّاران(۶۷) بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز


(۶۶) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۶۷) جَبّار: ستمگر، ظالم

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


یا شعاعی زان رخِ مهتابِ او

در شبِ تاریکِ غم با ماستی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1197


ای دهندهٔ قوت و تَمْکین و ثَبات

خلق را زین بی‌ثباتی دِه نجات


اندر آن کاری که ثابت بودنی‌ست

قایمی دِه نفس را، که مُنْثَنی‌ست(۶۸)


(۶۸) مُنْثَنى: خميده، دوتا، در اينجا به معنىِ سست‌كار و درمانده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!


بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


یا کسی دیگر برایِ همدمی

هم از آن رو بی‌سر و بی‌پاستی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 599, Divan e Shams


من بندهٔ آن عاشق کاو نَر(۶۹) بُوَد و صادق

کز چُستی و شب‌خیزی از مَهْ کُلَهی یابد


(۶۹) نَر: مجازاً قوی، تمام قوّت و کامل

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


گر اثر بودی از آن مه بر زمین

ناله‌ها از آسمان برخاستی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456


هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام

شمع اندر شب بُوَد اندر قیام


«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، 

زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»


قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2


«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»


«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1478


زورِ جانِ کوه‌ْکَن، شَقِّ حَجَر(۷۰)

زورِ جانِ جان، در اِنْشَقَّ الْقَمَر(۷۱)


(۷۰) شَقِّ حَجَر: شکافتن سنگ

(۷۱) اِنشَقَّ الْقَمَر: شکافتن ماه

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


ورنه دستِ غیرتستی بر دهان

راست و چپ بی‌ این دهان غوغاستی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنصِتُوا

تا زبان‌تان من شوم در گفت و گو


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۰۴

Quran, Al-Araaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهيد و خاموش باشيد، 

شايد مشمول رحمت خدا شويد.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #615


تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیت

گفت ایزد: ما رَمَیْتَ ِاذْ رَمَیْت


گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ… .»


«… و آنگاه كه تير مى‌انداختى، تو تير نمى‌انداختى، 

خدا بود كه تير مى‌انداخت… .»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۷۲) و سِجِل(۷۳)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


(۷۲) ايماء: اشاره كردن

(۷۳) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


گر از آن دُر پرتوی بر دل زدی

یا به دریا، یا خود او دریاستی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2519


یا بُوَد کز عکسِ آن جُوهای خَمر

مست گردم، بو بَرَم از ذوقِ اَمر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2269


دل نباشد غیر آن دریایِ نور

دل نظرگاهِ خدا، و آنگاه کور؟


نی، دل اندر صد هزاران خاص و عام

در یکی باشد، کدامست آن کدام؟


ریزهٔ دل را بِهِل، دل را بجو

تا شود آن ریزه چون کوهی ازو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2626


قبله را چون کرد دستِ حق عَیان

پس، تَحَرّی(۷۴) بعد ازین مَردود دان


هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر

که پدید آمد مَعاد(۷۵) و مُستَقَرّ(۷۶)


یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۷۷) شوی

سُخرهٔ(۷۸) هر قبلهٔ باطل شوی


چون شوی تمییزدِه(۷۹) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطرَتِ(۸۰) قبله‌شناس


گر ازین انبار خواهی بِرّ(۸۱) و بُرّ(۸۲)

نیم‌ساعت هم ز همدردان مبُر


که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۸۳)

مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۸۴)   


(۷۴) تَحَرّی: جستجو کردن، حقیقت‌جویی

(۷۵) مَعاد: محل بازگشت، قیامت

(۷۶) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۷۷) ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۷۸) سُخره: ذلیل و زیردست

(۷۹) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.

(۸۰) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

(۸۱) بِرّ: نیکی

(۸۲) بُرّ: گندم

(۸۳) مُعین: یار، یاری کننده 

(۸۴) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

-----------

قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸

Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38


«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ»


«تا آنگاه كه نزد ما آيد، مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو 

دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166


یک بَدَست(۸۵) از جمع رفتن یک زمان

مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان


(۸۵) بَدَست: وَجب

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2348


هر که خوابی دید از روزِ اَلَسْت

مست باشد در رَهِ طاعات، مست


می‌کشد چون اشترِ مست این جوال

بی فُتور و، بی گُمان و، بی‌ملال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


ورنه غیرت خاک زد در چشمِ دل

چشمه چشمه سویِ دریاهاستی


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۵۲

Poem(Qazal)# 152, Divan e Hafez


مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز

دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3782


آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست


تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۸۶)


(۸۶) مَلول: افسرده، اندوهگین

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647


غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست‌

غیرتش بر دیو و بر اُستور(۸۷) نیست


(۸۷) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #688


غیرتِ عقل است بر خوبی روح

پُر ز تشبیهات و تمثیل این نُصُوح(۸۸)


با چنین پنهانیی کین روح راست

عقل بر وی این‌چنین رَشکین(۸۹) چراست؟


(۸۸) نُصُوح: نصیحت‌ها

(۸۹) رَشکین: غیور، رشک بَرَنده

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1713


غیرت آن باشد که او غیرِ همه‌ست

آن که افزون از بیان و دَمْدَمه‌ست‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


نیست پروایِ دو عالم عشق را

ورنه ز الّا هر دو عالم لاستی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2726


هر چه جز عشقست، شد مأکولِ(۹۰) عشق

دو جهان یک دانه پیشِ نَوْلِ(۹۱) عشق


(۹۰) مأکول: خورده شده

(۹۱) نول: منقار

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان

فردیِ تو چون نکند از همگان فرد مرا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


عشق را خود خاک باشی، آرزوست

ورنه عاشق بر سرِ جوزاستی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۹۲) رب


(۹۲) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


تا چو برف، این هر دو عالم در گداز

ز آتشِ عشقِ جحیم آساستی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3497


که تأنّی(۹۳) هست از رحمان یقین

هست تعجیلت ز شیطانِ لعین


حدیث


«اَلتَّأَنّی مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطٰانِ»


«درنگ از خداوند و شتاب از شیطان است.»


(۹۳) تأنّی: درنگ کردن؛ به آهستگی و آرامی کاری را کردن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3500


 با تأنّی گشت موجود از خدا

تا به شش ‌روز این زمین و چرخ‌ها


ور نه قادر بود کو کُن‌فَیَکُون

صد زمین و چرخ آوردی بُرون


آدمی را اندک اندک آن هُمام

تا چهل سالش کند مردِ تمام


گرچه قادر بود کاندر یک نَفَس

از عدم پَرّان کُند پنجاه کس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 18, Divan e Shams


گفتم که «ز آتشهایِ دل، بر روی مَفرَشهای(۹۴) دل

می‌غَلْت(۹۵) در سودایِ دل تا بحرِ یَفْعَل ما یَشا»؟


قرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«…وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»


«… و هر چه خواهد همان مى‌كند.»


(۹۴) مَفرَش: هرچیز گستردنی. جای پَهن کردن فرش

(۹۵) غَلْتیدن: گردیدن چیزی بر روی خود یا روی سطحی

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3506


این تأنّی از پیِ تعلیم توست

که طلب آهسته باید بی‌سُکُست(۹۶)


جُویَکی کوچک که دایم می‌رود

نه نجس گردد، نه گَنده می‌شود


(۹۶) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگسسته

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۹۷) بود


(۹۷) تَفتیق: شکافتن

-----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #256


سَعیُکُم شَتّیٰ(۹۸)، تناقض اندرید

روز می‌دوزید، شب بر می‌دَرید


«تلاش‌های شما پراکنده و گونه گون است، و شما در دام تناقض گرفتار آمده‌اید. 

چنانکه مثلا روز می دوزید و شب همان را پاره می کنید.»


قرآن کریم، سورهٔ لیل (۹۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Lail(#92), Line #4


«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ»

    

«كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه‌گون است.»


(۹۸) شَتّی: پراکنده

-----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2919, Divan e Shams


اژدهایِ عشق خوردی جمله را

گر عصا در پنجهٔ موساستی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #623


بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق

اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق


اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا

عقل همچون کوه را او کهرُبا


عقلِ هر عطّار کآگه شد از او

طبله‌ها(۹۹) را ریخت اندر آبِ جو


رَو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»


«و نه هيچ كس همتاى اوست.»


(۹۹) طبله: صندوقچه

------------------------

مجموع لغات:


(۱) درواستی: مخفّف و مُبدَلِ دربایستی

(۲) خاک بودن: مجازاً تواضع، فروتنی

(۳) جوزا: دو پیکر، صورت سوم از صورتهای فلکی

(۴) جحیم آسا: مانند دوزخ

(۵) جوعِ کلب: گرسنگی مفرط که بیمار هرچه خورد سیر نمی‌شود.

(۶) مُسْتوفیٰ: تمام، کامل

(۷) فصل: گسستن

(۸) وصل: پیوستن

(۹) غَلیل: هم به معنی تشنگی شدید است و هم به معنی شخص تشنه.

(۱۰) سوداپز: سوداپزنده، سودا پختن به معنی خیالات و آرزوهای واهی و بی اساس کردن است.

(۱۱) چیر: چیره، غالب، مسلط

(۱۲) مَهابت: بزرگی و شکوه، عظمت، هیبت

(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۱۴) سِبلت: سِبیل

(۱۵) صانع: آفریننده

(۱۶) تن زدن: خودداری کردن

(۱۷) لا اُحْصی: به شمار در نمی‌آورم

(۱۸) کِسوه: جامه، لباس

(۱۹) خِلعت: لباسی فاخر که شخصی بزرگ به کسی می‌بخشد.

(۲۰) دُردناک: دُردآلود، مایع آمیخته به دُرد و رسوب، مانند شراب و جز آن.

(۲۱) دریابار: کنار دریا، ساحل دریا

(۲۲) داعیَه: خواسته و آرزو

(۲۳) واعیَه: شنوا

(۲۴) جَهول: نادان

(۲۵) حُمْق: نادانى

(۲۶) كم دِهَش: او را نده

(۲۷) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۹) غِرار: گول خوردن، غفلت، بی‌خبری

(۳۰) چشم‌شوخ: گستاخ

(۳۱) کِرام: جمعِ کریم، بزرگواران، بلند همتان

(۳۲) الُوهیَّت: خدایی، صفت خدایی

(۳۳) گَو: گودال

(۳۴) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۳۵) سِبال: سبیل

(۳۶) خَربنده: خادمِ الاغ، خَرَ‌کچی

(۳۷) هِلیدن: واگذاشتن، رها کردن

(۳۸) صَمَد: بی‌نیاز، از صفاتِ خداوند

(۳۹) سَلیم: مار گَزیده

(۴۰) قَرین: همنشین

(۴۱) مردِکار: آن که کارها را به نحو احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد کار الهی.

(۴۲) نُکس: عود کردن بیماری

(۴۳) لَبیب: خردمند، عاقل

(۴۴) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۴۵) ریش برکَندن: تشویش بی فایده کردن

(۴۶) بوک: ای بسا، باشد که

(۴۷) بِساط: هر چیزِ‌ گستردنی مانندِ فرش و سفره

(۴۸) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۴۹) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

(۵۰) آذر: آتش

(۵۱) بِهِل: رها کن، ترک کن

(۵۲) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب

(۵۳) کمینه: کمترین

(۵۴) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن

(۵۵) رئیسی: ریاست

(۵۶) سامی: بلندمرتبه

(۵۷) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۵۸) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

(۵۹) اشْتِهار: مشهور بودن

(۶۰) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.

(۶۱) مَمات: مرگ؛ در اینجا مردن به من‌ِ ذهنی

(۶۲) ثِقات: کسانی که در قول و فعل موردِ اعتمادِ دیگران باشند، 

جمعِ ثِقَه؛ مراد کسانی که به حضور زنده شده‌اند.

(۶۳) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن

(۶۴) می‌تَنَد: می‌گراید

(۶۵) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده

(۶۶) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده

(۶۷) جَبّار: ستمگر، ظالم