Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #970

برنامه شماره ۹۷۰ گنج حضور

  • Currently 4.07/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 212 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۷۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۸ ژوئیه  ۲۰۲۳ - ۲۸ تیر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۰ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


سحری کرد ندایی عجب، آن رشکِ(۱) پری

که گریزید ز خود در چمنِ بی‌خبری


رو به دل کردم و گفتم که زهی(۲) مژدهٔ خوش

که دهد خاکِ دُژَم(۳) را صفتِ جانوری


همه ارواحِ مقدّس چو تو را منتظرند

تو چرا جان نشوی و سویِ جانان نپری؟


در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند

کفر باشد که ازین سو و از آن سو نگری


گر تو چون پشّه به هر باد پراکنده شوی

پس نشاید که تو خود را ز همایان(۴) شمری


بمترسان دلِ خود را تو به تهدیدِ خسان

که نشاید که خسان را به یکی خس بخری


حیله می‌کرد دلم، تا ز غمش سَر ببُرد

گفتم ای ابله اگر سَر ببُری، سِر نبَری


شمسِ تبریز، خیالت سویِ من کژ نگریست

رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین‌نظری


(۱) رَشک: حسد، غیرت، حمیت

(۲) زِهی: خوشا، چه خوش

(۳) دُژَم: سیاه و تیره، اندوهناک

(۴) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


سحری کرد ندایی عجب، آن رشکِ پری

که گریزید ز خود در چمنِ بی‌خبری


رو به دل کردم و گفتم که زهی مژدهٔ خوش

که دهد خاکِ دُژَم را صفتِ جانوری


همه ارواحِ مقدّس چو تو را منتظرند

تو چرا جان نشوی و سویِ جانان نپری؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان 

من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۵)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶)


منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت‌ست

هر خیالِ شهوتی در رَه بُت‌ست


(۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶) استماع: شنیدن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shams


بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

صد سال گرم داری، نانش فطیر(۷) باشد


(۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1786


ای مُعافِ یَفْعَلُ الله ماٰ یَشا

بی‏‌مُحابا رو زبان را بَر گُشا


ای که به حکم آیهٔ «خدا کُند آنچه خواهد.» از هرگونه کیفر و عذاب معاف شده‌ای، 

اینک برو و بی‌هیچ ملاحظه‌ای زبان خود را بگشا و هرچه می‌خواهی بگو.


قرآن كريم، سورهٔ ابراهيم (۱۴)، آیهٔ ۲۷

Quran, Ibrahim(#14), Line #27


«… وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ»


«… خدا هر چه خواهد همان مى‌كند.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165


چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش 

زآنکه تخم است و برویانَد خُداش


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427


جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی

با جزا و عدلِ حق کن آشتی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419


فعلِ تو که زاید از جان و تنت

همچو فرزندت بگیرد دامنت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرَد او دمار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۴۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3457


یا تو پنداری که تو نان می‌خوری

زَهرِ مار و کاهشِ جان می‌خوری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۸)


گفتی که خمُش کنم نکردی

می‌خندد عشق بر ثباتت(۹)


(۸) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۹) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

------------

مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۱۰) بهشت

حُفَّت‌اِلْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّت‌اِلْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۱۰) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رُو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نَفْس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۱)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. 

او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا

او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما


ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. 

و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری 

و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»


(۱۱) دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1209


سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۱۲)  

موجبِ قُربی که وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»


«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


تا که این دیوار، عالی‌گردن است   

مانعِ این سر فرود آوردن است‏


سجده نتوان کرد بر آبِ حیات   

تا نیابم زین تنِ خاکی نجات‏


(۱۲) لَزِب: چسبنده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3605


پس تو هر جفتی که می‌خواهی، برو 

محو و هم‌شکل و صفاتِ دوست شو


نور خواهی، مستعدِّ نور شو

 دور خواهی، خویش‌بین و دور شو


ور رهی خواهی از این سِجْنِ خَرِب(۱۳)

سر مکَش از دوست وَاسْجُد وَاقْتَرِب‌‌


(۱۳) سِجْنِ خَرِب: زندانِ ویران، مراد جسمِ فانی است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #11


گفت: وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ یزدانِ ما

قُربِ جان شد سجده اَبدانِ ما


حق‌تعالی به ما فرمود: سجده كن و نزديک شو. 

سجده‌ای که توسّط جسم‌های ما صورت می‌گیرد موجب تقرّب روح ما به خدا می‌شود.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127


پس بنه بر جای هر دم را عِوَض

تا زِ وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض


در تمامی کارها چندین مَکوش

جز به کاری که بُوَد در دین، مَکوش


عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت اَبتر و نانِ تو خام


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۱۴) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۱۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100


خواب چون در می‌رمد از بیمِ دلق

خوابِ نسیان(۱۵) کِی بُوَد با بیمِ حَلق؟


لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه

که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه


زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286


«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»


«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كرده‌ايم يا خطايى كرده‌ايم، ما را بازخواست مكن … .»


(۱۵) نسیان: فراموشی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست

که بدان مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


جز به اندازهٔ ضرورت، زین مگیر

تا نگردد غالب و، بر تو امیر


سر کشیدی تو که من صاحبدلم

حاجت غیری ندارم، واصِلم


آن‌چنانکه آب در گِل سرکَشَد

که منم آب و، چرا جویم مَدَد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: معذور بودم من ز خَود

 

گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار

 

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۶)


(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۷)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۸)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۸) حَدید: آهن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۹) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


سحری کرد ندایی عجب، آن رشکِ پری

که گریزید ز خود در چمنِ بی‌خبری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #21


گوشِ آنکس نوشد(۲۰) اسرارِ جلال

کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال


(۲۰) نوشد: مخفّف نیوشد به معنی بِشنَوَد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shams


ندا رسید به جانها ز خسروِ منصور(۲۱)

نظر به حلقهٔ مردان چه می‌کنید از دور؟


چو آفتاب برآمد، چه خفته‌اند این خلق؟

نه روح عاشقِ روزست و چشم عاشقِ نور؟


(۲۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور

------------

اقبال لاهوری، پیام مشرق، تسخیر فطرت، میلاد آدم

Eghbal Lahouri Poem, Payam E Mashregh, Taskhire Fetrat, Milad E Adam


نعره زد عشق که خونین‌جگری پیدا شد

حُسن لرزید که صاحب‌نظری پیدا شد


فطرت آشفت که از خاکِ جهانِ مجبور

خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


جسمِ مرا خاک کنی، خاکِ مرا پاک کنی

باز مرا نقش کنی، ماه‌عِذاری(۲۲) صنما


(۲۲) ماه‌عِذار: ماه‌سیما، ماهرو

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1839, Divan e Shams


چون نکنیم یادِ او، هست سزا و دادِ او

کینه چو از خبر بُوَد، بی‌خبری است دفعِ کین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


خواه شب و خواه سحر، نیستم از هر دو خبر

کیست خبر؟ چیست خبر؟ روزشماری صنما


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


 گفت: مُفتیِّ(۲۳) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۲۴) آن بده


(۲۳) مُفتی: فتوا دهنده

(۲۴) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۵)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


(۲۵) عُش: آشیانهٔ پرندگان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جانها که چند می‌پایید(۲۶)؟

به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید


ندایِ فَاعْتَبِروا(۲۷) بشنوید اُولُوالْابْصار(۲۸)

نه کودکیت، سرِ آستین چه می‌خایید(۲۹)؟


قرآن كريم، سورهٔ حشر (۵۹)، آيهٔ ۲

Quran, Al-Hashr(#59), Line #2


«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»


«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»


(۲۶) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۲۷) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید

(۲۸) اُولُوالْابْصار: صاحبانِ بصیرت، مردمان روشن‌بین

(۲۹) خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


رو به دل کردم و گفتم که زهی مژدهٔ خوش

که دهد خاکِ دُژَم را صفتِ جانوری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۳۰) نیست


لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۳۰) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


همه ارواحِ مقدّس چو تو را منتظرند

تو چرا جان نشوی و سویِ جانان نپری؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جانِ جانهایی تو، جان را برشکن

کس تویی، دیگر کسان را برشکن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم بیت ۳۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3520


کافیَم بی داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند

کفر باشد که ازین سو و از آن سو نگری


مولوی، دبوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #54, Divan e Shams


از این سو می‌کشانندت، و زآن سو می‌کشانندت

مَرُو ای ناب با دُردی، بِپَر زین دُرد(۳۱)، رُو بالا


(۳۱) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در تهِ ظرف جا بگیرد، لِرْد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم

به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309


عقلِ کُلّ را گفت: مازاغَ الْبَصَر

عقلِ جزوی می‌کند هر سو نظر


عقلِ مازاغ است نورِ خاصگان

عقلِ زاغ استادِ گورِ مردگان


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷

Quran, An-Najm(#53), Line #17


«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»


«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3752


زاغِ ایشان گر به صورت زاغ بود

بازْهِمّت آمد و مازاغ بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۲)


(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیارگویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۳۳)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


(۳۳) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #523, Divan e Shams


چون کرد بر عالَم گذر، سلطانِ مازاغَ الْبَصَر

نقشی بدید آخر که او بر نقش‌ها عاشق نشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3604


چشمِ ظاهر، ضابطِ حِلیهٔ بشر(۳۴)

چشمِ سِرّ، حَیرانِ مٰا زاغَ الْبَصَر


چشم ظاهرِ او (انسان کامل) هیأت ظاهریِ بشر را می‌بیند، و چشم باطنی‌اش حیرانِ حق‌بینی است.


(۳۴) حِلیهٔ بشر: رنگ و رخسار و شکلِ ظاهری انسان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


گر تو چون پشّه به هر باد پراکنده شوی

پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3794


کَهْ(۳۵) نیَم، کوهم ز حِلم(۳۶) و صبر و داد

کوه را کی در رُباید تُندباد؟


آنکه از بادی رَوَد از جا، خَسی است

زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است‌‌


بادِ خشم و بادِ شهوت، بادِ آز

بُرد او را که نبود اهلِ نماز


کوهم و هستیِّ من، بُنیادِ اوست

ور شوم چون کاه، بادم بادِ اوست


جز به بادِ او نجنبد میلِ من

نیست جز عشقِ اَحَد سَرخیلِ(۳۷) من


خشم، بر شاهان، شَه و ما را غلام

خشم را هم بسته‌ام زیرِ لگام(۳۸)


تیغِ حِلمم، گردنِ خشمم زده‌ست

خشمِ حق، بر من چو رحمت آمده‌ست


غرقِ نورم، گرچه سقفم شد خراب

روضه گشتم، گرچه هستم بوتراب(۳۹)


(۳۵) کَهْ: مخفّفِ كاه

(۳۶) حِلم: فضاگشایی

(۳۷) سَرخَیل: سردسته، سرگروه

(۳۸) لگام: دهانۀ اسب، افسار

(۳۹) بوتراب: ابوتراب، کُنیه‌ای است که حضرت رسول(ص) به حضرت علی(ع) عطا فرمود.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #446, Divan e Shams


کوه است، نیست کَه، که به بادی ز جا رَوَد

آن گلّهٔ پشه‌ست که بادیش ره زده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط

که: بگویید از طریقِ انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن(۴۰)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۴۰) بُن: ریشه

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


بمترسان دلِ خود را تو به تهدیدِ خسان

که نشاید که خسان را به یکی خس بخری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4343


بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۴۱)

بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاست


تا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دور

قطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور


(۴۱) اشقیا: بدبختان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


نیزه به دستم داد شه، تا نیزه‌‌ بازی‌ها کنم

تا کِی به دستِ هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #639


هرکه سَردت کرد، می‏‌دان کو در اوست

دیو، پنهان گشته اندر زیرِ پوست‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shams


کار تو داری صنما(۴۲)، قدر تو باری(۴۳) صنما

ما همه پابستهٔ(۴۴) تو، شیرشکاری صنما


(۴۲) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق

(۴۳) باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی

(۴۴) پابسته: اسیر، محبوس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم(۴۵) عاریّتی‌ست

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی‌ست‏


(۴۵) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


 گفت: مُفتیِّ(۴۶) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مُجرِم شوی


ور ضرورت هست، هم پرهیز بِهْ

ور خوری، باری ضَمانِ(۴۷) آن بده


(۴۶) مُفتی: فتوا دهنده

(۴۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


حیله می‌کرد دلم، تا ز غمش سَر ببُرد

گفتم ای ابله اگر سَر ببُری، سِر نبَری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #918


حیله کرد انسان و، حیله‌‌‌اش دام بود

 آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود


در بِبَست و دشمن اندر خانه بود

حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326


تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاد

دیو، بانگت بر زند اندر نَهاد


که مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۴۸)

که اسیر رنج و درویشی شوی


بینوا گردی، ز یاران وابُری

خوار گردیّ و پشیمانی خوری


تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین

واگُریزی در ضَلالت(۴۹) از یقین


(۴۸) غَوی: گمراه

(۴۹) ضَلالت: گمراهی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266


آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَد است

مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده‌ست


تو خلافش کُن که از پیغمبران

این چنین آمد وصیّت در جهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفْزا در صِفت

کآن فراق آرَد یقین در عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams


تنِ باسَر نداند سرِّ کُن را

تنِ بی‌سر شناسد کاف و نون(۵۰) را


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»


«چون بخواهد چيزى را بيآفريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


یکی لحظه بنِه سَر ای برادر

چه باشد از برایِ آزمون را؟


(۵۰) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس (۳۶)

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #564


خاصه تقلیدِ چنین بی‌حاصلان

خشمِ ابراهیم با بر آفلان(۵۱)


(۵۱) خشمِ ابراهیم با بر آفلان: خشمِ ابراهیم بر چیزهای آفل و گذرا باد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱-۵۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #564-1


خاصه تقلیدِ چنین بی‌حاصلان

کآبرو را ریختند از بهرِ نان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۸۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839


جهدِ بی‌توفیق خود کس را مباد

در جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۵۲)


الهی که در این جهان، کسی گرفتارِ تلاشِ بیهوده (کارِ بی‌مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود. 

خداوند به راستی و درستی داناتر است.


جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تَفتیق(۵۳) بود


(۵۲) سَداد: راستی و درستی

(۵۳) تَفتیق: شکافتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2727


گر نخواهی نُکس(۵۴)، پیش این طبیب

بر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۵۵)


(۵۴) نُکس: عود کردنِ بیماری

(۵۵) لَبیب: خردمند، عاقل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلی، ایمن از رَیبُ الْـمَنُون(۵۶)


(۵۶) رَیبُ الْـمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


شمسِ تبریز، خیالت سویِ من کژ نگریست

رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین‌نظری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906


پس سلیمان اَندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862


زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۷) شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود


پس بداند که خطایی رفته است

که سَمَنْ‌زارِ(۵۸) رضا آشفته است


(۵۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۸) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»


«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #577


جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ 

 در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای  


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3369


چند چندت گیرم و تو بی‌‏خَبَر

در سَلاسِل(۵۹) مانده‌‏ای پا تا به سَر


زنگِ تُو بر تُوت ای دیگِ سیاه

کرد سیمای درونت را تباه


بر دلت زنگار بر زنگارها

جمع شد، تا کور شد زاسرارها


(۵۹) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1897


باد بر تختِ سلیمان رفت کژ

پس سلیمان گفت: بادا کژ مَغَژ


باد هم گفت: ای سیلمان کژ مرو

ور روی کژ، از کژم خشمین مشو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shams


ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید(۶۰)؟

به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید


چو قافِ قربتِ(۶۱) ما زاد و بودِ(۶۲) اصل شماست

به کوهِ قاف(۶۳) بپّرید خوش، چو عَنقایید(۶۴)


ز آب و گِل چو چنین کُنده‌یی‌ست(۶۵) بر پاتان

به جهد کُنده ز پا پاره‌پاره بگشایید


(۶۰) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۶۱) قربت: نزدیکی

(۶۲) زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب

(۶۳) کوهِ قاف: نام کوهی در افسانه‌ها، که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.

(۶۴) عَنقا: سیمرغ 

(۶۵) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعه چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می‌بستند.

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) رَشک: حسد، غیرت، حمیت

(۲) زِهی: خوشا، چه خوش

(۳) دُژَم: سیاه و تیره، اندوهناک

(۴) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.

(۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶) استماع: شنیدن

(۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.

(۸) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۹) ثُبات: پایداری، پابرجا بودن

(۱۰) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۱۱) دَنی: فرومایه، پست

(۱۲) لَزِب: چسبنده

(۱۳) سِجْنِ خَرِب: زندانِ ویران، مراد جسمِ فانی است.

(۱۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۱۵) نسیان: فراموشی

(۱۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۷) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۸) حَدید: آهن

(۱۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۰) نوشد: مخفّف نیوشد به معنی بِشنَوَد.

(۲۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرت‌یافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور

(۲۲) ماه‌عِذار: ماه‌سیما، ماهرو

(۲۳) مُفتی: فتوا دهنده

(۲۴) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۲۵) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۲۶) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۲۷) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید

(۲۸) اُولُوالْابْصار: صاحبانِ بصیرت، مردمان روشن‌بین

(۲۹) خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

(۳۰) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۳۱) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در تهِ ظرف جا بگیرد، لِرْد.

(۳۲) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۳۳) شِسته‌:‌ مخفف نشسته است.

(۳۴) حِلیهٔ بشر: رنگ و رخسار و شکلِ ظاهری انسان

(۳۵) کَهْ: مخفّفِ كاه

(۳۶) حِلم: فضاگشایی

(۳۷) سَرخَیل: سردسته، سرگروه

(۳۸) لگام: دهانۀ اسب، افسار

(۳۹) بوتراب: ابوتراب، کُنیه‌ای است که حضرت رسول(ص) به حضرت علی(ع) عطا فرمود.

(۴۰) بُن: ریشه

(۴۱) اشقیا: بدبختان

(۴۲) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق

(۴۳) باری: می‌بارانی، نازل می‌کنی

(۴۴) پابسته: اسیر، محبوس

(۴۵) طاق و طُرُم: جلال و شکوه ظاهری

(۴۶) مُفتی: فتوا دهنده

(۴۷) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن

(۴۸) غَوی: گمراه

(۴۹) ضَلالت: گمراهی

(۵۰) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس (۳۶)

(۵۱) خشمِ ابراهیم با بر آفلان: خشمِ ابراهیم بر چیزهای آفل و گذرا باد.

(۵۲) سَداد: راستی و درستی

(۵۳) تَفتیق: شکافتن

(۵۴) نُکس: عود کردنِ بیماری

(۵۵) لَبیب: خردمند، عاقل

(۵۶) رَیبُ الْـمَنُون: حوادث ناگوار روزگار

(۵۷) نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۵۸) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.

(۵۹) سَلاسِل: زنجیرها، جمع سلسله

(۶۰) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن

(۶۱) قربت: نزدیکی

(۶۲) زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب

(۶۳) کوهِ قاف: نام کوهی در افسانه‌ها، که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.

(۶۴) عَنقا: سیمرغ

(۶۵) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعه چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می‌بستند.

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری


رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش

که دهد خاک دژم را صفت جانوری


همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند

تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری


در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند

کفر باشد که ازین سو و از آن سو نگری


گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی

پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری


بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان

که نشاید که خسان را به یکی خس بخری


حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد

گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری


شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست

رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین‌نظری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2874, Divan e Shams


سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری

که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری


رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش

که دهد خاک دژم را صفت جانوری


همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند

تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان 

من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line