مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
بسوزانیم سودا و جنون را
درآشامیم هر دم موجِ خون را
حریفِ(۱) دوزخآشامانِ(۲) مستیم
که بشکافند سقفِ سبزگون را
چه خواهد کرد شمعِ لایَزالی(۳)؟
فلک را، وین دو شمعِ سرنگون(۴) را
فرو بُرّیم دستِ دزدِ غم را
که دزدیدهست عقلِ صد زبون را
شرابِ صِرفِ(۵) سلطانی بریزیم
بخوابانیم عقلِ ذوفُنون را
چو گردد مست، حَد بر وی برانیم
که از حَد بُرد تَزویر و فُسون را
اگر چه زوبَع(۶) و استادِ جملهست
چه داند حیلهٔ رَيْبَ الْـمَنُون(۷) را*
چنانش بیخود و سرمست سازیم
که چون آید، نداند راهِ چون را
چنان پیر و چنان عالِم فنا بِهْ
که تا عبرت شود لایَعْلَمُون(۸) را
کنون عالِم شود کز عشق جان داد
کنون واقف شود علمِ درون را
درونِ خانهٔ دل او ببیند
ستونِ این جهانِ بیستون را
که سرگردان بدین سرهاست گرنه
سکون بودی جهانِ بیسکون را
تنِ با سر نداند سرِّ کُن را
تنِ بیسر شناسد کاف و نون(۹) را**
یکی لحظه بنه سر ای برادر
چه باشد از برایِ آزمون را؟
یکی دَم رام کن از بهرِ سلطان
چنین سگ را چنین اسبِ حَرون(۱۰) را
تو دوزخ دان خودآگاهی ز عالم
فنا شو کم طلب این سَرفُزون را
چنان اندر صفاتِ حق فرو رو
که بَرنایی نبینی این برون را
چه جویی ذوقِ این آبِ سیه(۱۱) را؟
چه بویی سبزهٔ این بامِ تون را؟
خمش کردم، نیارم شرح کردن
ز رشک و غیرتِ هر خامِ دون را
نما ای شمسِ تبریزی کمالی
که تا نقصی نباشد کاف و نون را
* قرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیهٔ ۳۰
Quran, At-Tur(#52), Line #30
«أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْـمَنُونِ.»
«يا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.»
** قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲
Quran, Yaseen(#36), Line #82
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
(۱) حریف: همدم، یار
(۲) دوزخآشامان: کسانی که بر بلاها و تلخیها صبر کنند.
(۳) لایَزال: جاوید، زوال ناپذیر، شمعِ لایَزالی: کنایه از حق تعالی
(۴) دو شمعِ سرنگون: کنایه از خورشید و ماه
(۵) صِرف: خالص، ناب
(۶) زوبَع: شیطان، ابلیس
(۷) رَيْبَ الْـمَنُون: حوادث ناگوار، اشاره به آیهٔ ۳۰، سورهٔ طور(۵۲)
(۸) لایَعْلَمُون: کسانی که نمیدانند.
(۹) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶)
(۱۰) حَرون: سرکش، نافرمان
(۱۱) آبِ سیه: کنایه از هشیاری جسمی
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
بسوزانیم سودا و جنون را
درآشامیم هر دم موجِ خون را
حریفِ دوزخآشامانِ مستیم
که بشکافند سقفِ سبزگون را
چه خواهد کرد شمعِ لایَزالی؟
فلک را، وین دو شمعِ سرنگون را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688
بازگَرد از هست، سویِ نیستی
طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۱۲)
(۱۲) ربّانی: خداپرست، عارف
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690
کارگاهِ صُنعِ(۱۳) حق، چون نیستی است
پس بُرونِ کارگه بیقیمتی است
(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams
اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟
بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106
ور نمیتانی رضا دِه ای عَیار
گر خدا رنجت دهد بیاختیار
که بلایِ دوست تطهیرِ شماست
علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح و ظَفَر(۱۴) پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
هر که پایَندانِ(۱۵) وی شد وصلِ یار
او چه ترسد از شکست و کارزار؟
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۶)
(۱۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۱۵) پایَندان: ضامن، کفیل
(۱۶) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #730, Divan e Shams
دوزخآشامانِ جنّتبخش روزِ رستخیز
حاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۷) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۸) و سَنی(۱۹)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا
(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235
در گویّ(۲۰) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۱)
دست وادار از سِبالِ(۲۲) دیگران
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش
ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش
نغزجایی، دیگران را هم بکَش
(۲۰) گَو: گودال
(۲۱) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۲۲) سِبال: سبیل
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
فرو بُرّیم دستِ دزدِ غم را
که دزدیدهست عقلِ صد زبون را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رَو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams
از بندگیِ خدا مَلولم
زیرا که به جان گلوپرستم(۲۳)
خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً
از لفظِ رسول خوانده استم
چون بر دلِ من نشسته دودی
چون زود چو گَرد برنجستم؟
حدیث
«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ
بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»
«هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای
دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد.
خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
(۲۳) گلوپرست: حریص
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shams
مُطربِ عشقِ ابدم، زَخمهٔ عشرت بزنم
ریشِ طَرَب شانه کنم، سبلتِ(۲۴) غم را بِکَنَم
(۲۴) سِبلَت: سبیل
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
شرابِ صِرفِ سلطانی بریزیم
بخوابانیم عقلِ ذوفُنون را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1345, Divan e Shams
تو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۲۵)
چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِل
(۲۵) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
چو گردد مست، حَد بر وی برانیم
که از حَد بُرد تَزویر و فُسون را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدُزد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698
پی پَیاپی میبَر ار دوری ز اصل
تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
اگر چه زوبَع و استادِ جملهست
چه داند حیلهٔ رَيْبَ الْـمَنُون را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۲۶)
(۲۶) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #173
آن نمیدانست عقلِ پایسست
که سبو دایم ز جُو نآید دُرُست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیرِ خداوند نماند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
چنانش بیخود و سرمست سازیم
که چون آید، نداند راهِ چون را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams
یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق
گفتمش: چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش
گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهیی
پس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذُاالنّونِ(۲۷) خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بیچونِ خویش؟
(۲۷) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظ او معروف است.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
چنان پیر و چنان عالِم فنا بِهْ
که تا عبرت شود لایَعْلَمُون را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shams
اول بگیر آن جامِ مِهْ(۲۸)، بر کفّهٔ(۲۹) آن پیر نِهْ
چون مست گردد پیرِ دِه، رو سویِ مستان، ساقیا
(۲۸) مِه: بزرگ
(۲۹) کفّه: كفِ دست
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams
ای دل از این سرمست شو، هر جا رَوی، سرمست رو
تو دیگران را مست کن، تا او تو را دیگر دهد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
که سرگردان بدین سرهاست گرنه
سکون بودی جهانِ بیسکون را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زان شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
یکی لحظه بنه سر ای برادر
چه باشد از برایِ آزمون را؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
مَگُریز، ای برادر، تو ز شعلههایِ آذر
ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
یکی دَم رام کن از بهرِ سلطان
چنین سگ را چنین اسبِ حَرون را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۰)
هست آن سلطانِ دلها منتظر
(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
تو دوزخ دان خودآگاهی ز عالم
فنا شو کم طلب این سَرفُزون را
عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۶۴
Poem(Qazal)# 264, Divan e Attar
اگر صد سال روز و شب ریاضت میکشی دائم
مباش ایمن، یقین میدان که نَفسَت در کمین باشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
چنان اندر صفاتِ حق فرو رو
که بَرنایی نبینی این برون را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیبِ(۳۱) رب
(۳۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
چه جویی ذوقِ این آبِ سیه را؟
چه بویی سبزهٔ این بامِ تون را؟
حدیث
«إيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ.»
«از سبزهٔ گلخن بپرهیزید.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جُویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این همه رغبت شگُفت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
نما ای شمسِ تبریزی کمالی
که تا نقصی نباشد کاف و نون را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256
آن که در تُون زاد و، پاکی را ندید
بویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #257
قصهٔ آن دَبّاغ که در بازارِ عَطّاران از بویِ عِطر و مُشک بیهوش و رنجور شد.
آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونکه در بازارِ عَطّاران رسید
بویِ عطرش زد ز عطّارانِ راد
تا بگردیدش سَر و بر جا فتاد
همچو مُردار اوفتاد او بیخبر
نیم روز اندر میانِ رهگذر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719
آفتابی در سخن آمد که خیز
که بر آمد روز بَرجه کم ستیز
تو بگویی: آفتابا کو گواه؟
گویدت: ای کور از حق دیده خواه
روز روشن، هر که او جوید چراغ
عین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۳۲)
ور نمیبینی، گمانی بُردهای
که صباحست و، تو اندر پَردهای
کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش
خامُش و، در انتظارِ فضل باش
در میان روز گفتن: روز کو؟
خویش رسوا کردن است ای روزجو
صبر و خاموشی جذوب(۳۳) رحمت است
وین نشان جُستن، نشان علّت است
أنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ تو
آید از جانان جزای أنصِتُوا
(۳۲) بلاغ: دلالت
(۳۳) جَذوب: بسیار جذب کننده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #260
جمع آمد خلق بر وی آن زمان
جُملگان لٰاحَوْلگُو، درمانکُنان
آن یکی کف بر دلِ او میبراند
وز گُلاب آن دیگری بر وی فشاند
او نمیدانست کاندر مَرْتَعه(۳۴)
از گلاب آمد وَرا آن واقعه
آن یکی دستش همیمالید و سَر
وآن دگر کَهْگِل همیآورد تر
آن بخورِ عُود و شِکَّر زد به هم
وآن دگر از پوشِشَش میکرد کم
وآن دگر نبضش، که تا چون میجهد؟
وآن دگر بوی از دهانش میستد
تا که می خوردهست و یا بَنگ(۳۵) و حَشیش(۳۶)؟
خلق درماندند اندر بیهُشیش
پس خبر بُردند خویشان را شتاب
که فلان افتاده است آنجا خراب
کس نمیداند که چون مصروع(۳۷) گشت
یا چه شد کو را فتاد از بام، طشت
(۳۴) مَرْتَعه: چراگاه، منظور بازار عطّاران است که محلّی خوشبو و دلنواز است.
(۳۵) بَنگ: گردی که از کوبیدن برگها و سرشاخههای گُلدار گیاه شاهدانه گیرند که خاصیت تخدیری دارد.
(۳۶) حَشیش: نوعی مادّهٔ تخدیر کننده که از سرشاخههای گُلدار گیاه شاهدانه به دست میآید.
(۳۷) مَصْروع: آن که دچار صَرْع و غش است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2061
دردمندی کِش ز بام افتاد طشت
زو نهان کردیم حق، پنهان نگشت
و آنکه او جاهل بُد از دردش بعید
چند بنمودند و، او آن را ندید
آینهٔ دل صاف باید تا در او
واشناسی صورتِ زشت از نکو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #269
یک برادر داشت آن دَبّاغِ زَفْت
گُرْبُز(۳۸) و دانا، بیآمد زود تفت(۳۹)
اندکی سِرگینِ سگ در آستین
خلق را بشْکافت و آمد با حَنین(۴۰)
گفت: من رنجش همیدانم ز چیست
چون سبب دانی، دوا کردن جَلیست(۴۱)
چون سبب معلوم نبْود، مشکل است
دارویِ رنج و، در آن صد مَحْمِل(۴۲) است
چون بدانستی سبب را، سهل شد
دانشِ اسباب، دفعِ جهل شد
گفت با خود: هستش اندر مغز و رَگ
تُوی بر تُو بُویِ آن سِرگینِ سگ
تا میان اندر حَدَث او تا به شب
غرقِ دبّاغیست او روزیطلب
پس چنین گفتست جالینوسِ مِه(۴۳)
آنچه عادت داشت بیمار، آنْش دِه
کز خلافِ عادت است آن رنجِ او
پس دوایِ رنجش از معتاد، جو
چون جُعَل گشتست از سِرگینکشی
از گُلاب آید جُعَل را بیهُشی
هم از آن سِرگین سَگ دارویِ اوست
که بِدآن او را همی مُعتاد و خوست
اَلْخَبیثات لِلْخبیثین را بخوان
رُو و پُشتِ این سخن را باز دان
قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶
Quran, An-Noor(#24), Line #26
«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ …»
«زنان ناپاک براى مردان ناپاک و مردان ناپاک براى زنان ناپاک و
زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاک …»
ناصحان او را به عنبر(۴۴) یا گُلاب
می دوا سازند بهرِ فتحِ باب(۴۵)
مر خبیثان را نسازد طیّبات
درخور و لایق نباشد ای ثِقات(۴۶)
(۳۸) گُرْبُز: زیرک، دانا، هوشیار
(۳۹) تَفْت: تند، تیز، با حرارت، شتاب
(۴۰) حَنین: فریاد زدن از روی اندوه و یا شادی
(۴۱) جلی: واضح، روشن، آشکار
(۴۲) مَحْمِل: آنچه که در آن چیزی و یا کسی را حمل کنند.
(۴۳) مِه: بزرگ
(۴۴) عَنْبَر: مادّهای است چرب و خوشبو که از داخل دستگاه گوارش ماهیِ عنبر میگیرند. عنبر خالص آن است که روی آتش تماماً بسوزد.
(۴۵) فَتْحِ باب: گشودنِ در. گشودنِ در نجات و صلاح.
(۴۶) ثِقات: انسانهای قابلِ اعتماد
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟
«ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هویٰ و هوس پاک نشده است،
چون همراهِ وسوسههای شیطانِ بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد
که آدمی به هر جا روی آورد، ذاتِ حضرتِ حق در آن جا متجلّی است؟»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115
«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»
«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۴۷)
او ز هر شهری، ببیند آفتاب
حق پدید است از میانِ دیگران
همچو ماه، اندر میانِ اختران(۴۸)
(۴۷) فتحِ باب: گشودن در
(۴۸) اَختَران: ستارگان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1405
رُو و سَر در جامهها پیچیدهاید
لاجَرَم با دیده و نادیدهاید
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179
«…وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا…»
«…و آنان را چشمهايى است كه بدان نمىبينند…»
آدمی دید است و باقی پوست است
دید، آن است آن، که دیدِ دوست است
چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ
دوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْ
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق
است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیرِ خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۴۹) عشق این باشد بگو
(۴۹) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283
چون ز عِطرِ وَحی کژ گشتند و گُم
بُد فَغانْشان که تَطَیَّرْنا بِکُمْ
از آنرو که حقستیزان، از بوی دلاویز وحی و رایحهٔ جانبخش الهی گمراه و منحرف شدند،
فریاد برداشتند که: «ما به شما فال بد میزنیم.»
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸
Quran, Yaseen(#36), Line #18
«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»
«گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد
و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.»
رنج و بیماریست ما را این مقال(۵۰)
نیست نیکو وَعْظتان ما را به فال
گر بیآغازید نُصْحی آشکار
ما کنیم آن دَم شما را سنگسار
ما به لَغْو و لَهْو(۵۱)، فربه گشتهایم
در نصیحت خویش را نسْرشتهایم
هست قُوتِ ما دروغ و لاف و لاغ
شورشِ معدهست ما را زین بَلاغ(۵۲)
رنج را صدتُو و افزون میکنید
عقل را دارو به افْیُون میکنید
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۷
Quran, Yaseen(#36), Line #17
«وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.»
«و بر عهده ما جز پيامرسانيدن آشكارا هيچ نيست.»
(۵۰) مقال: گفتار
(۵۱) لَغْو و لَهْو: گفتار و عملِ بیهوده
(۵۲) بَلاغ: نصیحت
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1392
دیده این شاهان ز عامه خوفِ جان
کین گُرُه کورند و، شاهان بینشان
چون که حکم اندر کفِ رندان(۵۳) بُوَد
لاجَرَم ذَاالنُّون در زندان بُوَد
یک سواره میرود شاهِ عظیم
در کفِ طفلان چنین دُرِّ یتیم(۵۴)
دُرِّ چه؟ دریا نهان در قطرهیی
آفتابی مخفی اندر ذرّهیی
آفتابی خویش را ذرّه نمود
و اندک اندک، رویِ خود را برگشود
جُملۀ ذرّات در وی محو شد
عالَم از وی مست گشت و، صَحْو شد
چون قلم در دستِ غدّاری(۵۵) بُوَد
بیگمان منصور بر داری بُوَد
چون سفیهان راست این کار و کیا
لازم آمد یَقْتُلُون الْاَنْبیا
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۱
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #91
«…فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»
«…بگو: اگر شما ايمان آورده بوديد، از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مىكشتيد؟»
انبیا را گفته قومِ راهْ گم
از سَفَه: اِنّاٰ تَطَیَّرْنَا بِکُمْ
قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸
Quran, Yaseen(#36), Line #18
«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»
«گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد
و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.»
جهلِ ترسا بین، امان انگیخته
ز آن خداوندی که گشت آویخته
چون به قولِ اوست مصلوبِ جُهود
پس مَر او را امن کَی تاند نمود؟
قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۵۷
Quran, An-Nisaa(#4), Line #157
«وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ
وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا.»
«و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم.
و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد.
هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مىكردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند.
تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند.»
چون دلِ آن شاه، زیشان خون بُوَد
عصمتِ وَ اَنْتَ فیهِمْ چُون بُوَد؟
قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۳۳
Quran, Al-Anfaal(#8), Line #33
«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.»
«تا آنگاه كه تو در ميانشان هستى خدا عذابشان نكند و
تا آنگاه كه از خدا آمرزش مىطلبند، نيز خدا عذابشان نخواهد كرد.»
زرِّ خالص را و، زرگر را خطر
باشد از قَلّابِ(۵۶) خاین بیشتر
یوسفان از رَشکِ زشتان مخفیاند
کز عدو خوبان در آتش میزیند
یوسفان از مکرِ اِخْوان در چَهاند
کز حسد، یوسف به گُرگان میدهند
از حسد بر یوسفِ مصری چه رفت؟
این حسد اندر کمین، گُرگی است زَفْت
لاجَرَم زین گُرگ، یعقوبِ حلیم
داشت بر یوسف، همیشه خوف و بیم
گرگِ ظاهر، گِردِ یوسف خود نگشت
این حسد در فعل، از گُرگان گذشت
زخم کرد این گرگ، وز عُذرِ لَبِق(۵۷)
آمده کِانّاٰ ذَهَبْناٰ نَسْتَبِق
صد هزاران گرگ را این مکر نیست
عاقبت رسوا شود این گرگ، بیست
قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۷
Quran, Yusuf(#12), Line #17
«قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا
فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ.»
«گفتند: اى پدر، ما به اسبتاختن رفته بوديم و يوسف را نزد كالاى خود گذاشته بوديم،
گرگ او را خورد. و هر چند هم كه راست بگوييم تو سخن ما را باور ندارى.»
(۵۳) رندان: جمع رِنْد معانی بسیار دارد، ولی در این بیت به معنی اوباش و فاجر و لاابالی است.
(۵۴) دُرِّ یتیم: مروارید درشت و آبدار که به تنهایی در درون صدف پرورش یابد، مروارید گرانبها، مروارید یک دانه.
(۵۵) غَدّار: حیلهگر، خیانت کار
(۵۶) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی میزند.
(۵۷) لَبِق: خوش خلق، عُذری مقبول و منطقی از نظر من ذهنی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283
معالجه کردنِ برادرِ دبّاغ، دبّاغ را به خُفیه به بویِ سِرْگین
خلق را میرانْد از وی آن جوان
تا علاجش را نبینند آن کسان
سَر به گوشش بُرد همچون رازْگو
پس نهاد آن چیز بر بینیِّ او
کو به کف، سِرگینِ سگ ساییده بود
دارویِ مغزِ پلید، آن دیده بود
ساعتی شد، مَرد جُنبیدن گرفت
خلق گفتند: این فسونی بُد شگفت
کین بخواند افسون، به گوشِ او دمید
مُرده بود، افسون به فریادش رسید
جُنبشِ اهل فَساد آن سو بُوَد
که زِنا و غمزه و ابرو بُوَد
هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست
لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنیست
مشرکان را زآن نَجس خواندهست حق
کاندرونِ پُشک(۵۸) زادند از سَبَق(۵۹)
قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۲۸
Quran, At-Tawba(#9), Line #28
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا …»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، مشركان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجد الحرام نزديک شوند ….»
کِرم کو زاده است در سِرگین، اَبَد
مینگرداند به عنبر، خُویِ خَود
چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ(۶۰) نور
او همه جسم است، بیدل چون قُشور(۶۱)
ور زِ رَشِّ نور، حق قسمیش داد
همچو رسمِ مِصر، سِرگین مرغ زاد
لیک نه مرغِ خسیسِ خانگی
بلک مرغِ دانش و فرزانگی
(۵۸) پُشک: سرگینِ گاو و گوسفند و شتر
(۵۹) سَبَق: در اینجا منظور ازل است. (مقابلِ اَبَد).
(۶۰) رَشّ: پاشیدن
(۶۱) قُشور: جمع قِشر به معنی پوست
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760
حق، فِشانْد آن نور را بر جانها
مُقبِلان(۶۲) برداشته دامانها
و آن نثارِ نور را او یافته
روی، از غیرِ خدا برتافته
هر که را دامانِ عشقی نا بُده
ز آن نثارِ نور، بیبهره شده
حدیث
«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ.
فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»
«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید.
هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»
جُزوها را رویها سویِ کُل است
بلبلان را عشقْبازی با گُل است
گاو را رنگ از برون و، مرد را
از درون جُو رنگِ سُرخ و زرد را
رنگهایِ نیک از خُمِّ صفاست
رنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۶۳) جفاست(۶۴)
صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیف
لَعْنَةُالله، بویِ آن رنگِ کثیف
قرآن کریم، سوره بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۱۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #138
«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »
«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»
آنچه از دریا به دریا میرود
از همانجا کآمد، آنجا میرود
از سَرِ کُه، سیلهایِ تیزْرَوْ
وز تنِ ما، جانِ عشقآمیزْ رَو
(۶۲) مُقبِل: نیکبخت
(۶۳) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن
(۶۴) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #186
مُفترِق(۶۵) شد آفتابِ جانها
در درونِ روزنِ ابدانها
چون نظر در قُرص داری، خود یکی است
وآنکه شد محجوبِ ابدان، در شکی است
تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد
نفسِ واحد، روحِ انسانی بُوَد
چونکه حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُ
مُفترِق هرگز نگردد نورِ او
حدیث
«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ.
فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»
«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید.
هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»
(۶۵) مُفترِق: پراکنده شوند
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #301
تو بِدآن مانی، کز آن نوری، تهی
زآنکه بینی بر پلیدی مینهی
از فراقت زرد شد رُخسار و رُو
برگِ زردی، میوهٔ ناپُخته تو
دیگ ز آتش شد سیاه و دُودْفام
گوشتْ از سختی چنین مانده است خام
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #156
گفت او: گر اَبْلَهم من در ادب
زیرکم اندر وفا و در طلب
گفت: ادب این بود خود که دیده شد
آن دگر را خود همی دانی تو لُدّ(۶۶)
(۶۶) لُدّ: دشمنِ سرسخت
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211
این حکایت را بِدآن گفتم که تا
لاف کم بافی، چو رسوا شد خطا
مر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۶۷)
این بُدهستت اجتهاد و اعتقاد
چون زنِ صوفی تو خاین بودهای
دامِ مکر اندر دغَا بگشودهای
که زِ هر ناشُستهرُویی(۶۸) گَپزنی(۶۹)
شرم داری وز خدایِ خویش نی
(۶۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده
(۶۸) ناشُستهرُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.
(۶۹) گَپْزن: حرفِ مفتزن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225
من همی دانستمت پیش از وِصال
که نِکُورُویی، ولیکن بَدخِصال
من همی دانستمت پیش از لقا
کز ستیزه، راسخی اندر شَقا(۷۰)
چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۷۱)
دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمش
(۷۰) شَقا: بدبختی و شقاوت
(۷۱) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #304
هشت سالت جُوش دادم در فراق
کم نشد یک ذرّه خامیت و نفاق
غورهٔ تو سنگّْبسته(۷۲) کز سَقام(۷۳)
غورهها اکنون مَویزند و، تو خام
(۷۲) سنگّْبسته: سفت و سخت، کال
(۷۳) سَقام: بیماری
------------------------
مجموع لغات:
(۱) حریف: همدم، یار
(۲) دوزخآشامان: کسانی که بر بلاها و تلخیها صبر کنند.
(۳) لایَزال: جاوید، زوال ناپذیر، شمعِ لایَزالی: کنایه از حق تعالی
(۴) دو شمعِ سرنگون: کنایه از خورشید و ماه
(۵) صِرف: خالص، ناب
(۶) زوبَع: شیطان، ابلیس
(۷) رَيْبَ الْـمَنُون: حوادث ناگوار، اشاره به آیهٔ ۳۰، سورهٔ طور(۵۲)
(۸) لایَعْلَمُون: کسانی که نمیدانند.
(۹) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶)
(۱۰) حَرون: سرکش، نافرمان
(۱۱) آبِ سیه: کنایه از هشیاری جسمی
(۱۲) ربّانی: خداپرست، عارف
(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۱۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۱۵) پایَندان: ضامن، کفیل
(۱۶) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت
(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا
(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۲۰) گَو: گودال
(۲۱) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۲۲) سِبال: سبیل
(۲۳) گلوپرست: حریص
(۲۴) سِبلَت: سبیل
(۲۵) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن
(۲۶) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار
(۲۷) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظ او معروف است.
(۲۸) مِه: بزرگ
(۲۹) کفّه: كفِ دست
(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی
(۳۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
(۳۲) بلاغ: دلالت
(۳۳) جَذوب: بسیار جذب کننده
(۳۴) مَرْتَعه: چراگاه، منظور بازار عطّاران است که محلّی خوشبو و دلنواز است.
(۳۵) بَنگ: گردی که از کوبیدن برگها و سرشاخههای گُلدار گیاه شاهدانه گیرند که خاصیت تخدیری دارد.
(۳۶) حَشیش: نوعی مادّهٔ تخدیر کننده که از سرشاخههای گُلدار گیاه شاهدانه به دست میآید.
(۳۷) مَصْروع: آن که دچار صَرْع و غش است.
(۳۸) گُرْبُز