Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #925

برنامه شماره ۹۲۵ گنج حضور

  • Currently 4.25/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 158 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۵ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۹ ژوئیه ۲۰۲۲ -  ۲۹ تیر



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۵ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۵ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۵ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


ما شادتریم یا تو، ای جان؟

ما صاف‌تریم یا دلِ کان؟


در عشقِ خودیم جمله بی‌دل

در رویِ خودیم مست و حیران


ما مست‌تریم یا پیاله؟

ما پاکتریم یا دل و جان؟


در ما نگرید و در رخِ عشق

ما خواجه، عجبتریم یا آن؟


ایمان عشق است و کفر ماییم

در کفر نگه کن و در ایمان


ایمان با کفر شد هم‌آواز

از یک پرده زنند الحان(۱)


دانا چو نداند این سخن را

پس کی رسد این سخن به نادان؟


(۱) الحان: جمع لحن به معنی آواز

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


ما شادتریم یا تو، ای جان؟

ما صاف‌تریم یا دلِ کان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2840, Divan e Shams


تو چو بازِ پای بسته، تَنِ تو چو کُنده بَرپا

تو به چنگِ خویش باید که گره ز پا گشایی


چه خوش است زَرِّ خالص، چو به آتش اندر آید

چو کُند درونِ آتش هنر و گُهَرنمایی


مَگُریز، ای برادر، تو ز شعله‌هایِ آذر

ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟


به خدا تو را نَسوزد، رُخِ تو چو زَر فُروزَد

که خلیل زاده‌ای تو، ز قدیم آشنایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!


بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams


عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟

چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2259


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدان مفقود، مستی‌ّات بُده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ

در فرارِ لا یُطاق(۳) آسان بِجِهْ


(۳) لا یُطاق: غیر قابل تحمّل، سخت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۴)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۵)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۴) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۵) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۶) و سَنی(۷)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880


چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ

سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ(۸)


(۸) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532


بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور

با سُلیمان باش و دیوان را مشور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1723, Divan e Shams

 

هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073

 

قفلِ زَفتَست و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن واندر رضا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106

 

ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار

 

که بلایِ دوست تطهیرِ شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۹) بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


(۹) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2675, Divan e Shams


بیاموز از پَیَمبر کیمیایی

که هرچِت(۱۰) حق دهد، می‌دِه رضایی


همان لحظه دَرِ جنَّت گُشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی(۱۱)


(۱۰) هرچِت: هر چه تو را

(۱۱) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنّت از اله

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ الَمْأوىٰ(۱۲) و دیدارِ خدا


(۱۲) جَنَّتُ الَمْأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #600


صبر از ایمان بیابد سرکُلَه(۱۳)

حَیْثَ لاصَبْرَ فَلٰا ایمانَ لَه


گفت پیغمبر: خداش ایمان نداد

هر که را صبری نباشد در نهاد


(۱۳) سرکُله: تاجِ سر، کلاه

------------

حدیث


«مَن لا صَبْرَ لَهُ، لا ايمانَ لَهُ.»


«هرکه را صبر نباشد، وی را ایمان نباشد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3145


صبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توست

صبر کن، کآنست تسبیحِ دُرُست


هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج(۱۴)

صبر کن، اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۱۵)


(۱۴) دَرَج: درجه

(۱۵) اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1852


گفت لقمان: صبر هم نیکو دمی‌ست

که پناه و دافعِ هرجا غَمی‌ست


صبر را با حق قرین کرد ای فلان

آخِرِ وَالْعَصْر را آگَه بخوان


قرآن كريم، سورهٔ العصر (۱۰۳)، آيات ۱ تا ۳

 Quran, Al-Asr(#103), Line #1-3


«وَالْعَصْرِ»


«سوگند به عصر.» 


«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»


«كه آدمى در زیانکاری است.» 


«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ. »


«مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى نیک كردند و يكديگر را به حق و صبر سفارش كردند.» 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1854


صد هزاران کیمیا، حق آفرید

کیمیایی همچو صبر، آدم ندید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 21, Divan e Shams


هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود

کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا(۱۶)


آبیش گردان می‌کند، او نیز چرخی می‌زند

حق آب را بسته کند، او هم نمی‌جنبد ز جا


(۱۶) نانبا: نانوا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۱۷)

تا قلاووزت(۱۸) نجنبد، تو مَجُنب


هر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَد


(۱۷) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۱۸) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276


یوسف حُسنیّ و، این عالَم چو چاه

وین رَسَن صبرست بر امر اله


یوسفا، آمد رَسَن، در زَن دو دَست

از رَسَن غافل مشو، بیگه شده‌ست


حمد لله، کین رَسَن آویختند

فضل و رحمت را بهم آمیختند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2357


شکر گویم دوست را در خیر و شر

زآنکه هست اندر قضا از بَد بَتَر


چونکه قسّام(۱۹) اوست، کفر آمد گِله

صبر باید، صبر مِفْتاحُ‌الصِّلَه(۲۰ و ۲۱)


غیر حق جمله عدواند، اوست دوست

با عدو از دوست شَکْوَت(۲۲) کی نکوست؟


تا دهد دوغم، نخواهم اَنگبین

زآنکه هر نعمت غمی دارد قرین


(۱۹) قسّام: قسمت‌کننده.

(۲۰) مِفْتاحُ‌الصِّله: کلید بخشایش‌ها

(۲۱) صِلِه: پاداش، انعام، جایزه

(۲۲) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2502, Divan e Shams


گَرت نَبْوَد شبی نوبت، مَبَر گندم ازین طاحون(۲۳)

که بسیار آسیا بینی که نَبْوَد جویِ او جاری


(۲۳) طاحون: آسیا

------------

مولوی،مثنوی دفتر پنجم، بیت ۳۲۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3205


چند هنگامه نهی بر راهِ عام؟

گام خَستی(۲۴)، بر نیامد هیچ کام


(۲۴) خَستن: آزردن، زخمی ‌کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213


زین کمین بی صبر و حَزْمی، کس نَجَست

حَزْم را خود، صبر آمد پا و دست(۲۵)


(۲۵) پا و دست: کنایه از وسیله و ابزار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 21, Divan e Shams


این دو ره آمد در رَوِش، یا صبر یا شُکرِ نِعَم

بی شمعِ رویِ تو نَتان دیدن مرین دو راه را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2895


شکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد

شُکرْ‌باره(۲۶) کی سوی نعمت رود؟


شُکرْ، جانِ نعمت و، نعمت چو پوست

زآنکه شُکر آرَد تو را تا کویِ دوست


(۲۶) شُکرباره: کسی که بسیار شکر می‌کند و عاشقِ شُکر است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2519


یا بُوَد کز عکسِ آن جُوهای خَمر

مست گردم، بو بَرَم از ذوقِ اَمر


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #439


هر کسی کو از حسد بینی کَنَد

خویش را بی‌گوش و بی‌بینی کُند


بینی آن باشد که او، بویی بَرَد

بوی، او را جانبِ کویی برد


هر که بویش نیست، بی‌بینی بُوَد

بوی، آن بویی است کآن دینی بُوَد


چونکه بویی بُرد و شُکرِ آن نکرد

کفرِ نعمت آمد و بینی‌اش خَورد


شُکر کن مر شاکران را بنده باش

پیشِ ایشان مُرده شو، پاینده باش


چون وزیر، از ره‌زنی مایه مساز

خلق را تو بر میاور از نماز


ناصح دین گشته آن کافر‌ وزیر

کرده او از مَکر در لوزینه(۲۷)، سیر


(۲۷) لوزینه: نوعی باقلواست که با مغز گردو می‌پزند. و تعبیرِ «سیر در لوزینه کردن» 

کنایه از باطل را به حق درآمیختن و زشتی را جامهٔ زیبا پوشاندن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هرکه مانْد از کاهلی بی‌‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جبر


هر‌که جبر آورْد، خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2142, Divan e Shams


صبر همی‌گفت که من مژده‌دِه وصلم از او

شُکر همی‌گفت که من صاحب انبارم از او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477


اصل، خود جذب است لیک ای خواجه‌تاش

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


زانک تَرکِ کار چون نازی بُوَد

ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۸)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشمها چون شد گذاره(۲۹)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را


(۲۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۹) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


در عشقِ خودیم جمله بی‌دل

در رویِ خودیم مست و حیران


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1549


عقل کاو مغلوبِ نفس، او نفس شد

مشتری، ماتِ زُحَل شد، نحس شد


 هم درین نَحْسی بگردان این نظر

در کسی که کرد نحست در نگر


آن نظر که بنگرد این جَرّ و مَد

او ز نحسی سویِ سعدی نَقْب زد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


در ما نگرید و در رخِ عشق

ما خواجه، عجبتریم یا آن؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2865, Divan e Shams


از رخِ عشق بجو چیزِ دگر، جز صورت

کار آن است که با عشق تو هم‌ درد شَوی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2038


خلق ‌گویان: ای عجب این بانگ چیست؟

چونکه صحرا از درخت و بَر تُهی‌ست


گیج گشتیم از دَمِ سوداییان

که به نزدیکِ شما باغ است و خوان


چشم می‌مالیم، اینجا باغ نیست

یا بیابانی‌ست، یا مشکل رهی‌ست


ای عجب چندین دراز این گفت و گو

چون بود بیهوده؟ ور خود هست، کو؟


من همی‌گویم چو ایشان ای عَجَب

این چنین مُهری چرا زد صُنعِ رَب؟


زین تنازع‌ها محمّد در عجب

در تعجّب نیز مانده بُولهب


زین عجب تا آن عجب فرقی‌ست ژرف

تا چه خواهد کرد سلطانِ شِگَرف؟


مولوی، مثنوی،‌ دفتر پنجم،‌ بیت ۴۹۶ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #496


چونکه مکرت شد فنایِ مکرِ ربّ

برگشایی یک کمینی بُوالْعَجَب


که کمینهٔ آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عُروج و ارتقا 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


ایمان عشق است و کفر ماییم

در کفر نگه کن و در ایمان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3488


مرغ خاکی، مرغ آبی هم‌تن‌اند

لیک ضدّانند، آب و روغن‌اند


هر یکی مر اصلِ خود را بنده‌اند

احتیاطی کن، به هم ماننده‌اند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 499, Divan e Shams


عشق را بوحَنیفه درس نکرد

شافِعی را دَرو رِوایَت نیست


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2880


هرچه گوید مرد عاشق، بویِ عشق

از دهانَش می‌جهد در کویِ عشق


گر بگوید فقه، فقر آید همه

بویِ فقر آید از آن خوش دَمْدَمه


ور بگوید کُفر، دارد بویِ دین

ور به شک گوید، شکش گردد یقین


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3707


زین قدح‌هایِ صُوَر، کم‌باش مست

تا نگردی بُت‌تراش و بتْ پَرست


از قدح‌های صُوَر بگذر، مه‌ایست(۳۰)

باده در جام است،‌ لیک از جام نیست


(۳۰) مه‌ایست: مَایست، توقّف مکن

------------

مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات، دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


ایمان با کفر شد هم‌آواز

از یک پرده زنند الحان


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و، آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


دانا چو نداند این سخن را

پس کی رسد این سخن به نادان؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1487, Divan e Shams


چون چنگم، از زمزمهٔ خود خبرم نیست

اسرار همی ‌گویم و اسرار ندانم


مانندِ ترازو و گزم(۳۱) من که به بازار

بازار همی‌ سازم و بازار ندانم


در اِصْبَعِ(۳۲) عشقم چو قلم بی خود و مُضطَر

طومار نویسم من و طومار ندانم


(۳۱) گز: واحد طول، زرع

(۳۲) اِصْبَع: انگشت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #27


با لبِ دمساز خود گر جُفتمی 

همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1529


«در سِرِّ آن که مَنْ اَرادَ اَنْ یَجْلِسَ مَعَ اللهِ فَلْیَجْلِسْ مَعَ اَهْلِ التَصَوُّفِ»


«هرکه خواهد با خدا نشیند، باید که با اهل تصوّف نشیند.»


آن رسول از خود بشد زین یک دو جام

نی رسالت یاد ماندش نه پیام


والِه(۳۳) اندر قدرتِ اَلله شد

آن رسول اینجا رسید و شاه شد


سیل، چون آمد به دریا، بحر گشت

دانه چون آمد به مَزْرع، كِشت گشت


چون تعلّق یافت نان با جانور

نانِ مُرده زنده گشت و باخبر


موم و هیزم، چون فِدایِ نار شد

ذاتِ ظُلْمانیِ او انوار شد


سنگِ سُرْمه(۳۴)، چونکه شد در دیدگان

گشت بینایی، شد آنجا دیدبان


ای خُنُک آن مرد کز خود رَسته شد

در وجودِ زندهٔ پاینده شد


وایِ آن زنده که با مُرده نشست

مُرده گشت و زندگی از وی بجَست


چونکه در قرآنِ حق بگریختی

با روانِ انبیا آمیختی


هست قرآن، حال‌هایِ انبیا

ماهیانِ بحرِ پاکِ کبریا


ور بخوانیّ و، نِه‌ای قرآن‌ْپذیر

انبیا و اولیا را دیده گیر


ور پذیرایی، چو بر خوانی قَصَص

مرغِ جانت تنگ آید در قَفَس


مرغ، کو اندر قفس زندانی است

می‌نجوید رَستن، از نادانی است


روح‌هایی کز قفس‌ها رَسته‌اند

انبیایِ رهبرِ شایسته‌اند


از برون، آوازشان آید ز دین

که رَهِ رَستن، تو را اینست، این


ما به دین رَسْتیم زین تنگینْ‌قفس

جُز که این رَه نیست چارهٔ این قفس


خویش را رنجور سازی، زار زار

تا تو را بیرون کنند از اِشتهار(۳۵)


که اشتهارِ خلق، بندِ مُحْکَم است

در ره، این از بندِ آهن کی کم است؟


(۳۳) والِه: حيران، سرگشته.

(۳۴) سُرْمه: گردی است که از سنگ برّاقِ اَثْمَه تهیه کنند و 

آنرا به چشم کشند و چشم، نیروی بینایی‌اش افزایش یابد.

(۳۵) اِشْتِهار: شهرت و آوازه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟

در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۳۶)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۳۶) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246


ای بسا کفّار را سودایِ دین

بندِ او ناموس و کِبر و آن و این


بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر

بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر


بندِ آهن را توان کردن جدا

بند غیبی را نداند کس دوا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2956, Divan e Shams


دل را تمام بَرکَن ای جان، ز نیک نامی

تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی


ای عاشقِ الهی ناموسِ خلق خواهی؟

ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی


عاشق چو قند باید، بی‌چون و چند باید

جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۳۷)


(۳۷) سامی: بلندمرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #825


هم تو تانی کرد یا نِعمَ‌المُعین(۳۸)

دیدهٔ معدوم‌بین(۳۹) را هست‌بین


دیده‌یی کو از عدم آمد پدید

ذاتِ هستی را همه معدوم دید


(۳۸) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو

(۳۹) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166


یک بَدَست(۴۰) از جمع رفتن یک زمان

مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان


(۴۰) بَدَست: وَجب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2630


گر ازین انبار خواهی بِرّ(۴۱) و بُرّ(۴۲)

نیم‌ساعت هم ز همدردان مبُر


که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۴۳)

مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۴۴)


(۴۱) بِرّ: نیکی

(۴۲) بُرّ: گندم

(۴۳) مُعین: یار، یاری کننده 

(۴۴) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #416


بس طناب اندر گلو و تاجِ دار(۴۵)

بر وی انبوهی که: «اینک تاجدار»


(۴۵) تاجِ دار: سرِ دار، بالایِ دار، لایقِ دار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338


چون فدایِ بی‌وفایان می‌شوی

از گُمانِ بد، بدان سو می‌روی؟


من ز سهو و، بی‌وفایی‌ها بَری

سویِ من آیی، گُمانِ بَد بَری؟


این گمانِ بد بَر آنجا بَر، که تو

می‌شوی در پیشِ همچون خود، دو تُو(۴۶)


بس گرفتی یار و، همراهانِ زَفْت(۴۷)

گر تو را پُرسم که کُو؟ گویی که: رفت


یارِ نیکت رفت بر چرخِ بَرین

یار فِسقت(۴۸) رفت در قعرِ زمین


تو بماندی در میانه آنچنان

بی‌مدد، چون آتشی از کاروان


دامنِ او گیر، ای یارِ دلیر

کو مُنزّه باشد از بالا و زیر


نی چو عیسیٰ سویِ گردون بَر شود

نی چو قارون در زمین اندر رود


با تو باشد در مکان و، بی‌مکان

چون بمانی از سَرا و، از دکان


(۴۶) دو تُو: دوتا

(۴۷) زَفْت: در اینجا به ظاهر مهمّ و بزرگ.

(۴۸) فِسق: ناپاکی، آلودگی، فساد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4514


قرب، نه بالا، نه پستی رفتن است

قربِ حق از حبسِ هستی رستن است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2155, Divan e Shams


سایه و نور بایَدَت، هر دو بهم، ز من شِنو

سَر بِنِه و دراز شو پیشِ درختِ اِتَّقُوا(۴۹)


(۴۹) اِتَّقُوا: پرهیز کنید، بترسید، تقوا پیشه کنید.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #347


او برآرد از کدورت‌ها صفا

مر جفاهایِ تو را گیرد وفا


چون جفا آری، فرستد گوشمال

تا ز نقصان وا روی سویِ کمال


چون تو ورْدی ترک کردی در روش

بر تو قَبضی آید از رنج و تبش


قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰

 Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70


«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ 

سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»


«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. 

خدا گناهانشان را به نيكی‌ها بدل مى‌كند و خدا آمرزنده و مهربان است.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3152


بل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #350


آن ادب کردن بُوَد، یعنی: مَکُن

هیچ تحویلی از آن عهدِ کُهُن


پیش از آن کین قبض، زنجیری شود

این که دل‌گیریست، پاگیری شود


رنج معقولت شود محسوس و فاش

تا نگیری این اشارت را به لاش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1861


ز آن جِرایِ(۵۰) خاص هر که آگاه شد

او سزای قرب و اِجری‌گاه(۵۱) شد


ز آن جِرای روح چون نُقصان(۵۲) شود

جانش از نُقصان آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَن‌زارِ(۵۳) رضا آشفته است


(۵۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری

(۵۱) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی

(۵۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۳) سَمَن‌زار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #353


در مَعاصی(۵۴) قبض ها دلگیر شد

قبض ها بعد از اَجل زنجیر شد


نُعْطِ مَنْ اَعْرَض هُنا عَنْ ذِکْرِنا

عیشَةً ضَنْکاً وَ نَجْزی بِالْعَمی


«هرکس در این دنیا از یادِ ما رُخ برتابد، ما نیز در عوض، 

زندگانیِ تنگی به او می‌دهیم و کوری را جزای او می‌سازیم.»  


قرآن کریم، سوره طهٔ (۲۰)، آیهٔ ۱۲۴

 Quran, Ta-Ha(#20), Line #124


«وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ.»


«و هر كس كه از ياد من اعراض كند، زندگيش تنگ شود و در روزِ قيامت نابينا محشورش سازيم.»


دزد چون مالِ کَسان را می‌بَرَد

قبض و دلتنگی دلش را می‌خَلَد(۵۵)


او همی‌گوید: عجب این قبض چیست؟

قبضِ آن مظلوم کز شرّت گریست


چون بدین قبض، التفاتی کم کُند

بادِ اصرار، آتشش را دَم کُند(۵۶)


(۵۴) مَعاصی: جمعِ معصیت، به معنی گناه‌ها

(۵۵) خَلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن

(۵۶) دَم کردن: دمیدن، آتش بر اثر دمیدن شعله ورتر می شود.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #80


مایده(۵۷) از آسمان در می‌رسید

بی‌صُداع(۵۸) و بی‌فروخت و بی‌خرید(۵۹)


در میانِ قومِ موسی چند کَس

بی‌ادب گفتند: کو سیر و عدس؟!


منقطع شد نان و خوان از آسمان

ماند رنجِ زرع و بیل و داسمان


(۵۷) مایده: طعام، سفرهٔ پر از نعمت

(۵۸) صُداع: دردسر، زحمت و مشقّت

(۵۹) فروخت و خرید: فروختن و خریدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #358


قبضِ دل، قبضِ عَوان(۶۰) شد لاجَرم

گشت محسوس آن معانی، زد عَلَم(۶۱)


غصّه‌ها زندان شده‌ست و چارْمیخ(۶۲)

غصّه بیخ است و بِرویَد شاخْ بیخ


بیخ پنهان بود، هم شد آشکار

قبض و بسطِ اندرون، بیخی شمار


چونکه بیخ بَد بُوَد، زودش بزن

تا نَرویَد زشت‌ْخاری در چمن


قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد ز بُن(۶۳)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۶۰) عَوان: پاسبان و مأمور اجرای حکم

(۶۱) زد عَلَم: نشانه زد، در اینجا: جلوه کرد، آشکار شد.

(۶۲) چارمیخ: چهارمیخ

(۶۳) بُن: ریشه، بنیاد، بیخ

------------------------

مجموع لغات:


(۱) الحان: جمع لحن به معنی آواز

(۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳) لا یُطاق: غیر قابل تحمّل، سخت

(۴) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۵) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

(۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۸) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده

(۹) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۱۰) هرچِت: هر چه تو را

(۱۱) ابتلا: امتحان کردن، آزمودن

(۱۲) جَنَّتُ الَمْأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

(۱۳) سرکُله: تاجِ سر، کلاه

(۱۴) دَرَج: درجه

(۱۵) اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.

(۱۶) نانبا: نانوا

(۱۷) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۱۸) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۱۹) قسّام: قسمت‌کننده.

(۲۰) مِفْتاحُ‌الصِّله: کلید بخشایش‌ها

(۲۱) صِلِه: پاداش، انعام، جایزه

(۲۲) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن

(۲۳) طاحون: آسی

(۲۴) خَستن: آزردن، زخمی ‌کردن

(۲۵) پا و دست: کنایه از وسیله و ابزار

(۲۶) شُکرباره: کسی که بسیار شکر می‌کند و عاشقِ شُکر است.

(۲۷) لوزینه: نوعی باقلواست که با مغز گردو می‌پزند. و تعبیرِ «سیر در لوزینه کردن» 

کنایه از باطل را به حق درآمیختن و زشتی را جامهٔ زیبا پوشاندن است.

(۲۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۹) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۳۰) مه‌ایست: مَایست، توقّف مکن

(۳۱) گز: واحد طول، زرع

(۳۲) اِصْبَع: انگشت

(۳۳) والِه: حيران، سرگشته.

(۳۴) سُرْمه: گردی است که از سنگ برّاقِ اَثْمَه تهیه کنند و 

آنرا به چشم کشند و چشم، نیروی بینایی‌اش افزایش یابد.

(۳۵) اِشْتِهار: شهرت و آوازه

(۳۶) حَدید: آهن

(۳۷) سامی: بلندمرتبه

(۳۸) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو

(۳۹) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود

(۴۰) بَدَست: وَجب

(۴۱) بِرّ: نیکی

(۴۲) بُرّ: گندم

(۴۳) مُعین: یار، یاری کننده 

(۴۴) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

(۴۵) تاجِ دار: سرِ دار، بالایِ دار، لایقِ دار

(۴۶) دو تُو: دوتا

(۴۷) زَفْت: در اینجا به ظاهر مهمّ و بزرگ.

(۴۸) فِسق: ناپاکی، آلودگی، فساد

(۴۹) اِتَّقُوا: پرهیز کنید، بترسید، تقوا پیشه کنید.

(۵۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری

(۵۱) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی

(۵۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۳) سَمَن‌زار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۵۴) مَعاصی: جمعِ معصیت، به معنی گناه‌ها

(۵۵) خَلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن

(۵۶) دَم کردن: دمیدن، آتش بر اثر دمیدن شعله ورتر می شود.

(۵۷) مایده: طعام، سفرهٔ پر از نعمت

(۵۸) صُداع: دردسر، زحمت و مشقّت

(۵۹) فروخت و خرید: فروختن و خریدن

(۶۰) عَوان: پاسبان و مأمور اجرای حکم

(۶۱) زد عَلَم: نشانه زد، در اینجا: جلوه کرد، آشکار شد.

(۶۲) چارمیخ: چهارمیخ

(۶۳) بُن: ریشه، بنیاد، بیخ


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


ما شادتریم یا تو ای جان

ما صاف‌تریم یا دل کان


در عشق خودیم جمله بی‌دل

در روی خودیم مست و حیران


ما مست‌تریم یا پیاله

ما پاکتریم یا دل و جان


در ما نگرید و در رخ عشق

ما خواجه عجبتریم یا آن


ایمان عشق است و کفر ماییم

در کفر نگه کن و در ایمان


ایمان با کفر شد هم‌آواز

از یک پرده زنند الحان


دانا چو نداند این سخن را

پس کی رسد این سخن به نادان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1922, Divan e Shams


ما شادتریم یا تو ای جان

ما صاف‌تریم یا دل کان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2840, Divan e Shams


تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده برپا

تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی


چه خوش است زر خالص چو به آتش اندر آید

چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی


مگریز ای برادر تو ز شعله‌های آذر

ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی


به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد

که خلیل زاده‌ای تو ز قدیم آشنایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shams


اگر نه عشق شمس‌الدین بدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را


بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود

اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams


عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چونکه جمال این بود رسم وفا چرا بود


لذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2259


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدان مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496


چون نباشد قوتی پرهیز به

در فرار لا یطاق آسان بجه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالک خود باشد اندر اتقوا


چون نباشد حفظ و تقوی زینهار

دور کن آلت بینداز اختیار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو