Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #946

برنامه شماره ۹۴۶ گنج حضور

  • Currently 4.16/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 170 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۶ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۷ ژانویه ۲۰۲۲ -  ۲۸ دی



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۶ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت 

متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت PDF


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


بسوزانیم سودا و جنون را

درآشامیم هر دم موجِ خون را


حریفِ(۱) دوزخ‌آشامانِ(۲) مستیم

که بشکافند سقفِ سبزگون را


چه خواهد کرد شمعِ لایَزالی(۳)؟

فلک را، وین دو شمعِ سرنگون(۴) را


فرو بُرّیم دستِ دزدِ غم را

که دزدیده‌ست عقلِ صد زبون را


شرابِ صِرفِ(۵) سلطانی بریزیم

بخوابانیم عقلِ ذوفُنون را


چو گردد مست، حَد بر وی برانیم

که از حَد بُرد تَزویر و فُسون را


اگر چه زوبَع(۶) و استادِ جمله‌ست

چه داند حیلهٔ رَيْبَ الْـمَنُون(۷) را*


چنانش بیخود و سرمست سازیم

که چون آید، نداند راهِ چون را


چنان پیر و چنان عالِم فنا بِهْ

که تا عبرت شود لایَعْلَمُون(۸) را


کنون عالِم شود کز عشق جان داد

کنون واقف شود علمِ درون را


درونِ خانهٔ دل او ببیند

ستونِ این جهانِ بی‌ستون را


که سرگردان بدین سرهاست گرنه

سکون بودی جهانِ بی‌سکون را


تنِ با سر نداند سرِّ کُن را

تنِ بی‌سر شناسد کاف و نون(۹) را**


یکی لحظه بنه سر ای برادر

چه باشد از برایِ آزمون را؟


یکی دَم رام کن از بهرِ سلطان

چنین سگ را چنین اسبِ حَرون(۱۰) را


تو دوزخ دان خودآگاهی ز عالم

فنا شو کم طلب این سَرفُزون را


چنان اندر صفاتِ حق فرو رو

که بَرنایی نبینی این برون را


چه جویی ذوقِ این آبِ سیه(۱۱) را؟

چه بویی سبزهٔ این بامِ تون را؟


خمش کردم، نیارم شرح کردن

ز رشک و غیرتِ هر خامِ دون را


نما ای شمسِ تبریزی کمالی

که تا نقصی نباشد کاف و نون را


* قرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, At-Tur(#52), Line #30


«أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْـمَنُونِ.»


«يا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.»


** قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


(۱) حریف: همدم، یار

(۲) دوزخ‌آشامان: کسانی که بر بلاها و تلخی‌ها صبر کنند.

(۳) لایَزال: جاوید، زوال‌ ناپذیر، شمعِ لایَزالی: کنایه از حق تعالی

(۴) دو شمعِ سرنگون: کنایه از خورشید و ماه

(۵) صِرف: خالص، ناب

(۶) زوبَع: شیطان، ابلیس

(۷) رَيْبَ الْـمَنُون: حوادث ناگوار، اشاره به آیهٔ ۳۰، سورهٔ طور(۵۲)

(۸) لایَعْلَمُون: کسانی که نمی‌دانند.

(۹) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶)

(۱۰) حَرون: سرکش، نافرمان

(۱۱) آبِ سیه: کنایه از هشیاری جسمی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


بسوزانیم سودا و جنون را

درآشامیم هر دم موجِ خون را


حریفِ دوزخ‌آشامانِ مستیم

که بشکافند سقفِ سبزگون را


چه خواهد کرد شمعِ لایَزالی؟

فلک را، وین دو شمعِ سرنگون را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688


بازگَرد از هست، سویِ نیستی

طالبِ رَبّی و ربّانیستی(۱۲)


(۱۲) ربّانی: خداپرست، عارف

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ(۱۳) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است


(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟ 


بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106


ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار 

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلایِ دوست تطهیرِ شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


 هر که را فتح و ظَفَر(۱۴) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۱۵) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۶)


(۱۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۱۵) پایَندان: ضامن، کفیل

(۱۶) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #730, Divan e Shams


دوزخ‌آشامانِ جنّت‌بخش روزِ رستخیز

حاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۸) و سَنی(۱۹)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۲۰) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۱)

دست وادار از سِبالِ(۲۲) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۲۰) گَو: گودال

(۲۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۲۲) سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


فرو بُرّیم دستِ دزدِ غم را

که دزدیده‌ست عقلِ صد زبون را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


از بندگیِ خدا مَلولم

زیرا که به جان گلوپرستم(۲۳)


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده استم


چون بر دلِ من نشسته دودی

چون زود چو گَرد برنجستم؟  


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


(۲۳) گلوپرست: حریص

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shams


مُطربِ عشقِ ابدم، زَخمهٔ عشرت بزنم

ریشِ طَرَب شانه کنم، سبلتِ(۲۴) غم را بِکَنَم


(۲۴) سِبلَت: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


شرابِ صِرفِ سلطانی بریزیم

بخوابانیم عقلِ ذوفُنون را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1345, Divan e Shams


تو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۲۵)

چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِل


(۲۵) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


چو گردد مست، حَد بر وی برانیم

که از حَد بُرد تَزویر و فُسون را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502


خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد   

وانگه از خود بی ‏‌ز خود چیزی بدُزد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698


پی پَیاپی می‌بَر ار دوری ز اصل

تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


اگر چه زوبَع و استادِ جمله‌ست

چه داند حیلهٔ رَيْبَ الْـمَنُون را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۲۶)


(۲۶) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #173


آن نمی‌دانست عقلِ پای‌سست

که سبو دایم ز جُو نآید دُرُست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیرِ خداوند نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


چنانش بیخود و سرمست سازیم

که چون آید، نداند راهِ چون را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shams


یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق

گفتمش: چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویش


گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهیی

پس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذُاالنّونِ(۲۷) خویش


زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر

چون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چونِ خویش؟


(۲۷) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظ او معروف است.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


چنان پیر و چنان عالِم فنا بِهْ

که تا عبرت شود لایَعْلَمُون را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shams


اول بگیر آن جامِ مِهْ(۲۸)، بر کفّهٔ(۲۹) آن پیر نِهْ

چون مست گردد پیرِ دِه، رو سویِ مستان، ساقیا


(۲۸) مِه: بزرگ

(۲۹) کفّه: كفِ دست

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


ای دل از این سرمست شو، هر جا رَوی، سرمست رو

تو دیگران را مست کن، تا او تو را دیگر دهد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


که سرگردان بدین سرهاست گرنه

سکون بودی جهانِ بی‌سکون را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زان شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


یکی لحظه بنه سر ای برادر

چه باشد از برایِ آزمون را؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


مَگُریز، ای برادر، تو ز شعله‌هایِ آذر

ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


یکی دَم رام کن از بهرِ سلطان

چنین سگ را چنین اسبِ حَرون را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888


از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۰) 

هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر 


(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


تو دوزخ دان خودآگاهی ز عالم

فنا شو کم طلب این سَرفُزون را


عطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۶۴

Poem(Qazal)# 264, Divan e Attar


اگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دائم

مباش ایمن، یقین می‌دان که نَفسَت در کمین باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


چنان اندر صفاتِ حق فرو رو

که بَرنایی نبینی این برون را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیبِ(۳۱) رب


(۳۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


چه جویی ذوقِ این آبِ سیه را؟

چه بویی سبزهٔ این بامِ تون را؟


حدیث 


«إيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ.»


«از سبزهٔ گلخن بپرهیزید.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785


چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان  

بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ 


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053


گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟   

کاحمقان را این همه رغبت شگُفت‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


نما ای شمسِ تبریزی کمالی

که تا نقصی نباشد کاف و نون را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256


آن که در تُون زاد و، پاکی را ندید

بویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #257


قصهٔ آن دَبّاغ که در بازارِ عَطّاران از بویِ عِطر و مُشک بیهوش و رنجور شد.


آن یکی افتاد بیهوش و خمید

چونکه در بازارِ عَطّاران رسید


بویِ عطرش زد ز عطّارانِ راد

تا بگردیدش سَر و بر جا فتاد


همچو مُردار اوفتاد او بی‌خبر

نیم روز اندر میانِ رهگذر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که بر آمد روز بَرجه کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روز روشن، هر که او جوید چراغ

عین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۳۲)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ای


کوریِ خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


در میان روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردن است ای روزجو


صبر و خاموشی جذوب(۳۳) رحمت است

وین نشان جُستن، نشان علّت است


أنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


(۳۲) بلاغ: دلالت

(۳۳) جَذوب: بسیار جذب کننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #260


جمع آمد خلق بر وی آن زمان

جُملگان لٰاحَوْل‌گُو، درمان‌کُنان


آن یکی کف بر دلِ او می‌براند

وز گُلاب آن دیگری بر وی فشاند


او نمی‌دانست کاندر مَرْتَعه(۳۴)

از گلاب آمد وَرا آن واقعه


آن یکی دستش همی‌مالید و سَر

وآن دگر کَهْگِل همی‌آورد تر


آن بخورِ عُود و شِکَّر زد به هم

وآن دگر از پوشِشَش می‌کرد کم


وآن دگر نبضش، که تا چون می‌جهد؟

وآن دگر بوی از دهانش می‌ستد


تا که می خورده‌ست و یا بَنگ(۳۵) و حَشیش(۳۶)؟

خلق درماندند اندر بیهُشیش


پس خبر بُردند خویشان را شتاب

که فلان افتاده است آنجا خراب


کس نمی‌داند که چون مصروع(۳۷) گشت

یا چه شد کو را فتاد از بام، طشت


(۳۴) مَرْتَعه: چراگاه، منظور بازار عطّاران است که محلّی خوشبو و دلنواز است.

(۳۵) بَنگ: گردی که از کوبیدن برگ‌ها و سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه گیرند که خاصیت تخدیری دارد.

(۳۶) حَشیش: نوعی مادّهٔ تخدیر کننده که از سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه به دست می‌آید.

(۳۷) مَصْروع: آن که دچار صَرْع و غش است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2061


دردمندی کِش ز بام افتاد طشت

زو نهان کردیم حق، پنهان نگشت


و آنکه او جاهل بُد از دردش بعید

چند بنمودند و، او آن را ندید


آینهٔ دل صاف باید تا در او

واشناسی صورتِ زشت از نکو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #269


یک برادر داشت آن دَبّاغِ زَفْت

گُرْبُز(۳۸) و دانا، بیآمد زود تفت(۳۹)


اندکی سِرگینِ سگ در آستین

خلق را بشْکافت و آمد با حَنین(۴۰)


گفت: من رنجش همی‌دانم ز چیست

چون سبب دانی، دوا کردن جَلی‌ست(۴۱)


چون سبب معلوم نبْود، مشکل است

دارویِ رنج و، در آن صد مَحْمِل(۴۲) است


چون بدانستی سبب را، سهل شد

دانشِ اسباب، دفعِ جهل شد


گفت با خود: هستش اندر مغز و رَگ

تُوی بر تُو بُویِ آن سِرگینِ سگ


تا میان اندر حَدَث او تا به شب

غرقِ دبّاغی‌ست او روزی‌طلب


پس چنین گفتست جالینوسِ مِه(۴۳)

آنچه عادت داشت بیمار، آنْش دِه


کز خلافِ عادت است آن رنجِ او

پس دوایِ رنجش از معتاد، جو


چون جُعَل گشتست از سِرگین‌کشی

از گُلاب آید جُعَل را بیهُشی


هم از آن سِرگین سَگ دارویِ اوست

که بِدآن او را همی مُعتاد و خوست


اَلْخَبیثات لِلْخبیثین را بخوان

رُو و پُشتِ این سخن را باز دان


قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶

Quran, An-Noor(#24), Line #26


«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ …»


«زنان ناپاک براى مردان ناپاک و مردان ناپاک براى زنان ناپاک و 

زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاک …»


ناصحان او را به عنبر(۴۴) یا گُلاب

می دوا سازند بهرِ فتحِ باب(۴۵)


مر خبیثان را نسازد طیّبات

درخور و لایق نباشد ای ثِقات(۴۶)


(۳۸) گُرْبُز: زیرک، دانا، هوشیار

(۳۹) تَفْت: تند، تیز، با حرارت، شتاب

(۴۰) حَنین: فریاد زدن از روی اندوه و یا شادی

(۴۱) جلی: واضح، روشن، آشکار

(۴۲) مَحْمِل: آنچه که در آن چیزی و یا کسی را حمل کنند.

(۴۳) مِه: بزرگ

(۴۴) عَنْبَر: مادّه‌ای است چرب و خوشبو که از داخل دستگاه گوارش ماهیِ عنبر می‌گیرند. عنبر خالص آن است که روی آتش تماماً بسوزد.

(۴۵) فَتْحِ باب: گشودنِ در. گشودنِ در نجات و صلاح.

(۴۶) ثِقات: انسان‌های قابلِ اعتماد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398


چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را

کِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟


«ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هویٰ و هوس پاک نشده است، 

چون همراهِ وسوسه‌های شیطانِ بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد 

که آدمی به هر جا روی آورد، ذاتِ حضرتِ حق در آن جا متجلّی است؟»


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115


«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»


«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»


هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۴۷)

او ز هر شهری، ببیند آفتاب


حق پدید است از میانِ دیگران

همچو ماه، اندر میانِ اختران(۴۸)


(۴۷) فتحِ باب: گشودن در

(۴۸) اَختَران: ستارگان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1405


رُو و سَر در جامه‌ها پیچیده‌اید

لاجَرَم با دیده و نادیده‌اید


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179


«وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا»


«…و آنان را چشمهايى است كه بدان نمى‌بينند…»


آدمی دید است و باقی پوست است

دید، آن است آن، که دیدِ دوست است


چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ

دوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724


حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ

نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم


عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، 

زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.


حدیث


«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» 


«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362


کوری عشق‌ست این کوریِّ من

حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن


آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق 

است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.


کورم از غیرِ خدا، بینا بدو

مقتضایِ(۴۹) عشق این باشد بگو


(۴۹) مقتضا: لازمه، اقتضا شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283


چون ز عِطرِ وَحی کژ گشتند و گُم

بُد فَغانْشان که تَطَیَّرْنا بِکُمْ


از آنرو که حق‌ستیزان، از بوی دلاویز وحی و رایحهٔ جانبخش الهی گمراه و منحرف شدند، 

فریاد برداشتند که: «ما به شما فال بد می‌زنیم.»


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸

Quran, Yaseen(#36), Line #18


«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»


«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد 

و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»


رنج و بیماری‌ست ما را این مقال(۵۰)

نیست نیکو وَعْظتان ما را به فال


گر بیآغازید نُصْحی آشکار

ما کنیم آن دَم شما را سنگسار


ما به لَغْو و لَهْو(۵۱)، فربه گشته‌ایم

در نصیحت خویش را نسْرشته‌ایم


هست قُوتِ ما دروغ و لاف و لاغ

شورشِ معده‌ست ما را زین بَلاغ(۵۲)


رنج را صدتُو و افزون می‌کنید

عقل را دارو به افْیُون می‌کنید


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۷

Quran, Yaseen(#36), Line #17


«وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.»


«و بر عهده ما جز پيام‌رسانيدن آشكارا هيچ نيست.»


(۵۰) مقال: گفتار

(۵۱) لَغْو و لَهْو: گفتار و عملِ بیهوده

(۵۲) بَلاغ: نصیحت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1392


دیده این شاهان ز عامه خوفِ جان

کین گُرُه کورند و، شاهان بی‏‌نشان


چون که حکم اندر کفِ رندان(۵۳) بُوَد

لاجَرَم ذَاالنُّون در زندان بُوَد


یک سواره می‌رود شاهِ عظیم

در کفِ طفلان چنین دُرِّ یتیم(۵۴)


دُرِّ چه؟ دریا نهان در قطره‌‏‌یی

آفتابی مخفی اندر ذرّه‌‏یی


آفتابی خویش را ذرّه نمود

و اندک اندک، رویِ خود را برگشود


جُملۀ‏ ذرّات در وی محو شد

عالَم از وی مست گشت و، صَحْو شد


چون قلم در دستِ غدّاری(۵۵) بُوَد

بی‏‌گمان منصور بر داری بُوَد


چون سفیهان راست این کار و کیا

لازم آمد یَقْتُلُون الْاَنْبیا


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۱

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #91


«…فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»


«…بگو: اگر شما ايمان آورده بوديد، از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى‌كشتيد؟»


انبیا را گفته قومِ راهْ گم

از سَفَه: اِنّاٰ تَطَیَّرْنَا بِکُمْ‏ 


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸

Quran, Yaseen(#36), Line #18


«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»


«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد 

و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»


جهلِ ترسا بین، امان انگیخته

ز آن خداوندی که گشت آویخته‏


چون به قولِ اوست مصلوبِ جُهود

پس مَر او را امن کَی تاند نمود؟


قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۵۷

Quran, An-Nisaa(#4), Line #157


«وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ 

وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا.»


«و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم. 

و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد. 

هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى‌كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. 

تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند.»


چون دلِ آن شاه، زیشان خون بُوَد

عصمتِ وَ اَنْتَ فیهِمْ چُون بُوَد؟


قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۳۳

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #33


«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.»


«تا آنگاه كه تو در ميانشان هستى خدا عذابشان نكند و 

تا آنگاه كه از خدا آمرزش مى‌طلبند، نيز خدا عذابشان نخواهد كرد.»


زرِّ خالص را و، زرگر را خطر

باشد از قَلّابِ(۵۶) خاین بیشتر


یوسفان از رَشکِ زشتان مخفی‌اند

کز عدو خوبان در آتش می‏‌زیند 


یوسفان از مکرِ اِخْوان در چَه‏‌اند

کز حسد، یوسف به گُرگان می‏‌دهند


از حسد بر یوسفِ مصری چه رفت؟

این حسد اندر کمین، گُرگی است زَفْت


لاجَرَم زین گُرگ، یعقوبِ حلیم

داشت بر یوسف، همیشه خوف و بیم


گرگِ ظاهر، گِردِ یوسف خود نگشت

این حسد در فعل، از گُرگان گذشت


زخم کرد این گرگ، وز عُذرِ لَبِق(۵۷)

آمده کِانّاٰ ذَهَبْناٰ نَسْتَبِق


صد هزاران گرگ را این مکر نیست

عاقبت رسوا شود این گرگ، بیست


قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۷

Quran, Yusuf(#12), Line #17


«قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا 

فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ.»


«گفتند: اى پدر، ما به اسب‌تاختن رفته بوديم و يوسف را نزد كالاى خود گذاشته بوديم، 

گرگ او را خورد. و هر چند هم كه راست بگوييم تو سخن ما را باور ندارى.»


(۵۳) رندان: جمع رِنْد معانی بسیار دارد، ولی در این بیت به معنی اوباش و فاجر و لاابالی است.

(۵۴) دُرِّ یتیم: مروارید درشت و آبدار که به تنهایی در درون صدف پرورش یابد، مروارید گرانبها، مروارید یک دانه.

(۵۵) غَدّار: حیله‌گر، خیانت کار

(۵۶) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.

(۵۷) لَبِق: خوش خلق، عُذری مقبول و منطقی از نظر من ذهنی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283


معالجه کردنِ برادرِ دبّاغ، دبّاغ را به خُفیه به بویِ سِرْگین


خلق را می‌رانْد از وی آن جوان

تا علاجش را نبینند آن کسان


سَر به گوشش بُرد همچون رازْگو

پس نهاد آن چیز بر بینیِّ او


کو به کف، سِرگینِ سگ ساییده بود

دارویِ مغزِ پلید، آن دیده بود


ساعتی شد، مَرد جُنبیدن گرفت

خلق گفتند: این فسونی بُد شگفت


کین بخواند افسون، به گوشِ او دمید

مُرده بود، افسون به فریادش رسید


جُنبشِ اهل فَساد آن سو بُوَد

که زِنا و غمزه و ابرو بُوَد


هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست

لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی‌ست


مشرکان را زآن نَجس خوانده‌ست حق

کاندرونِ پُشک(۵۸) زادند از سَبَق(۵۹)


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۲۸

Quran, At-Tawba(#9), Line #28


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا …»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، مشركان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجد الحرام نزديک شوند ….»


کِرم کو زاده است در سِرگین، اَبَد

می‌نگرداند به عنبر، خُویِ خَود


چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ(۶۰) نور

او همه جسم است، بی‌دل چون قُشور(۶۱)


ور زِ رَشِّ نور، حق قسمیش داد

هم‌چو رسمِ مِصر، سِرگین مرغ‌ زاد


لیک نه مرغِ خسیسِ خانگی

بلک مرغِ دانش و فرزانگی


(۵۸) پُشک: سرگینِ گاو و گوسفند و شتر

(۵۹) سَبَق: در اینجا منظور ازل است. (مقابلِ اَبَد).

(۶۰) رَشّ: پاشیدن

(۶۱) قُشور: جمع قِشر به معنی پوست

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760


حق، فِشانْد آن نور را بر جانها

مُقبِلان(۶۲) برداشته دامانها


و آن نثارِ نور را او یافته

روی، از غیرِ خدا برتافته


هر که را دامانِ عشقی نا بُده

ز آن نثارِ نور، بی‌بهره شده


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


جُزوها را روی‌ها سویِ کُل است

بلبلان را عشقْ‌بازی با گُل است


گاو را رنگ از برون و، مرد را

از درون جُو رنگِ سُرخ و زرد را


رنگ‌هایِ نیک از خُمِّ صفاست

رنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۶۳) جفاست(۶۴)


صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیف

لَعْنَةُالله، بویِ آن رنگِ کثیف


قرآن کریم، سوره بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۱۳۸ 

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #138


«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »


«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»


آنچه از دریا به دریا می‌رود

از همانجا کآمد، آن‌جا می‌رود


از سَرِ کُه، سیل‌هایِ تیزْرَوْ

وز تنِ ما، جانِ عشق‌آمیزْ رَو


(۶۲) مُقبِل: نیک‌بخت

(۶۳) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن

(۶۴) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #186


مُفترِق(۶۵) شد آفتابِ جان‌ها

در درونِ روزنِ ابدان‌ها


چون نظر در قُرص داری، خود یکی است

وآنکه شد محجوبِ ابدان، در شکی است


تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد

نفسِ واحد، روحِ انسانی بُوَد


چونکه حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُ

مُفترِق هرگز نگردد نورِ او


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»


(۶۵) مُفترِق: پراکنده شوند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #301


تو بِدآن مانی، کز آن نوری، تهی

زآنکه بینی بر پلیدی می‌نهی


از فراقت زرد شد رُخسار و رُو

برگِ زردی، میوهٔ ناپُخته تو


دیگ ز آتش شد سیاه و دُودْفام

گوشتْ از سختی چنین مانده‌ است خام


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #156


گفت او: گر اَبْلَهم من در ادب

زیرکم اندر وفا و در طلب


گفت: ادب این بود خود که دیده شد

آن دگر را خود همی‌ دانی تو لُدّ(۶۶)


(۶۶) لُدّ: دشمنِ سرسخت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211


این حکایت را بِدآن گفتم که تا

لاف کم بافی، چو رسوا شد خطا


مر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۶۷)

این بُده‌ستت اجتهاد و اعتقاد


چون زنِ صوفی تو خاین بوده‌ای

دامِ مکر اندر دغَا بگشوده‌ای


که زِ هر ناشُسته‌رُویی(۶۸) گَپ‌زنی(۶۹)

شرم داری وز خدایِ خویش نی


(۶۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده

(۶۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.

(۶۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225


من همی دانستمت پیش از وِصال

که نِکُورُویی، ولیکن بَدخِصال


من همی دانستمت پیش از لقا

کز ستیزه، راسخی اندر شَقا(۷۰)


چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۷۱)

دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمش


(۷۰) شَقا: بدبختی و شقاوت

(۷۱) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #304


هشت سالت جُوش دادم در فراق

کم نشد یک ذرّه خامیت و نفاق


غورهٔ تو سنگّْ‌بسته(۷۲) کز سَقام(۷۳)

غوره‌ها اکنون مَویزند و، تو خام


(۷۲) سنگّْ‌بسته: سفت و سخت، کال

(۷۳) سَقام: بیماری

------------------------

مجموع لغات:


(۱) حریف: همدم، یار

(۲) دوزخ‌آشامان: کسانی که بر بلاها و تلخی‌ها صبر کنند.

(۳) لایَزال: جاوید، زوال‌ ناپذیر، شمعِ لایَزالی: کنایه از حق تعالی

(۴) دو شمعِ سرنگون: کنایه از خورشید و ماه

(۵) صِرف: خالص، ناب

(۶) زوبَع: شیطان، ابلیس

(۷) رَيْبَ الْـمَنُون: حوادث ناگوار، اشاره به آیهٔ ۳۰، سورهٔ طور(۵۲)

(۸) لایَعْلَمُون: کسانی که نمی‌دانند.

(۹) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶)

(۱۰) حَرون: سرکش، نافرمان

(۱۱) آبِ سیه: کنایه از هشیاری جسمی

(۱۲) ربّانی: خداپرست، عارف

(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۱۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۱۵) پایَندان: ضامن، کفیل

(۱۶) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۰) گَو: گودال

(۲۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۲۲) سِبال: سبیل

(۲۳) گلوپرست: حریص

(۲۴) سِبلَت: سبیل

(۲۵) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن

(۲۶) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار

(۲۷) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظ او معروف است.

(۲۸) مِه: بزرگ

(۲۹) کفّه: كفِ دست

(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی

(۳۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۳۲) بلاغ: دلالت

(۳۳) جَذوب: بسیار جذب کننده

(۳۴) مَرْتَعه: چراگاه، منظور بازار عطّاران است که محلّی خوشبو و دلنواز است.

(۳۵) بَنگ: گردی که از کوبیدن برگ‌ها و سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه گیرند که خاصیت تخدیری دارد.

(۳۶) حَشیش: نوعی مادّهٔ تخدیر کننده که از سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه به دست می‌آید.

(۳۷) مَصْروع: آن که دچار صَرْع و غش است.

(۳۸) گُرْبُز