Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #943

برنامه شماره ۹۴۳ گنج حضور

  • Currently 4.43/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 126 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۳ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۳ دسامبر ۲۰۲۲ -  ۲۳ آذر


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۳ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۳ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۳ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shams


آن خواجه اگرچه تیزگوش است

استیزه‌کُن و گران‌فروش است


من غِرّه به سُست‌خندهٔ(۱) او

ایمن گشتم که او خَموش است


هُش دار که آبِ زیرِ کاه است

بحری‌ست که زیرِ کَه به جوش است


هرجا که رَوی هُش است مِفتاح(۲)

اینجا چه کنی؟ که قفل هوش است


در رویِ تو بنگرد، بخندد

مغرور مشو که روی‌پوش(۳) است


هر دل که به چنگِ او درافتاد

چون چنگ همیشه در خروش است


با این همه روح‌ها چو زنبور

طوّافِ ویند، زانکه نوش است


شیری‌ست که غم ز هیبتِ او

در گور مقیم همچو موش است


شمسِ تبریز، روزِ نقد است

عالم به چه در حدیثِ دوش است؟


(۱) سُست‌خنده: تبسّم، لبخند

(۲) مِفتاح: کلید

(۳) روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shams


آن خواجه اگرچه تیزگوش است

استیزه‌کُن و گران‌فروش است


من غِرّه به سُست‌خندهٔ او

ایمن گشتم که او خَموش است


هُش دار که آبِ زیرِ کاه است

بحری‌ست که زیرِ کَه به جوش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۴) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۵) و سَنی(۶)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۷) و، در چَهی ای قَلتَبان(۸)

دست وادار از سِبالِ(۹) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۷) گَو: گودال

(۸) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۹) سِبال: سبیل

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3028


هر که باشد شیرِ اسرار و امیر

او بدانَد هر چه اندیشد ضمیر


هین نگه دار ای دلِ اندیشه‌خو(۱۰)

دل ز اندیشهٔ‌‌ بدی در پیشِ او


داند و خر را همی‌‌ راند خَموش(۱۱)

در رُخت خندد برایِ رویْ‌‌پوش‌‌


شیر چون دانست آن وسواسِشان(۱۲)

وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان‌‌(۱۳)


لیک با خود گفت: بنمایم سزا

مر شما را ای خَسیسانِ(۱۴) گدا


مر شما را بس نیآمد رایِ من؟

ظَنّتان این است در اِعطای(۱۵) من‌‌؟


(۱۰) اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.

(۱۱) خر را خموش راندن: کنایه از مماشات کردن

(۱۲) وسواس: اندیشهٔ بد که بر دل بگذرد.

(۱۳) پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن

(۱۴) خَسیس: فرومایه، پست

(۱۵) اِعطا: بخشیدن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4774


من چه کردم با تو زین گنجِ نفیس؟  

تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3034


ای خِرد و رایِتان از رایِ من

از عطاهایِ جهان‌آرایِ(۱۶) من


نقش با نقّاش چه اسْگالَد(۱۷) دِگر؟

چون سِگالِشْ اوش بخشید و خبر


این چنین ظنِّ خسیسانه به من

مر شما را بود؟ ننگانِ زَمَن(۱۸)


(۱۶) جهان‌آرا: آرایش دهندهٔ جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.

(۱۷) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن. به خصوص اندیشهٔ بد.

(۱۸) زَمَن: زمان، روزگار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو أَعْطَيْنَاکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


مگر تو آیهٔ «کوثر را به تو عطا کردیم» را نخوانده‌ای؟ 

پس چرا خشکیده و لب‌تشنه مانده‌ای؟


یا مگر فرعونی و، کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)


توبه کن، بیزار شو از هر عَدو

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1-3


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)


«همانا ما کوثر (خیر و برکت فراوان) را به تو عطا کردیم.»


«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)


«پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»


«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)


كه بدخواه تو خود اَبتر است.»


(۱۹) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3037


ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء را

چون منافق سر بیندازم جدا


وارهانَم چرخ را از ننگتان

تا بمانَد در جهان این داستان


شیر با این فکر می‌زد خنده فاش

بر تبسّم‌های شیر، ایمن مباش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی

او بهارست و دگرها، ماهِ دی


هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست

گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶

Quran, Sooreh Ash-Fath(#48), Line #6


«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»


«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۲۰) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۲۱) کی کاشتی؟


(۲۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۲۱) اَمَل: آرزو

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۲) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّةُ شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۲۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جرس کن

که کُهم من، نه صَدایم، قلمم من، نه صَریرم(۲۳)


فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن

همه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاهِ شهیرم


(۲۳) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3040


مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق

کرد ما را مست و مغرور و خَلَق(۲۴)


فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۲۵)

کآن تبسّم، دامِ خود را بر کَنَد


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۸۲

Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #182


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»


«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم.»


(۲۴) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

(۲۵) سَنَد: تکیه‌گاه، شخصِ مورد اعتماد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698


پی پَیاپی می‌بَر ار دوری ز اصل

تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظَفَر(۲۶) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۲۷) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۲۸)


(۲۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۲۷) پایَندان: ضامن، کفیل

(۲۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #108


چون صفا بیند، بَلا شیرین شود

خوش شود دارو، چو صحّت‌بین شود


بُرْد بیند خویش را در عَیْنِ مات

پس بگوید: اُقْتُلُونی یٰا ثِقات(۲۹)


(۲۹) اُقْتُلُونی یٰا ثِقات: ای یارانِ مورد اعتمادم مرا بکشید.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ(۳۰) حق، چون نیستی است

پس بُرونِ کارگه بی‏‌قیمتی است


(۳۰) صُنع: آفرینش

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بَر، گر تو ابله نیستی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1524, Divan e Shams


چو آب آهسته زیرِ کَه درآیم

به ناگه خرمنِ کَه دررُبایم


چکم از ناودان من قطره قطره

چو طوفان من خرابِ صد سرایم


سرا چه بْوَد؟ فلک را برشکافم(۳۱)

ز بی‌صبری قیامت را نپایم(۳۲)


قرآن کریم، سورهٔ انشقاق (۸۴)، آیهٔ ۱

Quran, Sooreh Al-Inshiqaq(#84), Line #1


«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ.»

«چون آسمان شكافته شود.»


بلا را من علف(۳۳) بودم ز اوّل

ولیک اکنون بلاها را بلایم


ز حبسِ جا میابا(۳۴) دل رهایی

اگر من واقفم که من کجایم


(۳۱) فلک را برشکافم: اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ انشقاق (۸۴)

(۳۲) پاییدن: منتظر شدن، چشم به راه بودن

(۳۳) علف: مجازاً خوراک، آذوقه

(۳۴) میابا: میاباد، نیابد

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shams


هرجا که رَوی هُش است مِفتاح

اینجا چه کنی؟ که قفل هوش است


در رویِ تو بنگرد، بخندد

مغرور مشو که روی‌پوش است


هر دل که به چنگِ او درافتاد

چون چنگ همیشه در خروش است


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26


پس عدّوِ جانِ صَرّاف(۳۵) است قلب(۳۶) 

دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۳۷)؟


انبیا با دشمنان برمی‌تنند 

پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۳۸) می‌زنند


کین چراغی را که هست او نورکار(۳۹) 

از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دُور دار


دزد و قَلّـاب(۴۰) است خصمِ نور، بس 

زین دو ای فریادرَس، فریادرَس


(۳۵) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.

(۳۶) قلب: تقلّبی

(۳۷) کلب: سگ

(۳۸) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۳۹) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۴۰) قَلّـاب: حقّه‌باز

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726


هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن

پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams


همه ارکان چو لباس آمد و صُنعش چو بدن

چند مغرورِ لباسی، بدنِ انسان بین


روی ایمانْ تو در آیینهٔ اعمال ببین

پرده بردار و درآ، شَعشَعهٔ ایمان بین


گر تو عاشق شده‌ای، حُسن بجو، احسان نی

ور تو عَباسِ(۴۱) زمانی، بنشین احسان بین


(۴۱) عَبّاس: معروف به دَبسِ مروی بود که در لجاجت در گدایی شهرت داشت.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams


ای عاشق جَریده، بر عاشقان گُزیده

بگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشق صُنع توام در شُکر و صبر(۴۲)

عاشقِ مصنوع، کی باشم چو گبر(۴۳)؟


عاشق صُنعِ(۴۴) خدا با فَر بُوَد

عاشقِ مصنوعِ(۴۵) او کافر بُوَد


(۴۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۳) گَبر: کافر

(۴۴) صُنع: آفرینش

(۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333


گفت پیغمبر که جنّت از اله

گر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواه


چون نخواهی، من کفیلم مر تو را

جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ(۴۶) و دیدارِ خدا


حدیث


« وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»


«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»


(۴۶) جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762


پس در آ در کارگه، یعنی عدم

تا ببینی صُنع و صانع را به هم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shams


لابه کردم شهِ خود را، پس از این او گوید

چونکه دریاش بجوشد، دُرِ بی‌پایان بین


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند  

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211


این حکایت را بِدآن گفتم که تا

لاف کم بافی، چو رسوا شد خطا


مر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۴۷)

این بُده‌ستت اجتهاد و اعتقاد


چون زنِ صوفی تو خاین بوده‌ای

دامِ مکر اندر دغَا بگشوده‌ای


که زِ هر ناشُسته‌رُویی(۴۸) گَپ‌زنی(۴۹)

شرم داری وز خدایِ خویش نی


(۴۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده

(۴۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.

(۴۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215


«غرض از سمیع و بصیر و علیم گفتن خدا را»

 

از پی آن گفت حق خود را بصیر

که بُوَد دیدِ وَی‌ات هر دَم نذیر


از پیِ آن گفت حق، خود را سمیع

تا ببندی لب ز گفتارِ شَنیع


از پیِ آن گفت حق، خود را علیم

تا نیندیشی فسادی تو ز بیم


نیست اینها بر خدا اسمِ عَلَم(۵۰)

که سِیَه، کافور(۵۱) دارد نام هم


اسم، مُشتَقّ است و اوصافِ قدیم

نه مثالِ علّتِ اُولیٰ(۵۲) سَقیم(۵۳)


اسم‌های خداوند، مشتق است و از صفات قدیم و ازلی او ناشی شده است، 

امّا این اسامی مانند اصطلاح «علّتِ اُولیٰ» ناقص و نارسا نیست.


ورنه، تَسْخُر(۵۴) باشد و طنز و دِها(۵۵)

کَرّ را سامع(۵۶)، ضریران(۵۷) را ضیا


یا عَلَم باشد حَیی(۵۸) نامِ وَقیح

یا سیاهِ زشت را نامِ صَبیح(۵۹)


طفلکِ نوزاده را حاجی لقب

یا لقب غازی(۶۰) نهی بهرِ نَسَب


گر بگویند این لقب‌ها در مَدیح(۶۱)

تا ندارد آن صفت، نَبْوَد صحیح


(۵۰) اسمِ عَلَم: نام خاصّی است که بر فردی مخصوص نهاده می‌شود تا بدان اسم، شناخته شود.

(۵۱) کافور: صمغ درختی است که بیشتر در جزایر و سواحل دریاها روید.

(۵۲) علّتِ اُولیٰ: نخستین علت. کنایه از عقل اوّل از عقولِ عَشَره که مورد اعتقاد حکما بوده است.

(۵۳) سَقیم: در اینجا به معنی نارسا و ابتر آمده‌است.

(۵۴) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخّر. در اینجا به معنی هزل و مسخره.

(۵۵) دِها: مخفّفِ دِهاء به معنی زیرکی، نیرنگ.

(۵۶) سامع: شنونده

(۵۷) ضریر: کور، نابینا

(۵۸) حَیی: با شرم و حیا

(۵۹) صَبیح: زیبارو، خوشگل

(۶۰) غازی: جنگجو، پیکار کننده، مجاهد راه دین.

(۶۱) مَدیح: ستایش

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۶۲)

در طریقت نیست اِلّـا عارِیه(۶۳)


(۶۲) نارِیه: آتشین

(۶۳) عاریه: قرضی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648


صد هزاران فضل داند از علوم

جانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم(۶۴)


داند او خاصیّتِ هر جوهری

در بیانِ جوهرِ خود چون خَری


که همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوز

خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۶۵)


(۶۴) ظَلوم: بسیار ستمگر

(۶۵) عَجُوز: پیرزن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #224


تَسْخُر(۶۶) و طنزی بُوَد آن یا جُنون

پاک، حق عَمّا یَقُولُ الظّالِـمون


«اطلاق این القابِ غیر حقیقی به این و آن، جنبهٔ هزل و شوخی و یا دیوانگی پیدا می‌کند. 

لیکن حضرت حق از همهٔ سخنان و اقوالی که ستمگران دربارهٔ او می‌گویند منزّه است.»


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۴۳

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #43


«سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا.»


«او منزّه است، و از آنچه در باره‌اش مى‌گويند برتر و بالاتر است.»


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲

Quran, Sooreh Al-Ahzaab#33), Line #72


« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ 

أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»


« ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه 

داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان 

آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»


(۶۶) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخُّر به معنی مسخره کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ


که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قولِ ما شهود است و بیان


از چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۶۷)؟

نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟


چند در دهلیزِ(۶۸) قاضی ای گواه

حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۶۹)


زآن، بخواندندت بدینجا، تا که تو

آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۷۰)


از لِجاجِ(۷۱) خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟


یک زمان کار است بگزار(۷۲) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارهان


(۶۷) تن زدن: ساکت شدن

(۶۸) دهلیز: راهرو

(۶۹) پگاه: صبح زود، سحر

(۷۰) عُتُو: سرکشی، نافرمانی

(۷۱) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

(۷۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225


من همی دانستمت پیش از وِصال

که نِکُورُویی، ولیکن بَدخِصال


من همی دانستمت پیش از لقا

کز ستیزه، راسخی اندر شَقا(۷۳)


چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۷۴)

دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمش


تو مرا چون بَرّه دیدی بی‌شُبان

تو گُمان بُردی ندارم پاسبان


عاشقان از درد زآن نالیده‌اند

که نظر ناجایگه مالیده‌اند


بی‌شُبان دانسته‌اند آن ظَبْی(۷۵) را

رایگان دانسته‌اند آن سَبْی(۷۶) را


تا ز غَمزه(۷۷) تیر آمد بر جگر

که منم حارس، گزافه کم نگر


کَی کم از بَرّه کم از بُزغاله‌ام

که نباشد حارس از دُنباله‌ام؟


حارسی دارم که مُلکش می‌سزد

داند او بادی که آن بر من وزد


سَرد بود آن باد یا گرم، آن علیم

نیست غافل، نیست غایب، ای سَقیم(۷۸)


نفسِ شهوانی ز حق کرّست و کور

من به دل، کوریت می‌دیدم ز دُور


هشت سالت زآن نپرسیدم به هیچ

که پُرَت دیدم ز جهلِ پیچ پیچ(۷۹)


خود چه پُرسم آنکه او باشد به تُون

که تو چُونی؟ چون بُوَد او سرنگون


(۷۳) شَقا: بدبختی و شقاوت

(۷۴) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.

(۷۵) ظَبْی: آهو

(۷۶) سَبْی: شکار

(۷۷) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق

(۷۸) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.

(۷۹) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب

(۸۰) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن

------------------------

مجموع لغات:


(۱) سُست‌خنده: تبسّم، لبخند

(۲) مِفتاح: کلید

(۳) روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن

(۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۷) گَو: گودال

(۸) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۹) سِبال: سبیل

(۱۰) اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.

(۱۱) خر را خموش راندن: کنایه از مماشات کردن

(۱۲) وسواس: اندیشهٔ بد که بر دل بگذرد.

(۱۳) پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن

(۱۴) خَسیس: فرومایه، پست

(۱۵) اِعطا: بخشیدن

(۱۶) جهان‌آرا: آرایش دهندهٔ جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.

(۱۷) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن. به خصوص اندیشهٔ بد.

(۱۸) زَمَن: زمان، روزگار

(۱۹) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند

(۲۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۲۱) اَمَل: آرزو

(۲۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۲۳) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم

(۲۴) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

(۲۵) سَنَد: تکیه‌گاه، شخصِ مورد اعتماد

(۲۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۲۷) پایَندان: ضامن، کفیل

(۲۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.

(۲۹) اُقْتُلُونی یٰا ثِقات: ای یارانِ مورد اعتمادم مرا بکشید.

(۳۰) صُنع: آفرینش

(۳۱) فلک را برشکافم: اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ انشقاق (۸۴)

(۳۲) پاییدن: منتظر شدن، چشم به راه بودن

(۳۳) علف: مجازاً خوراک، آذوقه

(۳۴) میابا: میاباد، نیابد

(۳۵) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.

(۳۶) قلب: تقلّبی

(۳۷) کلب: سگ

(۳۸) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۳۹) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۴۰) قَلّـاب: حقّه‌باز

(۴۱) عَبّاس: معروف به دَبسِ مروی بود که در لجاجت در گدایی شهرت داشت.

(۴۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۳) گَبر: کافر

(۴۴) صُنع: آفرینش

(۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۴۶) جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه

(۴۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده

(۴۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.

(۴۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن

(۵۰) اسمِ عَلَم: نام خاصّی است که بر فردی مخصوص نهاده می‌شود تا بدان اسم، شناخته شود.

(۵۱) کافور: صمغ درختی است که بیشتر در جزایر و سواحل دریاها روید.

(۵۲) علّتِ اُولیٰ: نخستین علت. کنایه از عقل اوّل از عقولِ عَشَره که مورد اعتقاد حکما بوده است.

(۵۳) سَقیم: در اینجا به معنی نارسا و ابتر آمده‌است.

(۵۴) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخّر. در اینجا به معنی هزل و مسخره.

(۵۵) دِها: مخفّفِ دِهاء به معنی زیرکی، نیرنگ.

(۵۶) سامع: شنونده

(۵۷) ضریر: کور، نابینا

(۵۸) حَیی: با شرم و حیا

(۵۹) صَبیح: زیبارو، خوشگل

(۶۰) غازی: جنگجو، پیکار کننده، مجاهد راه دین.

(۶۱) مَدیح: ستایش

(۶۲) نارِیه: آتشین

(۶۳) عاریه: قرضی

(۶۴) ظَلوم: بسیار ستمگر

(۶۵) عَجُوز: پیرزن

(۶۶) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخُّر به معنی مسخره کردن

(۶۷) تن زدن: ساکت شدن

(۶۸) دهلیز: راهرو

(۶۹) پگاه: صبح زود، سحر

(۷۰) عُتُو: سرکشی، نافرمانی

(۷۱) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

(۷۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۷۳) شَقا: بدبختی و شقاوت

(۷۴) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.

(۷۵) ظَبْی: آهو

(۷۶) سَبْی: شکار

(۷۷) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق

(۷۸) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.

(۷۹) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب

(۸۰) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shams


آن خواجه اگرچه تیزگوش است

استیزه‌کن و گران‌فروش است


من غره به سست‌خنده او

ایمن گشتم که او خموش است


هش دار که آب زیر کاه است

بحری‌ست که زیر که به جوش است


هرجا که روی هش است مفتاح

اینجا چه کنی که قفل هوش است


در روی تو بنگرد بخندد

مغرور مشو که روی‌پوش است


هر دل که به چنگ او درافتاد

چون چنگ همیشه در خروش است


با این همه روح‌ها چو زنبور

طواف ویند زانکه نوش است


شیری‌ست که غم ز هیبت او

در گور مقیم همچو موش است


شمس تبریز روز نقد است

عالم به چه در حدیث دوش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shams


آن خواجه اگرچه تیزگوش است

استیزه‌کن و گران‌فروش است


من غره به سست‌خنده او

ایمن گشتم که او خموش است


هش دار که آب زیر کاه است

بحری‌ست که زیر که به جوش است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگ درنده‌ست نفس بد یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کان فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گوی و در چهی ای قلتبان

دست وادار از سبال دیگران


چون به بستانی رسی زیبا و خوش

بعد از آن دامان خلقان گیر و کش


ای مقیم حبس چار و پنج و شش

نغزجایی دیگران را هم بکش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3028


هر که باشد شیر اسرار و امیر

او بداند هر چه اندیشد ضمیر


هین نگه دار ای دل اندیشه‌خو

دل ز اندیشه بدی در پیش او


داند و خر را همی‌‌ راند خموش

در رخت خندد برای روی‌پوش‌‌


شیر چون دانست آن وسواسشان

وانگفت و داشت آن دم پاسشان‌‌


لیک با خود گفت بنمایم سزا

مر شما را ای خسیسان گدا


مر شما را بس نیامد رای من

ظنتان این است در اعطای من‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4774


من چه کردم با تو زین گنج نفیس 

تو چه کردی با من از خوی خسیس


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3034


ای خرد و رایتان از رای من

از عطاهای جهان‌آرای من


نقش با نقاش چه اسگالد دگر

چون سگالش اوش بخشید و خبر


این چنین ظن خسیسانه به من

مر شما را بود ننگان زمن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


نه تو اعطيناک کوثر خوانده‌ای

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای


مگر تو آیه کوثر را به تو عطا کردیم را نخوانده‌ای

پس چرا خشکیده و لب‌تشنه مانده‌ای


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیل


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو


قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳

Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1-3


«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)


«همانا ما کوثر (خیر و برکت فراوان) را به تو عطا کردیم.»


«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)


«پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»


«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)


كه بدخواه تو خود اَبتر است.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3037


ظانین بالله ظن السوء را

چون منافق سر بیندازم جدا


وارهانم چرخ را از ننگتان

تا بماند در جهان این داستان


شیر با این فکر می‌زد خنده فاش

بر تبسم‌های شیر ایمن مباش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507


شاد از وی شو مشو از غیر وی

او بهارست و دگرها ماه دی


هر چه غیر اوست استدراج توست

گرچه تخت و ملک توست و تاج توست


قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶

Quran, Sooreh Ash-Fath(#48), Line #6


«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»


«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصدها در ماجرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند


ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shams


هله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کن

که کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرم


فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن

همه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3040


مال دنیا شد تبسم‌های حق

کرد ما را مست و مغرور و خلق


فقر و رنجوری به استت ای سند

کان تبسم دام خود را بر کند


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۸۲

Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #182


«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»


«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم.»