Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #982

برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضور

  • Currently 4.12/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 214 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۰  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۱۹  مهر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۲ بر روی این لینک کلیک کنید

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را

بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ(۱) ما را


بی ساغر(۲) و پیاله دَردِه میی چو لاله

تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را


مخمور(۳) و مست گردان، امروز چشمِ ما را

رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را


ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟*

از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را


شمعِ طَراز(۴) گشتیم، گردن‌دراز(۵) گشتیم

فَحل(۶) و فراخ کردی زین می گلویِ ما را


ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت

اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را


گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو(۷)

هم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما را


گر بحر می‌بریزی، ما سیر و پُر نگردیم

زیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را(۸)


مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن(۹)

کاین دیگ بس نیاید، یک کاسه‌شویِ(۱۰) ما را


نک جوق جوقِ(۱۱) مستان، در می‌رسند بُستان

مخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟


ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَد

گر بشنود عُطارِد(۱۲) این طَرِّقویِ(۱۳) ما را


سیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویان

زخمه به چنگ آور، می‌زن سه‌تویِ(۱۴) ما را


بس کن، که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیا

گر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را


* حدیث


«النّاسُ مَعادِنٌ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»


«مردم، همچون معادن زر و سیم‌اند.»


(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.

(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب

(۳) مخمور: مست، خمارآلوده

(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.

(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده

(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند

(۷) واجو: بازجوی، بپرس

(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.

(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور

(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن

(۱۱) جوق جوق: دسته دسته

(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.

(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.

(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.

------------



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را

بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را


بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله

تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را


مخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما را

رشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم زَاوّل بند و پایان را نگر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹


بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شد

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۱۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۱۶) ما


سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوش

سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۱۷)


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲


«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ 

قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»


«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه 

گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. 

تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶


«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»


قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹


«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»


«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. 

و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۵


«كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ»


«حقا، كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مى‌گيريم و مى‌كشيم.»


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۷


«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ 

وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»


«خدا رؤياى پيامبرش را به صدق پيوست كه گفته بود: اگر خدا بخواهد، ايمن، 

گروهى سرتراشيده و گروهى موى كوتاه كرده، بى هيچ بيمى به مسجدالحرام داخل مى‌شويد. 

او چيزها مى‌دانست كه شما نمى‌دانستيد. و جز آن در همين نزديكى فتحى نصيب شما كرده بود.»


(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.

(۱۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو

(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳


تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی  

تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طَوقِ(۱۸) اَعْطَیناکَ آویزِ برت


جوهرست انسان و، چرخ او را عَرَض  

جمله فرع و پایه‌اند و او غرض  


(۱۸) طَوق: گردنبند

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ 


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۲۰) بود


(۲۰) تَفتیق: شکافتن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست  

گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏ 

 

کار، آن دارد که حق افراشته است  

آخر آن روید که اوّل کاشته است‏

 

هر چه کاری، از برایِ او بکار  

چون اسیرِ دوستی ای دوستدار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ 


اوّل و آخِر تو‌یی ما در میان 

هیچ هیچی که نیاید در بیان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵


چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان  

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ 


مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند  

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عیان  

کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۲۱)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها ز آن مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۲۲) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۳)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


قرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨

  

« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می‌داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، 

دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان‌اند دروغ زنان.»


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم  

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا  

از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا 


(۲۱) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶


ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر

تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۵)


زآنکه جَبّاران(۲۶) بُدند و سرفراز

دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز


(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده

(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۷)


(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمن آبادست آن راهِ نیاز

ترک نازش گیر و با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۸) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۷


مدتی بر نذرِ خود بودش وفا

تا درآمد امتحاناتِ قضا


زین سبب فرمود: استثنا کنید(۲۹)

گر خدا خواهد به پیمان بر زنید


هر زمان دل را دگر مَیلی دهم

هر نَفَس بر دل دگر داغی نهم


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹


« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»


« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و 

او هر لحظه در كارى جدید است.»


(۲۹) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرد

شیرین‌تر و نادرتر زان شیوه‌ی پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۱


در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ست

در بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۳۰)


باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف

گَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۳۱)


حدیث


«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»


«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»


هر زمان دل را دگر رایی بُوَد

آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد


(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۳۲) نو آید دوان


هین مگو کین مانند اندر گردنم

که هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدم


هرچه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف است، او را دار خَوش


(۳۲) ضَیف: مهمان

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۳)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۳۴) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۳۳) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴


چونکه قَبضی(۳۵) آیدت ای راه‌رو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۶) مشو


(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۷)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------


هلال پنداشتن آن شخص، خیال را در عهد عمر (رض)


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲

 

ماهِ روزه گشت در عهدِ عُمَر  

بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر

 

تا هِلالِ روزه را گیرند فال  

آن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلال‏

 

چون عُمَر بر آسمان، مَه را ندید  

گفت کاین مَه از خیالِ تو دمید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو


تو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن. 

سرسخت‌ترین دشمن شما یا همان من‌ذهنی، در درون شماست.


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»


«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱


مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست


زَهره‌های پُردلان(۳۸) هم بَردَرَد

نه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد


(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴


خانه را من رُوفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟


زان عَوانِ(۳۹) مُقتَضی(۴۰) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور

(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۵


ور نه من بیناترم اَفلاک را  

چُون نمی‏بینم هِلالِ پاک را؟

 

گفت: تر کُن دست بر ابرو بمال  

آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال‏

 

چون که او تر کرد ابرو، مَه ندید  

گفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدید


گفت: آری، مویِ ابرو شد کمان

سویِ تو افکند تیری از گُمان

 

چونکه مویی کژ شد، او را راه زد

تا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زد

 

مویِ کژ چون پردهٔ‏ گردون بُوَد

چون همه اجزات کژ شد چون بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۳


صبحِ کاذب صد هزاران کاروان

 داد بر بادِ هلاکت ای جوان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵


میلِ شهوت، کر کند دل را و کور

تا نماید خر چو یوسف، نار نور


ای بسا سرمستِ نار و نارجو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ ناریه(۴۱)

در طریقت نیست اِلّا عاریه(۴۲)


(۴۱) نارِیه: آتشین

(۴۲) عاریه: قرضی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱

 

راست کُن اَجزات را از راستان

سر مَکَش ای راست‌رو، زآن آستان

 

هم ترازو را ترازو راست کرد

هم ترازو را ترازو کاست کرد

 

هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۴۳) شد

در کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۴۴) شد


(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت

(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کن


ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۴۵)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۴۶)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۴۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷


آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان

هست یادِ آن فلانه وآن فلان


دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن

تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸


«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴


رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش

خاک بر دلداریِ اَغیار پاش


برو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر 

عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹


«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»


«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»


بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش 

هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏

 

تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۴۷)  

زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند

 

آتش اندر زن به گُرگان چون سپند  

زآنکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفند


(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیبُ‌الْمَنُون(۴۸)


(۴۸) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸

 

جانِ بابا گویدت ابلیس هین  

تا به دَمْ بفْریبدت دیوِ لعین‏

 

این چنین تَلْبیس(۴۹) با بابات کرد  

آدمی را این سیه‌رُخ، مات کرد

 

بر سرِ شِطرنج چُست(۵۰) است این غُراب(۵۱)  

تو مَبین بازی به چشمِ نیم‌خواب


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰


«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا 

وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»


«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. 

و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»


(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش

(۵۰) چُست: چابک، چالاک

(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۲)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به 

کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» 


(۵۲) دَنی: فرومایه، پست

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴۵


کوه بود آدم، اگر پُر مار شد  

کانِ تِریاق(۵۳) است و بی‌اِضرار(۵۴) شد 


(۵۳) تِریاق: پادزهر

(۵۴) اِضرار: ضرر کردن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲


قُلْ(۵۵) اَعُوذَت(۵۶) خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۵۷)، افغان وَز عُقَد(۵۸)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۵۹) اَلْمُستغاث(۶۰) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم

 رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۵۵) قُلْ: بگو  

(۵۶) اَعُوذُ: پناه می‌برم  

(۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱


زآنکه فرزین‌بندها(۶۱) داند بسی  

که بگیرد در گلویت چون خسی‏

 

در گلو مانَد خسِ(۶۲) او، سال‌ها 

چیست آن خس؟ مِهرِ جاه و مال‌ها

 

مال، خس باشد، چو هست ای بی‏ثَبات  

در گلویت مانعِ آبِ حیات‏


(۶۱) فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.

(۶۲) خَس: خار و خاشاک

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ 


صورتی را چون به دل ره می‌دهند

از ندامت آخرش دَه می‌دهند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، 

زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» 


«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲


 کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. 

ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیر خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۶۳) عشق این باشد بگو


(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱


گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها

سنگ بِستان، باقیان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر 

تا نگردد غالب و، بر تو امیر 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶


گوش را بندد طَمَع از اِستماع

چشم را بندد غَرَض(۶۴) از اِطّلاع

 

همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خون

کآن غذایِ اوست در اوطانِ(۶۵) دون(۶۶)


از حدیثِ این جهان، محجوب کرد

غیرِ خون، او می‌نداند چاشت خَورد


(۶۴) غَرَض: قصد

(۶۵) اوطانِ: وطن‌ها

(۶۶) دون: پست و فرومایه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۷)


(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراقِ او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد

آخر از وی جَست و همچون باد شد


از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه

پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهْ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵


به جز از عشق مُجرَّد(۶۸)، به هر آن نقش که رفتم

بِنَه‌اَرزید خوشی‌هاش، به تلخیِ ندامت(۶۹)


(۶۸) مُجرَّد: تنها، یکتا

(۶۹) ندامت: پشیمانی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه

در فرارِ لا یُطاق(۷۰) آسان بِجِه(۷۱)


(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲


در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۷۲)، پاکی ز صورت‌ها یقین

در دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۷۳)


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).

(۷۳) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶٧


لعبِ معکوس(۷۴) است و فَرزین‌بندِ سخت 

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت


(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٩۶


هرکه را هست از هوس‌ها جانِ پاک

زود بیند حضرت و ایوانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۱


هین مبادا که هَوَسْتان ره زند  

که فُتید اندر شَقاوت(۷۵) تا ابد 


(۷۵) شَقاوت: بدبختی

------------


 مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۴۳


هرکه خود را از هوا خو باز کرد

چشمِ خود را آشنایِ راز کرد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵


نفسِ شهوانی ز حق کَرَّست و کور

من به دل، کوریت می‌دیدم ز دور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲


دان‌ که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگ

پردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۷۶)


(۷۶) دَنگ: احمق، بی‌هوش

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۲


تَرکِ شهوت‌ها و لذت‌ها، سَخاست

هرکه در شهوت فرو‌شُد، بَرنخاست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳

 

شهوتِ ناری به راندن کم نشد

او به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۷۷)


(۷۷) بُد: گزیر، فرار

------------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۴ 


گر بَرَد مالت عدُوّی(۷۸) پُرفنی  

رَه‌زنی را بُرده باشد رَه‌زنی‏


(۷۸) عدُوّ: دشمن

------------


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۷۱


در طریقت هر چه پیشِ سالِک آید خیرِ اوست

در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


جانا قبول گردان این جست و جویِ ما را

بنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱


جست و جویی از ورای جست‌و‌جو

من نمی‌دانم، تو می‌دانی، بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لاله

تا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۶ 


کارگاه و گنجِ حق در نیستی‌ست  

غِرِّهٔ‌ هستی، چه ‌دانی ‌نیست چیست؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰


کارگاهِ صُنع حق چون نیستی است

پس برونِ کارگه بی‏‌قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۷۹) ای پسر


(۷۹) فِرو مآ: نَایست

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟

از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۵۱


مال، چون مارست و آن جاه اژدها 

سایهٔ مردان، زُمُرّد این دو را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


شمعِ طَراز گشتیم، گردن‌دراز گشتیم

فَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵


وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَت

اکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۸۰) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ است، نه موقوفِ علل


(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم

------------


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۱۵


آن سبویِ آب را در پیش داشت 

تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌

 

گفت: این هَدْیه بدان سلطان بَرید 

سائلِ شه را ز حاجت وا خرید

 

آبِ شیرین و سبویِ سبز و نَوْ(۸۱) 

ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَوْ(۸۲)


خنده می‌‌آمد نَقیبان را از آن 

لیک پذْرفتند آن را همچو جان‌‌

 

ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر 

کرده بود اندر همه ارکان اثر

 

خویِ شاهان در رَعیَّت جا کند 

چرخِ اَخْضَر(۸۳)، خاک را خَضْرا(۸۴) کند 


(۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.

(۸۲) گَوْ: گودال

(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان

(۸۴) خَضْرا: سبز

------------

 

 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۸


آن سبویِ آب، دانش‌هایِ ماست 

و آن خلیفه، دَجلهٔ‌‌ علمِ خداست‌‌

 

ما سبوها پُر به دَجلهٔ می‌‌بریم 

گرنه خر دانیم خود را، ما خریم‌‌

 

باری، اعرابی بدان معذور بود 

کو ز دَجْله، بیخبر بود و ز رود 


گر ز دَجْله با خبر بودی چو ما 

او نَبُردی آن سبو را جابجا

 

بلکه از دَجْله اگر واقف بُدی 

آن سبو را بر سرِ سنگی زدی‌‌

 

قبول کردن خلیفه، هَدیه را و عطا فرمودن با کمالِ بی‌‌نیازی از آن هَدیه و از آن سبو


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۵۳


چون خلیفه دید و احوالش شنید 

آن سبو را پُر ز زر کرد و مَزید

 

آن عرب را داد از فاقه(۸۵) خلاص 

داد بخشش‌ها و خِلعت‌هایِ خاص‌‌

 

کین سبو پُر زر به دستِ او دهید 

چونکه واگردد سویِ دَجْله‌‌ش بَرید 


از رهِ خشک آمده‌ست و از سفر 

از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر

 

چون به کشتی درنشست و دَجْله دید 

سَجْده می‌‌کرد از حیا و می‌‌خمید

 

کای عجب لطف، آن شهِ وَهّاب(۸۶) را 

وین عجب‌تر کو سِتَد آن آب را


چون پذیرفت از من آن دریایِ جود 

این چنین نقدِ دَغَل(۸۷) را زود زود؟


کلِّ عالَم را سبو دان ای پسر 

کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر 

 

قطره‌‌ای از دجلهٔ خوبیِّ اوست 

کآن نمی‌‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست‌‌


گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد 

خاک را تابان‌تر از افلاک کرد

 

گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد 

خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش(۸۸) کرد

 

ور بدیدی شاخی(۸۹) از دجلهٔ خدا 

آن سبو را او فنا کردی فنا


(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی

(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده

(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی

(۸۸) اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس

(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳


گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو

هم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۴


در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟  

تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟ 


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.

(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب

(۳) مخمور: مست، خمارآلوده

(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.

(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده

(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند

(۷) واجو: بازجوی، بپرس

(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.

(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور

(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن

(۱۱) جوق جوق: دسته دسته

(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.

(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.

(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.

(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.

(۱۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو

(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.

(۱۸) طَوق: گردنبند

(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۲۰) تَفتیق: شکافتن

(۲۱) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.

(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده

(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم

(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۹) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.

(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۳۲) ضَیف: مهمان

(۳۳) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور

(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده

(۴۱) نارِیه: آتشین

(۴۲) عاریه: قرضی

(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت

(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش

(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود

(۴۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن

(۴۸) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش

(۵۰) چُست: چابک، چالاک

(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ

(۵۲) دَنی: فرومایه، پست

(۵۳) تِریاق: پادزهر

(۵۴) اِضرار: ضرر کردن

(۵۵) قُلْ: بگو  

(۵۶) اَعُوذُ: پناه می‌برم  

(۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده

(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی

(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

(۶۱) فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.

(۶۲) خَس: خار و خاشاک

(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده

(۶۴) غَرَض: قصد

(۶۵) اوطانِ: وطن‌ها

(۶۶) دون: پست و فرومایه

(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۶۸) مُجرَّد: تنها، یکتا

(۶۹) ندامت: پشیمانی

(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن

(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن

(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).

(۷۳) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق

(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه

(۷۵) شَقاوت: بدبختی

(۷۶) دَنگ: احمق، بی‌هوش

(۷۷) بُد: گزیر، فرار

(۷۸) عدُوّ: دشمن

(۷۹) فِرو مآ: نَایست

(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم

(۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.

(۸۲) گَوْ: گودال

(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان

(۸۴) خَضْرا: سبز

(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی

(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده

(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی

(۸۸) اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس

(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.


Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #982
برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,625
Submitted by: admin, Oct 11 2023






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S