Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #920

برنامه شماره ۹۲۰ گنج حضور

  • Currently 4.40/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 142 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۰ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۷ ژوئن ۲۰۲۲ - ۱۸ خرداد



.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۰ بر روی این لینک کلیک کنید


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

  - نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت

- نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت 


   خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


چند نهان داری آن خنده را؟

آن مهِ تابندهٔ فرخنده را


بنده کند رویِ تو صد شاه را

شاه کند خندهٔ تو بنده را


خنده بیاموز گلِ سرخ را

جلوه کن آن دولتِ پاینده را


بسته بدان است درِ آسمان

تا بکشد چون تو گشاینده را


دیدهٔ قِطّارِ(۱) شترهایِ مست

منتظرانند کشاننده را


زلف برافشان و در آن حلقه کش

حلقِ دو صد حلقه رباینده(۲) را


روزِ وصالست و صنم حاضرست

هیچ مپا(۳) مدّتِ آینده را


عاشقِ زخمست(۴) دفِ سخت رو

میلِ لبست آن نیِ نالنده را


بر رخِ دف چند طپانچه(۵) بزن

دم ده آن نایِ سِگالنده(۶) را


ور به طمع ناله برآرد رَباب(۷)

خوش بگشا آن کفِ بخشنده را


عیب مکن گر غزل ابتر(۸) بماند

نیست وفا خاطرِ(۹) پرّنده را


(۱) قِطار: صف شتران

(۲) حلقه رباینده: کسی که در نوعی مسابقه حلقه را با نیزه برباید.

(۳) مپا: منتظر مباش

(۴) زخم: زخمه، ضربه

(۵) طپانچه: ضربه، سیلی

(۶) سِگالنده: جوینده، اندیشه کننده

(۷) رَباب: نوعی ساز موسیقی، ابر پر باران

(۸) ابتر: ناقص

(۹) خاطر: خطاب یا واردی که بر دل گذرد و نپاید.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


چند نهان داری آن خنده را؟

آن مهِ تابندهٔ فرخنده را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298


چیز دیگر ماند، اما گفتنش

با تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَش


نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن

نی من و، نی غیرِ من، ای هم تو من


  همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی

تو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2346, Divan e Shams


چو فرمود‌ست حق کَالصُّلْحُ خَیْرٌ

رها کن ماجرا(۱۰) را ای یگانه


قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۲۸

Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #128


«…وَالصُّلْحُ خَيْرٌ…»


«…كه آشتى بهتر است…»


(۱۰) ماجرا: جنگ و کدورتِ خاطر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2666, Divan e Shams


به تن اینجا، به باطن در چه کاری؟

شکاری می‌کنی، یا تو شکاری؟


حریفت حاضر است آنجا که هستی

ولیکن گر بگوید، شرم داری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بَلا داد

تا بازکِشد به بی‌جَهاتَت(۱۱)


(۱۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نفسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 323, Divan e Shams


جملهٔ بی‌قراریت از طلبِ قرارِ توست

طالبِ بی‌ قرار شو تا که قرار آیدت


جملهٔ ناگوارشت(۱۲) از طلبِ گوارش است

ترکِ گوارش ار کنی، زهر گوار آیدت(۱۳)


جملهٔ بی‌مرادیت از طلبِ مرادِ توست

ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت


(۱۲) ناگوارش: سوء هضم، مجازاً تبه روزی، بدحالی

(۱۳) گوار آمدن: گوارا شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتّر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۱۴)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این مُعجِبی بیرون رود


علت ابلیس انا خیری بده‌ست

وین مرض در نفس هر مخلوق هست


قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲

Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #12


«…قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»


«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم، 

مرا از آتش و او را از گل‌ آفریده‌ای.»


(۱۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2935, Divan e Shams


بستی تو هستِ ما را، بر نیستیِّ مطلق

بستی مرادِ ما را بر شرطِ بی‌مرادی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۱۵)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


ترکِ معشوقی کن و، کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی(۱۶)


(۱۵) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۱۶) فایق: چیره، مسلط، برتر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2842, Divan e Shams


بتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادی

به مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بی‌مرادی


حافظ، دیوان غزليّات، غزل شمارهٔ ۳۹۳

Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafez


مرادِ دل ز تماشای باغِ عالم چیست؟

به دستِ مردمِ چشم از رخِ تو گل چیدن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3220


هست پیرِ راه‌دانِ پر فِطَن(۱۷)

جوی‌هایِ نفس و تن را جوی‌کَن


جوی، خود را کی توانَد پاک کرد؟

نافع از علمِ خدا شُد علم مرد


کی تراشد تیغ، دستهٔ خویش را

رو، به جرّاحی سپار این ریش(۱۸) را


(۱۷) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

(۱۸) ریش: زخم، جراحت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635


در هر آن کاری که میل استَت بدان

قدرت خود را همی بینی عِیان


واندر آن کاری که میلت نیست و خواست

اندر آن جبری شدی، کین از خداست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544


ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر

لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر


ایمنْ‌آبادست آن راهِ نیاز

تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۱۹) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۲۰) کی کاشتی؟


(۱۹) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۲۰) اَمَل: آرزو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۱) بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۱) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4469


پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان

لیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند


اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا 

وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»   


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۲۲) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۲۳) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


(۲۲) کاهلی: تنبلی

(۲۳) رنجور: بیمار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١٧٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1734


کین طلب در تو گروگانِ خداست

زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4038


عام می‌خوانند هر دَم نامِ پاک

این عمل نَکْند، چو نَبْوَد عشقناک


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #663


بعد از آن این دو به بی‌هوشی روند

والِد و مولود آنجا یک شوند


چونکه کردند آشتی شادی و درد

مُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کرد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2142, Divan e Shams


چون بجهد خنده ز من، خنده نهان دارم از او

روی تُرُش سازم از او، بانگ و فغان آرَم از او


با تُرُشان لاغ(۲۴) کنی، خنده زنی، جنگ شود

خنده نهان کردم من، اشک همی‌بارم از او


(۲۴) لاغ: شوخی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 96, Divan e Shams


خواهی که ز معده و لبِ هر خام گریزی

پرگوهر و روتلخ(۲۵) همی‌باش چو دریا


(۲۵) روتلخ: اخمو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین(۲۶) بی‌قول و گفت‌وگوی او

خود بدزدد دل نهان از خویِ او


(۲۶) قَرین: همنشین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #838


جز عنایت که گشاید چشم را؟

جز محبّت که نشاند خشم را؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2948, Divan e Shams


ای کرده رو چو سرکه، چه گردد ار بخندی؟

وَالله ز سرکه رویی(۲۷)، تو هیچ بَرنَبَندی(۲۸)


ای لولیانِ(۲۹) لالا، با لا پَریده بالا

وارسته زین هَیولا، فارغ ز چون و چندی


(۲۷) سرکه‌رویی: ترش‌رویی، بی‌دماغی

(۲۸) بَربستن: سود بردن، بهره‌مند شدن

(۲۹) لولیان: جمعِ لولی به معنی سرمست، با نشاط

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2719


هین بیآ ای جانِ جان و صد جهان

خوش غنیمت‌دار نقدِ این زمان


در مَدُزد آن رویِ مَه از شبروان

سر مَکَش زین جُوی، ای آبِ روان


تا لبِ جُو خندد از آبِ مَعین(۳۰)

لب لبِ جُو سر برآرد یاسمین


چون ببینی بر لبِ جُو سبزه مست

پس بدان از دُور کآنجا آب هست


گفت: سیماهُم وَجُوهٌ کردگار

که بُوَد غَمّازِ(۳۱) باران، سبزه‌زار


حق تعال فرمود که باطن اشخاص از ظاهر رخسارشان نمایان است، 

به همین جهت وجود چمنزار حاکی از اینست که بارانی نازل شده است.


قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱

Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #41


«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»


«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»


گر ببارد شب، نبیند هیچ‌کس

که بود در خواب هر نَفْس و نَفَس


تازگیِّ هر گلستانِ جمیل

هست بر بارانِ پنهانی، دلیل


(۳۰) آبِ مَعین: آب جاری و زلال

(۳۱) غَمّاز: بسیار سخن‌چین، در اینجا به معنی آشکارکننده.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1478


زورِ جانِ کوه‌ْکَن، شَقِّ حَجَر(۳۲)

زورِ جانِ جان، در اِنْشَقَّ الْقَمَر(۳۳)


(۳۲) شَقِّ حَجَر: شکافتن سنگ

(۳۳) اِنشَقَّ الْقَمَر: شکافتن ماه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2867


هر که او را مُقتدا(۳۴) سازد، بِرَست

در مقامِ امن و، آزادی نشست


(۳۴) مُقتدا: پیش‌نماز، رهبر، پیشوا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۵) و سَنی(۳۶)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2781


این حروفِ حال‌ هات از نسخِ(۳۷) اوست

عزم و فسخت هم ز عزم و فَسخِ اوست


جز نیاز و جز تضرّع(۳۸) راه نیست

زین تقلّب هر قلم آگاه نیست


این، قلم داند ولی بر قدرِ خَود

قدرِ خود پیدا کند در نیک و بد


(۳۷) نَسْخ: نسخه‌برداری از روی کتاب، نوشتن

(۳۸) تضرّع: زاری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649


اختیار آن را نکو باشد که او

مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۳۹)


چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۴۰)

دور کن آلت، بینداز اختیار


(۳۹) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۴۰) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2081


حافظان را گر نبینی ای عَیار(۴۱)

اختیارت را ببین بی‌اختیار


(۴۱) عَیار: مخفّفِ عَیّار به معنی جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3749


در تضرّع جوی و در اِفنای خویش

کز تفکر جز صُوَر ناید به پیش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیبِ(۴۲) رب


(۴۲) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3386


پس چه چاره جز پناهِ چاره‌گر؟

ناامیدی مِسّ و، اِکسیرش(۴۳) نظر


(۴۳) اِکسیر: کیمیا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1950


ور نمی‌تانی به کعبه‌ی لطف پَر

عرضه کن بیچارگی بر چاره‌گر


زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای است

رحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای است


دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَد

تا که کی آن طفلِ او گریان شود


طفلِ حاجاتِ شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت: اُدْعُوا(۴۴) الله، بی زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مِهرهاش


قرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ 

وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»


«بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید 

[ذات یکتای او را خوانده اید] نیکوترینِ نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] 

فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند و نیز با صدای آهسته مخوان 

و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»


هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر


 فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌ای؟


«مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟»


قرآن کریم، سوره ذاريات (۵۱)، آیه ٢٢ 

Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»

    

«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کشد گوشِ تو تا قَعرِ سُفول(۴۵)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آوَرَد

بانگ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


(۴۴) اُدْعُوا: بخوانید

(۴۵) سُفول: پستی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1905, Divan e Shams


نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۴۶) رسیده‌ست

 غم بیش و غم کم را رها کن


قرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩

Quran, Sooreh Al-Hijr(#15), Line #29


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، 

در برابر او به سجده بيفتيد.»


(۴۶) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2761


ای بسا دولت که آید گاه گاه

پیشِ بی‌دولت، بگردد او ز راه


ای بسا معشوق کآید ناشناخت

پیش بدبختی، نداند عشق باخت


این غلط‌‌دِه(۴۷)، دیده را، حِرمانِ(۴۸) ماست

وین مُقَلِّب(۴۹)، قلب را، سوءُالقضاست(۵۰)


چون بُتِ سنگین، شما را قبله شد

لعنت و کوری شما را ظُلّه(۵۱) شد


چون بشاید سنگتان انبازِ حق

چون نشاید عقل و جان همراز حق؟


پشّهٔ مُرده، هُما را شد شریک

چون نشاید زنده همرازِ مَلیک(۵۲)؟


(۴۷) غلط‌ دِه: غلط انداز، هرچیز که آدمی را دچار اشتباه کند.

(۴۸) حِرمان: بدبختی، محرومی

(۴۹) مُقَلِّب: دگرگون کننده، واژگون کننده

(۵۰) سوءُالقضا: قضای بد، بدفرجامی

(۵۱) ظُلّه: سایبان، سایهٔ هرچیزِ سایه‌دار

(۵۲) مَلیک: صاحب ملک، پادشاه. از اسماء الهی است؛ در اینجا مراد خداوند و زندگی است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3781


آفتی نَبْوَد بَتَر از ناشناخت

تو بَرِ یار و، ندانی عشق باخت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2878


باز چون پروانهٔ نسیان رسید

جانتان را جانبِ آتش کشید


کم کن ای پروانه، نسیان(۵۳) و شکی

در پرِ سوزیده بنگر تو یکی


چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ

سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ(۵۴)


تا تو را چون شکر گویی، بخشد او

روزیی بی‌دام و، بی‌خوفِ عدو


شکرِ آن نعمت که‌تان آزاد کرد

نعمتِ حق را بباید یاد کرد


(۵۳) نسیان: فراموشی

(۵۴) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #345


توبه می‌آرند هم پروانه‌وار

باز نسیان می‌کَشَدْشان سویِ کار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #348


بار دیگر بر گُمان طمعِ سود 

خویش زد بر آتشِ آن شمع، زود


بار دیگر سوخت هم واپس بجَست

باز کردش حرص دل ناسیّ و مست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2883


چند اندر رنج‌ها و در بلا

گفتی: از دامم رها دِه ای خدا؟


تا چنین خدمت کنم، احسان کنم

خاک اندر دیدهٔ شیطان زنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3101, Divan e Shams


چگونه خنده بپوشم؟ انارِ خندانم

نبات و قند نتاند نمود سُمّاقی(۵۵)


(۵۵) سُمّاقی: منسوب به سُمّاق، معرّب سُماک، گیاهی که میوهٔ آن مزهٔ ترش دارد، تُرُشی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #213


زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست

حَزم را خود، صبر آمد پا و دست


حَزم کن از خورد، کین زَهرین گیاست

حَزم کردن زور و نورِ انبیاست


کاه باشد کو به هر بادی جَهَد

کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟


هر طرف غولی همی ‌خوانَد تو را

کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا


ره نمایم، همرهت باشم رفیق

من قلاووزم(۵۶) در این راهِ دقیق


نی قلاوزست و، نی رَه دانَد او

یوسفا کم رو سویِ آن گرگ‌ْ خو


حَزم، آن باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌هایِ این سرا


که نه چربِش دارد و نی نوش، او

سِحر خوانَد، می‌دَمد در گوش، او


(۵۶) قلاووز: راهنما، پیشرو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1865


آمد از حضرت ندا کِای مردِکار(۵۷)

ای به هر رنجی به ما امّیدوار


حُسنِ ظَنّ است و، امیدی خوش تو را

که تو را گوید به هر دَم برتر آ


هر زمان که قصدِ خواندن باشدت

یا ز مُصحف‌ها قِرائت بایدت


من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را

تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهرا


(۵۷) مردِکار: آن که کارها را به نحو احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد کار الهی.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم‌ بندِ خلق، جز اسباب نیست  

 هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1768


لا شَک(۵۸)، این تَرکِ هوا تلخی‌دِه است

لیک از تلخیِّ بُعدِ حق بِه است


گر جِهاد و صَوم(۵۹) سخت است و خشن

لیک این بهتر ز بُعدِ مُمتَحِن(۶۰)


رنج کی مانَد دَمی که ذُوالـْمِنَن(۶۱)

گویدت: چونی؟ تو ای رنجورِ من


ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن است

لیک آن ذوقِ تو پرسش کردن است


آن مَلیحان(۶۲) که طبیبانِ دل‌اند

سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند


(۵۸) لا شَک: بدون شک، بی‌‌تردید

(۵۹) صَوم: روزه، روزه گرفتن

(۶۰) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده

(۶۱) ذُوالـْمِنَن: صاحبِ منت‌ها، صاحبِ عطاها، از صفاتِ خداوند

(۶۲) مَلیح: نمکین، زیبا

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1875


لا نُسَلِّم(۶۳) و اعتراض، از ما برفت

چون عوض می‌آید از مفقود، زَفْت(۶۴)


چونکه بی‌آتش مرا گرمی رسد

راضیَم گر آتشش ما را کُشد


بی‌چراغی چون دهد او روشنی

گر چراغت شد، چه افغان می‌کنی؟


(۶۳) لا نُسَلِّم: تسليم نمی‌شويم

(۶۴) زَفْت: ستبر، عظیم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٠٧٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073


قفلِ زَفتَست و، گشاینده خدا

دست در تسلیم زن و اندر رضا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2301


ای دَقوقی با دو چشمِ همچو جو

هین مَبُر اومید، ایشان را بجو


هین بجو، که رکنِ دولت، جُستن است

هر گشادی، در دل اندر بستن است


از همهٔ کارِ جهان، پرداخته

کو و کو می‌گو به جان، چون فاخته


نیک بنگر اندرین ای مُحْتَجِب

که دعا را، بست حق در اَسْتَجِبْ


هر که را دل پاک شد از اِعتلال(۶۵)

آن دعا‌اش می‌رود تا ذوالجلال


قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۶۰

Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #60


«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ 

يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»


«پروردگارتان گفت: بخوانيد مرا تا شما را پاسخ گويم. آنهايى كه 

از پرستش من سركشى مى‌كنند زودا كه در عين خوارى به جهنم درآيند.»


(۶۵) اِعتلال: بیماری، علّت، عارضه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


دیدهٔ قِطّارِ شترهایِ مست

منتظرانند کشاننده را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 72, Divan e Shams


خُنُک(۶۶) آن اشتری کاو را مهارِ عشقِ حق باشد

همیشه مست می‌دارد میانِ اشتران ما را


(۶۶) خُنُک: خوش، خوشا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


زلف برافشان و در آن حلقه کش

حلقِ دو صد حلقه رباینده را


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۹۵


تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی

صبا را گو که بردارد زمانی بُرقَع(۶۷) از رویت


و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی

برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت


(۶۷) بُرقَع: روبنده، روپوش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1951


گفت پیغمبر: که نَفْحَت‌هایِ(۶۸) حَق

اندرین ایّام می‌آرد سَبَق(۶۹)


گوش و هُش دارید این اوقات را

در رُبایید این چنین نَفحات را


نَفْحِه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت


نَفحِهٔ دیگر رسید، آگاه باش

تا ازین هم وانمانی، خواجه‌تاش(۷۰)


(۶۸) نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۶۹) سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۷۰) خواجه‌تاش: هریک از غلام یا نوکرانی که یک خواجه یا رئیس دارند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4686


گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشا

بهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 872, Divan e Shams


هِل تا کُشد تو را، نه که آبِ حیات اوست؟

تلخی مکن که دوست، عسل وار می کشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


روزِ وصالست و صنم حاضرست

هیچ مپا مدّتِ آینده را


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس، چندان باید از یارانِ خَوش

که شوی از بحرِ بی‌عکس، آب‌ْکَش


عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد، شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر

از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3782


آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرست

لیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست


تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول

او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۷۱)


تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد

چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۷۲)


چشمِ او مانده ست در جویِ روان

بی ‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان


مَرکبِ همّت سوی اسباب راند

از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند


آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان

کی نهد دل بر سبب های جهان؟   


(۷۱) مَلول: افسرده، اندوهگین

(۷۲) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


عاشقِ زخمست دفِ سخت رو

میلِ لبست آن نیِ نالنده را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams


لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


بر رخِ دف چند طپانچه بزن

دم ده آن نایِ سِگالنده را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570


 عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد

بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


ور به طمع ناله برآرد رباب

خوش بگشا آن کفِ بخشنده را


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و، آن آمد پناه


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1445


بازگرد اکنون تو در شرحِ عدم

که چو پازهرست و، پنداریش سَم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2980


برد هم‌جنسیِّ پَرْیانَش چنان

که رُباید روح را زخمِ سِنان(۷۳)


چون بهشتی جنسِ جنّت آمده‌ست

هم ز جنسیّت شود یزدانْ‌پرست


نه نَبی فرمود: جود و مَحْمَده(۷۴)

شاخِ جَنّت دان، به دنیا آمده؟


(۷۳) سِنان: سر نیزه، نیزه

(۷۴) مَحْمَده: ستایش، خصلت نیک

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1273


 این سَخا، شاخی است از سروِ بهشت

وای او کز کف چنین شاخی بِهِشت(۷۵)


حدیث


«بخشندگی، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا 

فروهشته است. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت 

راه بَرَد. و تنگ‌چشمی، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن 

در دنیا فروهشته. هر کس شاخه ای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.»


(۷۵) هِشتَن: رها کردن، فروگذاشتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۷۶) و سَنی(۷۷)

خویش را بَدخو و خالی می‌کُنی


مُتَّصِل چون شُد دِلَت با آن عَدَن(۷۸)

هین بِگو مَهْراس(۷۹) از خالی شُدن


امر قُل زین آمدش کای راستین

کم نخواهد شد بگو دریاست این


اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۸۰)

هین تَلَف کَم کُن، که لبْ‌خُشک است باغ


(۷۶) حَبر: دانا، دانشمند

(۷۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۷۸) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۷۹) مَهراس: نترس

(۸۰) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.

------------------------

مجموع لغات:


(۱) قِطار: صف شتران

(۲) حلقه رباینده: کسی که در نوعی مسابقه حلقه را با نیزه برباید.

(۳) مپا: منتظر مباش

(۴) زخم: زخمه، ضربه

(۵) طپانچه: ضربه، سیلی

(۶) سِگالنده: جوینده، اندیشه کننده

(۷) رَباب: نوعی ساز موسیقی، ابر پر باران

(۸) ابتر: ناقص

(۹) خاطر: خطاب یا واردی که بر دل گذرد و نپاید.

(۱۰) ماجرا: جنگ و کدورتِ خاطر

(۱۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۱۲) ناگوارش: سوء هضم، مجازاً تبه روزی، بدحالی

(۱۳) گوار آمدن: گوارا شدن

(۱۴) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۱۵) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۱۶) فایق: چیره، مسلط، برتر

(۱۷) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

(۱۸) ریش: زخم، جراحت

(۱۹) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۲۰) اَمَل: آرزو

(۲۱) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۲) کاهلی: تنبلی

(۲۳) رنجور: بیمار

(۲۴) لاغ: شوخی

(۲۵) روتلخ: اخمو

(۲۶) قَرین: همنشین

(۲۷) سرکه‌رویی: ترش‌رویی، بی‌دماغی

(۲۸) بَربستن: سود بردن، بهره‌مند شدن

(۲۹) لولیان: جمعِ لولی به معنی سرمست، با نشاط

(۳۰) آبِ مَعین: آب جاری و زلال

(۳۱) غَمّاز: بسیار سخن‌چین، در اینجا به معنی آشکارکننده.

(۳۲) شَقِّ حَجَر: شکافتن سنگ

(۳۳) اِنشَقَّ الْقَمَر: شکافتن ماه

(۳۴) مُقتدا: پیش‌نماز، رهبر، پیشوا

(۳۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۷) نَسْخ: نسخه‌برداری از روی کتاب، نوشتن

(۳۸) تضرّع: زاری

(۳۹) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز‌ کنید.

(۴۰) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه

(۴۱) عَیار: مخفّفِ عَیّار به معنی جوانمرد

(۴۲) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن

(۴۳) اِکسیر: کیمیا

(۴۴) اُدْعُوا: بخوانید

(۴۵) سُفول: پستی

(۴۶) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.

(۴۷) غلط‌ دِه: غلط انداز، هرچیز که آدمی را دچار اشتباه کند.

(۴۸) حِرمان: بدبختی، محرومی

(۴۹) مُقَلِّب: دگرگون کننده، واژگون کننده

(۵۰) سوءُالقضا: قضای بد، بدفرجامی

(۵۱) ظُلّه: سایبان، سایهٔ هرچیزِ سایه‌دار

(۵۲) مَلیک: صاحب ملک، پادشاه. از اسماء الهی است؛ در اینجا مراد خداوند و زندگی است.

(۵۳) نسیان: فراموشی

(۵۴) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده

(۵۵) سُمّاقی: منسوب به سُمّاق، معرّب سُماک، گیاهی که میوهٔ آن مزهٔ ترش دارد، تُرُشی

(۵۶) قلاووز: راهنما، پیشرو

(۵۷) مردِکار: آن که کارها را به نحو احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد کار الهی.

(۵۸) لا شَک: بدون شک، بی‌‌تردید

(۵۹) صَوم: روزه، روزه گرفتن

(۶۰) مُمتَحِن: امتحان‌ کننده

(۶۱) ذُوالـْمِنَن: صاحبِ منت‌ها، صاحبِ عطاها، از صفاتِ خداوند

(۶۲) مَلیح: نمکین، زیبا

(۶۳) لا نُسَلِّم: تسليم نمی‌شويم

(۶۴) زَفْت: ستبر، عظیم

(۶۵) اِعتلال: بیماری، علّت، عارضه

(۶۶) خُنُک: خوش، خوشا

(۶۷) بُرقَع: روبنده، روپوش

(۶۸) نَفحَت: بوی خوش، مراد عنایات و رحمت‌ها و دَمِ مبارکِ خداوندی است.

(۶۹) سَبَق: پیشی گرفتن، پیش افتادن

(۷۰) خواجه‌تاش: هریک از غلام یا نوکرانی که یک خواجه یا رئیس دارند.

(۷۱) مَلول: افسرده، اندوهگین

(۷۲) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس

(۷۳) سِنان: سر نیزه، نیزه

(۷۴) مَحْمَده: ستایش، خصلت نیک

(۷۵) هِشتَن: رها کردن، فروگذاشتن

(۷۶) حَبر: دانا، دانشمند

(۷۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۷۸) عَدَن: عالم قدس و جهان حقیقت

(۷۹) مَهراس: نترس

(۸۰) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 253, Divan e Shams


چند نهان داری آن خنده را