Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #979

برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضور

  • Currently 4.22/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 212 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۱۹  سپتامبر  ۲۰۲۳ - ۲۹  شهریور ۱۴۰۲



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۹ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵


از فراقِ شمسِ دین افتاده‌ام در تنگنا

او مسیحِ روزگار و دردِ چشمم بی‌دوا(۱)*


گرچه دردِ عشقِ او خود، راحتِ جان من است

خونِ جانم گر بریزد او، بُوَد صد خون‌بها


عقلِ آواره شده، دوش آمد و حلقه بِزَد

من بگفتم: «کیست بر در؟ باز کن در، اندرآ»


گفت: «آخِر، چون درآیم؟ خانه، تا سر آتش است

می‌بسوزد، هر دو عالَم را، ز آتش‌هایِ لا»


گفتمش: «تو غم مخور، پا اندرون نِهْ مَردوار

تا کُنَد پاکت ز هستی، هست گردی ز اِجتبا(۲)»


عاقبت‌بینی مکن، تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ(۳)


تا ببینی هستی‌ات چون از عدم سَر برزند

روحِ مطلق کامکار و شَهسوارِ هَلْ اَتیٰ(۴) **


جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت، جمله دید

گشته در هستی شهید(۵) و، در عدم او مُرْتَضیٰ(۶)


آن عدم‌نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیبِ موجِ او گردان شده صد آسیا


اندر آن موج اندر آیی، چون بِپُرسندت از این

تو بگویی صوفی‌ام، صوفی نخواند مامَضیٰ(۷)


از میانِ شمع بینی بَرفروزد شمعِ تو

نورِ شمعت اندر آمیزد به نورِ اولیا


مر تو را جایی بَرَد آن موجِ دریا در فنا

در رُباید جانْت را او از سزا و ناسزا


لیک از آسیبِ جانَت، وز صفایِ سینه‌ات

بی‌ تو داده باغِ هستی را بسی نشو و نما


در جهانِ محو، باشی هستِ مطلق کامران

در حریمِ محو، باشی پیشوا و مُقْتَدا


دیده‌هایِ کَوْن(۸) در رویت نیارد بنگرید

تا که نَجْهَد دیده‌اش از شَعْشَعهٔ(۹) آن کبریا(۱۰)


ناگهان گَردی بخیزد ز آن سویِ محو و فنا

که تو را وهمی نبوده ز آن طریقِ ماورا


شعله‌هایِ نور بینی از میانِ گَردها

محو گردد نورِ تو از پرتوِ آن شعله‌ها


زو فرو آ تو ز تخت و سجده‌ای کن، ز آنکه هست

آن شعاعِ شمسِ دینِ شهریارِ اَصفیا(۱۱)


ور کسی مُنکِر شود، اندر جَبینِ او نگر

تا ببینی داغِ فرعونی بر آنجا قَدْ طَغیٰ(۱۲) ***


تا نیارد سجده‌ای بر خاکِ تبریزِ صفا

کم نگردد از جبینش داغِ نفرینِ خدا


* قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۹


«وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ 

فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ 

وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»


«و به رسالت بر بنى اسرائيلش مى‌فرستد كه: من با معجزه‌اى از پروردگارتان نزد شما آمده‌ام. 

برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مى‌دمم، به اذن خدا پرنده‌اى شود، 

و كور مادرزاد را و برص‌گرفته را شفا مى‌دهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مى‌كنم. 

و به شما مى‌گويم كه چه خورده‌ايد و در خانه‌هاى خود چه ذخيره كرده‌ايد. 

اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانه‌هاى حقانيت من است.»

** قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیات ۱ و ۲


«هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)


«آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و 

او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟


«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.» (٢)


«ما (جسم) انسان را از نطفهٔ آمیخته آفریده‌ایم، و او را (از جنبه و به لحاظ هشیاری عدم 

یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کرده‌ایم. و (هر لحظه) او را می‌آزمائیم، (ببینیم که آیا او می‌خواهد 

با بینایی ما (عدم) ببیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود.»


*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۲۴


«اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»


«(موسیا) نزد فرعون برو كه سركشى مى‌كند.»


*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۴۳


«اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»


«(موسیا و هارونا) به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است.»


(۱) اشاره است بدان که عیسی(ع) به اذن خداوند کور مادرزاد را شفا می‌داد. اشاره به قرآن کریم، آیهٔ ۴۹، سورهٔ آل عمران(۳).

(۲) اِجتبا: اِجتباء، برگزیدن

(۳) لافَتیٰ: جوانی نیست. 

(۴) هَلْ اَتیٰ: اشاره به آیهٔ ۱ سورهٔ انسان(۷۶).

(۵) شهید: گواه و شاهد و آگاه به امور

(۶) مُرْتَضیٰ: پسندیده، مورد رضایت، لقب امام علی(ع)

(۷) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته

(۸) کَوْن: جهان هستی

(۹) شَعْشَعه: گسترش انوار بویژه نور خورشید

(۱۰) کبریا: بزرگی

(۱۱) اَصفیا: اَصفیاء، جمعِ صَفیّ به معنی برگزیده

(۱۲) قَدْ طَغیٰ: طغیان کرده‌ است. اشاره به آیات ۲۴ و ۴۳، سورهٔ طه (۲۰).

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵


عقلِ آواره شده، دوش آمد و حلقه بِزَد

من بگفتم: «کیست بر در؟ باز کن در، اندرآ»


گفت: «آخِر، چون درآیم؟ خانه، تا سر آتش است

می‌بسوزد، هر دو عالَم را، ز آتش‌هایِ لا»


گفتمش: «تو غم مخور، پا اندرون نِهْ مَردوار

تا کُنَد پاکت ز هستی، هست گردی ز اِجتبا»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٧۵٩


من چو لب گویم، لبِ دریا بوَد

من چو لا گویم، مراد اِلّا بوَد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۹۰


گشت آزاد از تن و رنجِ جهان

در جهانِ ساده و صحرایِ جان‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵


از برایِ صلاحِ مجنون را

بازخوان ای حکیم افسون را


از برایِ علاجِ بی‌خبری

دَرج کُن(۱۳) در نَبیذ(۱۴) افیون(۱۵) را


چون نداری خلاص، بی‌چون شو

تا ببینی جمالِ بی‌چون را


(۱۳) دَرج کردن: داخل کردن

(۱۴) نَبیذ: شراب

(۱۵) افیون: تریاک

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨


چون به من زنده شود این مُرده‌‌تن

جانِ من باشد که رو آرَد به من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵


گمرهی‌هایِ عشق بَردَرّد

صد هزاران طریق و قانون را


 مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷


چینیان گفتند: ما نقّاش‌‌تر

رومیان گفتند: ما را کَرّ و فَرّ


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٨


آهنی کآیینهٔ غیبی بُدی

جمله صورت‌ها در او مُرسَل(۱۶) شدی


تیره کردی، زنگ دادی در نهاد

این بُوَد یَسْعُونَ فی‌الْاَرضِ الْفَساد


تا کنون کردی چنین، اکنون مکن

تیره کردی آب را، افزون مکن


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳


«…وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا…»


«… و [کسانی که مرکزشان از جنس جسم است] در زمين به فساد 

مى‌كوشند [و زندگی‌ِ خود و دیگران را خراب می‌کنند]»


(۱۶) مُرسَل: فرستاده شده

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱


ز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچه

سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۱۷) چه علالایِ(۱۸) تو دارم


(۱۷) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۱۸) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷


حَبَّذا(۱۹) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۲۰)

که نگه دارند تن را از فَساد


(۱۹) حَبَّذا:‌ خوشا

(۲۰) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲


حلقِ جان از فکرِ تن خالی شود

آنگهان روزیش اِجلالی شود


شرط، تبدیلِ مِزاج آمد، بِدان

کز مِزاجِ بد بُوَد مرگِ بَدان


چون مزاجِ آدمی گِل‌خوار شد

زرد و بدْرنگ و سَقیم(۲۱) و خوار شد


چون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافت

رفت زشتی از رخش، چون شمع تافت

 

دایه‌یی کو طفلِ شیرآموز را

تا به نعمت خوش کند پَدفوز(۲۲) را؟


گر ببندد راهِ آن پستان بَر او

برگُشاید راهِ صد بُستان بَر او


زآنکه پستان شد حجابِ آن ضعیف

از هزاران نعمت و خوان و رَغیف(۲۳)


پس حیاتِ ماست موقوفِ فِطام

اندک اندک جهد کن تَمَّ الکَلام(۲۴)


(۲۱) سَقیم: نادرست، مریض، بیمار

(۲۲) پَدفوز: نوزاد و کودک شیرخواره

(۲۳) رَغیف: گرده نان، قرص نان

(۲۴) تَمَّ الکَلام: سخن به پایان رسید

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰


جَو‌جَوی(۲۵)، چون جمع گردی زاِشتباه

پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه


(۲۵) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰


چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذا

از نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۲۶)


از فِطامِ(۲۷) خون، غذایش شیر شد

وز فِطامِ شیر، لقمه‌گیر شد


وز فِطامِ لقمه، لقمانی شود

طالبِ اِشکارِ پنهانی شود


(۲۶) کذا: چنین، چنین است

(۲۷) فِطام: از شیر بریدن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کارْ خون‌آشامی است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۳


گر جَنین را کس بگفتی در رَحِم

هست بیرون، عالَمی بس مُنتظم


یک زمینِ خرّمی با عرض و طول

اندرو صد نعمت و چندین اُکُول(۲۸)

 

کوه‌ها و بحرها و دشت‌ها

بوستان‌ها باغ‌ها و کشت‌ها


آسمانی بس بلند و پُر ضیا

آفتاب و ماهتاب و صد سُها(۲۹)


از جنوب و از شمال و از دَبور(۳۰)

باغ‌ها دارد عروسی‌ها و سور


در صفت نآید عجایب‌هایِ آن

تو درین ظلمت چه‌یی در امتحان؟

 

خون خوری در چارمیخِ تنگنا

در میانِ حبس و اَنجاس(۳۱) و عَنا


او به حکمِ حالِ خود مُنکر بُدی

زین رسالت مُعرِض و کافر شدی

 

کاین مُحالست و فریب است و غرور

زآنکه تصویری ندارد وهمِ کور


جنسِ چیزی چون ندید ادراکِ او

نشنود ادراکِ منکرناکِ او


همچنان که خلقِ عام اندر جهان

زآن جهان، اَبدال(۳۲) می‌گویندشان

 

کاین‌ جهان چاهی‌ست بس‌ تاریک و‌‌ تنگ

هست بیرون، عالَمی بی‌بو و رنگ


هیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفت

کاین طمع آمد حجابِ ژرف و زَفت


گوش را بندد طَمَع از اِستماع

چشم را بندد غَرَض(۳۳) از اِطّلاع

 

همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خون

کآن غذایِ اوست در اوطانِ(۳۴) دون(۳۵)


از حدیثِ این جهان، محجوب کرد

غیرِ خون، او می ‌نداند چاشت خَورد


(۲۸) اُکُول: جمعِ اُکُل به معنی میوه‌ها، خوردنی‌ها، روزی‌ها

(۲۹) سُها: نام ستاره‌ای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوّهٔ بینایی را با آن می‌آزمودند.

(۳۰) دَبور: بادی که از سمت مغرب می‌وزد، مقابل باد صبا که از مشرق وزان است.

(۳۱) اَنجاس: جمعِ نجس به معنی پلید و آلوده

(۳۲) اَبدال: بزرگان

(۳۳) غَرَض: قصد

(۳۴) اوطانِ: وطن‌ها

(۳۵) دون:‌ پست و فرومایه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۶)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۳۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴


چونکه قَبضی(۳۷) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۸) مشو


(۳۷) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۸) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷


گر شَوَم مشغول اِشکال و جواب

تشنگان را کِی توانم داد آب‌‌؟


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج

صبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۳۹)‌‌


(۳۹) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ گشایش است.

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم

بی شمعِ رویِ تو نتان(۴۰) دیدن مرین دو راه را


(۴۰) نَتان: نتوان

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹


اِحتِما(۴۱) کن، اِحتِما ز اندیشه‌‌ها

فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها


اِحتِماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونیِّ گَر(۴۲) است


اِحتِما، اصلِ دوا آمد یقین

اِحتِما کن قوهٔ جان را ببین


(۴۱) اِحتِما: پرهیز

(۴۲) گَر: کچلی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷


آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمان

هست یادِ آن فلانه وآن فلان


دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کن

تا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُن


قرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸


«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»


«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴


تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت

طُوقِ(۴۳) اَعْطَیناکَ آویزِ بَرت

 

ای انسان، خداوند تاج پادشاهی و کرامت الهی را بر فرق سَرت گذاشته‌ 

و گردن‌بندِ بی‌نهایت فراوانی‌اش را بر سینه‌ات آویزان کرده‌است.


(۴۳) طُوق: گردنبند

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


مگر تو آیهٔ «کوثر به تو عطا کردیم» را نخوانده‌ای؟ پس چرا در خشکی و تشنگیِ ذهن گیر افتاده‌ای؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۴)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۴۴) بُن: ریشه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴


چونکه قَبضی(۴۵) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۶) مشو


(۴۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۴۷)


(۴۷) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۳


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۴۸)


(۴۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۹)


(۴۹) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷


گفت: رُو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳


دیده‌ای کاندر نُعاسی(۵۰) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟


(۵۰) نُعاس: چُرت، در این‌جا مطلقاً به‌معنی خواب

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۵۱)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۵۱) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۲)


(۵۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۳)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۴)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵۴) حَدید: آهن

------------


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵


عاقبت‌بینی مکن، تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ


تا ببینی هستی‌ات چون از عدم سَر برزند

روحِ مطلق کامکار و شَهسوارِ هَلْ اَتیٰ


جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت، جمله دید

گشته در هستی شهید و، در عدم او مُرْتَضیٰ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷


چاره‌ای نَبوَد جز از بیچارگی

گرچه حیله می‌کنیم و چاره‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۵۵) نیست


لیک تو آیِس(۵۶) مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۵۵) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۵۶) آیس: ناامید، مایوس

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷


حَبَّذا دو چشمِ پایانْ‌بینِ راد(۵۷)  

که نگه دارند تن را از فَساد 


(۵۷) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر  

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر  


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸


رُو که بی یَسْمَع و بی یُبصِر(۵۸) توی

سِر توی، چه جایِ صاحب‌سِر توی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۵۹)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


 حدیث


«مَنْ كانَ لَـلَّه كانَ اللهُ لَه.»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


(۵۸) بی یَسْمَع و بی یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۵۹) وَلَه: حیرت

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵


آن عدم‌نامی که هستی موج‌ها دارد از او

کز نهیبِ موجِ او گردان شده صد آسیا 


اندر آن موج اندر آیی، چون بِپُرسندت از این

تو بگویی صوفی‌ام، صوفی نخواند مامَضیٰ


از میانِ شمع بینی بَرفروزد شمعِ تو

نورِ شمعت اندر آمیزد به نورِ اولیا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۱


هست هُشیاری زِ یادِ ما‌مَضیٰ(۶۰)

ماضی و مُسْتَقْبَلَت پردهٔ خدا


(۶۰) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آن‌چه روی‌داده یا از کسی سَر‌زده‌است.

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٢٩١


ای عَجوزه چند کوشی با قَضا؟

نَقدْ جو اکنون، رَها کُن مٰامَضیٰ(۶۱)


(۶۱) مامَضیٰ: آن‌چه گذشت، گذشته

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۶۲)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


چشم‌ها چون شد گذاره(۶۳)، نورِ اوست

مغزها می‌بیند او در عینِ پوست


بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا

بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۶۴) را


(۶۲) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۶۳) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۶۴) بحر: دریا

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵


مر تو را جایی بَرَد آن موجِ دریا در فنا

در رُباید جانْت را او از سزا و ناسزا


لیک از آسیبِ جانَت، وز صفایِ سینه‌ات

بی‌ تو داده باغِ هستی را بسی نشو و نما


در جهانِ محو، باشی هستِ مطلق کامران

در حریمِ محو، باشی پیشوا و مُقْتَدا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۶۵)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶۶)


منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است

هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است


(۶۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۶) استماع: شنیدن

------------


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵


دیده‌هایِ کَوْن در رویت نیارد بنگرید

تا که نَجْهَد دیده‌اش از شَعْشَعهٔ آن کبریا


ناگهان گَردی بخیزد ز آن سویِ محو و فنا

که تو را وهمی نبوده ز آن طریقِ ماورا


شعله‌هایِ نور بینی از میانِ گَردها

محو گردد نورِ تو از پرتوِ آن شعله‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


عطار، منطق‌الطیر


فی التوحید باری تعالی جل و علا، 

حکایت عیاری که اسیر نان و نمک‌ خورده را نکشت


تو مباش اصلاً، کمال این است و بس

تو ز تو لا شو، وصال این است و بس


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳

 

حکایتِ آن رنجور که طبیب در او امیدِ صحّت ندید

 

آن یکی رنجور شد سویِ طبیب

گفت: نبضم را فرو بین ای لَبیب(۶۷)

 

که ز نبض آگه شوی بر حالِ دل

که رگِ دست است با دل متّصل

 

چونکه دل غیب است خواهی زو مثال

زو بجو که با دل استش اِتّصال


باد، پنهان است از چشم، ای امین

در غبار و جنبشِ برگش ببین

 

کز یمین(۶۸) است او وَزان یا از شِمال(۶۹)

جنبشِ برگت بگوید وصفِ حال

 

مستیِ دل را نمی‌دانی که کو

وصفِ او از نرگسِ مخمور(۷۰) جو


چون ز ذاتِ حق بعیدی، وصفِ ذات

باز دانی از رسول و معجزات

 

معجزاتی و کراماتی خَفی(۷۱)

بر زند بر دل ز پیرانِ صفی(۷۲)

 

که درونْشان صد قیامت نقد هست

کمترین آنکه شود همسایه مست


پس جَلیسُ‌الله(۷۳) گشت آن نیکبخت

کو به پهلویِ سعیدی بُرد رَخت(۷۴)

 

معجزهٔ کآن بر جَمادی زد اثر

یا عصا، یا بحر، یا شقُّ‌الْقَمَر(۷۵)

 

گر اثر بر جان زند بی‌واسطه

متّصل گردد به پنهان رابطه


بر جمادات آن اثرها عاریه(۷۶) ا‌ست

آن پیِ روحِ خوشِ مُتْواریه(۷۷) ا‌ست

 

تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر

حَبَّذا(۷۸) نان بی‌هیولایِ خمیر

 

حَبَّذا خوانِ مسیحی بی ‌کمی

حَبَّذا بی‌باغ، میوهٔ مریمی


قرآن كريم، سورهٔ آل عمران (۳)، آيهٔ ۳۷


«… كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ 

قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ .»


«… هر وقت كه زكريا به محراب نزد او مى‌رفت، پيش او خوردنى مى‌يافت. 

مى‌گفت: اى مريم، اينها براى تو از كجا مى‌رسد؟ مريم مى‌گفت: از جانب خدا… .»


قرآن كريم، سورهٔ مریم (۱۹)، آيهٔ ۲۵


«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا» 


«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد»


برزنَد از جانِ کامل معجزات

بر ضمیرِ جانِ طالب چون حیات

 

معجزه بحر است و ناقص مرغِ خاک

مرغِ آبی در وی ایمن از هلاک

 

عَجزبخشِ جانِ هر نامحرمی

لیک قدرت‌بخشِ جانِ همدمی


چون نیابی این سعادت در ضمیر

پس ز ظاهر هر دَم استدلال گیر

 

که اثرها بر مَشاعر(۷۹) ظاهر است

وین اثرها از مُؤَثّر مُخْبِر(۸۰) است

 

هست پنهان معنیِ هر دارویی

همچو سِحر و صنعتِ هر جادویی


چون نظر در فعل و آثارش کنی

گرچه پنهان است اظهارش کنی

 

قوّتی کآن اندرونش مُضْمَر(۸۱) است

چون به فعل آید عیان و مُظهَر(۸۲) است

 

چون به آثار این همه پیدا شدت

چون نشد پیدا ز تأثیر، ایزدت؟


نه سبب‌ها و اثرها مغز و پوست؟

چون بجویی، جملگی آثارِ اوست

 

دوست گیری چیزها را از اثر

پس چرا ز آثاربخشی بی‌خبر؟

 

از خیالی دوست گیری خلق را

چون نگیری شاهِ غرب و شرق را؟


این سخن پایان ندارد ای قُباد(۸۳)

حرصِ ما را اندر این پایان مباد


(۶۷) لَبیب: خردمند، عاقل

(۶۸) یمین:‌ راست

(۶۹) شِمال: چپ

(۷۰) مخمور: مست، خمارآلود

(۷۱) خفی: پنهان

(۷۲) صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا

(۷۳) جَلیسُ‌الله: همنشین با خدا

(۷۴) رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن

(۷۵) شقُّ‌الْقَمَر: شکافتن ماه

(۷۶) عاریه: قرضی

(۷۷) مُتْواریه: پنهان شونده

(۷۸) حَبَّذا: خوشا، زهی

(۷۹) مَشاعِر: حواسِّ پنجگانه

(۸۰) مُخْبِر: خبر دهنده

(۸۱) مُضْمَر: پوشیده، پنهان‌شده

(۸۲) مُظهَر: آشکار

(۸۳) قُباد: بزرگمرد

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱


رجوع به قصّه رنجور


بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو  

با طبیبِ آگهِ سَتّارخو 

 

نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امید صحّتِ او بُد مُحال

 

گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن  

تا رود از جسمت این رنجِ کهن


هرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان  

هرچه خواهد دل، درآرَش در میان

 

این چنین رنجور را، گفت ای عمو  

حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُ


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»

 

گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم  

من تماشایِ لبِ جو می‌روم 

 

بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحّت را بیابد فتحِ باب 

 

بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود  

دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود 


او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۸۴)  

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۸۵)

راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۸۶) دست

 

کآرزو را، گر نرانم تا رَوَد

آن طبیبم گفت کآن علّت شود


سیلی‌اش اندر بَرَم در معرکه

زآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه

 

تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۸۷)

گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۸۸)


خواست صوفی تا دو سه مُشتش زند  

سَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد

 

خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اند  

وز خِداعِ(۸۹) دیو، سیلی‌باره‌اند(۹۰)

 

جمله در ایذایِ(۹۱) بی‌جُرمان حریص  

در قفایِ(۹۲) همدگر جویان نَقیص(۹۳) 


(۸۴) تخییلی: ادم خیالاتی

(۸۵) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.

(۸۶) صَفع: پس‌گردنی

(۸۷) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۸۸) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۸۹) خِداع: حیله‌گری

(۹۰) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۹۱) ایذا: اذیت کردن

(۹۲) قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۹۳) نَقیص: عیب‌جویی

------------


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵


گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام  

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام 

 

حَبَّذا(۹۴) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۹۵)  

که نگه دارند تن را از فَساد 


(۹۴) حَبَّذا:خوشا

(۹۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) اشاره است بدان که عیسی(ع) به اذن خداوند کور مادرزاد را شفا می‌داد. اشاره به قرآن کریم، آیهٔ ۴۹، سورهٔ آل عمران(۳).

(۲) اِجتبا: اِجتباء، برگزیدن

(۳) لافَتیٰ: جوانی نیست. 

(۴) هَلْ اَتیٰ: اشاره به آیهٔ ۱ سورهٔ انسان(۷۶).

(۵) شهید: گواه و شاهد و آگاه به امور

(۶) مُرْتَضیٰ: پسندیده، مورد رضایت، لقب امام علی(ع)

(۷) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته

(۸) کَوْن: جهان هستی

(۹) شَعْشَعه: گسترش انوار بویژه نور خورشید

(۱۰) کبریا: بزرگی

(۱۱) اَصفیا: اَصفیاء، جمعِ صَفیّ به معنی برگزیده

(۱۲) قَدْ طَغیٰ: طغیان کرده‌ است. اشاره به آیات ۲۴ و ۴۳، سورهٔ طه (۲۰).

(۱۳) دَرج کردن: داخل کردن

(۱۴) نَبیذ: شراب

(۱۵) افیون: تریاک

(۱۶) مُرسَل: فرستاده شده

(۱۷) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.

(۱۸) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا

(۱۹) حَبَّذا:‌ خوشا

(۲۰) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۲۱) سَقیم: نادرست، مریض، بیمار

(۲۲) پَدفوز: نوزاد و کودک شیرخواره

(۲۳) رَغیف: گرده نان، قرص نان

(۲۴) تَمَّ الکَلام: سخن به پایان رسید

(۲۵) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

(۲۶) کذا: چنین، چنین است

(۲۷) فِطام: از شیر بریدن

(۲۸) اُکُول: جمعِ اُکُل به معنی میوه‌ها، خوردنی‌ها، روزی‌ها

(۲۹) سُها: نام ستاره‌ای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوّهٔ بینایی را با آن می‌آزمودند.

(۳۰) دَبور: بادی که از سمت مغرب می‌وزد، مقابل باد صبا که از مشرق وزان است.

(۳۱) اَنجاس: جمعِ نجس به معنی پلید و آلوده

(۳۲) اَبدال: بزرگان

(۳۳) غَرَض: قصد

(۳۴) اوطانِ: وطن‌ها

(۳۵) دون:‌ پست و فرومایه

(۳۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۳۷) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۳۸) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۳۹) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ گشایش است.

(۴۰) نَتان: نتوان

(۴۱) اِحتِما: پرهیز

(۴۲) گَر: کچلی

(۴۳) طُوق: گردنبند

(۴۴) بُن: ریشه

(۴۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۴۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۴۷) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۴۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۴۹) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۵۰) نُعاس: چُرت، در این‌جا مطلقاً به‌معنی خواب

(۵۱) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۵۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۵۴) حَدید: آهن

(۵۵) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۵۶) آیس: ناامید، مایوس

(۵۷) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۵۸) بی یَسْمَع و بی یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.

(۵۹) وَلَه: حیرت

(۶۰) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آن‌چه روی‌داده یا از کسی سَر‌زده‌است.

(۶۱) مامَضیٰ: آن‌چه گذشت، گذشته

(۶۲) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۶۳) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.

(۶۴) بحر: دریا

(۶۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۶۶) استماع: شنیدن

(۶۷) لَبیب: خردمند، عاقل

(۶۸) یمین:‌ راست

(۶۹) شِمال: چپ

(۷۰) مخمور: مست، خمارآلود

(۷۱) خفی: پنهان

(۷۲) صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا

(۷۳) جَلیسُ‌الله: همنشین با خدا

(۷۴) رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن

(۷۵) شقُّ‌الْقَمَر: شکافتن ماه

(۷۶) عاریه: قرضی

(۷۷) مُتْواریه: پنهان شونده

(۷۸) حَبَّذا: خوشا، زهی

(۷۹) مَشاعِر: حواسِّ پنجگانه

(۸۰) مُخْبِر: خبر دهنده

(۸۱) مُضْمَر: پوشیده، پنهان‌شده

(۸۲) مُظهَر: آشکار

(۸۳) قُباد: بزرگمرد

(۸۴) تخییلی: ادم خیالاتی

(۸۵) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.

(۸۶) صَفع: پس‌گردنی

(۸۷) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۸۸) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۸۹) خِداع: حیله‌گری

(۹۰) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۹۱) ایذا: اذیت کردن

(۹۲) قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۹۳) نَقیص: عیب‌جویی

(۹۴) حَبَّذا:خوشا

(۹۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد



Tags



Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #979
برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,230
Submitted by: admin, Sep 20 2023






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S