Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #997

برنامه شماره ۹۹۷ گنج حضور

  • Currently 4.12/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 197 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۹۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی 

تاریخ اجرا: ۱۳  فوریه  ۲۰۲۴ - ۲۵  بهمن ۱۴۰۲


برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


لعلِ لبش داد کنون مر مرا

آنچه تو را لعل کُنَد، مرمرا


گُلبُنِ خندان به دل و جان بگفت:

برگِ مَنَت هست، به گُلشن برآ


گر نخریده‌ست جهان را ز غم

مژده چرا داد خدا: «کِاشْتَریٰ»(۱)؟*


در بُنِ خانه‌ست جهان، تنگ و منگ

زود برآیید به بامِ سرا


صورتِ اقبالِ(۲) شکَرریز گفت:

شُکر چو کم نیست، شکایت چرا؟


ساغر، بر دست، خرامان رسید

فخرِ من و فخرِ همه ماوَرا(۳)


جامِ مُباح(۴) آمد، هین نوش کُن

بازرَه از غابر(۵) و از ماجَرا


ساغَرِ(۶) اوّل چو دَوَد بر سرت

سجده کند عقل، جنونِ تو را


فاش مکن فاش، تو اسرارِ عرش

در سخنی زاده ز تَحْتَ الثَّریٰ(۷)


*قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»

 

« خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…»


(۱) اِشترىٰ: خريد

(۲) اقبال: بخت، كنايه از تجلّی خداوند

(۳) ماوَرا: منظور همهٔ موجودات و مخلوقات است.

(۴) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۵) غابر: گذشته

(۶) ساغَر: جام، باده، می

(۷) تَحْتَ الثَّریٰ: زیرِ خاک، زیرِ زمین

------------

مولوى، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


لعلِ لبش داد کنون مر مرا

آنچه تو را لعل کُنَد، مرمرا


گُلبُنِ خندان به دل و جان بگفت:

برگِ مَنَت هست، به گُلشن برآ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383


مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست

یارِ بَد خَرُّوبِ(۸) هر جا مسجدست


یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او

هین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگو


برکَن از بیخش، که گر سَر برزند

مر تو را و مسجدت را برکَنَد


عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی

همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۹)؟


(۸خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۹می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1377


گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟

گفت: من رُستَم(۱۰)، مکان ویران شود


(۱۰رُستَن: روییدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #385


چون چنین وسواس دیدی، زود زود

با خدا گَرد و، درآ اندر سجود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387


آن زمان کِت امتحان مطلوب شد

مسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب شد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


تو چو بازِ پای‌بسته، تَنِ تو چو کُنده بَر پا

تو به چنگِ خویش باید که گِره ز پا گشایی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1444


بال، بازان را سویِ سلطان بَرَد

بال، زاغان را به گورستان بَرَد


بازگَرد اکنون تو در شرحِ عدم

که چو پازهر است و پنداریش سَم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3827


اندرآ، اکنون که جَستی از خَطَر

سنگ بودی، کیمیا کردت گُهَر


رَسته‌‌ای(۱۱) از کفر و خارستانِ او

چون گُلی بشْکُف به سَروستانِ(۱۲) هو(۱۳)


(۱۱رَسته‌ای: رها شده‌ای

(۱۲سَروستان: جایی که درخت سرو در آن بسیار روید.

(۱۳هو: هستی‌الله، زندگی، خداوند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


گر نخریده‌ست جهان را ز غم

مژده چرا داد خدا: «کِاشْتَریٰ»؟


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»

 

« خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


که بُوَد آب که دارد به لطافت صفتِ او؟

که دو صد چشمه برآرَد ز دلِ مَرمَر و خاره(۱۴)


(۱۴خاره: سنگِ خارا، نوعی سنگِ سخت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1258


چون کند چَک‌چَک(۱۵)، تو گویش: مرگ و درد

تا شود این دوزخِ نَفْسِ تو سرد


تا نسوزد او گلستانِ تو را

تا نسوزد عدل و احسانِ تو را


(۱۵چَک‌چَک: آوازِ سوختن فتیلهٔ چراغ

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #179, Divan e Shams


چون لبِ لعلش صلایی(۱۶) می‌دهد

گر نِه‌ای چون خاره و مرمر، بیا


(۱۶صلا: دعوتِ عمومی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378


برگِ بی‌‏برگی، تو را چون برگ شد

جانِ باقی یافتیّ و، مرگ شد(۱۷)


(۱۷مرگ شد: مرگ رفت و گذشت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shams


از لذّتِ بوهایِ او، وز حُسن و از خوهایِ او

وز قُلْ تَعٰالوهایِ(۱۸) او جان‌ها به درگاه آمده


قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱ 

Quran, Al-An’aam(#6), Line #151


«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ... .»


«ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم 

آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است… .»


(۱۸قُلْ تَعٰالَو: قُلْ تَعٰالَوا، بگو بالا بیایید

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1674, Divan e Shams


قُل تَعالوا آیتی است از جذبِ حق

ما به جذبهٔ حق تعالی می‌رویم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2011


قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَب

ای سُتورانِ(۱۹) رَمیده از ادب


(۱۹سُتور: حیوانِ چهارپا همانند اسب و الاغ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2509


غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۲۰) و گیر و دار

که نمی‌بینم، مرا معذور دار


(۲۰طاق و طُرُنب: سر و صدا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۱)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۲۲)

عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۲۳)؟


عاشقِ صُنعِ(۱۴) خدا با فَر بوَد

عاشقِ مصنوعِ(۱۵) او کافر بُوَد


(۲۱مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۲۲شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۲۳گبر: کافر

(۲۴صُنع: آفرینش

(۲۵مصنوع: آفریده، مخلوق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2006


قُلْ تَعالَوْا گفت از جذبِ کَرَم

تا ریاضتْتان دهم، من رایِضَم(۱۶)


(۲۶رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3927


مرگِ بی‌مَرگی(۲۷) بُوَد ما را حلال

برگِ بی‌برگی(۲۸) بُوَد ما را نَوال(۲۹)


(۲۷مرگِ بی‌مرگی: مرگ به منِ‌ذهنی

(۲۸برگِ بی‌برگی: آگاه شدن عدم از خودش در مرکزِ ما

(۲۹نَوال: عطا و بخشش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع(۳۰) و صانع(۳۱) را به هم


(۳۰صُنع: آفرینش

(۳۱صانع: آفریدگار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #145


برگِ تَن بی‌برگیِ جان است زود

این بباید کاستن، آن را فزود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتریِّ ماست اللهُ‌اشْتَریٰ

از غمِ هر مشتری هین برتر آ


«کسی که فرموده است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست.

به هوش باش، از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»


«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۳۲)


توبه کن بیزار شو از هر عَدو(۳۳)

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


هرکه را دیدی ز کوثر سرخ‌رو

او محمّدخوست با او گیر خو


تا اَحَبَّ لـِلَّه(۳۴) آیی در حساب

کز درختِ احمدی با اوست سیب


هر که را دیدی ز کوثر خشک‌لب

دشمنش می‌دار همچون مرگ و تب


گر چه بابایِ تو است و مامِ(۳۵) تو

کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو


(۳۲عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۳۳عَدو: دشمن

(۳۴اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا

(۳۵مام: مادر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طُوقِ(۳۶) اَعْطَیناکَ آویزِ برت


(۳۶طُوق: گردنبند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3773


تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهی

هم به خشکی، هم به دریا پا نهی


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰

Quran, Al-Israa(#17), Line #70


«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ 

وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا»


«و ما فرزندانِ آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکب‌ها سوار کردیم 

و ایشان را از غذاهای پاکیزه‌ روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم(۳۷)

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


در دَمَم، قصّاب‌وار این دوست را

تا هِلَد(۳۸) آن مغزِ نغزش، پوست را


(۳۷مُحْتَشَم: جلیل، با‌حشمت، شکوهمند

(۳۸هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده استم


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ 

بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می‌برد. 

و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، خداوند به او اعتنایی 

نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #601


گفت پیغمبر: خداش ایمان نداد

هر‌ که را صبری نباشد در نهاد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۹)


(۳۹ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۰)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۴۰حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۴۱) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۲)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۴۱تگ: ته و بُن

(۴۲فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۳)

که بگویید از طریقِ انبساط


(۴۳بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» 

تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175


چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


«مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست 

جز آنچه خود به ما آموختی.»»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۴۴) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۴۴نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۵) و سَنی(۴۶)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۴۵حَبر: دانشمند، دانا

(۴۶سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


در بُنِ خانه‌ست جهان، تنگ و منگ

زود برآیید به بامِ سرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2404


دوزخ‌ست آن خانه کآن بی‌روزن است

اصلِ دین، ای بنده روزَن کردن است


تیشهٔ(۴۷) هر بیشه‌‌ای کم ‌زَن، بیا

تیشه زَن در کندنِ روزن، هَلا(۴۸)


(۴۷تیشه: تبر

(۴۸هَلا: آگاه باش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٣١٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2313


در بُنِ چاهی همی‌بودم زَبون(۴۹)

در همه عالَم نمی‌گنجم کنون


(۴۹زَبون:‌ خوار و پست

------------

مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سوم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #43, Divan e Shams


 زین دودناک‌خانه(۵۰) گشادند روزنی

شد دود و، اندر آمد خورشیدِ روشنی


آن خانه چیست؟ سینه، و آن دود چیست؟ فکر

ز اندیشه گشت عیشِ تو اشکسته‌گردنی


(۵۰دودناک: آمیخته به دود، پردود، دودآگین

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1611, Divan e Shams


ز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچه

سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۵۱) چه عَلالایِ(۵۲) تو دارم


(۵۱سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۵۲عَلالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سروصدا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shams


خُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۵۳) امشب

شود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی ‌عدد بیند


(۵۳چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


دل تو مثالِ بام است و، حواسْ ناودان‌ها

تو ز بام آب می‌خور که چو ناودان نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


صورتِ اقبالِ شکَرریز گفت:

شُکر چو کم نیست، شکایت چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیَم بی‌داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3389


با حضورِ آفتابِ باکمال

رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۵۴)


با حضورِ آفتابِ خوش‌مَساغ(۵۵)

روشنایی جُستن از شمع و چراغ

 

بی‌گمان تَرکِ ادب باشد ز ما

کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوا


(۵۴ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ

(۵۵خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528


شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود

شِکَّر ارزانَ‌ست، ارزان‌تر شود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقلْ قربان کُن به پیشِ مصطفیٰ

حَسْبِی‌َالـلَّه گو که اَلله‌ام کَفیٰ


قرآن کریم، سوره نساء (۴)، آیه ۴۵

Quran, An-Nisaa(#4), Line #45


« وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»


« خدا دشمنان شما را بهتر مى‌شناسد و دوستى او شما را 

كفايت خواهد كرد و يارى او شما را بسنده است.»


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۳۶

Quran, Az-Zumar(#39), Line #36


«أَلَيْسَ الـلَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ… .»


«آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست… ؟»


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۳۸

Quran, Az-Zumar(#39), Line #38


«…قُلْ حَسبِیَ‌‌الـلَّه… .»


«...بگو: خدا براى من بس است… .»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams


ز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دل

خدای گفت که انسان لِربِّه لَکَنود


قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶

Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»


«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم

بی شمعِ رویِ تو نتان(۵۶) دیدن مرین دو راه را


(۵۶نَتان: نتوان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


ساغر، بر دست، خرامان رسید

فخرِ من و فخرِ همه ماوَرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #259, Divan e Shams


مست شویّ و شهِ مستان شوی

چونکه بگردانَد پیمانه را


مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع بیستم

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #20, Divan e Shams


جام بر دست، به ساقی نگرانیم همه

فارغ از غصّهٔ هر سود و زیانیم همه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2497


من، ز فخرِ انبیا سر چون کَشَم؟

خورده‌ام حلوا و، این دَم سرخوشم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #34, Divan e Shams


آمد شرابِ آتشین، ای دیوِ غم کنجی نشین

ای جانِ مرگ‌اندیش(۵۷)، رُو، ای ساقیِ باقی در آ


(۵۷مرگ‌اندیش: آن که پیوسته در اندیشهٔ مردن باشد. مجازاً من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می‌سازد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


جامِ بقا گیر و بِهِل(۵۸) جامِ خواب

پرده بُوَد خواب و حجابِ عیان


ساقیِ باقی‌ست خوش و عاشقان

خاکِ سیه بر سرِ این باقیان


زهر از آن دستِ کریمش بنوش

تا که شوی مِهتَرِ(۵۹) حلواییان


(۵۸بِهِل: رها کن

(۵۹مِهتَر: بزرگ‌تر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


جامِ مُباح آمد، هین نوش کُن

بازرَه از غابر و از ماجَرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


ای عاشقِ جَریده(۶۰)، بر عاشقان گُزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن


(۶۰جَریده: یگانه، تنها

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams


هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد

شیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2244


بر گذشته حسرت آوردن خطاست

باز نآید رفته، یادِ آن هَباست(۶۱)


(۶۱هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #559


تا گشایدَ عُقدهٔ(۶۲) اِشکال را

در حَدَث(۶۳) کرده‌ست زرّین‌بیل را


عقده را بگشاده گیر ای مُنتهی(۶۴)

عقده‌یی سخت‌ست بر کیسهٔ تهی


در گشادِ عُقده‌ها گشتی تو پیر

عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر


(۶۲عُقده: گره

(۶۳حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۴مُنتهی: به پایان‌رسیده، کمال‌یافته

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #259, Divan e Shams


بی‌خودم و مست و پراکنده‌مغز

ور نه نکو گویم افسانه را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2253


گفت دیگر: بر گذشته غم مخَور

چون ز تو بگذشت، زآن حسرت مَبَر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصد‌ها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۶۵) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


(۶۵طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shams


فاش مکن فاش، تو اسرارِ عرش

در سخنی زاده ز تَحْتَ الثَّریٰ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #92, Divan e Shams


خَمُش باش، خَمُش باش، در این مَجمعِ اوباش(۶۶)

مگو فاش، مگو فاش ز مولی(۶۷) و ز مولا


(۶۶اوباش: مردمِ فرومایه و بی‌سروپا

(۶۷مولی: آقا و سرور، بَرده و وابسته

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #259, Divan e Shams


راز مگو، رُو عَجَمی(۶۸) ساز خویش

یاد کُن آن خواجهٔ عَلْیانه(۶۹) را


(۶۸عَجَمی: ناشی، ناوارد، لال، بی‌زبان، مجازاً غافل و نادان

(۶۹عَلْیانه: عالی‌قدر، شریف

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shams


چراغَست این دلِ بیدار به زیرِ دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2219, Divan e Shams


من به گوشِ تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سَر بجنبان که بلی، جز که به سَر هیچ مگو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3630


عزمِ ره کردند آن هر سه پسر

سویِ اَملاکِ(۷۰) پدر رسمِ سفر

 

در طوافِ شهرها و قلعه‌هاش

از پیِ تدبیرِ دیوان و معاش(۷۱)

 

دستبوسِ شاه کردند و وِداع

پس بدیشان گفت آن شاهِ مُطاع(۷۲)


هر کجاتان دل کَشَد، عازم شوید

فی اَمانِ الله(۷۳)، دست‌افشان(۷۴) رَوید

 

غیرِ آن یک قلعه، نامش هُش‌رُبا

تنگ آرَد بر کُلَه‌داران(۷۵) قبا(۷۶)

 

الله الله زآن دِزِ(۷۷) ذاتُ‌الصُّوَر(۷۸)

دُور باشید و بترسید از خطر


رو و پشتِ بُرجهاش و سقف و پست

جمله تمثال(۷۹) و نگار و صورت است

 

همچو آن حُجرهٔ(۸۰) زلیخا پُر صُوَر(۸۱)

تا کند یوسف به ناکامش(۸۲) نظر

 

چونکه یوسف سویِ او می‌ننگرید

خانه را پُر نقشِ خود کرد از مَکید(۸۳)


تا به هر سو کِه‌نْگَرَد آن خوش‌عِذار(۸۴)

رویِ او را بیند او بی‌اختیار

 

بهرِ دیدهٔ‌ روشنان، یزدانِ فرد(۸۵)

شش جهت را مَظْهَرِ(۸۶) آیات کرد

 

تا به هر حیوان و نامی(۸۷) که‌نْگََرَند

از ریاضِ(۸۸) حُسنِ رَبّانی(۸۹) چرند


بهرِ این فرمود با آن اِسْپَه(۹۰) او

حَیْثُ وَلَّیْتُم فَثَمَّ وَجْهُهُ

 

از اینرو خداوند خطاب به خیلِ مؤمنان فرمود: 

به هر طرف که روی کنید همانجا ذات الهی است.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115


«وَلِله الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ ۚ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»


«مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، 

همان جا رو به خداست. خدا فراخ‌رحمت و داناست.»


(۷۰اَملاک: جمعِ مُلک، دارایی‌ها

(۷۱مَعاش: زندگی، زندگانی

(۷۲مُطاع: آنکه مورد اطاعت باشد، آنکه از امرِ او اطاعت کنند.

(۷۳فِی اَمانِ الله: در امانِ خدا

(۷۴دست‌افشان: در حال دست زدن و رقصیدن. کنایه از شادمانی و شعف

(۷۵کُلَه‌دار: مخفّفِ کُلاه‌دار، به معنی پادشاه، شاهزلده، بزرگ

(۷۶قبا را بر کسی تنگ آوردن: کنایه از عرصه را بر کسی تنگ کردن

(۷۷دِز: دژ

(۷۸ذاتُ‌الصُّوَر:  پُرنقش و نگار

(۷۹تِمثال: صورتِ نقاشی‌شده، نقش، تصویر

(۸۰حُجره: اتاق

(۸۱صُوَر: صورت‌ها، جمع صورة

(۸۲به ناکام: ناخواسته، بی‌آنکه بخواهد، به کام نرسیده

(۸۳مَکید: فریب، نیرنگ

(۸۴خوش‌عِذار: زیبا رخسار

(۸۵یزدانِ فرد: خداوند یکتا

(۸۶مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن

(۸۷نامی: نموّ کننده، گیاه

(۸۸ریاض: جمعِ روضه، باغ‌ها

(۸۹حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی

(۹۰اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


«در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3643


از قدح(۹۱)‌ گر در عطش آبی خورید

در درونِ آب، حق را ناظرید

 

آنکه عاشق نیست، او در آب در

صورتِ خود بیند ای صاحب‌بصر(۹۲)

 

صورتِ عاشق چو فانی شد در او

پس در آب اکنون که را بیند؟ بگو


حُسنِ حق بینند اندر رویِ حور(۹۳)

همچو مَه در آب، از صُنعِ(۹۴) غَیور(۹۵)

 

غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ست

غیرتش بر دیو و بر اُستور(۹۶) نیست

 

دیو اگر عاشق شود، هم گویْ بُرد

جبرئیلی گشت و، آن دیوی بمُرد


اَسْلَمَ الشَّیْطٰانُ(۹۷)، آنجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش بایزید

 

حدیث


«اَسْلَمَ شَیْطٰانی بِیَدی»


«شیطانم به دست من تسلیم شد.»


این سخن پایان ندارد، ای گروه

هین نگه‌دارید زآن قلعه، وُجوه(۹۸)

 

هین مبادا که هَوَسْتان ره زند

که فُتید اندر شَقاوت(۹۹) تا ابد

  

از خطر پرهیز آمد مُفْتَرَض(۱۰۰)

بشنوید از من حدیثِ بی‌غَرَض

 

در فَرَج‌جویی، خِرَد سَرْتیز(۱۰۱) بِهْ

از کمینگاهِ بلا، پرهیز بِهْ


گر نمی‌گفت این سخن را آن پدر

ور نمی‌فرمود زآن قلعه حذر(۱۰۲)


خود بدآن قلعه نمی‌شد خَیلشان(۱۰۳)

خود نمی‌افتاد آن سو مَیلشان

 

کآن نَبُد معروف، بس مهجور(۱۰۴) بود

از قِلاع(۱۰۵) و از مَناهج(۱۰۶) دور بود


چون بکرد آن منع، دلشان زان مَقال(۱۰۷)

در هوس افتاد و در کویِ خیال


(۹۱قَدَح: پیاله، کاسۀ بزرگ

(۹۲صاحب‌بَصَر: بینا، بصیر

(۹۳حور: زیبا چشم، زن زیبای بهشتی

(۹۴صُنع: آفرینش، آفریدن

(۹۵غَیور: غیرتمند، باغیرت

(۹۶اُستور: سُتور، حیوانی که بار کشد مانند اسب و الاغ و استر

(۹۷اَسْلَمَ الشَّیْطٰانُ: شیطان مسلمان شد.

(۹۸وُجوه: جمعِ وَجه، صورت‌ها، روی‌ها

(۹۹شَقاوت: بدبختی

(۱۰۰مُفْتَرَض: واجب گردیده، واجب، لازم

(۱۰۱سَرْتیز: هر آنچه که دارای نوکی تیز باشد و در اجسام فرو رود. کنایه از نافذ

(۱۰۲حَذَر: دوری، خویشتن داری

(۱۰۳خَیْل: رمهٔ اسبان، در اینجا به معنی گروه و دسته

(۱۰۴مَهجُور: دور افتاده، متروک

(۱۰۵قِلاع: قلعه‌ها

(۱۰۶مَناهِج: راه‌های روشن، در اینجا مراد راههای طولانی است. جمعِ مَنْهَج.

(۱۰۷مَقال: گفتگو، گفتار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3658

 

رغبتی زین منع در دلْشان بِرُست

که بباید سِرِّ آن را باز جُست

 

کیست کز ممنوع گردد مُمْتَنع(۱۰۸)؟

چونکه اَلْانسان حَریصٌ ما مُنِع

 

«كدام آدمی است که از امور ممنوعه خویشتن‌داری کند؟ 

در حالی که انسان از هر چیز منع شود نسبت به همان چیز حریص و آزمند گردد.»


مَثل


«اَلْانسانُ حَریصٌ عَلیٰ مٰا مُنِعَ.»


«آدمی از هر آنچه منع شود، بدآن حرص می‌ورزد»


نهی، بر اهلِ تُقی(۱۰۹) تبغیض(۱۱۰) شد

نهی، بر اهلِ هَوا تحریض(۱۱۱) شد

 

پس، ازین یُغْوی بِهِ قَوْماً کَثیر

هم ازین یَهْدی بِهِ قَلْباً خَبیر

 

«پس بواسطه نهی، گروه بسیاری از مردم گمراه می‌شوند. 

و نیز بواسطه همان نهی، دل آگاهان به هدایت می‌رسند.»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #26


«إِنَّ اللهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ 

أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ 

يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»


«خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. آنان كه ايمان آورده‌اند مى‌دانند 

كه آن مثل درست و از جانب پروردگار آنهاست. 

و امّا كافران مى‌گويند كه خدا از اين مثل چه مى‌خواسته است؟ 

بسيارى را بدان گمراه مى‌كند و بسيارى را هدايت. امّا تنها فاسقان را گمراه مى كند.»


کی رَمَد از نی حَمامِ(۱۱۲) آشنا؟

بَلْ رَمَد زآن نی حَماماتِ هوا


پس بگفتندش که خدمت‌ها کنیم

بر سَمِعْنٰا(۱۱۳) و اَطَعْناهٰا(۱۱۴) تنیم


«پس شاهزادگان به پادشاه گفتند: در خدمت و طاعت آماده‌ایم. 

و بر استماع و اطاعت امر پادشاه سخت اهتمام می‌ورزیم.» 


(۱۰۸مُمْتَنِع: امتناع‌کننده، کسی که از امری یا کاری باز‌ایستد و سرپیچی کند.

(۱۰۹تُقی: پرهیزگاری

(۱۱۰تَبغیض: دشمنی ایجاد کردن میان دو کس، انگیختن بغض و نفرت

(۱۱۱تَحریض: برانگیختن

(۱۱۲حَمام: کبوتر، جمع: حَمائِم و حَمامات

(۱۱۳سَمِعْنا:‌ شنیدیم

(۱۱۴اَطَعْنا: اطاعت کردیم

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) اِشترىٰ: خريد

(۲) اقبال: بخت، كنايه از تجلّی خداوند

(۳) ماوَرا: منظور همهٔ موجودات و مخلوقات است.

(۴) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال

(۵) غابر: گذشته

(۶) ساغَر: جام، باده، می

(۷) تَحْتَ الثَّریٰ: زیرِ خاک، زیرِ زمین

(۸خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.

(۹می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.

(۱۰رُستَن: روییدن

(۱۱رَسته‌ای: رها شده‌ای

(۱۲سَروستان: جایی که درخت سرو در آن بسیار روید.

(۱۳هو: هستی‌الله، زندگی، خداوند

(۱۴خاره: سنگِ خارا، نوعی سنگِ سخت

(۱۵چَک‌چَک: آوازِ سوختن فتیلهٔ چراغ

(۱۶صلا: دعوتِ عمومی

(۱۷مرگ شد: مرگ رفت و گذشت

(۱۸قُلْ تَعٰالَو: قُلْ تَعٰالَوا، بگو بالا بیایید

(۱۹سُتور: حیوانِ چهارپا همانند اسب و الاغ

(۲۰طاق و طُرُنب: سر و صدا

(۲۱مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۲۲شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۲۳گبر: کافر

(۲۴صُنع: آفرینش

(۲۵مصنوع: آفریده، مخلوق

(۲۶رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور

(۲۷مرگِ بی‌مرگی: مرگ به منِ‌ذهنی

(۲۸برگِ بی‌برگی: آگاه شدن عدم از خودش در مرکزِ ما

(۲۹نَوال: عطا و بخشش

(۳۰صُنع: آفرینش

(۳۱صانع: آفریدگار

(۳۲عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۳۳عَدو: دشمن

(۳۴اَحَبَّ لـِلَّه: دوست داشت برای خدا

(۳۵مام: مادر

(۳۶طُوق: گردنبند

(۳۷مُحْتَشَم: جلیل، با‌حشمت، شکوهمند

(۳۸هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن

(۳۹ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۴۰حَدید: آهن

(۴۱تگ: ته و بُن

(۴۲فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۴۳بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۴۴نَفَخْتُ: دمیدم

(۴۵حَبر: دانشمند، دانا

(۴۶سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۷تیشه: تبر

(۴۸هَلا: آگاه باش

(۴۹زَبون:‌ خوار و پست

(۵۰دودناک: آمیخته به دود، پردود، دودآگین

(۵۱سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۵۲عَلالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سروصدا

(۵۳چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن

(۵۴ذُباله: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ

(۵۵خوش‌مَساغ: خوش‌رفتار، خوش‌مدار

(۵۶نَتان: نتوان

(۵۷مرگ‌اندیش: آن که پیوسته در اندیشهٔ مردن باشد. مجازاً من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می‌سازد.

(۵۸بِهِل: رها کن

(۵۹مِهتَر: بزرگ‌تر

(۶۰جَریده: یگانه، تنها

(۶۱هَبا: مخفّف هَباء به معنی گرد و غبار پراکنده. در اینجا به معنی بیهوده است.

(۶۲عُقده: گره

(۶۳حَدَث: سرگین، مدفوع

(۶۴مُنتهی: به پایان‌رسیده، کمال‌یافته

(۶۵طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۶۶اوباش: مردمِ فرومایه و بی‌سروپا

(۶۷مولی: آقا و سرور، بَرده و وابسته

(۶۸عَجَمی: ناشی، ناوارد، لال، بی‌زبان، مجازاً غافل و نادان

(۶۹عَلْیانه: عالی‌قدر، شریف

(۷۰اَملاک: جمعِ مُلک، دارایی‌ها

(۷۱مَعاش: زندگی، زندگانی

(۷۲مُطاع: آنکه مورد اطاعت باشد، آنکه از امرِ او اطاعت کنند.

(۷۳فِی اَمانِ الله: در امانِ خدا

(۷۴دست‌افشان: در حال دست زدن و رقصیدن. کنایه از شادمانی و شعف

(۷۵کُلَه‌دار: مخفّفِ کُلاه‌دار، به معنی پادشاه، شاهزلده، بزرگ

(۷۶قبا را بر کسی تنگ آوردن: کنایه از عرصه را بر کسی تنگ کردن

(۷۷دِز: دژ

(۷۸ذاتُ‌الصُّوَر:  پُرنقش و نگار

(۷۹تِمثال: صورتِ نقاشی‌شده، نقش، تصویر

(۸۰حُجره: اتاق

(۸۱صُوَر: صورت‌ها، جمع صورة

(۸۲به ناکام: ناخواسته، بی‌آنکه بخواهد، به کام نرسیده

(۸۳مَکید: فریب، نیرنگ

(۸۴خوش‌عِذار: زیبا رخسار

(۸۵یزدانِ فرد: خداوند یکتا

(۸۶مَظهَر: محلِ ظهور، جای آشکار شدن

(۸۷نامی: نموّ کننده، گیاه

(۸۸ریاض: جمعِ روضه، باغ‌ها

(۸۹حُسنِ رَبّانی: جمالِ الهی

(۹۰اِسْپَه: مخفّفِ اسپاه، سپاه، لشکر

(۹۱قَدَح: پیاله، کاسۀ بزرگ

(۹۲صاحب‌بَصَر: بینا، بصیر

(