برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۸ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۸ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۸ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
بداد پندم استادِ عشق ز استادی
که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی
هر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدی
ز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی(۱)
چو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشَت
ز گوش پنبه برون کن، مجوی آزادی
برین بنه دلِ خود را چو دخلِ(۲) خنده رسید
که غم نجوید عُشرت(۳)، ز خرمنِ شادی
مگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطان
چنانکه داد به بِشر(۴) و جنیدِ بغدادی(۵)
چو طوقِ موهبت(۶) آمد، شکست گردنِ غم
رسید دادِ خدا و بِمُرد بیدادی
به هر کجا که رَوی ماه بر تو میتابد
مهست نورفشان بر خراب و آبادی
غلامِ ماه شدی، شب تو را بِه از روز است
که پشتدارِ تو باشد میانِ هر وادی
خُنُک تو را و خُنُک جمله همرهانِ تو را
که سعدِ اکبری و نیکبخت افتادی
به وعدههایِ خوشش اعتماد کن ای جان
که شاه مِثل ندارد به راستمیعادی(۷)
به گوشِ تو همه تفسیرِ این بگوید شاه
چنانکه اشترِ خود را نوا زند حادی(۸)
(۱) فصّادی: رگ زنی، حجامتگری
(۲) دخل: درآمد، سود (مقابل خرج)
(۳) عُشر: یک دهم از هر چیز، نوعی خراج
(۴) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد میزیست.
(۵) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.
(۶) موهبت: عطا، بخشش
(۷) راستمیعادی: صدق قول، راست وعده بودن.
(۸) حادی: آواز خواننده برای شتران
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
بداد پندم استادِ عشق ز استادی
که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی
هر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدی
ز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۹) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
نُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیک
هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک
آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۱۰)
گفت: رَوْ تو مُکْثِری(۱۱) هذا فِراق
قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78
«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»
«گفت: اين [زمان] جدايى ميان من و توست… .»
موسیا، بسیار گویی، دور شو
ور نه با من گُنگ باش و کور شو
ور نرفتی، وز ستیزه شِستهیی(۱۲)
تو به معنی رفتهیی بگسستهیی
(۱۰) شِقاق: جدایی و دشمنی
(۱۱) مُکْثِر: پُرگو
(۱۲) شِسته: مخفّف نشسته است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221
دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۱۳)
اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان
که شما یارید با ما، یاریای
جانبِ مایید جانب داریای
(۱۳) اِفتِتان: گمراه کردن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد
دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد
که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۴)
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری
خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین
واگُریزی در ضَلالت(۱۵) از یقین
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64
«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ
فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.»
«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز
و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعدهشان ندهد.»
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65
«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»
«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268
«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»
«شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد، در حالى كه خدا شما را
به آمرزش خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
(۱۴) غَوی: گمراه
(۱۵) ضَلالت: گمراهی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #752
چون بود آن بانگِ غول؟ آخر بگو
مال خواهم، جاه خواهم، و آب رو
از درونِ خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها
ذکرِ حق کن، بانگِ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۷۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3779
ما همه مُرغابیانیم ای غلام
بَحر میداند زبانِ ما تمام
پس سلیمان، بَحر آمد، ما چو طَیر(۱۶)
در سلیمان تا اَبَد داریم سَیر
با سلیمان، پای در دریا بِنِه
تا چو داود آب، سازد صد زِرِه
آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و، ساحرست
تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول
او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۱۷)
تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد
چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۱۸)
چشمِ او ماندهست در جُویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرکبِ همّت سوی اسباب راند
از مَسَّبِب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَّبِب را عَیان
کی نهد دل بر سبب های جهان؟
(۱۶) طَیر: پرنده
(۱۷) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۱۸) سَعد: خجسته، مبارک
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۱۹)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۲۰)
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۱) است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»
«اوست اوّل و آخر...»
هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث
بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث
شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است
زآنکه بعث از مُرده زنده کردن است
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کَز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه
از کجا جوییم علم؟ از تَرکِ علم
از کجا جوییم سِلم؟ از تَرکِ سِلم(۲۲)
از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هست
از کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دست
هم تو تانی کرد یا نِعمَالمُعین(۲۳)
دیدهٔ معدومبین را هستبین
دیدهیی کو از عدم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم(۲۴) دید
(۱۹) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۰) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۱) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۲۲) سِلم: صلح، آشتی
(۲۳) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو
(۲۴) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2061
ز اندرونم صدخموشِ خوشنَفَس(۲۵)
دست بر لب میزند یعنی که بس
خامُشی بحرست و، گفتن همچو جُو
بحر میجوید تو را، جُو را مجو
از اشارتهایِ دریا سر متاب
ختم کن، واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب(۲۶)
همچنین پیوسته کرد آن بیادب
پیشِ پیغمبر سخن ز آن سردلب
دست میدادش(۲۷) سخن، او بیخبر
که خبر هرزه بُوَد پیشِ نظر
این خبرها از نظر خود نایب است
بهرِ حاضر نیست، بهرِ غایب است
هر که او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیشِ او معزول(۲۸) شد
چونکه با معشوق گشتی همنشین
دفع کن دلّالگان را بعد از این
هر که از طفلی گذشت و مَرد شد
نامه و دلّاله بر وی سرد شد
نامه خوانَد از پی تعلیم را
حرف گوید از پیِ تفهیم را
پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست
کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست
پیشِ بینا، شد خموشی نفعِ تو
بهرِ این آمد خطابِ أنْصِتُوا
گر بفرماید بگو، بر گُوی خَوش
لیک اندک گُو، دراز اندر مَکَش
ور بفرماید که اندر کَش دراز
همچنین شَرمین(۲۹) بگو، با امر ساز(۳۰)
(۲۵) خوشنَفَس: آنكه دَم و نَفَسِ او مبارک است، خیرخواه، خوش طینت، شیرین کلام.
(۲۶) واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب: براستی که خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۲۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن
(۲۸) معزول: عزل شده
(۲۹) شَرمین: شرمناک، باحیا
(۳۰) با امر ساز: از دستور اطاعت کن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۱۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761
ای بسا دولت که آید گاه گاه
پیشِ بیدولت، بگردد او ز راه
ای بسا معشوق کآید ناشناخت
پیش بدبختی، نداند عشق باخت
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847
چون نپرسی، زودتر کشفت شود
مرغِ صبر از جمله پرّانتر بُوَد
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سَهل از بیصبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۱) و سَنی(۳۲)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا
(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۳)
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا زِ تو این مُعْجِبی بیرون رود
علّت ابلیس اَنَا خیری بدهست
وین مرض، در نفسِ هر مخلوق هست
(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم
بی شمع روی تو نتان(۳۴) دیدن مرین دو راه را
(۳۴) نَتان: نتوان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی(۳۵) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور(۳۶) کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۳۷)
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
(۳۵) کاهلی: تنبلی
(۳۶) رنجور: بیمار
(۳۷) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475
این قدر گفتیم، باقی فکر کن
فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۳۸)
ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۳۹)
کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَد
ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام
امر را و نهی را میبین مُدام
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۴۰)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۴۱)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۴۲) را
(۳۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود
(۳۹) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
(۴۰) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۴۱) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۴۲) بحر: دریا
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۴۳)
ز آنکه جَبّاران(۴۴) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
(۴۳) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۴۴) جَبّار: ستمگر، ظالم
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
ایمنْآبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822
اندرین ره، میتراش و میخراش
تا دم آخر، دمی فارغ مباش
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165
هر که را دیو از کریمان وا بَرَد
بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد
یک بَدَست(۴۵) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
(۴۵) بَدَست: وَجب
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
بداد پندم استادِ عشق ز استادی
که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی
هر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدی
ز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش دَه میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264
پند گفتن با جَهولِ(۴۶) خوابناک
تخم افگندن بُوَد در شورهخاک
چاکِ حُمْق(۴۷) و جهل نپْذیرد رفو
تخمِ حکمت کم دِهَش(۴۸) ای پندگو
(۴۶) جَهول: نادان
(۴۷) حُمْق: نادانى
(۴۸) كم دِهَش: او را نده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۳۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305
دَم مَزَن تا بشنوی از دمزنان
آنچه نآمد در زبان و در بیان
دَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نآمد در کتاب و در خطاب
دَم مَزَن تا دم زند بهرِ تو روح
آشنا(۴۹) بگذار در کشتیِّ نوح
(۴۹) آشنا: شنا
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۵۰) نو آید دوان
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
(۵۰) ضَیف: مهمان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۵۱) بر گردون رسید
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزیایم
ساحران با بانگی بلند که به آسمان میرسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمیرسد.
هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.
قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»
«گفتند: باكى نيست، ما نزد پروردگارمان باز مىگرديم.»
(۵۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
چو چشمِ مستِ کسی کرد حلقه در گوشَت
ز گوش پنبه برون کن، مجوی آزادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق
است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیرِ خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۵۲) عشق این باشد بگو
(۵۲) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
----------
حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Poem(Qazal)#316, Divan e Hafez
حافظ از جورِ تو حاشا که بگردانَد روی
من از آن روز که در بندِ توام آزادم
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590
گر گریزی بر امیدِ راحتی
زآن طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کُنجی بیدَد(۵۳) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774
چون خیالی در دلت آمد، نشست
هر کجا که میگریزی با تو است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918
حیله کرد انسان و حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت، خونآشام بود
در بِبَست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود
صد هزاران طفل کُشت آن کینهکَش
وآنکه او میجُست، اندر خانهاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
برین بنه دلِ خود را چو دخلِ خنده رسید
که غم نجوید عُشرت، ز خرمنِ شادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
هر کس فریباند مرا تا عُشر(۵۴) بستاند مرا
آنکِم(۵۵) دهد فهمِ بیا، گوید که پیشِ من بیا
(۵۴) عُشر: یک دهم
(۵۵) آنکِم: آن که مرا
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shams
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که رَوَم، به گلستانم
تا صورتِ تو قرینِ دل شد
بر خاک نِیَم، بر آسمانم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shams
تا من بدیدم روی تو، ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرّمم، هر جا رَوَم در گلشنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
مگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطان
چنانکه داد به بِشر و جنیدِ بغدادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263
در زمینِ مردمان، خانه مکُن
کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن
کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو
کز برای اوست غمناکیِّ تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489
دیدِ خود مگذار از دیدِ خسان
که به مُردارت کَشَند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی؟
هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۵۶)؟
(۵۶) اَچی: برادر
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سفیهی بیخبر
گوش داری تو، به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن
هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره روی معشوقه نگر
این به دستِ توست، بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380
خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید(۵۷)
بستهٔ اسباب، جانش لایَزید(۵۸)
و آن فضایِ خَرْقِ(۵۹) اسباب و علل
هست اَرضُالله، ای صدرِ اَجَل(۶۰)
(۵۷) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود
(۵۸) لا یَزید: افزون نمیشود
(۵۹) خَرْق: پاره کردن
(۶۰) صدرِ اَجَل: وزیرِ اعظم، بزرگترین وزیر
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shams
مینروم هیچ ازین خانه من
در تکِ این خانه گرفتم وطن
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404
دادِ تو واخواهم از هر بیخبر
داد، کِهدْهدَ جز خدایِ دادگر؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
چو طوقِ موهبت آمد، شکست گردنِ غم
رسید دادِ خدا و بِمُرد بیدادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shams
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد از او بِستان امیرِ داد(۶۱) باش
(۶۱) داد: عدل، انصاف
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1484
خرقهٔ تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
به هر کجا که رَوی ماه بر تو میتابد
مهست نورفشان بر خراب و آبادی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #670
من که خَصمم هم منم، اندر گُریز
تا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۶۲)
نه به هندست ایمن و نه در خُتَن
آنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتن
حدیث
«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد،
مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»
(۶۲) خیز خیز: برخاستن و برجستن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادیِ(۶۳) خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
(۶۳) وادی: بیابان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
غلامِ ماه شدی، شب تو را بِه از روز است
که پشتدارِ تو باشد میانِ هر وادی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
«بهوش باش ای بزرگمرد، شب هنگام برخیز،
زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»
قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2
«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108
گر رسیدی مستیای بیجهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
پُشتدارت(۶۴) بودی او و عُذرخواه
من غلامِ زَلَّتِ(۶۵) مستِ اِله
(۶۴) پُشتدار: پشتیبان، حامی
(۶۵) زَلَّت: لغزش
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
خُنُک تو را و خُنُک جمله همرهانِ تو را
که سعدِ اکبری و نیکبخت افتادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams
دی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۶۶)
گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویش
مَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعش
نَحسِ اکبر(۶۷)، سَعدِ اکبر(۶۸) گشت بر گردونِ خویش
(۶۶) سَعد: خجسته، مبارک
(۶۷) نَحسِ اکبر: ستارهٔ زحل، بزرگترین شومی
(۶۸) سَعدِ اکبر: ستارهٔ مشتری، بزرگترین خوشیمنی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۶۹)
(۶۹) عَنا: رنج
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
به وعدههایِ خوشش اعتماد کن ای جان
که شاه مِثل ندارد به راست میعادی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
کافیَم بینان تو را سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیَم بیداروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323
حق تعالی، فخر آورد از وفا
گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟
حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است:
«چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»
قرآن کریم، سوره توبهٔ (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»
«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟
بدين خريد و فروخت كه كردهايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»
بیوفایی دان، وفا با ردِّ حق(۷۰)
بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق
(۷۰) ردِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams
راست کُنی وَعدهٔ خود، دست نداری ز کِشِش
تا همه را رَقصکُنان جانِبِ میدان نَبَری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574
چون جَوالی(۷۱) بس گرانی میبَری
زآن نباید کم(۷۲)، که در وی بنگری
که چه داری در جَوال از تلخ و خَوش؟
گر همی ارزد کشیدن را، بکَش
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
بازخر خود را از این بیگار و ننگ
در جَوال آن کُن که میباید کَشید
سویِ سلطانان و شاهانِ رشید(۷۳)
(۷۱) جَوال: کیسهٔ بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچهی خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۷۲) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.
(۷۳) رشید: راهنما، هدایت کننده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839
جهدِ بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۷۴)
الهی که در این جهان، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده (کارِ بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود.
خداوند به راستی و درستی داناتر است.
جهدِ فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تَفتیق(۷۵) بود
(۷۴) سَداد: راستی و درستی
(۷۵) تَفتیق: شکافتن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
به گوشِ تو همه تفسیرِ این بگوید شاه
چنانکه اشترِ خود را نوا زند حادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095
تملّق کردنِ دیوانه، جالینوس را، و ترسیدنِ جالینوس
گفت جالینوس(۷۶) با اصحابِ خَود
مر مرا تا آن فلان دارو دهد
پس بدو گفت آن یکی: ای ذُوفُنون
این دوا خواهند از بهرِ جُنون
دُور از عقلِ تو، این دیگر مگو
گفت: در من کرد یک دیوانه رُو
ساعتی در رویِ من خوش بنگرید
چشمکم زد، آستینِ من دَرید
گر نه جنسیّت بُدی در من از او
کی رخ آوردی به من آن زشترو؟
گر نه دیدی جنسِ خود، کی آمدی؟
کی به غیرِ جنس، خود را بر زدی؟
چون دو کس بر هم زند، بیهیچ شک
در میانْشان هست قدرِ مشترک
کی پَرَد مرغی مگر با جنسِ خَود؟
صحبتِ ناجنس، گور است و لَحَد
(۷۶) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب میشود.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2103
سببِ پریدنِ مرغی با مرغی که جنسِ او نبود
آن حکیمی گفت: دیدم در تَکی
میدویدی زاغ با یک، لَکْلَکی
در عجب ماندم، بجُستم حالشان
تا چه قدرِ مُشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک، من حیران و دَنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
خاصه شهبازی که او عرشی(۷۷) بُوَد
با یکی جغدی که او فرشی(۷۸) بُوَد
آن یکی خورشیدِ عِلّیین(۷۹) بُوَد
وین دگر خُفاش کز سِجّین(۸۰) بُوَد
آن یکی نوری، ز هر عیبی بَری
وین یکی کوری، گدایِ هر دَری
آن یکی ماهی که بر پروین زند
وین یکی کِرمی که بر سرگین زند
آن یکی یوسفْرُخی، عیسینَفَس(۸۱)
وین یکی گُرگیّ و، یا خر با جَرَس(۸۲)
آن یکی پَرّان شده در لامکان
وین یکی در کاهدان، همچون سگان
با زبانِ معنوی، گُل با جُعَل(۸۳)
این همیگوید که ای گَنده بَغَل
گر گریزانی ز گُلْشن بیگُمان
هست آن نفرت کمالِ گُلْسِتان
غیرتِ من بر سَرِ تو دُورْباش(۸۴)
میزند کای خَس، از اینجا دُور باش
ور بیآمیزی تو با من ای دَنی
این گمان آید که از کانِ منی
بلبلان را جای میزیبد چَمَن
مَر جُعَل را در چَمین(۸۵) خوشتر وطن
حق مرا چون از پلیدی پاک داشت
چون سزد بر من پلیدی را گماشت؟
یک رگم زیشان بُد و، آن را بُرید
در من آن بَدْرگ(۸۶) کجا خواهد رسید؟
یک نشانِ آدم آن بود از ازل
که مَلایک سَر نهندش از محل
یک نشانِ دیگر آنکه آن بِلیس
نَنْهَدش سَر که مَنَم شاه و، رئیس
لیک اگر ابلیس هم ساجد شدی
او نبودی آدم، او غیری بُدی
هم سجودِ هر مَلَک، میزانِ اوست
هم جُحودِ(۸۷) آن عدوّ، بُرهانِ اوست
هم گواهِ اوست اقرارِ مَلَک
هم گواهِ اوست کُفرانِ سَگَک
(۷۷) عرشی: آسمانی
(۷۸) فرشی: زمینی
(۷۹) عِلّیین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی
(۸۰) سِجّین: ثابت، دائم، سخت، چاهی به دوزخ
(۸۱) عیسینَفَس: عیسیدَم
(۸۲) جَرَس: زنگ، زنگوله
(۸۳) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت میبرد.
(۸۴) دُورْباش: نیزهٔ دوشاخهداری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه میآید و خود را به کنار کشند.
(۸۵) چَمین: بول، سرگین
(۸۶) بَدْرگ: ناسازگار و خشمگین
(۸۷) جُحود: انکار، ستیز، عناد
------------------------
مجموع لغات:
(۱) فصّادی: رگ زنی، حجامتگری
(۲) دخل: درآمد، سود (مقابل خرج)
(۳) عُشر: یک دهم از هر چیز، نوعی خراج
(۴) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد میزیست.
(۵) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.
(۶) موهبت: عطا، بخشش
(۷) راستمیعادی: صدق قول، راست وعده بودن.
(۸) حادی: آواز خواننده برای شتران
(۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۱۰) شِقاق: جدایی و دشمنی
(۱۱) مُکْثِر: پُرگو
(۱۲) شِسته: مخفّف نشسته است.
(۱۳) اِفتِتان: گمراه کردن
(۱۴) غَوی: گمراه
(۱۵) ضَلالت: گمراهی
(۱۶) طَیر: پرنده
(۱۷) مَلول: افسرده، اندوهگین
(۱۸) سَعد: خجسته، مبارک
(۱۹) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۰) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۱) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۲۲) سِلم: صلح، آشتی
(۲۳) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو
(۲۴) مَعدوم: نیستشده، نیست و نابود
(۲۵) خوشنَفَس: آنكه دَم و نَفَسِ او مبارک است، خیرخواه، خوش طینت، شیرین کلام.
(۲۶) واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب: براستی که خداوند به راستی و درستی داناتر است.
(۲۷) دست دادن: حاصل شدن، میّسر گشتن
(۲۸) معزول: عزل شده
(۲۹) شَرمین: شرمناک، باحیا
(۳۰) با امر ساز: از دستور اطاعت کن
(۳۱) حَبر: دانشمند، دانا
(۳۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۳۴) نَتان: نتوان
(۳۵) کاهلی: تنبلی
(۳۶) رنجور: بیمار
(۳۷) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
(۳۸) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود
(۳۹) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.
(۴۰) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۴۱) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۴۲) بحر: دریا
(۴۳) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۴۴) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۴۵) بَدَست: وَجب
(۴۶) جَهول: نادان
(۴۷) حُمْق: نادانى
(۴۸) كم دِهَش: او را نده
(۴۹) آشنا: شنا
(۵۰) ضَیف: مهمان
(۵۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
(۵۲) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
(۵۳) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
(۵۴) عُشر: یک دهم
(۵۵) آنکِم: آن که مرا
(۵۶) اَچی: برادر
(۵۷) قَدید: گوشت خشکیده نمک سود
(۵۸) لا یَزید: افزون نمیشود
(۵۹) خَرْق: پاره کردن
(۶۰) صدرِ اَجَل: وزیرِ اعظم، بزرگترین وزیر
(۶۱) داد: عدل، انصاف
(۶۲) خیز خیز: برخاستن و برجستن
(۶۳) وادی: بیابان
(۶۴) پُشتدار: پشتیبان، حامی
(۶۵) زَلَّت: لغزش
(۶۶) سَعد: خجسته، مبارک
(۶۷) نَحسِ اکبر: ستارهٔ زحل، بزرگترین شومی
(۶۸) سَعدِ اکبر: ستارهٔ مشتری، بزرگترین خوشیمنی
(۶۹) عَنا: رنج
(۷۰) ردِّ حق: آنکه از نظر حق تعالی مردود است.
(۷۱) جَوال: کیسهٔ بزرگ از نخِ ضخیم یا پارچهی خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۷۲) زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.
(۷۳) رشید: راهنما، هدایت کننده
(۷۴) سَداد: راستی و درستی
(۷۵) تَفتیق: شکافتن
(۷۶) جالینوس: جالینوس از مشهورترین اطبای یونان باستان پس از بقراط محسوب میشود.
(۷۷) عرشی: آسمانی
(۷۸) فرشی: زمینی
(۷۹) عِلّیین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی
(۸۰) سِجّین: ثابت، دائم، سخت، چاهی به دوزخ
(۸۱) عیسینَفَس: عیسیدَم
(۸۲) جَرَس: زنگ، زنگوله
(۸۳) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت میبرد.
(۸۴) دُورْباش: نیزهٔ دوشاخهداری چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه میآید و خود را به کنار کشند.
(۸۵) چَمین: بول، سرگین
(۸۶) بَدْرگ: ناسازگار و خشمگین
(۸۷) جُحود: انکار، ستیز، عناد
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
بداد پندم استاد عشق ز استادی
که هین بترس ز هرکس که دل بدو دادی
هر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدی
ز بعد نوش کند نیش اوت فصادی
چو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشت
ز گوش پنبه برون کن مجوی آزادی
برین بنه دل خود را چو دخل خنده رسید
که غم نجوید عشرت ز خرمن شادی
مگر زمین مسلم دهد تو را سلطان
چنانکه داد به بشر و جنید بغدادی
چو طوق موهبت آمد شکست گردن غم
رسید داد خدا و بمرد بیدادی
به هر کجا که روی ماه بر تو میتابد
مهست نورفشان بر خراب و آبادی
غلام ماه شدی شب تو را به از روز است
که پشتدار تو باشد میان هر وادی
خنک تو را و خنک جمله همرهان تو را
که سعد اکبری و نیکبخت افتادی
به وعدههای خوشش اعتماد کن ای جان
که شاه مثل ندارد به راستمیعادی
به گوش تو همه تفسیر این بگوید شاه
چنانکه اشتر خود را نوا زند حادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
بداد پندم استاد عشق ز استادی
که هین بترس ز هرکس که دل بدو دادی
هر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدی
ز بعد نوش کند نیش اوت فصادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرین خویش مفزا در صفت
کان فراق آرد یقین در عاقبت
نطق موسی بد بر اندازه ولیک
هم فزون آمد ز گفت یار نیک
آن فزونی با خضر آمد شقاق
گفت رو تو مکثری هذا فراق
قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #78
«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»
«گفت: اين [زمان] جدايى ميان من و توست… .»
موسیا بسیار گویی دور شو
ور نه با من گنگ باش و کور شو
ور نرفتی وز ستیزه شستهیی
تو به معنی رفتهیی بگسستهیی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1221
دیو چون عاجز شود در افتتان
استعانت جوید او زین انسیان
که شما یارید با ما یاریای
جانب مایید جانب داریای
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۳۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت بر زند اندر نهاد
که مرو زآن سو بیندیش ای غوی
که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی ز یاران وابری
خوار گردی و پشیمانی خوری
تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
واگریزی در ضلالت از یقین
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۴
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #64
«وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ
فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا.»
«با فرياد خويش هر كه را توانى از جاى برانگيز و به يارى سواران و پيادگانت بر آنان بتاز
و در مال و فرزند با آنان شركت جوى و به آنها وعده بده. و حال آنكه شيطان جز به فريبى وعدهشان ندهد.»
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۶۵
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #65
«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا»
«تو را بر بندگان من هيچ تسلطى نباشد و پروردگار تو براى نگهبانيشان كافى است.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #268
«الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»
«شيطان شما را از بينوايى مىترساند و به كارهاى زشت وا مىدارد، در حالى كه خدا شما را
به آمرزش خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #752
چون بود آن بانگ غول آخر بگو
مال خواهم جاه خواهم و آب رو
از درون خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۷۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3779
ما همه مرغابیانیم ای غلام
بحر میداند زبان ما تمام
پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر
در سلیمان تا ابد داریم سیر
با سلیمان پای در دریا بنه
تا چو داود آب سازد صد زره
آن سلیمان پیش جمله حاضرست
لیک غیرت چشمبند و ساحرست
تا ز جهل و خوابناکی و فضول
او به پیش ما و ما از وی ملول
تشنه را درد سر آرد بانگ رعد
چون نداند کو کشاند ابر سعد
چشم او ماندهست در جوی روان
بیخبر از ذوق آب آسمان
مرکب همت سوی اسباب راند
از مسبب لاجرم محروم ماند
آنکه بیند او مسبب را عیان
کی نهد دل بر سبب های جهان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818
چشم حس افسرد بر نقش ممر
تش ممر میبینی و او مستقر
این دویی اوصاف دید احول است
ورنه اول آخر آخر اول است
قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»
«اوست اوّل و آخر...»
هی ز چه معلوم گردد این ز بعث
بعث را جو کم کن اندر بعث بحث
شرط روز بعث اول مردن است
زآنکه بعث از مرده زنده کردن است
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
از کجا جوییم علم از ترک علم
از کجا جوییم سلم از ترک سلم
از کجا جوییم هست از ترک هست
از کجا جوییم سیب از ترک دست
هم تو تانی کرد یا نعمالمعین
دیده معدومبین را هستبین
دیدهیی کو از عدم آمد پدید
ذات هستی را همه معدوم دید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2061
ز اندرونم صدخموش خوشنفس
دست بر لب میزند یعنی که بس
خامشی بحرست و گفتن همچو جو
بحر میجوید تو را جو را مجو
از اشارتهای دریا سر متاب
ختم کن والله اعلم بالصواب
همچنین پیوسته کرد آن بیادب
پیش پیغمبر سخن ز آن سردلب
دست میدادش سخن او بیخبر
که خبر هرزه بود پیش نظر
این خبرها از نظر خود نایب است
بهر حاضر نیست بهر غایب است
هر که او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیش او معزول شد
چونکه با معشوق گشتی همنشین
دفع کن دلالگان را بعد از این
هر که از طفلی گذشت و مرد شد
نامه و دلاله بر وی سرد شد
نامه خواند از پی تعلیم را
حرف گوید از پی تفهیم را
پیش بینایان خبر گفتن خطاست
کآن دلیل غفلت و نقصان ماست
پیش بینا شد خموشی نفع تو
بهر این آمد خطاب انصتوا
گر بفرماید بگو بر گوی خوش
لیک اندک گو دراز اندر مکش
ور بفرماید که اندر کش دراز
همچنین شرمین بگو با امر ساز
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۹۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1941
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو ما ای پسر
حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۱۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۷۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761
ای بسا دولت که آید گاه گاه
پیش بیدولت بگردد او ز راه
ای بسا معشوق کاید ناشناخت
پیش بدبختی نداند عشق باخت
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بیصبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مرده خود را رها کردهست او
مرده بیگانه را جوید رفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ بر دیگران نوحهگری
مدتی بنشین و بر خود میگری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون رود
علت ابلیس انا خیری بدهست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475
این قدر گفتیم باقی فکر کن
فکر اگر جامد بود رو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز
اصل، خود جذب است لیک ای خواجهتاش
کار کن موقوف آن جذبه مباش
زانکه ترک کار چون نازی بود
ناز کی در خورد جانبازی بود
نه قبول اندیش نه رد ای غلام
امر را و نهی را میبین مدام
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
ز آنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1822
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد سرش را او خورد
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
بداد پندم استاد عشق ز استادی
که هین بترس ز هرکس که دل بدو دادی
هر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدی
ز بعد نوش کند نیش اوت فصادی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند
از ندامت آخرش ده میدهند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2264
پند گفتن با جهول خوابناک
تخم افگندن بود در شورهخاک
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۱۳۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305
دم مزن تا بشنوی از دمزنان
آنچه نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نامد در کتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هماکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف است او را دار خوش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعره لاضیر بر گردون رسید
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از ورای تن به یزدان میزیایم
ساحران با بانگی بلند که به آسمان میرسید گفتند هیچ ضرری به ما نمیرسد
هان اینک ای فرعون دست و پای ما را قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت
قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #50
«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»
«گفتند: باكى نيست، ما نزد پروردگارمان باز مىگرديم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
چو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشت
ز گوش پنبه برون کن مجوی آزادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حبک الاشیا یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشيا تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکن
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق
است نه کوری معمولی ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشود
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Poem(Qazal)#316, Divan e Hafez
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۵۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590
گر گریزی بر امید راحتی
زآن طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کنجی بیدد و بیدام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۷۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3774
چون خیالی در دلت آمد نشست
هر کجا که میگریزی با تو است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918
حیله کرد انسان و حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت خونآشام بود
در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیله فرعون زین افسانه بود
صد هزاران طفل کشت آن کینهکش
وآنکه او میجست اندر خانهاش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
برین بنه دل خود را چو دخل خنده رسید
که غم نجوید عشرت ز خرمن شادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا
آنکم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shams
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نیم بر آسمانم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shams
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
مگر زمین مسلم دهد تو را سلطان
چنانکه داد به بشر و جنید بغدادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصاام کش که کورم ای اچی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهی بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشی گرو
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره روی معشوقه نگر
این به دست توست بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2380
خشک بر میخ طبیعت چون قدید
بسته اسباب جانش لایزید
و آن فضای خرق اسباب و علل
هست ارضالله ای صدر اجل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shams
مینروم هیچ ازین خانه من
در تک این خانه گرفتم وطن
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404
داد تو واخواهم از هر بیخبر
داد کهدهد جز خدای دادگر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
چو طوق موهبت آمد شکست گردن غم
رسید داد خدا و بمرد بیدادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1258, Divan e Shams
گر غمی آید گلوی او بگیر
داد از او بستان امیر داد باش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1484
خرقه تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
به هر کجا که روی ماه بر تو میتابد
مهست نورفشان بر خراب و آبادی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #670
من که خصمم هم منم اندر گریز
تا ابد کار من آمد خیز خیز
نه به هندست ایمن و نه در ختن
آنکه خصم اوست سایه خویشتن
حدیث
«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد،
مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
غلام ماه شدی شب تو را به از روز است
که پشتدار تو باشد میان هر وادی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
بهوش باش ای بزرگمرد شب هنگام برخیز
زیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان است
قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲
Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2
«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108
گر رسیدی مستیای بیجهد تو
حفظ کردی ساقی جان عهد تو
پشتدارت بودی او و عذرخواه
من غلام زلت مست اله
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
خنک تو را و خنک جمله همرهان تو را
که سعد اکبری و نیکبخت افتادی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ به سازد مرا
که ز وهم دارم است این صد عنا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
به وعدههای خوشش اعتماد کن ای جان
که شاه مثل ندارد به راست میعادی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیم بدهم تو را من جمله خیر
بیسبب بیواسطه یاری غیر
کافیم بینان تو را سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیم بیداروت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323
حق تعالی فخر آورد از وفا
گفت من اوفی بعهد غیرنا
حضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده و فرموده است
چه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر است
قرآن کریم، سوره توبهٔ (۹)، آیهٔ ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»
«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟
بدين خريد و فروخت كه كردهايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»
بیوفایی دان وفا با رد حق
بر حقوق حق ندارد کس سبق
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams
راست کنی وعده خود دست نداری ز کشش
تا همه را رقصکنان جانب میدان نبری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1574
چون جوالی بس گرانی میبری
زآن نباید کم که در وی بنگری
که چه داری در جوال از تلخ و خوش
گر همی ارزد کشیدن را بکش
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
بازخر خود را از این بیگار و ننگ
در جوال آن کن که میباید کشید
سوی سلطانان و شاهان رشید
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839
جهد بیتوفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
الهی که در این جهان کسی گرفتار تلاش بیهوده کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت نشود
خداوند به راستی و درستی داناتر است
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت آن تفتیق بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams
به گوش تو همه تفسیر این بگوید شاه
چنانکه اشتر خود را نوا زند حادی
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۰۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2095
تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس
گفت جالینوس با اصحاب خود
مر مرا تا آن فلان دارو دهد
پس بدو گفت آن یکی ای ذوفنون
این دوا خواهند از بهر جنون
دور از عقل تو این دیگر مگو
گفت در من کرد یک دیوانه رو
ساعتی در روی من خوش بنگرید
چشمکم زد آستین من درید
گر نه جنسیت بدی در من از او
کی رخ آوردی به من آن زشترو
گر نه دیدی جنس خود کی آمدی
کی به غیر جنس خود را بر زدی
چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک
در میانشان هست قدر مشترک
کی پرد مرغی مگر با جنس خود
صحبت ناجنس گور است و لحد
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2103
سبب پریدن مرغی با مرغی که جنس او نبود
آن حکیمی گفت دیدم در تکی
میدویدی زاغ با یک لکلکی
در عجب ماندم بجستم حالشان
تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک من حیران و دنگ
خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
خاصه شهبازی که او عرشی بود
با یکی جغدی که او فرشی بود
آن یکی خورشید علیین بود
وین دگر خفاش کز سجین بود
آن یکی نوری ز هر عیبی بری
وین یکی کوری گدای هر دری
آن یکی ماهی که بر پروین زند
وین یکی کرمی که بر سرگین زند
آن یکی یوسفرخی عیسینفس
وین یکی گرگی و یا خر با جرس
آن یکی پران شده در لامکان
وین یکی در کاهدان همچون سگان
با زبان معنوی گل با جعل
این همیگوید که ای گنده بغل
گر گریزانی ز گلشن بیگمان
هست آن نفرت کمال گلستان
غیرت من بر سر تو دورباش
میزند کای خس از اینجا دور باش
ور بیامیزی تو با من ای دنی
این گمان آید که از کان منی
بلبلان را جای میزیبد چمن
مر جعل را در چمین خوشتر وطن
حق مرا چون از پلیدی پاک داشت
چون سزد بر من پلیدی را گماشت
یک رگم زیشان بد و آن را برید
در من آن بدرگ کجا خواهد رسید
یک نشان آدم آن بود از ازل
که ملایک سر نهندش از محل
یک نشان دیگر آنکه آن بلیس
ننهدش سر که منم شاه و رئیس
لیک اگر ابلیس هم ساجد شدی
او نبودی آدم او غیری بدی
هم سجود هر ملک میزان اوست
هم جحود آن عدو برهان اوست
هم گواه اوست اقرار ملک
هم گواه اوست کفران سگَک
Sign in or sign up to post comments.