برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۵ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۵ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۵ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری؟
بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر
که نیست نقدِ تو را پیشِ غیر بازاری
تو همچو وادیِ(۱) خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
به غیرِ خدمتِ ما که مشارقِ شادیست
ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری
هزار صورتِ جنبان به خواب میبینی
چو خواب رفت، نبینی ز خلق دیّاری(۲)
ببند چشمِ خر و برگشای چشمِ خرد
که نَفْس همچو خر افتاد و حرص افساری
ز باغِ عشق طلب کن عقیدهٔ(۳) شیرین
که طبع سرکهفروش(۴) است و غورهافشاری(۵)
بیا به جانبِ دارالشّفایِ(۶) خالقِ خویش
کز آن طبیب ندارد گریز بیماری
جهان مثالِ تنِ بیسر است بی آن شاه
بپیچ گردِ چنان سر مثالِ دستاری
اگر سیاه نهای، آینه مَده از دست
که روح آینهٔ توست و جسم زنگاری
کجاست تاجرِ مسعودِ مشتریطالع
که گرمدار(۷) مَنَش باشم و خریداری
بیا و فکرتِ من کن، که فکرتت دادم
چو لعل میخری، از کانِ من بخر باری
به پای جانبِ آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده که داد دیداری
دو کف به شادیِ او زن که کف ز بحرِ وی است
که نیست شادیِ او را غمی و تیماری
تو بی ز گوش شنو، بیزبان بگو با او
که نیست گفتِ زبان بیخلاف و آزاری
(۱) وادی: بیابان
(۲) دیّاری: کَسی، احدی
(۳) عقیده: شیره، در اینجا یعنی میوه
(۴) سرکه فروش: مجازاً اخم آلود، ترشرو
(۵) غوره افشاری: مجازاً گریه کردن
(۶) دارالشّفا: شفاخانه، بیمارستان
(۷) گرمدار: مشوّق، به شوق آورنده، غمخوار
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پردههایِ دیده را دارویِ صبر
هم بسوزد هم بسازد شرحِ صدر
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh Ash-i-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1777, Divan e Shams
یا رَبِّ اِشْرَحْ صَدْرَنا، یا رَبِّ اِرْفَعْ قَدْرَنا
یا رَبِّ اَظْهِرْ بَدْرَنا، لا تَعْبُدوا اَرْبابَکُم
پروردگارا سینه ما را گشاده کن، پروردگارا به قدرِ ما بیفزا،
پروردگارا ماه ما را ظاهر کن، به خدایان ساختگی عبادت مکنید.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552
دیدهیی باید، سببْ سوراخْ کُن(۸)
تا حُجُب را بَر کَنَد از بیخ و بُن
تا مسبِّب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اَکساب(۹) و دکان
از مسبِّب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
(۸) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهی سبب
(۹) اَکساب: کسبها
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380
خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۱۰)
بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۱۱)
و آن فضایِ خَرْقِ(۱۲) اسباب و علل
هست اَرضُالله، ای صدرِ اَجَل(۱۳)
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۱۰
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #10
«…وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ…»
«…و زمين خدا پهناور است…»
هر زمان مُبدَل(۱۴) شود چون نقشِ جان
نو به نو بیند جهانی در عِیان
گر بود فردوس و اَنهارِ(۱۵) بهشت
چون فسردهٔ یک صفت شد، گشت زشت
(۱۰) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود
(۱۱) لا یَزید: افزون نمیشود
(۱۲) خَرْق: پاره کردن
(۱۳) صدر اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر
(۱۴) مُبدَل: عوضشده، تبدیلشده
(۱۵) اَنهار: نهرها، جویباران
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
در دَمَم، قصّابْوار این دوست را
تا هِلَد آن مغزِ نغزش، پوست را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4692
زین همه بگذر، نه آن مایهٔ عدم
عالَمم زاد و بزایَد دَم به دَم؟
بر جَهید و بر طپید و شادِ شاد
یک دو چرخی زد، سجود اندر فتاد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۶) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد
ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام
امر را و نهی را میبین مُدام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۱۷)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۱۸)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۱۹) را
(۱۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۱۸) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۱۹) بحر: دریا
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری؟
بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر
که نیست نقدِ تو را پیشِ غیر بازاری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۲۰)
(۲۰) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461
مشتری کو سود، دارد خود یکیست
لیک ایشان را در او رَیب و شکیست
از هوای مشتریِّ بیشُکوه
مشتری را باد دادند این گروه
ٰمشتریِّ ماست اللهُاشْتَری(۲۱)
از غمِ هر مشتری هین برتر آ
«کسی که فرموده است: «خداوند میخرد»، مشتری ماست.
بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»
«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»
مشتریی جُو که جویانِ تو است
عالمِ آغاز و پایانِ تو است
هین مَکَش هر مشتری را تو به دست(۲۲)
عشقْبازی با دو معشوقه بَد است
زو نیابی سود و مایه گر خَرَد
نبْودش خود قیمت عقل و خِرَد
(۲۱) اِشترى: خريد
(۲۲) دست کشیدن: لمس کردن، گدایی کردن، دست دراز کردن از روی طمع. در اینجا منظور طلب کردن است.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams
همه خَلق در کَشاکَش، تو خراب و مست و دلخوش
همه را نظاره میکن، هله از کنارِ بامی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادیِ خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams
هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست
اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ(۲۳) و ایمن(۲۴) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
هان و هان این راز را با کس مگو
گرچه از تو، شَه کند بس جستجو
(۲۳) فارِغ: راحت و آسوده
(۲۴) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
به غیرِ خدمتِ ما که مشارقِ شادیست
ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207
فکر، آن باشد که بگشاید رَهی
راه، آن باشد که پیش آید شَهی
شاه، آن باشد که از خود شَه بُوَد
نه به مخزنها و لشکر شَه شود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4607
هر که دیدِ او نباشد دفعِ مرگ
دوست نَبْوَد، که نه میوهستش، نه برگ
کار آن کار است ای مُشتاقِ مَست
کاندر آن کار، ار رسد مرگت خوش است
شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان
آنکه آید خوش ترا مرگ اندر آن
گر نشد ایمانِ تو ای جان چنین
نیست کامل، رو بجُو اِکمالِ دین
هر که اندر کارِ تو شد مرگدوست
بر دلِ تو، بی کراهت دوست، اوست
چون کراهت رفت، آن خود مرگ نیست
صورتِ مرگست و نُقلان کردنیست
چون کراهت رفت، مُردن نفع شد
پس درست آید که مُردن، دفع شد
دوست، حق است و، کسی کِش گفت او
که تویی آنِ من و، من آنِ تو
گوش دار اکنون که عاشق میرسد
بسته عشق، او را به حَبْلٍ مِنْ مَسَد
قرآن کریم، سورهٔ مسد (۱۱۱)، آیات ۴ و ۵
Quran, Sooreh Al-Masad(#111), Line #4-5
«وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ.»
«و زنش هيزمكش است. و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
چون بدید او چهرهٔ صدرِ جهان
گوییا پَرّیدْش از تن، مرغِ جان
همچو چوبِ خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرقِ جان تا ناخنش
هرچه کردند از بُخور و از گُلاب
نه بجنبید و، نه آمد در خِطاب
شاه چون دید آن مُزَعْفَر(۲۵) رویِ او
پس فرود آمد ز مَرْکَب، سویِ او
گفت: عاشق دوست میجُوید به تَفْت(۲۶)
چونکه معشوق آمد، آن عاشق برفت
عاشقِ حقّی و حق آنست کو
چون بیاید، نبود از تو تایِ مو(۲۷)
صد چو تو فانیست پیشِ آن نظر
عاشقی بر نفیِ خود خواجه مگر؟
سایهییّ و، عاشقی بر آفتاب
شمس آید، سایه لا گردد شتاب
(۲۵) مُزَعْفَر: زرد، زعفرانی
(۲۶) تَفْت: گرمی و حرارت
(۲۷) تایِ مو: تار مو
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
هزار صورتِ جنبان به خواب میبینی
چو خواب رفت، نبینی ز خلق دیّاری
مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سوم
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shams
خفته هزار غم خورَد از بهرِ هیچ چیز
در خواب، گرگ بیند، یا خوفِ رهزنی
در خواب، جان ببیند صد تیغ و صد سنان
بیدار شد، نبیند زان جمله سوزنی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #413
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مَقال(۲۸)
دیو را چون حُور(۲۹) بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو، آب
چونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریخت
او به خویش آمد، خیال از وی گریخت
ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید
(۲۸) مَقال: گفتار و گفتگو
(۲۹) حُور: زن بغایت زیبای بهشتی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836
چونکه غم بینی، تو استغفار(۳۰) کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
(۳۰) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعلِ توست این غُصّههایِ دَم به دَم
این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّالْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرّهیی گر جهدِ تو افزون بود
در ترازویِ خدا موزون بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
ببند چشمِ خر و برگشای چشمِ خرد
که نَفْس همچو خر افتاد و حرص افساری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1112
میروی در خواب، شادان چپّ و راست
هیچ دانی راهِ آن میدان کجاست؟
تو ببند آن چشم و، خود تسلیم کن
خویش را بینی در آن شهرِ کهن
چشم چون بندی که صد چشمِ خُمار
بندِ چشمِ توست این سو از غِرار(۳۱)
چارچشمی تو ز عشقِ مشتری
بر امیدِ مهتریّ و سروری
ور بخسپی، مشتری بینی بخواب
جغدِ بَد کی خواب بیند جز خراب؟
مشتری خواهی به هر دم پیچ پیچ
تو چه داری که فروشی؟ هیچ هیچ
گر دلت را نان بُدی یا چاشتی
از خریداران فراغت داشتی
(۳۱) غِرار: گول خوردن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سفیهی بیخبر
گوش داری تو، به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن
هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47
حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوان
حِسِّ دُرْپاشت(۳۲)، سویِ مشرق روان
راهِ حِس، راهِ خران است ای سوار
ای خران را تو مزاحم، شرم دار
پنج حِسّی هست، جز این پنج حِس
آن چو زرِّ سرخ و این حِس ها چو مِس
اندر آن بازار کِایشان ماهرند
حسِّ مِس را چون حسِ زر، کی خرند؟
حسِّ اَبدان، قُوتِ ظلمت میخَورد
حسِّ جان، از آفتابی میچَرَد
(۳۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
ز باغِ عشق طلب کن عقیدهٔ شیرین
که طبع سرکهفروش است و غورهافشاری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
ز زندان خلق را آزاد کردم
روانِ عاشقان را شاد کردم
دهانِ اژدها را بردریدم
طریقِ عشق را آباد کردم
زهی باغی که من ترتیب کردم
زهی شهری که من بنیاد کردم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #17
چونکه سرکه سرکگی(۳۳) افزون کند
پس شِکَر را واجب افزونی بود
(۳۳) سرکگی: ترشی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528
شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود
شِکَّر ارزانَست، ارزانتر شود
در شِکَر غلطید ای حلواییان
همچو طوطی، کوریِ صفراییان
نیشکر کوبید کار این است و بس
جان برافشانید یار این است و بس
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
بیا به جانبِ دارالشّفایِ خالقِ خویش
کز آن طبیب ندارد گریز بیماری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2677
انبیا گفتند: در دل علّتیست
که از آن در حقشناسی آفتیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams
تو سببسازی و داناییِ آن سلطان بین
آنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پَردههایِ دیده را دارویِ صَبر
هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
تو شفایی، چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپهِ رنج گریزند و نمایند قفا
به طبیبش چه حواله کنی ای آبِ حیات؟
از همانجا که رسد درد، همانجاست دوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266
آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَدَست
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمدهست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
جهان مثالِ تنِ بیسر است بی آن شاه
بپیچ گردِ چنان سر مثالِ دستاری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429
اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب
تا قلاووزت نجنبد تو مَجُنب
هرکه او بیسَر بجنبد، دُم بُوَد
جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود
کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناک
پیشۀ او خَستنِ(۳۴) اَجسامِ پاک
سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد
خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد
(۳۴) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688
بازگَرد از هست، سویِ نیستی
طالبِ رَبّی و ربّانیستی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1445
بازگرد اکنون تو در شرحِ عدم
که چو پازهرست و، پنداریش سَم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624
رحمتی، بیعلّتی بیخدمتی
آید از دریا، مبارک ساعتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams
همه عالم چو تنند و تو سر و جانِ همه
کی شود زنده تنی که سرِ او گشت جدا؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296
صد هزاران سال ابلیسِ لعین
بود اَبْدال، و اَمیرالْمُؤْمِنین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
اگر سیاه نهای، آینه مَده از دست
که روح آینهٔ توست و جسم زنگاری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34
آینهات، دانی چرا غمّاز نیست؟
زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shams
من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو را
آیینهیی دادم تو را، باشد که با ما خو کنی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3583
ور تو ريوِ(۳۵) خويشتن را مُنْكِرى
از ترازو و آینه، کی جان بَری؟
(۳۵) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #572
گر طَمَع در آینه برخاستی
در نفاق، آن آینه چون ماستی
گر ترازو را طَمَع بودی به مال
راست کی گفتی ترازو وصفِ حال؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #512, Divan e Shams
آینه جوییست(۳۶) نشانِ جمال
که رُخم از عیب و کَلَف(۳۷) عاریَست
(۳۶) آینه جویی: حالتِ کسی که در طلب آینه باشد.
(۳۷) کَلَف: لکّه، لک و پیس
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #122
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #94
گفتم آخر آینه از بهرِ چیست؟
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟
آینهٔ آهن(۳۸) برای پوستهاست
آینهٔ سیمایِ جان، سنگیْ بهاست
آینهٔ جان نیست اِلّا رویِ یار
رویِ آن یاری که باشد زآن دیار
گفتم: ای دل آینهٔ کُلّی(۳۹) بجو
رَوْ به دریا، کار بر ناید به جُو
زین طلب بنده به کویِ تو رسید
دردْ، مریم را به خُرمابُن(۴۰) کَشید
قرآن کریم، سورهٔ مريم (۱۹)، آیهٔ ۲۳
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #23
«فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ
يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا»
«درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى
كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم.»
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دلِ نادیده، غرقِ دیده شد
آینهٔ کُلّی تو را دیدم اَبَد
دیدم اندر چشمِ تو، من نقشِ خَود
گفتم: آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش، راهِ روشن یافتم
گفت وَهمَم(۴۱): کان خیالِ توست هان
ذاتِ خود را از خیالِ خود بدان
نقشِ من از چشمِ تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتّحاد
(۳۸) آینهٔ آهن: صفحههای صیقلی آهن که در قدیم به جای آینه به کار میرفته است.
(۳۹) آینهٔ کُلّی: در اینجا اشاره به انسانهای رشد یافته و به کمال رسیده میباشد.
(۴۰) خُرمابُن: درخت خرما، نخل
(۴۱) وَهم: خیال، پندار، آن قسمت از مغز که تخیّل میکند.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
کجاست تاجرِ مسعودِ مشتریطالع
که گرمدار مَنَش باشم و خریداری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams
خیره مَیا، خیره مَرو، جانبِ بازارِ جهان
زانکه دَرین بِیْع و شَریٰ(۴۲) این ندهی، آن نَبَری
(۴۲) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461
مشتری کو سود، دارد خود یکیست
لیک ایشان را در او رَیب و شکیست
از هوای مشتریِّ بیشکوه
مشتری را باد دادند این گروه
ٰمشتریِّ ماست اللهُاشْتَری(۴۳)
از غمِ هر مشتری هین برتر آ
مشتریی جُو که جویانِ تو است
عالمِ آغاز و پایانِ تو است
هین مَکَش هر مشتری را تو به دست
عشقْبازی با دو معشوقه بَد است
(۴۳) اِشترى: خريد
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1470
مُشتری را صابران دریافتند
چون سویِ هر مشتری نشتافتند
آنکه گردانید رو زآن مشتری
بخت و اقبال و بقا شد زو بَری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #831
مر شما را نیز در سوداگری
دست کی جنبد چو نَبْوَد مشتری؟
کی نَظاره(۴۴) اهل بِخْریدن بُوَد؟
آن نَظاره گول(۴۵) گردیدن بُوَد
پُرس پُرسان، کین به چند و آن به چند؟
از پی تعبیرِ وقت و ریشخند
از ملولی کاله(۴۶) میخواهد ز تو
نیست آن کس مشتری و کالهجو
کاله را صد بار دید و باز داد
جامه کی پیمود(۴۷) او؟ پیمود باد(۴۸)
کو قُدوم و کَرّ و فَرّ مشتری
کو مِزاح گَنگَلیِّ(۴۹) سَرسَری
چونکه در ملکش نباشد حَبّهای
جز پی گَنگَل چه جوید جُبّهای(۵۰)؟
در تجارت نیستش سرمایهای
پس چه شخصِ زشتِ او، چه سایهای
مایه در بازار این دنیا زر است
مایه آنجا عشق و دو چشمِ تر است
هر که او بیمایهیی بازار رفت
عمر رفت و، بازگشت او خام تَفت(۵۱)
هی کجا بودی برادر؟ هیچ جا
هی چه پختی بهرِ خوردن؟ هیچبا(۵۲)
مشتری شو تا بجنبد دستِ من
لعل زاید معدن آبَستِ(۵۳) من
(۴۴) نَظاره: تماشاکنندگان، تماشاچیان
(۴۵) گول: نادان، احمق
(۴۶) کاله: کالا، متاع
(۴۷) جامه پیمودن: در اینجا به معنی خریدن لباس
(۴۸) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری
(۴۹) گَنگَل: هزل، مسخرگی، شوخی
(۵۰) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند.
(۵۱) تَفت: تند و با شتاب
(۵۲) هیچبا: آش هیچ و پوچ، با به معنی آش است.
(۵۳) آبَست: آبستن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
بیا و فکرتِ من کن، که فکرتت دادم
چو لعل میخری، از کانِ من بخر باری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1137
این سخن و آواز، از اندیشه خاست
تو ندانی بَحرِ اندیشه کجاست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #568
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2675, Divan e Shams
بیاموز از پیامبر کیمیایی
که هر چِت حق دهد، میده رضایی
همان لحظه درِ جنّت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی
رسولِ غم اگر آید بَرِ تو
کنارش گیر همچون آشنایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476
ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۵۴)
ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
(۵۴) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، حرکت، نوسان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
به پای جانبِ آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده که داد دیداری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1444
بال، بازان را سویِ سلطان بَرَد
بال، زاغان را به گورستان بَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره رویِ معشوقه نگر
این به دستِ توست، بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2673
سَر ببخشد، شکر خواهد سجدهیی
پا ببخشد، شکر خواهد قعدهیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
دو کف به شادیِ او زن که کف ز بحرِ وی است
که نیست شادیِ او را غمی و تیماری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1454
حسرتِ آن مُردگان از مرگ نیست
زآنْسْت کاندر نقشها کردیم ایست
ما ندیدیم اینکه آن نقش است و کف
کف ز دریا جُنبد و یابَد علف
چونکه بحر افگند کفها را به بَر
تو به گورستان رو، آن کفها نگر
پس بگو کو جُنبش و جولانِتان
بحر افگندهست در بُحرانِتان؟
تا بگویندت به لب نی، بل به حال
که ز دریا کن، نه از ما، این سؤال
نقشِ چون کف کی بجنبد بی ز موج؟
خاک، بی بادی کجا آید بر اوج؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460
چون غبارِ نقش دیدی، باد بین
کف چو دیدی، قُلْزُمِ ایجاد بین
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شَحمیّ(۵۵) و لَحمی(۵۶) پود و تار
شَحمِ تو در شمعها نفزود تاب
لَحمِ تو مَخمور را نآمد کباب
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
(۵۵) شَحْم: پیه
(۵۶) لَحْم: گوشت
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2643
هادیِ راه است یار اندر قُدوم
مصطفی زین گفت: اَصحابی نُجُوم
حدیث
«یاران من همچون ستارگان اند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو بی ز گوش شنو، بیزبان بگو با او
که نیست گفتِ زبان بیخلاف و آزاری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686
گوشِ بیگوشی درین دَم بَرگُشا
بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا
قرآن كريم، سوره ابراهيم (۱۴)، آیه ۲۷
Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27
«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ
وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»
«خدا مؤمنان را به سبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
و ظالمان را گمراه مىسازد و هر چه خواهد همان مىكند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shams
خاموش که گفت نیز هستیست
باش از پیِ اَنْصِتُواش(۵۷) الکن(۵۸)
(۵۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۵۸) الکن: لال
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1932
اژدهایی خرس را در میکشید
شیرْمردی رفت و فریادش رسید
شیرْمردانند در عالَم مدد
آن زمان کافغانِ مظلومان رسد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا پستی است، آب آنجا دود
آبِ رحمت بایدت، رَوْ پست شو
وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1946
هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر
داروی مردی کن و عِنّین مپوی
تا برون آیند صدگون خوبْروی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1949
غُلِّ(۵۹) بُخل(۶۰) از دست و گردن دور کن
بختِ نو دریاب در چرخِ کُهُن
ور نمیتانی به کعبهٔ لطف پَر
عرضه کن بیچارگی بر چارهگر
(۵۹) غُل: زنجیر
(۶۰) بُخل: تنگ نظری
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1954
گفت: اُدْعُوا(۶۱) الله، بیزاری مباش
تا بجوشد شیرهای مِهرهاش
هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابر
در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر
فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیدهیی؟
اندرین پستی چه بر چَفْسیدهیی(۶۲)؟
مگر نشنیدهای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟
پس چرا به این دنیای پست چسبیدهای؟
ترس و نومیدیت دان آوازِ غول
میکَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۶۳)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
(۶۱) اُدْعُوا: بخوانید
(۶۲) چَفْسیدهیی: چسبیدهای
(۶۳) سُفول: پستی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1966
سنگ و آهن اوّل و، پایان شَرَر
لیک این هر دو تنند، و جان شَرَر
آن شرر گر در زمان واپسترست
در صفت از سنگ و آهن برترست
در زمان، شاخ از ثمر سابقترست
در هنر از شاخ، او فایقترست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1974
هر چه در پستی است، آمد از عُلا(۶۴)
چشم را سویِ بلندی، نِه، هلا
روشنی بخشد نظر اندر عُلا
گرچه اوّل خیرگی آرَد بلا
چشم را در روشنایی خوی کُن
گر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُن
عاقبتْبینی نشانِ نورِ توست
شهوتِ حالی، حقیقت گورِ توست
(۶۴) عُلا: رفعت، شرف، بزرگی
------------------------
مجموع لغات:
(۱) وادی: بیابان
(۲) دیّاری: کَسی، احدی
(۳) عقیده: شیره، در اینجا یعنی میوه
(۴) سرکه فروش: مجازاً اخم آلود، ترشرو
(۵) غوره افشاری: مجازاً گریه کردن
(۶) دارالشّفا: شفاخانه، بیمارستان
(۷) گرمدار: مشوّق، به شوق آورنده، غمخوار
(۸) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهی سبب
(۹) اَکساب: کسبها
(۱۰) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود
(۱۱) لا یَزید: افزون نمیشود
(۱۲) خَرْق: پاره کردن
(۱۳) صدر اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر
(۱۴) مُبدَل: عوضشده، تبدیلشده
(۱۵) اَنهار: نهرها، جویباران
(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۱۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۱۸) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۱۹) بحر: دریا
(۲۰) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
(۲۱) اِشترى: خريد
(۲۲) دست کشیدن: لمس کردن، گدایی کردن، دست دراز کردن از روی طمع. در اینجا منظور طلب کردن است.
(۲۳) فارِغ: راحت و آسوده
(۲۴) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
(۲۵) مُزَعْفَر: زرد، زعفرانی
(۲۶) تَفْت: گرمی و حرارت
(۲۷) تایِ مو: تار مو
(۲۸) مَقال: گفتار و گفتگو
(۲۹) حُور: زن بغایت زیبای بهشتی
(۳۰) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
(۳۱) غِرار: گول خوردن
(۳۲) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.
(۳۳) سرکگی: ترشی
(۳۴) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.
(۳۵) ریو: مکر و حیله، نیرنگ
(۳۶) آینه جویی: حالتِ کسی که در طلب آینه باشد.
(۳۷) کَلَف: لکّه، لک و پیس
(۳۸) آینهٔ آهن: صفحههای صیقلی آهن که در قدیم به جای آینه به کار میرفته است.
(۳۹) آینهٔ کُلّی: در اینجا اشاره به انسانهای رشد یافته و به کمال رسیده میباشد.
(۴۰) خُرمابُن: درخت خرما، نخل
(۴۱) وَهم: خیال، پندار، آن قسمت از مغز که تخیّل میکند.
(۴۲) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش
(۴۳) اِشترى: خريد
(۴۴) نَظاره: تماشاکنندگان، تماشاچیان
(۴۵) گول: نادان، احمق
(۴۶) کاله: کالا، متاع
(۴۷) جامه پیمودن: در اینجا به معنی خریدن لباس
(۴۸) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری
(۴۹) گَنگَل: هزل، مسخرگی، شوخی
(۵۰) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند.
(۵۱) تَفت: تند و با شتاب
(۵۲) هیچبا: آش هیچ و پوچ، با به معنی آش است.
(۵۳) آبَست: آبستن
(۵۴) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، حرکت، نوسان
(۵۵) شَحْم: پیه
(۵۶) لَحْم: گوشت
(۵۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۵۸) الکن: لال
(۵۹) غُل: زنجیر
(۶۰) بُخل: تنگ نظری
(۶۱) اُدْعُوا: بخوانید
(۶۲) چَفْسیدهیی: چسبیدهای
(۶۳) سُفول: پستی
(۶۴) عُلا: رفعت، شرف، بزرگی
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری
بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر
که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری
تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری
به غیر خدمت ما که مشارق شادیست
ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری
هزار صورت جنبان به خواب میبینی
چو خواب رفت نبینی ز خلق دیاری
ببند چشم خر و برگشای چشم خرد
که نفس همچو خر افتاد و حرص افساری
ز باغ عشق طلب کن عقیده شیرین
که طبع سرکهفروش است و غورهافشاری
بیا به جانب دارالشفای خالق خویش
کز آن طبیب ندارد گریز بیماری
جهان مثال تن بیسر است بی آن شاه
بپیچ گرد چنان سر مثال دستاری
اگر سیاه نهای آینه مده از دست
که روح آینه توست و جسم زنگاری
کجاست تاجر مسعود مشتریطالع
که گرمدار منش باشم و خریداری
بیا و فکرت من کن که فکرتت دادم
چو لعل میخری از کان من بخر باری
به پای جانب آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده که داد دیداری
دو کف به شادی او زن که کف ز بحر وی است
که نیست شادی او را غمی و تیماری
تو بی ز گوش شنو بیزبان بگو با او
که نیست گفت زبان بیخلاف و آزاری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱
Quran, Sooreh Ash-i-Sharh(#94), Line #1
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1777, Divan e Shams
یا رب اشرح صدرنا یا رب ارفع قدرنا
یا رب اظهر بدرنا لا تعبدوا اربابکم
پروردگارا سینه ما را گشاده کن پروردگارا به قدر ما بیفزا
پروردگارا ماه ما را ظاهر کن به خدایان ساختگی عبادت مکنید
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552
دیدهیی باید سبب سوراخ کن
تا حجب را بر کند از بیخ و بن
تا مسبب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اکساب و دکان
از مسبب میرسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380
خشک بر میخ طبیعت چون قدید
بسته اسباب جانش لایزید
و آن فضای خرق اسباب و علل
هست ارضالله ای صدر اجل
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۱۰
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #10
«…وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ…»
«…و زمين خدا پهناور است…»
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بیند جهانی در عیان
گر بود فردوس و انهار بهشت
چون فسرده یک صفت شد گشت زشت
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همان جان کاصل او از کوی اوست
در دمم قصابوار این دوست را
تا هلد آن مغز نغزش پوست را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4692
زین همه بگذر نه آن مایه عدم
عالمم زاد و بزاید دم به دم
بر جهید و بر طپید و شاد شاد
یک دو چرخی زد سجود اندر فتاد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477
اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
زانکه ترک کار چون نازی بود
ناز کی در خورد جانبازی بود
نه قبول اندیش نه رد ای غلام
امر را و نهی را میبین مدام
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری
بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر
که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1461
مشتری کو سود دارد خود یکیست
لیک ایشان را در او ریب و شکیست
از هوای مشتری بیشکوه
مشتری را باد دادند این گروه
مشتری ماست اللهاشتری
از غم هر مشتری هین برتر آ
کسی که فرموده است خداوند میخرد مشتری ماست
بهوش باش از غم مشتریان فاقد اعتبار بالاتر بیا
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»
«خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»
مشتریی جو که جویان تو است
عالم آغاز و پایان تو است
هین مکش هر مشتری را تو به دست
عشقبازی با دو معشوقه بد است
زو نیابی سود و ما