Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #944

برنامه شماره ۹۴۴ گنج حضور

  • Currently 4.26/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 160 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۴ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۰ دسامبر ۲۰۲۲ -  ۳۰ آذر


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


ندا رسید به جانها ز خسروِ منصور(۱)

نظر به حلقهٔ مردان چه می‌کنید از دور؟


چو آفتاب برآمد، چه خفته‌اند این خلق؟

نه روح عاشقِ روزست و چشم عاشقِ نور؟


درونِ چاه ز خورشیدِ روح روشن شد

ز نور خارش پَذرُفت نیز دیدهٔ کور


بجنب بر خود آخر، که چاشتگاه شده‌ست

از آنکه خفته چو جنبید خواب شد مهجور(۲)


مگو که: خفته نِیَم، ناظرم به صنعِ خدا

نظر به صُنع حجاب است از چنان منظور


روانِ خفته اگر داندی که در خواب است

از آنچه دیدی، نی خوش شدی و نی رنجور


چنانکه روزی در خواب رفت گُلخَن‌تاب(۳)

به خواب دید که سلطان شده‌ست و شد مغرور


بدید خود را بر تختِ مُلک و از چپ و راست

هزار صف ز امیر و ز حاجب(۴) و دَستور(۵)


چنان نشسته بر آن تخت او که پنداری

در امر و نهیِ خداوند بُد، سِنین(۶) و شُهور(۷)


میانِ غلغله(۸) و دار و گیر(۹) و بَردابَرد(۱۰)

میانِ آن لِـمَنِ الـمُلک(۱۱) و عزّت و شر و شور(۱۲)


درآمد از درِ گُلخَن به خشم حمّامی

زدش به پای که برجه، نه مرده‌ای در گور


بِجَست و پهلوی خود نی خزینه دید و نه مُلک

ولی خزینهٔ حمّام سرد دید و نَفور(۱۳)


بخوان ز آخرِ یاسین که صَیحَةً فَاِذا(۱۴ و ۱۵)

تو هم به بانگی حاضر شوی ز خوابِ غرور


چه خفته‌ایم؟ ولیکن ز خفته تا خفته

هزار مرتبه فرق است ظاهر و مستور


شهی که خفت ز شاهیِّ خود، بُوَد غافل

خسی که خفت ز اِدبیر(۱۶) خود بُوَد معذور


چو هر دو باز ازین خوابِ خویش بازآیند

به تخت آید شاه و به تخته آن مقهور(۱۷)


لُبابِ(۱۸) قصّه بمانده‌ست و گفتْ فرمان نیست

نگر به دانشِ داوود و کوتهیِّ زبور


مگر که لطف کند باز شمسِ تبریزی

وگرنه مانْد سخن در دهان چنین مقصور(۱۹)


قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۱۶

Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #16


«يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ ۖ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِـمَنِ الْـمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»


«آن روز كه همگان آشكار شوند. هيچ چيز از آنها بر خدا پوشيده نماند. 

در آن روز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يكتاى قهار.»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۳

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #53


«إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»


«جز يک بانگِ سهمناک نخواهد بود، كه همه نزدِ ما حاضر مى‌آيند.»


قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۱۰۵

Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #105


«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ.»


«و ما در زبور -پس از تورات- نوشته‌ايم كه اين زمين را بندگانِ صالحِ من به ميراث خواهند.»


(۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور

(۲) مهجور: جدا، دور

(۳) گُلخَن‌تاب: کسی که آتشخانهٔ حمّام را روشن می‌کند.

(۴) حاجب: دربانِ پادشاه

(۵) دَستور: وزیر

(۶) سِنین: جمعِ سنة، سالها

(۷) شُهور: جمعِ شهر، ماهها

(۸) غُلغُله: شور‌و‌غوغا‌؛ داد‌وفریاد، هیاهو، صداهای درهم‌، هنگامه و غوغا.

(۹) دار و گیر: خودنمایی و تکبر، جنگ و پیکار و ستیز، توقیف و مُقَیَّد کردنِ اشخاص

(۱۰) بَردابَرد: کلمه‌ای که به هنگامِ حرکت شاه یا امیر در معابر، نگهبانانِ وی می‌گفتند، یعنی دور شوید.

(۱۱) لِـمَنِ الْـمُلک: پادشاهی از آنِ کیست؟ اشاره به آیهٔ (۱۶) سورهٔ مؤمن (۴۰)

(۱۲) شر و شور: فتنه و غوغا، جنگ و ستیز، جار و جنجال

(۱۳) نَفور: نفرت‌انگیز، رمنده

(۱۴) صِیحه: آواز بلند، بانگ، نعره، فریاد، عذاب. 

(۱۵) صیحَةً فَاِذا: جز یک بانگ نیست، که ناگهان پیش ما حاضر شوید. اشاره به آیهٔ (۵۳)، سورهٔ یس (۳۶)

(۱۶) اِدبیر: بدبختی

(۱۷) مقهور: مورد خشم و قهر واقع‌شده، خوار‌شده، شکست‌خورده، مغلوب.

(۱۸) لُباب: برگزیده، منتخب

(۱۹) مقصور: مختصر و کوتاه شده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


ندا رسید به جانها ز خسروِ منصور

نظر به حلقهٔ مردان چه می‌کنید از دور؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمانخانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۲۰) نو آید دَوان


هین مگو کین مانْد اندر گردنم

که هم اکنون باز پَرَّد در عَدَم


هرچه آید از جهانِ غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش   


(۲۰) ضَیف: مهمان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


هله بَحری(۲۱) شو و در رو، مکن از دور نظاره

که بُوَد دُر تَکِ دریا، کفِ دریا به کناره


(۲۱) بَحری: دریانورد، آشنا به امور و طریق دریا

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #492, Divan e Shams


به گردِ آتشِ عشقش ز دور می‌گردی

اگر تو نقرهٔ صافی، میانه را چه شده‌ست؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جانها که چند می‌پایید(۲۲)؟

به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید


(۲۲) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


چو آفتاب برآمد، چه خفته‌اند این خلق؟

نه روح عاشقِ روزست و چشم عاشقِ نور؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۲۳)


گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت


(۲۳) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #84


چشم چون بستی، تو را تاسه گرفت

نورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟


تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بود

تا بپیوندد به نورِ روز زود


چشم، باز ار تاسه گیرد(۲۴) مر تو را

دان که چشمِ دل ببستی، بر گُشا


(۲۴) تاسه گرفتن: دل گرفتن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215


از پی آن گفت حق خود را بصیر

که بُوَد دیدِ وَی‌ات هر دَم نذیر


از پیِ آن گفت حق، خود را سمیع

تا ببندی لب ز گفتارِ شَنیع


از پیِ آن گفت حق، خود را علیم

تا نیندیشی فسادی تو ز بیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


درونِ چاه ز خورشیدِ روح روشن شد

ز نور خارش پَذرُفت نیز دیدهٔ کور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان، کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۲۵) 

پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان


(۲۵) مُدام: شراب

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #588


خوابناکی کو ز یَقْظَت(۲۶) می‌جهد

دایهٔ وسواس عِشوه‌ش می‌دهد(۲۷)


(۲۶) یَقْظَت: بیداری

(۲۷) عِشوه‌ دادن: فریب دادن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز بَرجه کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روز روشن، هر که او جوید چراغ

عین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۲۸)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ای


کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


 در میان روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوب(۲۹) رحمت است

وین نشان جُستن، نشان علّت است


أنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


(۲۸) بلاغ: دلالت

(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتّر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذُودَلال(۳۰)


(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جُو هست سِرگین ای فَتیٰ

گرچه جُو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۱) حَدید: آهن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #167


عقل را با عقلِ یاری یار کن

اَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن


قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸

Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38


«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»


«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۳۲)

لیکَش این دانش و کِفایَت نیست


(۳۲) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت می‌کند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3520


کافیَم بی‌ داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #684


گفت پیغمبر که یزدانِ مجید

از پیِ هر درد درمان آفرید


حدیث


«ما اَنْزَلَ اللهُ داءً اِلّا اَنْزَلَ لَهُ شِفاءً»


«حق تعالی دردی پدید نیاورد مگر آنکه درمانی برای آن فراهم ساخته.»


لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو

بهرِ دردِ خویش بی‌فرمانِ او


چشم را ای چاره‌جو در لامکان

هین بِنه چون چشمِ کُشته سویِ جان


این جهان از بی‌جهت پیدا شده‌ست

که ز بی‌جایی، جهان را جا شده‌ست


باز گَرد از هست، سویِ نیستی

طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۳۳)


جایِ دَخل(۳۴) است این عَدَم(۳۵)، از وی مَرَم(۳۶)

جایِ خرج است این وجودِ بیش و کم


کارگاهِ صُنعِ(۳۷) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


(۳۳) ربّانی: خداپرست، عارف

(۳۴) دَخل: درآمد، سود

(۳۵) عَدَم: نیستی، نابودی

(۳۶) مَرَم: مگریز

(۳۷) صُنع: آفرینش، آفریدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۸) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۹) و سَنی(۴۰)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۴۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۴۱) و در چَهی ای قَلتَبان(۴۲)

دست وادار از سِبالِ(۴۳) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۴۱) گَو: گودال

(۴۲) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۴۳) سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


بجنب بر خود آخر، که چاشتگاه شده‌ست

از آنکه خفته چو جنبید خواب شد مهجور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3344


بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن

هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #589, Divan e Shams


خَمُش باش و بجو عِصمَت، سفر کن جانبِ حضرت

که نَبْوَد خواب را لذّت، چو بانگِ خیز خیز آمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shams


صبحدم شد، زود برخیز، ای جوان

رَخت بَربند و برس در کاروان


کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای

در زیانی، در زیانی، در زیان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shams


بزن آبِ سرد بر رو، بجَه و بکن علالا(۴۴)

که ز خوابناکیِ تو همه سود شد زیانی


که چراغِ دزد باشد شب و، خوابِ پاسبانان

به دَمی چراغشان را ز چه رو نمی‌نشانی؟


(۴۴) علالا: بانگ، شور و غوغا

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


مگو که: خفته نِیَم، ناظرم به صنعِ خدا

نظر به صُنع حجاب است از چنان منظور


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع و صانع را به هم


کارگه چون جایِ روشن‌دید‏گی(۴۵) است 

پس برونِ کارگه، پوشیدگی است‏


رُو به هستی داشت فرعونِ عَنود 

لاجَرَم از کارگاهش کور بود


(۴۵) روشن‌دید‏گی: روشن‌بینی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشقِ صُنعِ(۴۶) تواَم در شکر و صبر(۴۷)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۴۸)؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بود

عاشقِ مصنوعِ او کافر بود


(۴۶) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۸) گَبر: کافر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی است 

پس بُرونِ کارگه بی‌‏قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3925


خویشتن را نیک از این آگاه کن  

صبح آمد، خواب را کوتاه کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


روانِ خفته اگر داندی که در خواب است

از آنچه دیدی، نی خوش شدی و نی رنجور


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظَفَر(۴۹) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۵۰) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۵۱)


(۴۹) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۵۰) پایَندان: ضامن، کفیل

(۵۱) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمعِ تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4505


از هزاران یک کسی خوش‌مَنظَر است  

که بداند کو به صندوق اندر است  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


درآمد از درِ گُلخَن به خشم حمّامی

زدش به پای که برجه، نه مرده‌ای در گور


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۵۲)


چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان

بی ‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرکبِ همّت سویِ اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان

کی نهد دل بر سبب های جهان؟


(۵۲) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1211


شرع بهرِ دفعِ شرّ رایی زند

دیو را در شیشهٔ حجّت کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


بِجَست و پهلوی خود نی خزینه دید و نه مُلک

ولی خزینهٔ حمّام سرد دید و نَفور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329


چون الف چیزی ندارم، ای کریم

جز دلی دلتنگ‌تر از چشمِ میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا

که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۵۳)


(۵۳) عَنا: رنج

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزشِ بیان ندارد. 

باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۵۴) آسان بِجِه(۵۵)


(۵۴) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۵۵) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۵۶) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی


(۵۶) مُفتی: فتوا دهنده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر، آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه، نبیند دام را


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۵۷)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۵۸)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۵۷) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۵۸) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اَندرونه راست کرد 

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد


بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد 

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215


از پی آن گفت حق خود را بصیر

که بُوَد دیدِ وَی‌ات هر دَم نذیر


از پیِ آن گفت حق، خود را سمیع

تا ببندی لب ز گفتارِ شَنیع


از پیِ آن گفت حق، خود را علیم

تا نیندیشی فسادی تو ز بیم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #227


چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۵۹)

دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمش


تو مرا چون بَرّه دیدی بی‌شُبان

تو گُمان بُردی ندارم پاسبان


عاشقان از درد زآن نالیده‌اند

که نظر ناجایگه مالیده‌اند


بی‌شُبان دانسته‌اند آن ظَبْی(۶۰) را

رایگان دانسته‌اند آن سَبْی(۶۱) را


تا ز غَمزه(۶۲) تیر آمد بر جگر

که منم حارس، گزافه کم نگر


کَی کم از بَرّه کم از بُزغاله‌ام

که نباشد حارس از دُنباله‌ام؟


حارسی دارم که مُلکش می‌سزد

داند او بادی که آن بر من وزد


سَرد بود آن باد یا گرم، آن علیم

نیست غافل، نیست غایب، ای سَقیم(۶۳)


نفسِ شهوانی ز حق کرّست و کور

من به دل، کوریت می‌دیدم ز دُور


هشت سالت زآن نپرسیدم به هیچ

که پُرَت دیدم ز جهلِ پیچ پیچ(۶۴)


خود چه پُرسم آنکه او باشد به تُون(۶۵)

که تو چُونی؟ چون بُوَد او سرنگون


(۵۹) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.

(۶۰) ظَبْی: آهو

(۶۱) سَبْی: شکار

(۶۲) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق

(۶۳) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.

(۶۴) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب

(۶۵) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #238


مثالِ دنیا چون گُولْخَن و تقویٰ چون حمّام

 

شهوتِ دنیا مثالِ گُلْخَن است

که ازو حَمّامِ تَقْویٰ روشن است


لیک قِسمِ مُتَّقی زین تُون، صفاست

زآنکه در گرمابه است و، در نَقاست(۶۶)


اغنیا مانندهٔ سِرگین‌کَشان

بهرِ آتش کردنِ گرمابه‌بان


اندر ایشان حرص بنهاده خدا

تا بُوَد گرمابه گرم و با نوا


ترکِ این تُون گوی و، در گرمابه ران

ترکِ تُون را عینِ آن گرمابه دان


هر که در تُون است، او چون خادم است

مر وَرا که صابر است و حازم است


هر که در حمّام شد، سیمایِ او

هست پیدا بر رُخِ زیبای او


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹

Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #29


«سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»


«نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهره آنهاست.»


تونیان را نیز سیما آشکار

از لباس و، از دُخان و، از غبار


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱

Quran, Sooreh Al-Rahman(#55), Line #41


«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ»


«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند.»


ور نبینی رُوش، بُویش را بگیر

بُو عصا آمد برایِ هر ضَریر(۶۷)


ور نداری بو، درآرَش در سخُن

از حدیثِ نو بدان رازِ کهُن


پس بگوید تُونیی صاحب‌ذَهَب(۶۸)

بیست سَلّه(۶۹) چِرک بردم تا به شب


حرصِ تو چون آتش است اندر جهان

باز کرده هر زبانه صد دهان


پیشِ عقل این زر چو سِرگین ناخوش است

گرچه چون سِرگین فروغِ آتش است


آفتابی که دَم از آتش زند

چِرکِ تر را لایقِ آتش کند


آفتاب، آن سنگ را هم کرد زر

تا به تُونِ حرص افتد صد شَرَر


آنکه گوید: مال گِرْد آورده‌ام

چیست؟ یعنی چِرکِ چندین بُرده‌ام


این سخن گرچه که رُسوایی‌فزاست

در میانِ تونیان، زین، فخرهاست


که تو شش سَلّه کشیدی تا به شب

من کشیدم بیست سَلّه بی‌کُرَب(۷۰)


آن که در تُون زاد و، پاکی را ندید

بویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید


(۶۶) نَقا: مخفّفِ نَقاء به معنی پاکیزگی، خلوص

(۶۷) ضَریر: نابینا

(۶۸) صاحب‌ذَهَب: کسی که صاحبِ زر و پولِ بسیار است

(۶۹) سَلّه: سبد، زنبیل

(۷۰) کُرَب: جمع کُربَه به معنی رنج و اندوه

------------------------

مجموع لغات:


(۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور

(۲) مهجور: جدا، دور

(۳) گُلخَن‌تاب: کسی که آتشخانهٔ حمّام را روشن می‌کند.

(۴) حاجب: دربانِ پادشاه

(۵) دَستور: وزیر

(۶) سِنین: جمعِ سنة، سالها

(۷) شُهور: جمعِ شهر، ماهها

(۸) غُلغُله: شور‌و‌غوغا‌؛ داد‌وفریاد، هیاهو، صداهای درهم‌، هنگامه و غوغا.

(۹) دار و گیر: خودنمایی و تکبر، جنگ و پیکار و ستیز، توقیف و مُقَیَّد کردنِ اشخاص

(۱۰) بَردابَرد: کلمه‌ای که به هنگامِ حرکت شاه یا امیر در معابر، نگهبانانِ وی می‌گفتند، یعنی دور شوید.

(۱۱) لِـمَنِ الْـمُلک: پادشاهی از آنِ کیست؟ اشاره به آیهٔ (۱۶) سورهٔ مؤمن (۴۰)

(۱۲) شر و شور: فتنه و غوغا، جنگ و ستیز، جار و جنجال

(۱۳) نَفور: نفرت‌انگیز، رمنده

(۱۴) صِیحه: آواز بلند، بانگ، نعره، فریاد، عذاب. 

(۱۵) صیحَةً فَاِذا: جز یک بانگ نیست، که ناگهان پیش ما حاضر شوید. اشاره به آیهٔ (۵۳)، سورهٔ یس (۳۶)

(۱۶) اِدبیر: بدبختی

(۱۷) مقهور: مورد خشم و قهر واقع‌شده، خوار‌شده، شکست‌خورده، مغلوب.

(۱۸) لُباب: برگزیده، منتخب

(۱۹) مقصور: مختصر و کوتاه شده

(۲۰) ضَیف: مهمان

(۲۱) بَحری: دریانورد، آشنا به امور و طریق دریا

(۲۲) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۲۳) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۲۴) تاسه گرفتن: دل گرفتن

(۲۵) مُدام: شراب

(۲۶) یَقْظَت: بیداری

(۲۷) عِشوه‌ دادن: فریب دادن

(۲۸) بلاغ: دلالت

(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده

(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۳۱) حَدید: آهن

(۳۲) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت می‌کند

(۳۳) ربّانی: خداپرست، عارف

(۳۴) دَخل: درآمد، سود

(۳۵) عَدَم: نیستی، نابودی

(۳۶) مَرَم: مگریز

(۳۷) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۳۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۹) حَبر: دانشمند، دانا

(۴۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۱) گَو: گودال

(۴۲) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۴۳) سِبال: سبیل

(۴۴) علالا: بانگ، شور و غوغا

(۴۵) روشن‌دید‏گی: روشن‌بینی

(۴۶) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۸) گَبر: کافر

(۴۹) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۵۰) پایَندان: ضامن، کفیل

(۵۱) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمعِ تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

(۵۲) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس

(۵۳) عَنا: رنج

(۵۴) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۵۵) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن

(۵۶) مُفتی: فتوا دهنده

(۵۷) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۵۸) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه

(۵۹) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.

(۶۰) ظَبْی: آهو

(۶۱) سَبْی: شکار

(۶۲) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق

(۶۳) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.

(۶۴) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب

(۶۵) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن

(۶۶) نَقا: مخفّفِ نَقاء به معنی پاکیزگی، خلوص

(۶۷) ضَریر: نابینا

(۶۸) صاحب‌ذَهَب: کسی که صاحبِ زر و پولِ بسیار است

(۶۹) سَلّه: سبد، زنبیل

(۷۰) کُرَب: جمع کُربَه به معنی رنج و اندوه



Tags

944


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #944
برنامه شماره ۹۴۴ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 2,936
Submitted by: admin, Dec 22 2022






حمایت گنج حضور


 :بیننده عزیز برنامه گنج حضور

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و بهر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: shahbazi@rapidtest.com اطلاع دهید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:



در صورت لزوم با شماره 001-818-970-3345 (با پرویز شهبازی در آمریکا) و یا 001-818-224-4164 (با نسیبه در آمریکا) تماس بگیرید.


 

   

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.



برای اعضا، در صورت درخواست، به شرح زیر CD یا DVD فرستاده خواهد شد.

              برای ساکنان آمریکا و کانادا، حق عضویت حداقل: 

             

                100 $ در ماه برای چهار عدد CD یا DVD

                75 $ در ماه برای سه عدد CD یا DVD

                50 $ در ماه برای دو عدد CD یا DVD

                30 $ در ماه برای یک عدد CD یا DVD

               

                برای ساکنان اروپا و کشور های دیگر 20 $ به مبلغ فوق افزوده خواهد شد.






۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S

             



۵- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور از تمام نقاط ایران به شرح زیر:



 

 
Bank Saderat Iran

    Acc.No. 0215 9392 77000

    Card .No. 6037 6976 0349 0886

    Shahram Sharifzadeh Tadi



    بانک صادرات


    شماره‌ حساب: 0215939277000

   شماره کارت: 6037 6976 0349 0886

    به نام: شهرام شریف زاده طادی