برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۴ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۴ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۴ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1737, Divan e Shams
بیار باده که اندر خمارِ خمّارم(۱)
خدا گرفت مرا، زان چنین گرفتارم
بیار جامِ شرابی که رشکِ خورشید است
به جانِ عشق که از غیرِ عشق بیزارم
بیار آنکه اگر جان بخوانمش حیف است
بدان سبب که ز جان دردهایِ سر دارم
بیار آنکه نگنجد درین دهان نامش
که میشکافد ازو شقّههایِ(۲) گفتارم
بیار آنکه چو او نیست، گولم و نادان
چو با ویم مَلِکِ گُربُزان(۳) و طرّارم
بیار آنکه دمی کز سرم شود خالی
سیاه و تیره شوم، گوییا ز کفّارم(۴)
بیار آنکه رهاند ازین بیار و میار
بیار زود و مگو دفع(۵) کز کجا آرم
بیار و بازرهان سقفِ آسمانها را
شبِ دراز ز دود و فغان بسیارم
بیار آنکه پسِ مرگِ من هم از خاکم
به شکر و گفت درآرد مثالِ نجّارم(۶)
بیار می که امینِ مِیاَم مثالِ قدح
که هرچه در شکمم رفت، پاک بسپارم
نجار گفت پسِ مرگ کاشکی قومم
گشاده دیده بُدندی ز ذوقِ اسرارم
به استخوان و به خونم نظر نکردندی
به روح شاهِ عزیزم، اگر به تن خوارم
چه نردبان که تراشیدهام منِ نجّار
به بامِ هفتم گردون رسید رفتارم
مسیح وار شدم من، خَرَم بماند به زیر
نه در غمِ خَرَم و نی به گوشِ خروارم
بلیس وار ز آدم مبین تو آب و گلی
ببین که در پسِ گِل صد هزار گلزارم
طلوع کرد ازین لحم شمسِ تبریزی
که آفتابم و سر زین وَحَل(۷) برون آرم
غلط مشو، چو وَحَل دررویم دیگر بار
که برقرارم و زین روی پوش در عارم
به هر صبوح درآیم به کوریِ کوران
برایِ کور، طلوع و غروب نگذارم
(۱) خمّار: میفروش، پیر کامل
(۲) شقّه: پاره، تکّه
(۳) گُربُز: افراد حیلهگر و مکّار، دزد
(۴) کُفر: ظلمت و سیاهی
(۵) دفع: واپس زدن، بهانه آوردن
(۶) نجّار: مراد حبیب نجّار است که در انطاکیه میزیست، چون پیامبرانی را که خداوند به مردم آن شهر مبعوث کرده بود و
مردم انکارشان میکردند، مورد تأیید قرار داد، مردم هلاکش کردند. چون به بهشت رفت، میگفت: کاش مردم میدانستند
که خداوند چه نعمتهایی به من عطا کرد و ایمان میآوردند. (سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۳ و بعد)
(۷) وَحَل: گِل
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1737, Divan e Shams
بیار باده که اندر خمارِ خمّارم
خدا گرفت مرا، زان چنین گرفتارم
بیار جامِ شرابی که رشکِ خورشید است
به جانِ عشق که از غیرِ عشق بیزارم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1687
گفت: میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناهِ خویش را
من شکستم حرمتِ اَیمانِ(۸) او
پس یمینم(۹) بُرد دادِستانِ او
من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
(۸) اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
(۹) یَمین: دست راست
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1692
وآن که او دانست، او فرمانرواست
با خدا سامانِ پیچیدن کجاست؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2259
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شدهست
که بِدان مفقود، مستیّات بُدهست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعلِ توست این غُصّههایِ دَمبهدَم
این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّالْقَلَم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214
طالب است و غالب است آن کردگار
تا ز هستیها بر آرَد او دَمار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3056, Divan e Shams
قضا که تیرِ حوادث به تو همیانداخت
تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113
هرچه صورت میوسیلت سازدش
زان وسیلت بحر، دُور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690
کارگاهِ صُنع(۱۰) حق چون نیستی است
پس برونِ کارگه بیقیمتی است
(۱۰) صُنع: آفریدگاری
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٠٧٣
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3073
قفلِ زَفتَست و، گشاینده خدا
دست در تسلیم زن و اندر رضا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shams
اگر نه عشقِ شمسالدین بُدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!
بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 560, Divan e Shams
عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟
چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۱) و سَنی(۱۲)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۱۱) حَبر: دانشمند، دانا
(۱۲) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338
چون فدایِ بیوفایان میشوی
از گُمانِ بَد، بدان سو میروی؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840
جهد فرعونی، چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تفتیق(۱۳) بود
(۱۳) تَفتیق: شکافتن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2515
چشم بر اسباب از چه دوختیم؟
گر ز خوشچشمان، کَرَشم(۱۴) آموختیم
هست بر اسباب، اسبابی دگر
در سبب منگر، در آن افگن نظر
انبیا در قطعِ اسباب آمدند
معجزاتِ خویش بر کیوان زدند(۱۵)
(۱۴) کَرَشم: مخفّف کرشمه، ناز و غمزه و اشاره به چشم و ابرو، تجّلیِ جلالیِ حضرت حق تعالی
(۱۵) بر کیوان زدند: به عالیترین مرتبه آسمان رساندند.
------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520
جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313
چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626
کارِ من بی علّت است و مُستقیم
هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۱۶)
عادتِ خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش، بنشانم به وقت
(۱۶) سَقیم: بیمار
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381
حق، قدم بر وی نَهَد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُنْ فَكان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363
کورم از غیرِ خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۱۷) عشق این باشد بگو
(۱۷) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 368, Divan e Shams
از هر جهتی تو را بَلا داد
تا بازکِشد به بیجَهاتَت(۱۸)
(۱۸) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط(۱۹)
که: بگویید از طریقِ اِنبساط
(۱۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246
ای بسا کفّار را سودایِ دین
بندِ او ناموس و کِبر و آن و این
بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر
بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر
بندِ آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366
ای بسا سرمستِ نار و نارجُو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۲۰)
در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۲۱)
(۲۰) نارِیه: آتشین
(۲۱) عارِیه: قرضی
------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072
اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست
اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۲۲) نیست
لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
(۲۲) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مُفلس
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2002, Divan e Shams
تو سببسازی و داناییِ آن سلطان بین
آنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3157
گفت: زین پس من تو را بینم همه
ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۳)
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۴)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب
(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شدهاند، باز گردند.
------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 108, Divan e Shams
به برجِ دل رسیدی بیست(۲۵) اینجا
چو آن مَه را بدیدی بیست اینجا
بسی این رختِ خود را هر نواحی
ز نادانی کشیدی بیست اینجا
بشد عمری و از خوبیِّ آن مه
به هر نوعی شنیدی بیست اینجا
(۲۵) بیست: بایست، توقّف کن
------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #856
هیچ سودی نیست، کودک نیستم
تا به زرّ و سیم حَیران بیستم
تا نیآری سجده، نَرْهی ای زبون
گر بپیمایی تو مسجد را به کون
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460
چون غبارِ نقش دیدی، باد بین
کف چو دیدی، قُلْزُمِ ایجاد بین
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شَحمیّ(۲۶) و لَحمی(۲۷) پود و تار
شَحمِ تو در شمعها نفزود تاب
لَحمِ تو مَخمور را نامد کباب
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رو، در نظر رو، در نظر
یک نظر دو گز همیبیند ز راه
یک نظر دو کون دید و روی شاه
در میانِ این دو فرقی بیشمار
سُرمه جو، وَاللهُ اَعلَم بِالسِّرار
میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی خواهان
معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.
(۲۶) شَحْم: پیه
(۲۷) لَحْم: گوشت
------------
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۷۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577
گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبار
مدّتی خاموش خُو کُن هوشدار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 108, Divan e Shams
ببین آن حُسن را کز دیدنِ او
بَدید و نابَدیدی بیست اینجا
به سینهٔ تو که آن پستانِ شیرست
که از شیرش چشیدی بیست اینجا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3426
بشنو اَلفاظِ حکیمِ پَردهای
سر همآنجا نِهْ که