مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
این کیست این، این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده
این نور اللّهیست این، از پیشِ الله آمده
این لطف و رحمت را نگر، وین بخت و دولت را نگر
در چارهٔ بداختران با رویِ چون ماه آمده
لیلیِّ زیبا را نگر، خوش طالبِ مجنون شده
وان کهربایِ روح بین در جذبِ هر کاه آمده
از لذّتِ بوهایِ او، وز حُسن و از خوهایِ او
وز قُلْ تَعٰالوهایِ(۱) او جانها به درگاه آمده
صد نقش سازد بر عدم از چاکر و صاحبعَلَم(۲)
در دل خیالاتِ خوشش زیبا و دلخواه آمده
تخییلها را آن صمد، روزی حقیقتها کند
تا دررسد در زندگی، اشکالِ گمراه آمده
از چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآ
ای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمده
کی باشد ای گفتِ زبان، من از تو مستغنی(۳) شده
با آفتابِ معرفت در سایهٔ شاه آمده
یا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عمل
خاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه(۴) آمده
قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱
Quran, Al-An’aam(#6), Line #151
«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...»
«ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم
آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است…»
(۱) قُلْ تَعٰالَو: بگو بالا بیایید
(۲) صاحبعَلَم: مراد کسی است که صاحبِ مقام این دنیایی است.
(۳) مستغنی: بینیاز
(۴) افواه: دهانها
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
از چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآ
ای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4567
از شش و از پنج عارف، گشت فرد
مُحتَرِز(۵) گشتهست زین شش پنج نرد
رَست او از پنج حسّ و شش جهت
از ورایِ آن همه کرد آگهت
شد اشاراتش اشاراتِ ازل
جاوَزَ الْاَوْهامَ طُرّاً و اعْتَزَل
اشاراتِ او همچون اشاراتِ حضرت حق است. زیرا حقیقتِ باطنیِ
انسانِ کامل کلّاً از حیطۀ اوهام فراتر رفته و از آن كناره گرفته است.
زین چَهِ شش گوشه گر نبود برون
چون بر آرَد یوسفی را از درون؟
واردی(۶) بالای چرخِ بی سُتُن(۷)
جسمِ او چون دلو در چَه چارهکُن
یوسفان چنگال در دلوش زده
رَسته از چاه و شهِ مصری شده
دلوهای دیگر از چَه آبجو
دلوِ او فارغ ز آب اصحابجو
دلوها غوّاصِ آب از بهر قُوت
دلو او قوت و حیاتِ جانِ حوت(۸)
دلوها وابستهٔ چرخِ بلند
دلوِ او در اِصْبَعَینِ(۹) زورمند
دلوِ چه و؟ حبلِ(۱۰) چه و؟ چرخِ چی؟
این مثالِ بس رکیک است ای اَچی(۱۱)
از کجا آرَم مثالی بی شکست؟
کُفو آن؟ نه آید و نه آمدهست
صد هزاران مَرد پنهان در یکی
صد کمان و تیر دَرجِ(۱۲) ناوَکی(۱۳)
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۱۴)
قرآن کریم، سوره انفال (۸) ، آیه ۱۷
Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17
«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
«ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی
بلکه این خدا بود که تیر (به سوی مشرکان) پراند»
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذرّه ذرّه گردد افلاک و زمین
پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۱۵)
این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
ای تنِ گشته وِثاقِ(۱۶) جان، بس است
چند تانَد بحر در مَشکی نشست؟
ای هزاران جبرئیل اندر بشر
ای مسیحانِ نهان در جَوْفِ(۱۷) خر
ای هزاران کعبه پنهان در کَنیس(۱۸)
ای غلطاندازِ(۱۹) عِفریت(۲۰) و بِلیس
سجدهگاهِ لامکانی در مکان
مر بلیسان را ز تو ویران دکان
که چرا من خدمتِ این طین(۲۱) کنم؟
صورتی را من لقب چون دین کنم؟
نیست صورت، چشم را نیکو بمال
تا ببینی شَعشَعهٔ نورِِ جلال
(۵) مُحتَرِز: خويشتندار
(۶) وارد: وارد شونده، در اینجا به معنی پیشاهنگ و پیشواست.
(۷) سُتُن: مخفّفِ ستون
(۸) حوت: ماهی
(۹) اِصْبَعَین: دو انگشت، کنایه از صفت جلالیه و جمالیۀ الهی
(۱۰) حبل: ریسمان، طناب
(۱۱) اَچی: لفظی ترکی به معنای برادر
(۱۲) دَرج: گنجاندن چیزی در چیز دیگر
(۱۳) ناوَک: نوعی تیر کوچک
(۱۴) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن
(۱۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
(۱۶) وِثاق: اتاق، خرگاه
(۱۷) جَوْف: شكم و داخلِ هر چیزی
(۱۸) کَنیس: در اینجا یعنی بتخانه
(۱۹) غلطانداز: به اشتباه آورنده
(۲۰) عِفریت: دیو
(۲۱) طین: گِل
-----------
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶
Poem(Qazal)#166, Divan e Hafez
روزِ هجران(۲۲) و شبِ فُرقَتِ(۲۳) یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز(۲۴) و تَنَعُّم(۲۵) که خزان میفرمود
عاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شد
شُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُل
نخوتِ(۲۶) بادِ دی(۲۷) و شوکتِ خار آخر شد
(۲۲) هجران: دوری
(۲۳) فُرقَت: جدایی
(۲۴) ناز: افاده، فخرفروشی
(۲۵) تَنَعُّم: خوشگذرانی
(۲۶) نَخوَت: تکبُّر
(۲۷) باد دِی: باد دی ماه، باد سردِ زمستانی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721
روزِ روشن، هر که او جوید چراغ
عینِ جُستن کوریش دارد بلاغ(۲۸)
ور نمیبینی گمانی بردهای
که صباحَست و تو اندر پردهای
کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش
خامُش و در انتظارِ فضل باش
در میانِ روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردن است ای روزجو
صبر و خاموشی جَذوبِ(۲۹) رحمت است
وین نشان جُستن، نشانِ علّت است
أنصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو
آید از جانان، جزای أنصِتُوا
(۲۸) بلاغ: دلالت
(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shams
تو دو دیده فروبندی و گویی: روزِ روشن کو؟
زَنَد خورشید بر چشمت که اینک من، تو در بُگشا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 592, Divan e Shams
اگر بادِ زمستانی کُنَد باغِ مرا ویران
بهارِ شهریارِ من ز دی انصاف بِستانَد
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶
Poem(Qazal)#166, Divan e Hafez
صبحِ امّید که بُد معتکفِ(۳۰) پردهٔ غیب(۳۱)
گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شد
بعد ازین نور به آفاق(۳۲) دهیم از دلِ خویش
که به خورشید رسیدیم و غُبار آخِر شد
آن پریشانیِ شبهایِ دراز و غمِ دل
همه در سایهٔ گیسویِ نگار(۳۳) آخر شد
(۳۰) مُعْتَکِف: کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند؛ گوشهنشین.
(۳۱) پردهٔ غِیب: عالمِ غيب
(۳۲) آفاق: جمع افق، در اینجا یعنی سراسرِ کائنات
(۳۳) نگار: معشوق، محبوب
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدایِ بیوفایان میشوی
از گُمانِ بَد، بدان سو میروی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 415, Divan e Shams
تشنهیی بر لبِ جو بین که چه در خواب شُدست
بر سَرِ گنج، گدا بین که چه پُرتاب(۳۴) شُدست
(۳۴) پُرتاب: بیقرار، آشفته، خشمگین
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 563, Divan e Shams
بنال ای بلبلِ دستان ازیرا نالهٔ مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶
Poem(Qazal)#166, Divan e Hafez
باورم نیست ز بدعهدی ایام(۳۵) هنوز
قصهٔ غصه که در دولتِ(۳۶) یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی باد
که به تدبیرِ(۳۷) تو تشویشِ(۳۸) خُمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد(۳۹) کسی حافظ را
شُکرْ کان محنتِ بیحدّ و شمار(۴۰) آخر شد
(۳۵) بَدعَهدی ایّام: بیوفاییِ روزگار
(۳۶) دولت: بخت و اقبال
(۳۷) تدبیر: چارهاندیشی
(۳۸) تشویش: پریشانی، آشفتگی
(۳۹) در شمار نیاوردن: به حساب نیاوردن
(۴۰) بیحدّ و شمار: بیاندازه، بیپایان
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880
چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ
سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1271
لب ببند و کفِّ پُرزر برگُشا
بُخلِ تن بگذار، پیش آور سَخا(۴۱)
ترکِ شهوتها و لذتها، سَخاست
هر که در شهوت فرو شد، برنخاست
این سَخا، شاخی است از سروِ بهشت
وای او کز کف چنین شاخی بِهِشت(۴۲)
عُرْوَةُ الْوُثقی(۴۳) است این ترک هوا
برکَشَد این شاخ جان را بر سَما
حدیث
بخشندگی، درختی از درختانِ بهشت است که شاخسارانِ آن در دنیا
فروهشته است. هر کس شاخهای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت
راه بَرَد. و تنگچشمی، درختی از درختانِ دوزخ است که شاخسارانِ آن
در دنیا فروهشته. هر کس شاخهای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.
قرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۲۲
Quran, Luqman(#31), Line #22
«…وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ»
«…هر که روی آرَد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیرهٔ استوار چنگ زده است.»
تا بَرَد شاخ سَخا ای خوبکیش
مر تو را بالاکشان تا اصلِ خویش
یوسف حُسنی و این عالم چو چاه
وین رَسَن صبرست بر امر اله
یوسفا، آمد رَسَن، در زَن دو دست
از رَسَن غافل مشو، بیگه شدهست
حمد لله، کین رَسَن آویختند
فضل و رحمت را بهم آمیختند
تا ببینی عالَمِ جانِ جدید
عالَمِ بس آشکارا ناپدید
این جهانِ نیست، چون هستان شده
وآن جهانِ هست، بس پنهان شده
خاک بر باد است، بازی میکند
کژنمایی، پردهسازی میکند
اینکه بر کار است، بیکار است و پوست
وآنکه پنهان است، مغز و اصلِ اوست
خاک همچون آلتی در دستِ باد
باد را دان عالی و عالینژاد
چشمِ خاکی را به خاک اُفتد نظر
بادْبین چَشمی بُوَد، نوعی دگر
(۴۱) سَخا: کَرَم، بخشش و جوانمردی، جُود
(۴۲) هِشتَن: رها کردن، فروگذاشتن
(۴۳) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیرۀ محکم و استوار
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521
این جفایِ خلق با تو در جهان
گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
نی سیم و، نه زر، نه مال خواهیم
از لطفِ تو پرّ و بال خواهیم
نی حاکمی و، نه حکم خواهیم
بر حکمِ تو احتمال خواهیم
ای عمرِ عزیز، عمرِ ما باش
نی هفته، نَه مَه، نَه سال خواهیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1795, Divan e Shams
گر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای؟
صرفهگری رسوا بُوَد خاصه که با خوبِ خُتَن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shams
ما بدر نهایم و، از پیِ بَدر(۴۴)
خود را چو قدِ هلال خواهیم
از بهرِ مطالعهٔ خیالت
خود را به کم از خیال خواهیم
چون دلوِ(۴۵) مسافران چاهیم
کان یوسف خوشخصال(۴۶) خواهیم
چون آینه نقشِ خود زُدایم
چون عکسِ چنان جمال خواهیم
چون چشم نظر کند به جز تو
جان را ز تو گوشمال خواهیم
خاموش ز قال چند لافی؟
چون حال آمد چه قال خواهیم؟
(۴۴) بَدر: ماهِ کامل
(۴۵) دَلو: سطل
(۴۶) خوشخصال: نیکوسیرت
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34
آینه ات، دانی چرا غمّاز نیست؟
زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2469
پس چو آهن گرچه تیرههیکلی
صیقلی کن، صیقلی کن، صیقلی
تا دلت آیینه گردد، پُر صور
اندرو هر سو ملیحی سیمبَر(۴۷)
(۴۷) سیمبَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2641
یار را با یار چون بنشسته شد
صد هزاران لوح سر دانسته شد
لوحِ محفوظیست پیشانیِّ یار
رازِ کَوْنَیْنَش نماید آشکار
هادیِ راه است یار اندر قُدوم(۴۸)
مصطفیٰ زین گفت: اَصحابی نُجُوم(۴۹)
نَجم(۵۰)، اندر ریگ و دریا رهنماست
چشم، اندر نَجم نِه، کو مُقتَداست(۵۱)
چشم را با روی او میدار جفت
گَرد مَنگیزان(۵۲) ز راهِ بحث و گفت
زآنکه گردد نَجم پنهان، زآن غبار
چشم بهتر از زبانِ با عِثار(۵۳)
تا بگوید او که وَحی استش شعار
کآن نشانَد گَرد و نَنگیزَد غبار
(۴۸) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک
(۴۹) نجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان
(۵۰) نَجم: ستاره
(۵۱) مُقتَدا: پیشوا، رهبر
(۵۲) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن
(۵۳) عِثار: لغزش
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656
گفت پیغمبر که: اَصحابی نُجُوم
رهروان را شمع و، شیطان را رُجوم(۵۴)
(۵۴) رُجوم: سنگباران کردن
-----------
حدیث
«اَصْحابى كَالنُّجُومِ فَبِاَيِّهِمِ اقْتَدَيْتُمْ اِهّتَدَيْتُم»
«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند كه به دنبالِ
هركدامشان برويد راهِ راست را خواهید یافت.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1950
حضرتش گفتی که ای صدرِ مِهین(۵۵)
این چه عشقاست و، چه استسقاست این؟
مِهر من داری چه میجویی دگر؟
چون خدا با توست، چون جویی بشر؟
(۵۵) مِهین: بزرگ، بزرگترین
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَر
عقلِ جزویی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان
عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷
Quran, Al-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
جان که او دنبالهٔ زاغان پَرَد
زاغ، او را سوی گورستان بَرَد
هین مدو اندر پیِ نفسِ چو زاغ
کو به گورستان بَرَد، نه سویِ باغ
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1241
تا نخوانی لا و الاالله را
درنیابی منهجِ(۵۶) این راه را
(۵۶) منهج: راهِ آشکار و روشن
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2948, Divan e Shams
ای لولیان لالا با لا پریده بالا
وارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shams
اسپانِ اختیاری، حمّالِ شهریاری
پالان کَشَند و سرگین اسبانِ کُند و کودن
چو لِک لِک(۵۷) است منطق، بر آسیایِ معنی
طاحون(۵۸) ز آب گردد، نَز لِک لکِ مُقَنـَّن(۵۹)
زان لِک لِک ای برادر گندم ز دَلو بِجْهد
در آسیا درافتد، گردد خوش و مُطَحَّن(۶۰)
(۵۷) لِک لِک: دستگاهی که گندم را از محفظۀ گندم به آسیاب میریزد.
(۵۸) طاحون: آسیاب
(۵۹) مُقَنـَّن: به قانون درآمده
(۶۰) مُطَحَّن: آسیاب شده، آرد شده
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4457
زان بگرداند به هر سو آن لگام(۶۱)
تا خبر یابد ز فارِس(۶۲)، اسبِ خام
اسبِ زیرکسار ز آن نیکوپی است
کو همیداند که فارِس بر وی است
(۶۱) لگام: افسار
(۶۲) فارس: سوارکار
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shams
وز لِک لِکِ بیانْ تو، از دَلوِ حرص و غَفلت
در آسیا دراُفتی، یعنی رهی مُبَیَّن(۶۳)
من گرم میشوم جان، امّا ز گفت و گو نی
از شمسِ دینِ زرّین، تبریز همچو معدن
(۶۳) مُبَیَّن: آشکار شده
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
این کیست این، این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده
این نور اللّهیست این، از پیشِ الله آمده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1708, Divan e Shams
می مالَم این دو چشم که خوابَست یا خیال
باور نمیکنم عجب ای دوست کاین منم
آری، منم ولیک برون رفته از مَنی(۶۴)
چون ماهِ نو ز بدرِ تو باریک می تَنَم
(۶۴) مَنی: انانیّت، خودبینی
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411
صبح نزدیک است، خامُش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو مَکوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 762, Divan e Shams
مَبُر اومید که عُمرم بشد و یار نیامد
بهگه آید وی و بیگه، نههمه در سحر آید
تو مراقب شو و آگه، گه و بیگاه که ناگه
مَثَل کُحلِ عُزَیزی(۶۵) شهِ ما در بصر آید
چو در این چشم درآید، شود این چشم چو دریا
چو به دریا نگَرد او همه آبَش گهر آید
(۶۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shams
عجب بختی که رو بنمود ناگاهان، هزاران شُکر
ز معشوقِ لطیفْاوصافِ خوبِ بُوالْعَجَب، ما را
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۸۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 855, Divan e Shams
هش دار که فضلِ حق به ناگاه آید
ناگاه آید بر دلِ آگاه آید
خرگاه وجودِ خود ز خود خالی کن
چون خالی شد شاه به خرگاه آید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2089, Divan e Shams
مگر ناگهان آن عنایت رسد
که ای من غلامِ چنان ناگهان
که یک جذبِ حق بِه ز صد کوشش است
نشانها چه باشد بَرِ بینشان؟
ابوالقاسم نصرآبادی
«جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازی عَمَلَ الثَّقَلَيْنِِ.»
«جذبهیی از جذبههای حق با عملِ دنیا و آخرت برابری میکند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد
ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام
امر را و نهی را میبین مُدام
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۶۶)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشم ها چون شد گُذاره. نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
(۶۶) عُشّ: آشیانۀ پرندگان
-----------
قرآن كريم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آيهٔ ۹۹
Quran, Al-Hijr(#15), Line #99
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3139
هر که دید الله را، اللّهی است
هر که دید آن بحر را، آن ماهی است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804
تو به هر صورت که آیی بیستی
که، منم این، والله آن تو نیستی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
این لطف و رحمت را نگر، وین بخت و دولت را نگر
در چارهٔ بداختران با رویِ چون ماه آمده
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
لیلیِّ زیبا را نگر، خوش طالبِ مجنون شده
وان کهربایِ روح بین در جذبِ هر کاه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #195
گفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماست
وآن نیاز و درد و سوزت پیکِ ماست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرَد او دَمار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1261
از کرم دان این که میترساندت
تا به مُلک ایمنی بنشاندت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2524, Divan e Shams
بپر ای دل، به پنهانی به پرّ و بالِ روحانی
گرت طالب نبودی شه، چنین پرهات نگشودی
در احسان سابِق است آن شه، به وعده صادق است آن شه
اگر نه خالق است آن شه، تو را از خلق نربودی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1771
ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن است
لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 322, Divan e Shams
گویِ منی و میدوی در چوگانِ حکمِ من
در پیِ تو همی دَوَم، گر چه که میدوانَمت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #196
حیلهها و چارهجوییهای تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647
غیرتش بر عاشقی و صادقیست
غیرتش بر دیو و بر اُستور(۶۷) نیست
(۶۷) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
از لذّتِ بوهایِ او، وز حُسن و از خوهایِ او
وز قُلْ تَعٰالَوهایِ او جانها به درگاه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1235
هر که را دیدی ز کوثر سرخرُو
او محمّدخوست با او گیر خو
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
هرچه آید بر زبانْتان بیحذر
همچو طفلانِ یگانه با پدر
زانکه این دَمبلها چه گر نالایق است
رحمتِ من بر غضب، هم سابق است
از پیِ اظهارِ این سَبْق ای مَلَک
در تو بنهم داعیهٔ اِشکال و شک
تا بگویی و نگیرم بر تو من
مُنْکِرِ حِلْمم نیارد دَم زدن
صد پدر صد مادر اندر حِلم ما
هر نَفَس زاید درافتد در فَنا
حِلم ایشان کَفِّ بَحرِ حِلمِ ماست
کف رَود، آید، ولی دریا بجاست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1674, Divan e Shams
قُل تَعالوا آیتی است از جذبِ حق
ما به جذبهٔ حق تعالی میرویم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2011
قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَب
ای ستورانِ رمیده از ادب
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم دَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #926
چون به امر اِهْبِطُوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عِیال حضرتیم و شیرخواه
گفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِله
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
صد نقش سازد بر عدم از چاکر و صاحبعَلَم
در دل خیالاتِ خوشش زیبا و دلخواه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468
جمله استادان پیِ اظهارِ کار
نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۶۸)
لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۶۹)
کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد
هر کجا این نیستی افزونتر است
کارِ حق و کارگاهش آن سَر است
(۶۸) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی
(۶۹) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3714
حیرتِ مَحض آرَدَت بیصورتی
زاده صدگون آلت از بیآلتی
بی ز دستی، دستها بافَد همی
جانِ جان سازد مُصَوَّر آدمی
آنچنان کاندر دل از هَجْر و وصال
میشود بافیده گوناگون خیال
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3742
فاعلِ مطلق، یقین بیصورت است
صورت اندر دستِ او، چون آلت است
گَهگَه آن بیصورت از کَتمِ عدم
مر صُوَر را رُو نماید از کرم
تا مدد گیرد از او هر صورتی
از کمال و از جمال و قدرتی
باز بیصورت چو پنهان کرد رُو
آمدند از بهرِ کد(۷۰) در رنگ و بو
صورتی از صورتی دیگر، کمال
گر بجوید، باشد آن عینِ ضَلال
پس چه عرضه میکنی ای بیگُهَر
احتیاجِ خود به محتاجی دگر؟
(۷۰) کَدّ: دریوزگی، گدایی
-----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
تخییلها را آن صمد، روزی حقیقتها کند
تا دررسد در زندگی، اَشکالِ گمراه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #571
گر دخان او را دلیل آتش است
بیدخان ما را در آن آتش خوش است
خاصه این آتش که از قرب و ولا
از دخان نزدیکتر آمد به ما
پس سیهکاری بود رفتن ز جان
بهر تَخییلات جان سوی دُخان(۷۱)
(۷۱) دُخان: دود
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554
از مسبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اَسباب و وسایط ای پدر
جز خیالی مُنعقِد بر شاهراه
تا بماند دورِ غفلت چند گاه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
از چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآ
ای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235
در گویّ و در چَهی ای قَلتَبان(۷۲)
دست وادار از سِبالِ(۷۳) دیگران
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش
(۷۲) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۷۳) سِبال: سبیل
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311
آه کردم، چون رَسَن(۷۴) شد آهِ من
گشت آویزان رَسَن در چاهِ من
آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زَفْت(۷۵) و فَربِه و گُلگُون شدم
(۷۴) رَسَن: ریسمان، طناب
(۷۵) زَفْت: بزرگ، ستبر
-----------
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 973, Divan e Shams
یک شب چو ستاره گر نَخُسپی تا روز
درتابَد این چنین مهِ جانافروز(۷۶)
در تاریکیست آبِ حیوان، تو مَخُسپ
شاید که شبی در آب اندازی پوز(۷۷)
(۷۶) جانافروز: نشاط آورنده، تازه کننده و روشن کنندۀ جان.
(۷۷) پوز: دور و بر دهان، دهان، پوز در آب انداختن: آب خوردن، سیراب شدن
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب
تا قلاووزت نجنبد، تو مَجُنب
هر که او بیسَر بجنبد، دُم بُوَد
جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بُوَد
کَژرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشهٔ او خَستَنِ اَجسامِ پاک
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2943
پیر را بگْزین، که بیپیر این سفر
هست بس پُرآفت و خوف و خطر
آن رهی که بارها تو رفتهای
بیقلاووز، اندر آن آشفتهای
پس رهی را که ندیدستی تو هیچ
هین مرو تنها، ز رهبر سَر مپیچ
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2724
مرغ، کآبِ شور باشد مَسکنش
او چه داند جایِ آبِ روشنش؟
ای که اندر چشمهٔ شور است جات
تو چه دانی شطّ(۷۸) و جیحون و فُرات؟
ای تو نارَسته ازین فانی رِباط(۷۹)
تو چه دانی مَحو و سُکر و انبساط؟
(۷۸) شط: رودخانه
(۷۹) رِباط: خانه، مراد دنیای فانی است.
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #598
مرغ کو ناخورده است آبِ زلال
اندر آبِ شور دارد پرّ و بال
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #813
هر کجا باشند جَوقِ مرغِ کور
بر تو جمع آیند ای سیلابِ شور
تا فزاید کوری، از شوراب ها
زانکه آبِ شور افزاید عَمی'
اهلِ دنیا زآن سبب اَعمی دلاند
شارِبِ شورابهٔ آب و گِلاند
شوره میده، کور میخر در جهان
چون نداری آبِ حیوان در نهان
با چنین حالت بقا خواهی و یاد
همچو زنگی در سیهرویی تو شاد
در سیاهی، زنگی زآن آسوده است
کو ز زاد و اصل، زنگی بوده است
آنکه روزی شاهد و خوشرو بود
گر سیهگردد، تدارکجو بود
مرغِ پرّنده چو مانَد در زمین
باشد اندر غصّه و درد و حَنین(۸۰)
مرغ خانه بر زمین خوش میرود
دانهچین و شاد و شاطر(۸۱) میدود
زآنکه او از اصل بیپرواز بود
وآن دگر پرّنده و پرواز بود
(۸۰) حَنین: ناله و زاری
(۸۱) شاطر: چالاک
-----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2523
آبِ شیرین چون نبیند مرغِ کور
چون نگردد گرد چشمۀ آب شور؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
کی باشد ای گفتِ زبان، من از تو مستغنی شده
با آفتابِ معرفت در سایهٔ شاه آمده
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #422
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش
وارهانَد از خیال و سایهاش
سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا
مرده این عالم و زندهٔ خدا
دامنِ او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامنِ آخِرزمان
کَیْفَ مَدَّالظِّلَّ نقشِ اولیاست
کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست
منظور از آیه کَیْفَ مَدَّالظِّلَّ « چگونه سایه اش را گسترد » اینست که
ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل
بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیل
رو ز سایه آفتابی را بیاب
دامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shams
یا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عمل
خاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه آمده
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۵۱
Poem(Qazal)#351, Divan e Hafez
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و مِی کنم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #608
من نخواهم عشوهٔ هجران شنود
آزمودم، چند خواهم آزمود؟
هرچه غیرِ شورش و دیوانگی ست
اندرین ره دُوری و بیگانگی ست
هین بِنِهْ بر پایم آن زنجیر را
که دریدم سلسلهٔ تدبیر را
------------------------
مجموع لغات:
(۱) قُلْ تَعٰالَو: بگو بالا بیایید
(۲) صاحبعَلَم: مراد کسی است که صاحبِ مقام این دنیایی است.
(۳) مستغنی: بینیاز
(۴) افواه: دهانها
(۵) مُحتَرِز: خويشتندار
(۶) وارد: وارد شونده، در اینجا به معنی پیشاهنگ و پیشواست.
(۷) سُتُن: مخفّفِ ستون
(۸) حوت: ماهی
(۹) اِصْبَعَین: دو انگشت، کنایه از صفت جلالیه و جمالیۀ الهی
(۱۰) حبل: ریسمان، طناب
(۱۱) اَچی: لفظی ترکی به معنای برادر
(۱۲) دَرج: گنجاندن چیزی در چیز دیگر
(۱۳) ناوَک: نوعی تیر کوچک
(۱۴) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن
(۱۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
(۱۶) وِثاق: اتاق، خرگاه
(۱۷) جَوْف: شكم و داخلِ هر چیزی
(۱۸) کَنیس: در اینجا یعنی بتخانه
(۱۹) غلطانداز: به اشتباه آورنده
(۲۰) عِفریت: دیو
(۲۱) طین: گِل
(۲۲) هجران: دوری
(۲۳) فُرقَت: جدایی
(۲۴) ناز: افاده، فخرفروشی
(۲۵) تَنَعُّم: خوشگذرانی
(۲۶) نَخوَت: تکبُّر
(۲۷) باد دِی: باد دی ماه، باد سردِ زمستانی
(۲۸) بلاغ: دلالت
(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده
(۳۰) مُعْتَکِف: کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند؛ گوشهنشین.
(۳۱) پردهٔ غِیب: عالمِ غيب
(۳۲) آفاق: جمع افق، در اینجا یعنی سراسرِ کائنات
(۳۳) نگار: معشوق، محبوب
(۳۴) پُرتاب: بیقرار، آشفته، خشمگین
(۳۵) بَدعَهدی ایّام: بیوفاییِ روزگار
(۳۶) دولت: بخت و اقبال
(۳۷) تدبیر: چارهاندیشی
(۳۸) تشویش: پریشانی، آشفتگی
(۳۹) در شمار نیاوردن: به حساب نیاوردن
(۴۰) بیحدّ و شمار: بیاندازه، بیپایان
(۴۱) سَخا: کَرَم، بخشش و جوانمردی، جُود
(۴۲) هِشتَن: رها کردن، فروگذاشتن
(۴۳) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیرۀ محکم و استوار
(۴۴) بَدر