Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #954

برنامه شماره ۹۵۴ گنج حضور

  • Currently 4.21/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 120 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۵۴ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۵ مارس ۲۰۲۳ -۲۵ اسفند


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جانِ جانهایی تو، جان را برشکن

کس تویی، دیگر کسان را برشکن


گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها

سنگ بستان، باقیان را برشکن


ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب

اخترانِ آسمان را برشکن


غیب‌دان کن سینه‌هایِ خلق را

سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن


بانشان از بی‌نشان پرده شده

بی‌نشانی، هر نشان را برشکن


روزِ مطلق کن شبِ تاریک را

بارنامهٔ(۱) پاسبان را برشکن


شمسِ تبریز، آفتابی آفتاب

شمعِ جان و شمعدان را برشکن


(۱) بارنامه: فهرستِ بار، فهرستِ همانیدگی‌ها

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جانِ جانهایی تو، جان را برشکن

کس تویی، دیگر کسان را برشکن


گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها

سنگ بستان، باقیان را برشکن


ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب

اخترانِ آسمان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی 

قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1241


تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را

در نيابی مَنهَجِ(۲) این راه را


(۲) مَنهَج: راه آشکار و روشن

----------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۲۷

Poem(Qazal)#227, Divan e Hafez


گر چه بر واعظِ(۳) شهر این سخن آسان نشود

تا ریا(۴) وَرزَد و سالوس(۵)، مسلمان نشود


رندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر است

حَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشود


گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض(۶)

ور نه هر سنگ و گِلی، لؤلؤ(۷) و مرجان نشود


اسمِ اعظم(۸) بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باش

که به تَلبیس(۹) و حیَل(۱۰)، دیو مسلمان نشود


عشق می‌ورزم و امّید که این فَنِّ شریف

چون هنرهایِ دگر موجب حِرمان(۱۱) نشود


ذرّه را تا نَبُوَد همّتِ عالی حافظ

طالبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان نشود


(۳) واعظ: ناصح، پند دهنده

(۴) ریا: دورویی

(۵) سالوس: فریب، تملّق، چرب‌زبانی

(۶) قابلِ فیض: لایقِ بخشش و عطا

(۷) لؤلؤ: مروارید

(۸) اسمِ اعظم: نامی از نام‌های خداوند که اعجازگر است

(۹) تَلبیس: لباس عوض کردن، روی‌پوش

(۱۰) حیَل: جمعِ حیله

(۱۱) حِرمان: ناامیدی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۲)


(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۴) حَدید: آهن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۵) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۱۵) نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۶) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جانِ جانهایی تو، جان را برشکن

کس تویی، دیگر کسان را برشکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams


بر هر چه امیدستت، کی گیرد او دستت

بر شکلِ عصا آید وآن مارِ دوسر باشد


وآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی

هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر(۱۷) باشد


(۱۷) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌‌جان تن، بدان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shams


فراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاوند

از آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت(۱۸) برکَند


(۱۸) عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه‌کاری

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها

سنگ بستان، باقیان را برشکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


ساقیِ باقی‌ست خوش و عاشقان

خاکِ سیه بر سرِ این باقیان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #77


بلک ازو کن عاریت(۱۹) چشم و نظر

پس ز چشمِ او به رویِ او نگر


(۱۹) عاریَت کردن: قرض گرفتن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342


چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگر

مَنگر از چشمِ سَفیهی(۲۰) بی‌خبر


(۲۰) سَفیه: احمق، نادان، ابله

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4054


ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَر

چند می‌ارزد بدین تاب و هنر 


گفت: افزون ز آنچه تانم گفت من

گفت: اکنون زود خُردش درشکن


سنگ‌ها در آستین بودش، شتاب 

خُرد کردش، پیشِ او بود آن صواب(۲۱)


(۲۱) صواب: درست

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب

اخترانِ آسمان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


غیب‌دان کن سینه‌هایِ خلق را

سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3036


چون که بر سر مر تو را دَه ریش(۲۲) هست

مَرهَمَت بر خویش باید کار بَست


عیب کردن ریش را داروی اوست

چون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست(۲۳)


گر همان عیبت نبود، ایمن مباش

بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش


حدیث


«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»


«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»


(۲۲) ریش: زخم

(۲۳) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944


پاک کن دو چشم را از مویِ عیب

تا ببینی باغ و سَروستانِ(۲۴) غیب


(۲۴) سَروستانِ: جایی که درختِ سرو بسیار باشد، بوستان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1065


در دلِ سالِک اگر هست آن رُموز

رمزدانی نیست سالِک را هنوز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان(۲۵)

زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۲۶)


(۲۵) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۲۶) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


بانشان از بی‌نشان پرده شده

بی‌نشانی، هر نشان را برشکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1280


این جهانِ نیست، چون هستان شده

وآن جهانِ هست، بس پنهان شده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1048, Divan e Shams


ز انکارت برویَد پرده‌هایی

مکُن در کارِ آن دلبر تو انکار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


شمسِ تبریز، آفتابی آفتاب

شمعِ جان و شمعدان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396


آفتابی خویش را ذرّه نمود

واندک اندک، رویِ خود را برگشود


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۸)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۲۹)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۳۰) را


قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


(۲۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۹) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۳۰) بحر: دریا

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۱) شد


(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #388


«قصّۀ مسجدِ اَقْصیٰ و خَرّوب و عزم کردنِ داود علیه‌السّلام 

پیش از سلیمان علیه‌السّلام، بر بنایِ آن مسجد»

 

چون درآمد عزمِ داودی به تنگ

که بسازد مسجدِ اَقْصیٰ به سنگ

 

وحی کردش حق که ترکِ این بخوان

که ز دَستت برنیاید این مکان

 

نیست در تقدیرِ ما آنکه تو این

مسجدِ اَقْصیٰ برآری ای گُزین

 

گفت: جُرمم چیست ای دانایِ راز

که مرا گویی که مسجد را مساز؟

 

گفت: بی‌جُرمی، تو خون‌ها کرده‌ای

خونِ مظلومان به گردن بُرده‌ای

 

که ز آوازِ تو خلقی بی‌شمار

جان بدادند و شدند آن را شکار


خون بسی رفته‌ست بر آوازِ تو

بر صدایِ خوبِ جان‌پردازِ(۳۲) تو

 

گفت: مغلوبِ تو بودم، مستِ تو

دستِ من بربسته بود از دستِ تو


نه که هر مغلوبِ شَه مرحوم(۳۳) بود؟

نَه که اَلْـمَغْلُوبُ کَالْـمَعْدُوم بود؟


مگر نه اینست که هر که مقهورِ شاهِ حقیقت شود مورد رحمت قرار می‌گیرد؟ 

و مگر نه اینست که هر که مغلوب شود گویی معدوم شده است؟


گفت: این مغلوب، معدومی‌ست کو

جز به نسبت نیست معدوم، اَیْقِنُوا(۳۴)


حضرت حق به داود(ع) جواب فرمود: درست است که تو مغلوب و مقهور من بودی، 

امّا هر مغلوبی، معدومِ مطلق نیست. «یقین پیدا کنید.»


قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹

Quran, Al-Hijr(#15), Line #99


«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»


«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»


(۳۲) جان‌پرداز: جان‌ستان

(۳۳) مرحوم: کسی که موردِ رحمت و شفقت قرار گیرد.

(۳۴) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۳۵) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۳۵) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #398

 

این چنین معدوم کو از خویش رفت

بهترینِ هست‌ها افتاد و زَفت

 

او به نسبت با صفاتِ حق فناست

در حقیقت در فنا او را بقاست


جملۀ ارواح در تدبیرِ اوست

جملۀ اَشباح(۳۶) هم در تیرِ اوست


آنکه او مغلوب اندر لطفِ ماست

نیست مُضْطَر، بلکه مُختارِ وَلاست(۳۷)


کسی که عشق الهی را انتخاب کند با فنا کردنِ «من ذهنی» یا وجودِ مجازی خود 

«تعظیمِ خدا» را درک می‌کند و از آن بهره‌مند می‌گردد.


(۳۶) اَشباح: جمعِ شَبَح به معنی تن، کالبد، سیاهی‌ای که از دور به نظر آید. در اینجا منظور مرتبهٔ جسم و جسمانیت است.

(۳۷) وَلا: وَلاء، دوستی، محبّت، نزدیکی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064


زآن عَوانِ(۳۸) مُقتَضی(۳۹) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


(۳۸) عَوان: مأمور

(۳۹) مُقتَضی: خواهش‌گر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402


مُنتهایِ اختیار آن است خَود

که اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد(۴۰)

 

اختیاری را نبودی چاشنی(۴۱)

گر نگشتی آخِر او محو از منی


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است


گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد

لذّتی بود او و لذّت‌گیر(۴۲) شد


(۴۰) مُفْتَقَد: گم کرده شده

(۴۱) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در اینجا به معنی لذّت و حلاوت است.

(۴۲) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب کنندهٔ لذّت و خوشی.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #406

 

«شرحِ اِنَّمَاالْـمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ وَالْعُلَمٰاءُ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ، خاصّه اتحادِ داود و سلیمان 

و سایرِ انبیاء علیهم‌السّلام که اگر یکی از ایشان را منکر شوی، ایمان به هیچ نبی 

درست نباشد، و این علامتِ اتّحاد است که یک خانه از آن هزاران خانه ویران کنی 

آن همه ویران شود و یک دیوار، قایم نماند که لٰانُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ 

وَالْعٰاقِلُ یَکْفیهِ الْاِشٰارَةُ. این خود از اشارت گذشت»


قرآن کریم، سورهٔ حُجُرات (۴۹)، آیهٔ ۱۰

Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #10


«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«هر آينه مؤمنان برادرانند. ميان برادرانتان آشتى بيفكنيد و از خدا بترسيد، باشد كه بر شما رحمت آرد.»


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸۴

Quran, Al-i-Imran(#3), Line #84


«… لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ… .»


«… ميان هيچ يك از ايشان فرقى نمى‌نهيم… .»


عبارت


«الْعٰاقِلُ یَکْفیهِ الْاِشٰارَةُ.»


«شخص خردمند را اشارتی کافی است.»


گرچه بَرنآیَد به جهد و زورِ تو

لیک مسجد را برآرَد پُورِ تو

 

کردۀ او کردۀ‌ توست ای حکیم

مؤمنان را اِتّصالی دان قدیم

 

مؤمنان معدود، لیک ایمان یکی

جسمشان معدود، لیکن جان یکی


غیرِ فهم و جان که در گاو و خر است

آدمی را عقل و جانی دیگر است

 

باز غیرِ جان و عقلِ آدمی

هست جانی در ولیِّ آن دَمی

 

جانِ حیوانی ندارد اتّحاد

تو مَجُو این اتّحاد از روحِ باد


گر خورَد این نان، نگردد سیر آن

ور کَشَد بار این، نگردد او گران

 

بلکه این شادی کند از مرگِ او

از حسد میرد، چو بیند برگِ او

 

جانِ گُرگان و سگان هر یک جداست

مُتّحد جان‌هایِ شیرانِ خداست


جمع گفتم جان‌هاشان من به اسم

کآن یکی جان صد بُوَد نِسبَت به جسم

 

همچو آن یک نورِ خورشیدِ سَما

صد بُوَد نسبت به صحنِ خانه‌ها

 

لیک یک باشد همۀ انوارشان

چونکه برگیری تو دیوار از میان


چون نمانَد خانه‌ها را قاعده

مؤمنان مانند، نَفْسِ واحده

 

فرق و اشکالات آید زین مقال

زآنکه نَبْوَد مِثل، این باشد مِثال

 

فرق‌ها بی‌حد بُوَد از شخصِ شیر

تا به شخصِ آدمیزادِ دلیر


حدیث


«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»


«مؤمنان مانند نفسی واحدند.»


لیک در وقتِ مثال ای خوش‌نظر

اتّحاد از رویِ جانبازی نگر

 

کآن دلیر آخِر مثالِ شیر بود

نیست مثلِ شیر در جملۀ‌ حُدود

 

متّحد، نقشی ندارد این سرا

تا که مِثلی وانمایم من تو را

 

هم مثالِ ناقصی دست آورم

تا ز حیرانی خِرَد را واخَرَم

 

شب به هر خانه چراغی می‌نهند

تا به نورِ آن ز ظُلمت می‌رهند

 

آن چراغ این تن بُوَد، نورش چو جان

هست محتاجِ فَتیل و این و آن


آن چراغِ شش فَتیلۀ‌ این حواس

جملگی بر خواب و خور دارد اساس

 

بی‌خور و بی‌خواب نَزْیَد نیم دَم

با خور و با خواب نَزْیَد نیز هم

 

بی‌فَتیل و روغنش نَبْوَد بقا

با فَتیل و روغن، او هم بی‌وفا


زآنکه نورِ علّتی‎‌اش(۴۳) مرگ‌جُوست

چون زیَد؟ که روزِ روشن(۴۴) مرگِ اوست

 

جمله حسّ‌های بَشَر هم بی‌بقاست

زآنکه پیشِ نورِ روزِ حَشْر، لاست

 

نورِ حسّ و جانِ بابایانِ ما

نیست کُلّی فانی و لا، چون گیا


لیک مانندِ ستاره و ماهتاب

جمله مَحوند از شعاعِ آفتاب

 

آنچنانکه سوز و دردِ زخمِ کیک(۴۵)

محو گردد چون درآید مار اِلَیْک(۴۶)

 

آن چنانکه عُور(۴۷) اندر آب جَست

تا در آب از زخم زنبوران بِرَست


می‌کند زنبور بر بالا طواف

چون برآرد سَر، ندارندش معاف

 

آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان

هست یادِ آن فلانه و آن فلان

 

دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن

تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸

Quran, Al-Ra’d(#13), Line #28


«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


بعد از آن تو طبعِ آن آبِ صفا

خود بگیری جملگی سر تا به پا

 

آنچنان کز آب، آن زنبورِ شرّ

می‌گریزد، از تو هم گیرد حَذَر

 

بعد از آن خواهی تو دُور از آب باش

که به سِر هم‌ طبعِ آبی خواجه‌تاش


پس کسانی کز جهان بگْذشته‌اند

لا نی‌اند و در صفات آغشته‌اند

 

در صفاتِ حق، صفاتِ جمله‌شان

همچو اختر، پیشِ آن خور بی‌نشان

 

گر ز قُرآن نَقْل خواهی، ای حَرون(۴۸)

خوان: جَمیعٌ هُمْ‎ لَدَیْنٰا مُحْضَرُون(۴۹)


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۲

Quran, Yaseen(#36), Line #32


«وَإِنْ كُلٌّ لَـمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»


«و كس نماند مگر آنكه نزد ما حاضرش آرند.»


مُحْضَرُون معدوم نَبْوَد، نیک بین

تا بقایِ روح‌ها دانی یقین

 

روحِ محجوب از بقا، بس در عذاب

روحِ واصِل در بقا، پاک از حجاب

 

زین چراغِ حِسِّ حیوان، اَلْـمُراد(۵۰)

گفتمت هان تا نجویی اتّحاد

 

روحِ خود را مُتَّصل کن ای فلان

زود با ارواحِ قُدسِ سالکان

 

صد چراغت ار مُرَند(۵۱)، ار بیستند(۵۲)

پس جُدااند و یگانه نیستند

 

زآن همه جنگند این اصحابِ ما

جنگ کس نشْنید اندر انبیا


زآنکه نورِ انبیا خورشید بود

نورِ حسِّ ما چراغ و شمع و دود

 

یک بمیرد، یک بمانَد تا به روز

یک بُوَد پژمرده، دیگر بافُروز

 

جانِ حیوانی بُوَد حَیّ(۵۳) از غذی(۵۴)

هم بمیرد او به هر نیک و بذی(۵۵)


گر بمیرد این چراغ و، طَی شود

خانۀ همسایه، مُظْلَم کَی شود؟

 

نورِ آن خانه چو بی این هم به پاست

پس چراغِ حسِّ هر خانه جُداست

 

این مثالِ جانِ حیوانی بُوَد

نه مثالِ جانِ رَبّانی بُوَد


باز از هندویِ شب(۵۶) چون ماه زاد

در سرِ هر روزنی نوری فتاد

 

نورِ آن صد خانه را تو یک شُمَر

که نمانَد نورِ این، بی آن دگر

 

تا بُوَد خورشیدِ تابان بر افق

هست در هر خانه نورِ او قُنُق(۵۷)


باز چون خورشیدِ جان، آفِل شود

نورِ جملۀ خانه‌ها زایل شود

 

این مثالِ نور آمد مِثل، نی 

مر تو را هادی عَدُو را رهزنی

 

بر مثالِ عنکبوت آن زشتْ‌خو

پرده‌هایِ گَنده را بَر بافد او

 

از لُعابِ خویش پردۀ‌ نور کرد

دیدۀ ادراکِ خود را کور کرد

 

گردنِ اسب ار بگیرد، برخورَد(۵۸)

ور بگیرد پاش، بستاند لگد

 

کم نشین بر اسبِ توسن(۵۹) بی‌لگام

عقل و دین را پیشوا کن وَالسَّلام


اندرین آهنگ(۶۰)، منگر سُست و پست

کاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنْفُس است


قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۷

Quran, Al-Nahl(#16), Line #7


«وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ.»


«بارهايتان را به شهرهايى كه جز به رنج تن بدانها نتوانيد رسيد، 

حمل مى‌كنند، زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است.»


(۴۳) عِلّتی‎‌: مریض

(۴۴) روزِ روشن: در اینجا به معنی اجل و فرارسیدن لحظه‌ای است که باید شبِ دنیا را ترک گفت و قدم به عرصهٔ روشن نشئهٔ دیگر نهاد.

(۴۵) کَیک: حشرهٔ کَک 

(۴۶) اِلَیْک: به سوی تو

(۴۷) عُور: برهنه

(۴۸) حَرون: سرکش و نافرمان

(۴۹) مُحْضَرُون: حاضر کرده شدگان

(۵۰) اَلْـمُراد: منظورِ من این است.

(۵۱) مُرَند: می‌میرند

(۵۲) بیستند: بایستند، زنده بمانند، فروزان باشند

(۵۳) حَیّ:‌ زنده

(۵۴) غذی: غذا

(۵۵) بذی: بدی

(۵۶) هندویِ شب: شب سیاه

(۵۷) قُنُق: میهمان

(۵۸) برخورَد: برخوردار شود، کامران گردد، دریابد

(۵۹) اسبِ توسن: اسبِ رام نشده، اسبِ سرکش

(۶۰) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) بارنامه: فهرستِ بار، فهرستِ همانیدگی‌ها

(۲) مَنهَج: راه آشکار و روشن

(۳) واعظ: ناصح، پند دهنده

(۴) ریا: دورویی

(۵) سالوس: فریب، تملّق، چرب‌زبانی

(۶) قابلِ فیض: لایقِ بخشش و عطا

(۷) لؤلؤ: مروارید

(۸) اسمِ اعظم: نامی از نام‌های خداوند که اعجازگر است

(۹) تَلبیس: لباس عوض کردن، روی‌پوش

(۱۰) حیَل: جمعِ حیله

(۱۱) حِرمان: ناامیدی

(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۴) حَدید: آهن

(۱۵) نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۱۷) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن

(۱۸) عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه‌کاری

(۱۹) عاریَت کردن: قرض گرفتن

(۲۰) سَفیه: احمق، نادان، ابله

(۲۱) صواب: درست

(۲۲) ریش: زخم

(۲۳) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.

(۲۴) سَروستانِ: جایی که درختِ سرو بسیار باشد، بوستان

(۲۵) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۲۶) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

(۲۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۹) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.

(۳۰) بحر: دریا

(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.

(۳۲) جان‌پرداز: جان‌ستان

(۳۳) مرحوم: کسی که موردِ رحمت و شفقت قرار گیرد.

(۳۴) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.

(۳۵) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۳۶) اَشباح: جمعِ شَبَح به معنی تن، کالبد، سیاهی‌ای که از دور به نظر آید. در اینجا منظور مرتبهٔ جسم و جسمانیت است.

(۳۷) وَلا: وَلاء، دوستی، محبّت، نزدیکی

(۳۸) عَوان: مأمور

(۳۹) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۴۰) مُفْتَقَد: گم کرده شده

(۴۱) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در اینجا به معنی لذّت و حلاوت است.

(۴۲) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب کنندهٔ لذّت و خوشی.

(۴۳) عِلّتی‎‌: مریض

(۴۴) روزِ روشن: در اینجا به معنی اجل و فرارسیدن لحظه‌ای است که باید شبِ دنیا را ترک گفت و قدم به عرصهٔ روشن نشئهٔ دیگر نهاد.

(۴۵) کَیک: حشرهٔ کَک 

(۴۶) اِلَیْک: به سوی تو

(۴۷) عُور: برهنه

(۴۸) حَرون: سرکش و نافرمان

(۴۹) مُحْضَرُون: حاضر کرده شدگان

(۵۰) اَلْـمُراد: منظورِ من این است.

(۵۱) مُرَند: می‌میرند

(۵۲) بیستند: بایستند، زنده بمانند، فروزان باشند

(۵۳) حَیّ:‌ زنده

(۵۴) غذی: غذا

(۵۵) بذی: بدی

(۵۶) هندویِ شب: شب سیاه

(۵۷) قُنُق: میهمان

(۵۸) برخورَد: برخوردار شود، کامران گردد، دریابد

(۵۹) اسبِ توسن: اسبِ رام نشده، اسبِ سرکش

(۶۰) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون


Tags

954


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #954
برنامه شماره ۹۵۴ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 2,999
Submitted by: , Mar 16 2023






حمایت گنج حضور


 :بیننده عزیز برنامه گنج حضور

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و بهر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: shahbazi@rapidtest.com اطلاع دهید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:



در صورت لزوم با شماره 001-818-970-3345 (با پرویز شهبازی در آمریکا) و یا 001-818-224-4164 (با نسیبه در آمریکا) تماس بگیرید.


 

   

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.



برای اعضا، در صورت درخواست، به شرح زیر CD یا DVD فرستاده خواهد شد.

              برای ساکنان آمریکا و کانادا، حق عضویت حداقل: 

             

                100 $ در ماه برای چهار عدد CD یا DVD

                75 $ در ماه برای سه عدد CD یا DVD

                50 $ در ماه برای دو عدد CD یا DVD

                30 $ در ماه برای یک عدد CD یا DVD

               

                برای ساکنان اروپا و کشور های دیگر 20 $ به مبلغ فوق افزوده خواهد شد.






۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S

             



۵- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور از تمام نقاط ایران به شرح زیر:



 

 
Bank Saderat Iran

    Acc.No. 0215 9392 77000

    Card .No. 6037 6976 0349 0886

    Shahram Sharifzadeh Tadi



    بانک صادرات


    شماره‌ حساب: 0215939277000

   شماره کارت: 6037 6976 0349 0886

    به نام: شهرام شریف زاده طادی