Description
برنامه شماره ۹۷۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
تاریخ اجرا: ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۳ - ۴ مرداد ۱۴۰۲
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۱ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۱ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۱ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
مکن ای دوست، نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی، بروی زود، نپایی
هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟
اگرم خصم بخندد، وگَرَم شِحنه(۱) ببندد تو اگر نیز به قاصد(۲) به غضب دست بخایی
به تو سوگند بخوردم، که ازین شیوه نگردم بکنم شور و بگردم، به خدا و به خدایی
بکن ای دوست چراغی، که به از اختر و چرخی بکن ای دوست طبیبی، که به هر درد دوایی
دلِ ویرانِ من اندر غلط، ار جغد درآید بزند عکسِ تو بر وی، کند آن جغد همایی
هله یک قوم بگریند، و یکی قوم بخندند رهِ عشقِ تو ببندند به استیزه نمایی
اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقهٔ مایی
به بد و نیکِ زمانه، نجهد عشق ز خانه نَبُوَد عشق فسانه، که سماییست، سمایی
چو مرا درد دوا شد، چو مرا جور وفا شد چو مرا ارض سما شد، چه کنم طالَ بقایی(۳)؟
سَحَرَالْعَیْن(۴) چه باشد، که جهان خشک نماید* برِ عام و برِ عارف چو گلستانِ رضایی
هله این ناز رها کن، نَفَسی روی به ما کن نَفَسی ترکِ دغا کن، چه بُوَد مکر و دغایی؟
هله خاموش، که تا او لبِ شیرین بگشاید بکند هر دو جهان را خضرِ وقت سقایی
* قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۱۶ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #116
«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.»
«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»
(۱) شِحنه: داروغه، پاسبان (۲) به قاصد: از روی قصد، دانسته (۳) طالَ بقا: عمرش دراز باد (۴) سَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشمها را، اقتباس از آیهٔ ۱۱۶ سوره اعراف، مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شدهٔ ما، ما را از حوادث مصون میدارد. ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
مکن ای دوست، نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی، بروی زود، نپایی
هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams
ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی زیرا به ادب یابی آن چیز که میگویی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79
بیادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق(۵) زد
(۵) آفاق: جمع اُفُق ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams
ای وصلِ تو اصلِ شادمانی کان صورتهاست، وین معانی
یک لحظه مَبُر ز بنده، که نیست بیآب سفینه(۶) را روانی(۷)
من مصحفِ(۸) باطلم ولیکن تصحیح شوم، چو تو بخوانی
(۶) سفینه: کشتی (۷) روانی: روش، راه رفتن، روان بودن (۸) مُصحف: قرآن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344
صورتی را چون به دل ره میدهند از ندامت آخرش دَه میدهند(۹)
(۹) دَه دادن: منزجر شدن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804
تو به هر صورت که آیی بیستی که، منم این، واللَّـه آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق در غم و اندیشه مانی تا به حَلق
این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی که خوش و زیبا و سرمستِ خودی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams
یک یوسفِ بیکس است و صد گرگ امّا برهد، چو تو شُبانی
هر بار بپرسیَم که چونی؟ با اشکم و رویِ زعفرانی
این هر دو نشان برایِ عام است پیشت چه نشان، چه بینشانی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۸۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2380
مُستَمِع(۱۰) چون تازه آمد بیمَلال صد زبان گردد به گفتن، گُنگ و لال
(۱۰) مُستَمِع: شنونده ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2756, Divan e Shams
ناگفته، حدیث بشنوی تو ننوشته، قباله(۱۱) را بخوانی
بیخواب تو واقعه نمایی بیآب سفینهها برانی
خاموش، ثنا و لابه کم کن کز غیب رسید لَنْ تَرانی(۱۲)
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»
«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»
(۱۱) قباله: سند (۱۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف(۷) ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۹۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1791
دل که او بستۀ غم و خندیدن است تو مگو کو لایقِ آن دیدن است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427
جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی با جزا و عدلِ حق کن آشتی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326
تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد
که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۳) که اسیر رنج و درویشی شوی
بینوا گردی، ز یاران وابُری خوار گردیّ و پشیمانی خوری
تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین واگُریزی در ضَلالت(۱۴) از یقین
(۱۳) غَوی: گمراه (۱۴) ضَلالت: گمراهی ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343
بانگِ دیوان، گلّهبانِ اشقیاست(۱۵) بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست
تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور قطرهای از بحرِ خوش با بحرِ شور
(۱۵) اشقیا: بدبختان ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۶)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»
«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد
(۱۶) دَنی: فرومایه، پست ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726
هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433
جَوْقجَوْق(۱۷) و، صف صف از حرص و شتاب مُحْتَرِز(۱۸) زآتش، گُریزان سویِ آب
لاجَرَم ز آتش برآوردند سر اِعْتبار اَلْاِعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول من نیام آتش، منم چشمهٔ قبول چشمبندی کردهاند ای بینظر در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست جز که سِحر و خُدعهٔ(۱۹) نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای آتش آبِ توست و تو پروانهای
(۱۷) جَوْقجَوْق: دستهدسته (۱۸) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده (۱۹) خُدعه: نیرنگ، حیله ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نفس از اندرون راهت زدی رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
زآن عَوانِ(۲۰) مُقتَضی(۲۱) که شهوت است دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه تا عوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پندِ نکو بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: «سرسختترین دشمن شما در درون شماست».
حدیث
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»
«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
طُمطراقِ(۲۲) این عدو مشنو، گریز کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
بر تو او، از بهرِ دنیا و نَبَرد آن عذابِ سَرمَدی(۲۳) را سهل کرد
چه عجب گر مرگ را آسان کند او ز سِحرِ خویش، صد چندان کند
سِحْر، کاهی را به صنعت کُه کند باز، کوهی را چو کاهی میتند
زشتها را نغز(۲۴) گرداند به فنّ نغزها را زشت گرداند به ظنّ
کارِ سِحر اینست کو دَم میزند هر نَفَس، قلبِ(۲۵) حقایق میکند
آدمی را خر نماید ساعتی آدمی سازد خری را، و آیتی
اینچنین ساحر درون توست و سِرّ اِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ
چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسهگری نفس، سحری نهفته شده است.
اندر آن عالَم که هست این سِحرها ساحران هستند جادوییگشا
اندر آن صحرا که رُست این زَهرِ تر نیز روییدهست تِریاق(۲۶) ای پسر
گویدت تریاق: از من جُو سپَر که ز زهرم من به تو نزدیکتر
گفتِ او، سحرست و ویرانیِ تو گفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او
(۲۰) عَوان: مأمور (۲۱) مُقتَضی: خواهشگر (۲۲) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی (۲۳) سَرمَد: جاوید، همیشگی (۲۴) نغز: خوب، نیکو، لطیف (۲۵) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی (۲۶) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر. ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن(۲۷)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه چون برآید میوه، با اصحاب دِه
(۲۷) بُن: ریشه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3132
پس قلم بنوشت که هر کار را لایقِ آن هست تأثیر و جزا
کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت
حدیث
«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams
چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید مدانید که چونید، مدانید که چندید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۸) را؟ نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۲۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث) ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
چو مرا درد دوا شد، چو مرا جور وفا شد چو مرا ارض سما شد، چه کنم طالَ بقایی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
سَحَرَالْعَیْن چه باشد، که جهان خشک نماید برِ عام و برِ عارف چو گلستانِ رضایی
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۱۳ تا ۱۲۲ Quran, Al-A’raaf(#7), Line #113-122
«وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ» (١١٣)
«جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر غلبه يابيم، ما را پاداشى هست؟»
«قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» (١١۴)
«گفت: آرى، و شما از مقربان خواهيد بود.»
«قَالُوا يَا مُوسَىٰ إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ» (١١۵)
«گفتند: اى موسى، آيا نخست تو مىافكنى، يا ما بيفكنيم؟»
«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» (١١۶)
«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»
«وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ ۖ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ» (١١۷)
«و به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را بيفكن. به ناگاه ديدند كه همه جادوهايشان را مىبلعد.»
«فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (١١٨)
«پس حق به ثبوت رسيد و كارهاى آنان باطل شد.»
«فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ» (١١٩)
«در همان جا مغلوب شدند، و خوار و زبون بازگشتند.»
«وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ» (١٢٠)
«جادوگران به سجده وادار شدند.»
«قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (١٢١)
«گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان آورديم؛»
«رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ» (١٢٢)
«پروردگار موسى و هارون.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۹)
(۲۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۰) گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۳۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱) ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۳۱) حَدید: آهن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۲) را؟ نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۳۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث) ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
مکن ای دوست، نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی، بروی زود، نپایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1414
گفت: پس من نیستم معشوقِ تو من به بُلغار و مرادت در قُتو(۳۳)
عاشقی تو بر من و، بر حالتی حالت اندر دست نبود، یا فتی
پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن(۳۴)
(۳۳) قُتو: جعبه یا صندوق (۳۴) زَمَن: زمان، روزگار ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی بر امیدِ حال برمن میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود نیست معبود خلیل، آفِل بود
وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این نیست دلبر، لااُحِبُّ الْآفِلین
قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶ Quran, Al-An’aam(#6), Line #76
«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»
«چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142
طالبِ اویی، نگردد طالبت چون بمُردی طالبت شد مَطْلبت
زندهیی، کِی مُردهشُو شُویَد تو را؟ طالبی کِی مطلبت جُوید تو را
اندرین بحث ار خِرَد رهْبین بُدی فخرِ رازی رازدانِ دین بُدی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897
کژ وزیدنِ باد بر سلیمان علیهالسَّلام به سبب زَلَّتِ او باد بر تختِ سلیمان رفت کژ پس سلیمان گفت: بادا کژ مَغَژ(۳۵) باد هم گفت: ای سیلمان کژ مرو ور روی کژ، از کژم خشمین مشو این ترازو بهرِ این بنهاد حق تا رَوَد انصاف ما را در سَبَق(۳۶) از ترازو کم کُنی، من کم کنم تا تو با من روشنی، من روشنم همچنین تاجِ سلیمان میل کرد(۳۷) روزِ روشن را بر او چون لَیْل کرد گفت: تاجا کژ مشو بر فرقِ من آفتابا کم مشو از شرقِ من
راست میکرد او به دست آن تاج را باز کژ میشد بر او تاج ای فَتیٰ هشت بارش راست کرد و گشت کژ گفت: تاجا چیست آخِر؟ کژ مَغَژ گفت: اگر صد رَه کنی تو راست، من کژ روم، چون کژروی ای مؤتَمَن(۳۸)
پس سلیمان اَندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد آنچنانکه تاج را میخواست شد بعد از آنَش کژ همی کرد او به قصد تاج وا میگشت تارَکجو(۳۹) به قصد هشت کَرَّت(۴۰) کژ بکرد آن مهترش راست میشد تاج بر فرقِ سرش
(۳۵) مَغَژ: فعل امر از غژیدن به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال. (۳۶) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه. (۳۷) میل کرد: کج شد (۳۸) مُؤتَمَن: امین، کسی که مورد اعتماد باشد. (۳۹) تارَک: فرق سر (۴۰) کَرَّت: بار، دفعه ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۵۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3756
لیک بعضی رو سویِ دُم کردهاند گر چه سَر اصل است، سَر گم کردهاند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1819
دوست دارد یار، این آشفتگی کوششِ بیهوده بِهْ از خُفتِگی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409
آنکه ارزد صید را، عشق است و بس لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟
تو مگر آییّ و صیدِ او شوی دام بگذاری، به دامِ او روی
عشق میگوید به گوشم پستپست(۴۱) صید بودن خوشتر از صیّادی است
گُولِ(۴۲) من کن خویش را و غِرّه(۴۳) شو آفتابی را رها کن، ذَرّه شو
(۴۱) پستپست: آهستهآهسته (۴۲) گُول: ابله، نادان (۴۳) غِرّه: فریفته ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۴۴) نیست
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱ Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»
(۴۴) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس ------------ مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309
عقلِ کُلّ را گفت: مازاغَ الْبَصَر عقلِ جزوی میکند هر سو نظر
عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان
قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷ Quran, An-Najm(#53), Line #17
«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۵۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1254, Divan e Shams
من تواَم، تو منی ای دوست، مرو از بَرِ خویش خویش را غیر مَیَنگار و مَران از دَرِ خویش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
هله ای دیده و نورم، گهِ آن شد که بشورم پیِ موسیِ تو طورم، شدی از طور، کجایی؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909
در حَذَر شوریدنِ شُور و شَر است رَوْ توکّل کن، توکّل بهتر است
با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۴۵)
(۴۵) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2162, Divan e Shams
دگرباره بشوریدم بدآنسانم به جانِ تو که هر بندی که بربندی، بدرّانم به جانِ تو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #562, Divan e Shams
جهان طور است و من موسی، که من بیهوش و او رقصان(۴۶) ولیکن این کسی داند که بر میقاتِ(۴۷) من گردد
برآمد آفتابِ جان که خیزید ای گرانجانان که گر بر کوه برتابم، کمین ذرّاتِ من گردد
(۴۶) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه. (۴۷) میقات: وقت دیدار ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
اگرم خصم بخندد، وگَرَم شِحنه ببندد تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419
فعلِ تو که زاید از جان و تنت همچو فرزندت بگیرد دامنت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت: مُفتیِّ(۴۸) ضرورت هم تویی بیضرورت گر خوری، مُجرِم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ ور خوری، باری ضَمانِ(۴۹) آن بده
(۴۸) مُفتی: فتوا دهنده (۴۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams
آفتابی که ز هر ذرّه طلوعی داری کوهها را جهتِ ذرّه شدن میسایی
چه لطیفی، و ز آغاز چنان جبّاری چه نهانی و عجب این که در این غوغایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
به تو سوگند بخوردم، که ازین شیوه نگردم بکنم شور و بگردم، به خدا و به خدایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فِعلِ توست این غُصّههای دَمبهدَم این بُوَد معنیِّ «قَدْ جَفَّ الْقَلَم»
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3151
معنی جَفَّ القَلَم کی آن بود که جفاها با وفا یکسان بود؟
بَل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷ Quran, Al-Israa#17), Line #7
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا.»
«اگر نيكى كنيد به خود مىكنيد، و اگر بدى كنيد به خود مىكنيد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3138
بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133
کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams
اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams
ای از تو خاکی تن شده، تَن فکرت و گفتن شده وز گفت و فکرت بس صُوَر در غیب آبستن شده
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست
این نه جبر، این معنیِ جَبّاری است ذکرِ جَبّاری، برایِ زاری است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
بکن ای دوست چراغی، که به از اختر و چرخی بکن ای دوست طبیبی، که به هر درد دوایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد
آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر بر یکی رحمت فِرو مآ(۵۰) ای پسر
(۵۰) فِرو مآ: نایست ------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008
چیست تعظیمِ(۵۱) خدا افراشتن؟ خویشتن را خوار و خاکی داشتن
چیست توحیدِ خدا آموختن؟ خویشتن را پیشِ واحد سوختن
گر همیخواهی که بفْروزی چو روز هستیِ همچون شبِ خود را بسوز
(۵۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن ------------ مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست که بدان مفقود، مستیّات بُدهست
جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر تا نگردد غالب و، بر تو امیر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105
همچو مستی، کو جنایتها کند گوید او: معذور بودم من ز خَود گویدش لیکن سبب ای زشتکار از تو بُد در رفتنِ آن اختیار بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی اختیارت خود نشد، توش راندی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100
خواب چون در میرمد از بیمِ دلق خوابِ نسیان(۵۲) کِی بُوَد با بیمِ حَلق؟
لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد ورنه نسیان در نیاوردی نبرد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286
«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»
(۵۲) نسیان: فراموشی ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
دلِ ویرانِ من اندر غلط، ار جغد درآید بزند عکسِ تو بر وی، کند آن جغد همایی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566
عکس، چندان باید از یارانِ خَوش که شوی از بحرِ بیعکس، آبکَش
عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان چون پیاپی شد، شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094
خانهیی را کِش دریچهست آن طرف دارد از سَیْرانِ آن یوسف شرف هین دریچه سویِ یوسف باز کن وز شکافش فُرجهیی(۵۳) آغاز کن عشقْورزی، آن دریچه کردن است کز جمالِ دوست، سینه روشن است پس هماره رویِ معشوقه نگر این به دستِ توست، بشنو ای پدر راه کن در اندرونها خویش را دور کن ادراکِ غیراندیش را کیمیا داری، دوایِ پوست کُن دشمنان را زین صِناعت(۵۴) دوست کُن چون شدی زیبا، بدآن زیبا رسی که رهاند روح را از بیکسی
(۵۳) فُرجه: تماشا (۵۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار ------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3416
نیست زندانی، وَحِشتر(۵۵) از رَحِم ناخوش و تاریک و پُرخون و وَخِم(۵۶) چون گشادت حق دریچه سویِ خویش در رَحِم هر دَم فزاید تَنْت بیش اندر آن زندان، ز ذوقِ بیقیاس خوش شگُفت از غِرْسِ(۵۷) جسمِ تو حواس
زآن رَحِم بیرون شدن بر تو درشت میگریزی از زِهارش(۵۸) سویِ پشت
راهِ لذّت از درون دان نه از بُرون ابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون(۵۹)
(۵۵) وَحِش: وحشتزا (۵۶) وَخِم: ناسازگار، ناموافق، کراهتانگیز (۵۷) غِرْسِ: نهال، قلمه (۵۸) زِهار: شرمگاه، در اینجا مراد دهانهٔ رَحِم است. (۵۹) حُصون: جمعِ حِصن به معنی دِژ، قلعه ------------ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams
به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم ------------------------- مجموع لغات:
(۱) شِحنه: داروغه، پاسبان (۲) به قاصد: از روی قصد، دانسته (۳) طالَ بقا: عمرش دراز باد (۴) سَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشمها را، اقتباس از آیهٔ ۱۱۶ سوره اعراف، مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شدهٔ ما، ما را از حوادث مصون میدارد. (۵) آفاق: جمع اُفُق (۶) سفینه: کشتی (۷) روانی: روش، راه رفتن، روان بودن (۸) مُصحف: قرآن (۹) دَه دادن: منزجر شدن (۱۰) مُستَمِع: شنونده (۱۱) قباله: سند (۱۲) لَنْ تَرانی: اشاره به آیهٔ ۱۴۳، سورهٔ اعراف(۷) (۱۳) غَوی: گمراه (۱۴) ضَلالت: گمراهی (۱۵) اشقیا: بدبختان (۱۶) دَنی: فرومایه، پست (۱۷) جَوْقجَوْق: دستهدسته (۱۸) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده (۱۹) خُدعه: نیرنگ، حیله (۲۰) عَوان: مأمور (۲۱) مُقتَضی: خواهشگر (۲۲) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی (۲۳) سَرمَد: جاوید، همیشگی (۲۴) نغز: خوب، نیکو، لطیف (۲۵) قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی (۲۶) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر. (۲۷) بُن: ریشه (۲۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث) (۲۹) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه (۳۰) فَتیٰ: جوان، جوانمرد (۳۱) حَدید: آهن (۳۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث) (۳۳) قُتو: جعبه یا صندوق (۳۴) زَمَن: زمان، روزگار (۳۵) مَغَژ: فعل امر از غژیدن به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال. (۳۶) سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همه امکانات، درس یک روزه، مسابقه. (۳۷) میل کرد: کج شد (۳۸) مُؤتَمَن: امین، کسی که مورد اعتماد باشد. (۳۹) تارَک: فرق سر (۴۰) کَرَّت: بار، دفعه (۴۱) پستپست: آهستهآهسته (۴۲) گُول: ابله، نادان (۴۳) غِرّه: فریفته (۴۴) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس (۴۵) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه (۴۶) رقصان: اشاره به کوه طور و تجّلی خداوند بر آن و شکافتن کوه. (۴۷) میقات: وقت دیدار (۴۸) مُفتی: فتوا دهنده (۴۹) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن (۵۰) فِرو مآ: نایست (۵۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن (۵۲) نسیان: فراموشی (۵۳) فُرجه: تماشا (۵۴) صِناعت: هنر، پیشه، کار (۵۵) وَحِش: وحشتزا (۵۶) وَخِم: ناسازگار، ناموافق، کراهتانگیز (۵۷) غِرْسِ: نهال، قلمه (۵۸) زِهار: شرمگاه، در اینجا مراد دهانهٔ رَحِم است. (۵۹) حُصون: جمعِ حِصن به معنی دِژ، قلعه ---------------------------- ************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shams
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد وگرم شحنه ببندد تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی
به تو سوگند بخوردم که ازین شیوه نگردم بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی
بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی
دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی
هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی
اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی
به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه نبود عشق فسانه که سماییست سمایی
چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی
سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی
هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی
هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی
* |