Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #968

برنامه شماره ۹۶۸ گنج حضور

  • Currently 4.07/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 151 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۶۸ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۴ ژوئیه  ۲۰۲۳ - ۱۴ تیر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۸ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۸ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی

وز رویِ خوبِ خویشت بودی نشانیی


در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی

خود را به عیش‌خانهٔ خوبان کشانیی


بر گردِ خویش گشتی، که اظهارِ خود کنی

پنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانیی


از روح بی‌خبر بُدیی، گر تو جسمیی

در جان قرار داشتیی، گر تو جانیی


با نیک و بد بساختیی همچو دیگران

با این و آنیی تو اگر این و آنیی 


یک‌‌ ذوق بودیی تو اگر یک‌ اباییی(۱)

یک نوع جوشییی، چو یکی قازغانیی(۲)


زین جوشِ در دوار(۳) اگر صاف گشتیی

چون صاف‌گشتگان تو برین آسمانیی 


گویی به هر خیال که جان و جهانِ من

گر گم شدی خیال، تو جان و جهانیی


بس کن، که بندِ عقل شده‌ست این زبانِ تو

ور نی چو عقلِ کلّی جمله زبانیی


بس کن، که دانش‌ است که محجوب دانش است 

دانستیی که شاهی، کی ترجمانیی؟


(۱) اَبا: آش، غذا

(۲) قازغان: دیگ

(۳) دوار: گردش، چرخش

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی

وز رویِ خوبِ خویشت بودی نشانیی


در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی

خود را به عیش‌خانهٔ خوبان کشانیی


بر گردِ خویش گشتی، که اظهارِ خود کنی

پنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانیی


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احدِ صمد نخواهم

من جز مَلِکِ ابد نخواهم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980


لنگ و لوک(۴) و خَفته(۵) ‌شکل و بی‌ادب

سویِ او می‌غیژ(۶) و، او را می‌طلب


(۴لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی

(۵خفته: خوابیده، خمیده

(۶غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است


گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد

لذّتی بود او و لذّت‌گیر(۷) شد


(۷لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


از بندگیِ خدا مَلولم

زیرا که به جان گلوپرستم(۸)


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده استم


چون بر دلِ من نشسته دودی

چون زود چو گَرد برنجستم؟


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


(۸گلوپرست: حریص

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۹)

منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۱۰)


(۹ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۱۰استماع: شنیدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا، بسیارگویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۱۱)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


(۱۱شِسته‌: مخفف نشسته است

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط 

که: بگویید از طریقِ انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌روید زِ بُن(۱۲)


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


(۱۲بُن: ریشه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3766


تخمِ بَطّی گرچه مرغِ خانگی  

زیرِ پَرِّ خویش کردت دایگی

مادرِ تو بَطِّ آن دریا بُده‏‌ست  

دایه‏‌ات خاکی بُد و خشکی پَرَست‏


میلِ دریا، که دلِ تو اندرست  

آن طبیعت، جانْت را از مادرست‏


میلِ خشکی، مَر تو را زین دایه است  

دایه را بگْذار، که او بَدْرایه است‏

 

دایه را بُگذار بر خشک و، بران  

اندرآ در بحرِ معنی چون بَطان‏

 

گر تو را مادر بترساند ز آب  

تو مَتَرس و، سویِ دریا ران شتاب‏


تو بَطی، بر خشک و بر تر زنده‏‌یی  

نی چو مرغِ خانه، خانه گَنده‏‌یی‏

 

تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهی  

هم به خشکی، هم به دریا پا نهی


تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، 

زیرا هم در خشکی گام می‌نهی و هم در دریا.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طُرُم عاریّتی است

امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۱۳)

صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مَشک‌ها


دشمنان، او را ز غیرت می‌دَرند

دوستان هم، روزگارش می‌بَرند


(۱۳مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #11


گفت: وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ یزدانِ ما

قُربِ جان شد سجده اَبدانِ ما


حق تعالی به ما فرمود: سجده كن و نزديک شو. 

سجده‌ای که توسّط جسم‌های ما صورت می‌گیرد موجب تقرّب روح ما به خدا می‌شود.


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»


«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


 مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127


پس بنه بر جای هر دم را عِوَض

تا زِ وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض


در تمامی کارها چندین مَکوش

جز به کاری که بُوَد در دین، مَکوش


عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت اَبتر و نانِ تو خام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم

به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)


(۱۴ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۵)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۱۵فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۶)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۱۶حَدید: آهن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۷قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1670


تفسیرِ اَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفةً مُوسیٰ، قُلْنٰا لاتَخَفْ اِنَّکَ أَنْتَ الْاَعْلٰی


قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۶۷ و ۶۸

Quran, Ta-Ha(#20), Line #67-68


«فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَىٰ، قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ»


«در این هنگام ترسی خفیف در دل موسی در افتاد. پس گفتیمش: مترس که تو پیروز و برتری.»


گفت موسی: سِحر هم حیران‌‌کُنی‌ست 

چون کنم کاین خلق را تمییز(۱۸) نیست؟

 

گفت حق: تمییز را پیدا کنم(۱۹) 

عقلِ بی‌تمییز را بینا کنم

 

گرچه چون دریا برآوردند کف 

موسیا تو غالب آیی، لاتَخَفْ(۲۰)


بود اندر عهدِ خود سِحر، افتخار 

چون عصا شد مار، آنها گشت عار

 

هر کسی را دعویِ حُسن و نمک 

سنگِ مرگ، آمد نمک‌ها را مِحَک

 

سِحر رفت و معجزهٔ‌ موسی گذشت

هر دو را از بامِ بود، افتاد طشت


بانگِ طشتِ سِحر جز لعنت چه ماند؟ 

بانگِ طشتِ دین بجز رفعت چه ماند؟

 

چون مِحَک پنهان شده‌ست از مرد و زن 

در صف‌ آ ای قلب و، اکنون لاف ‌زن

 

وقتِ لاف‌ستت مِحَک چون غایب‌ست 

 می‌بَرَنْدَت از عزیزی دست دست


قلب(۲۱) می‌گوید ز نَخْوَت(۲۲) هر دَمَم 

ای زرِ خالص من از تو کِی کَمَم؟

 

زر همی ‌گوید: بلی ای خواجه‌تاش(۲۳) 

لیک می‌آید مِحَک آماده باش

 

مرگِ تن هدیه‌ست بر اصحابِ راز 

زرِّ خالص را چه نقصان‌ست گاز(۲۴)؟


قلب اگر در خویش آخِربین بُدی 

آن سیَه کآخِر شد او، اوّل شدی

 

چون شدی اوّل سیه اندر لِقا 

 دُور بودی از نِفاق و از شَقا(۲۵)

 

کیمیایِ فضل را طالب بُدی 

عقلِ او بر زَرقِ(۲۶) او، غالب بُدی


چون شکسته‌‌دل شدی از حالِ خویش 

جابِرِ(۲۷) اشکستگان دیدی به پیش

 

عاقبت را دید و او اِشکسته شد

از شکسته‌بند در دَم بسته شد

 

فضل، مس‌ها را سویِ اِکسیر(۲۸) راند 

آن زراندود از کَرَم محروم ماند


ای زراندوده مکن دعوی، ببین 

 که نمانَد مُشتریت اَعمیٰ(۲۹) چنین

 

نورِ محشر، چشمشان بینا کند 

چشم‌بندیِّ تو را رُسوا کند

 

بنگر آنها را که آخِر دیده‌اند 

حسرتِ جان‌ها و رَشکِ دیده‌اند


بنگر آنها را که حالی دیده‌اند 

سِرِّ فاسد، ز اصلِ سَر ببریده‌اند

 

پیشِ حالی‌بین که در جهل‌ست و شک

صبحِ صادق، صبح کاذب، هر دو یک

 

صبحِ کاذب، صد هزاران کاروان

 داد بر بادِ هلاکت ای جوان


نیست نقدی کِش غلط‌انداز(۳۰) نیست 

وایِ آن جان کِش مِحَکّ و گاز نیست


(۱۸تمییز: قوّهٔ تشخیص

(۱۹پیدا کنم: آشکار می‌کنم

(۲۰لاتَخَفْ: نترس

(۲۱قلب: سکّهٔ تقلّبی

(۲۲نَخْوَت: غرور، خودپسندی

(۲۳خواجه‌تاش: چند غلام که متعلّق به یک صاحب باشند، در اینجا به معنی همتا و رفیق است.

(۲۴گاز: قیچی

(۲۵شَقا: بدبختی

(۲۶زَرق: ریا و تزویر

(۲۷جابِر: شکسته‌بند

(۲۸اکسیر: کیمیا، جوهری که تصور می‌شد می‌تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.

(۲۹اَعْمی: کور

(۳۰غلط‌‌انداز: هر چیز که انسان را به اشتباه اندازد.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی

وز رویِ خوبِ خویشت بودی نشانیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416


پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من

جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


مولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات، دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۱) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۱قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #563


مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت برآن تقلید باد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۳۲) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۳۲تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939


هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد

هر کجا پستی است، آب آنجا دَوَد


آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو

وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ(۳۳) ای پسر


(۳۳فِرو مآ: نایست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمالِ(۳۴) خود، دو‌ اسبه تاخت(۳۵)


(۳۴اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۳۵دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی

خود را به عیش‌خانهٔ خوبان کشانیی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2217


دستِ من اینجا رسید، این را بِشُست

دستم اندر شستنِ جانست سُست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220


از حَدَث(۳۶) شُستم خدایا پوست را

از حوادث تو بشُو این دوست را


(۳۶حَدَث: مدفوع

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475


این قدر گفتیم، باقی فکر کن

فکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کن


ذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۳۷)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


اصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۳۸)

کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش


(۳۷اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۳۸خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۳۹) نیست


لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


(۳۹قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4727


آفتِ ادراکِ آن، قال است و حال

خون به خون شُستن، مُحال است و مُحال


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


هله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا رو

به چراگاهِ ستوران(۴۰) چو یکی چند چَریدی


(۴۰ستور: چهارپا

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


بر گردِ خویش گشتی، که اظهارِ خود کنی

پنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانیی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2540


خانه بر کَن، کز عقیقِ این یَمَن

 صد هزاران خانه شاید ساختن


گنج زیرِ خانه است و چاره نیست

از خرابی خانه مَنْدیش و مَایست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550


پاره‌دُوزی می‌کُنی اندر دکان

زیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


رهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبان

پَرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نمانَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردم

به گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


از روح بی‌خبر بُدیی، گر تو جسمیی

در جان قرار داشتیی، گر تو جانیی


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


هر که او عاشقِ جسم است، ز جان محروم است

تلخ آید شِکَر، اندر دهنِ صفرایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


با نیک و بد بساختیی همچو دیگران

با این و آنیی تو اگر این و آنیی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۱)


(۴۱مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2660, Divan e Shams


تویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق است

چرا رفتی تو و هرکاره(۴۲) گشتی؟


(۴۲هرکاره: کسی که هر کاری را بر اساسِ انگیزه‌های من ذهنی‌اش انجام دهد، همه‌کاره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4515


گر ز صندوقی به صندوقی رَوَد

او سَمایی(۴۳) نیست، صندوقی بُوَد


فُرجهٔ صندوق نو نو مُسکِر(۴۴) است

در نیابد کو به صندوق اندر است


(۴۳سَمایی: آسمانی، مجازاً از جنسِ زندگی و حضور

(۴۴مُسکِر: مست‌کننده

------------

مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams


هر که او عاشقِ جسم است، ز جان محروم است

تلخ آید شِکَر، اندر دهنِ صفرایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


ساقیِ باقی‌ست خوش و عاشقان

خاکِ سیه بر سرِ این باقیان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


یک‌ ذوق بودیی تو اگر یک‌ اباییی

یک نوع جوشییی، چو یکی قازغانیی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083


قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست

قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862


زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۴۵) شود

جانَش از نُقصانِ آن لرزان شود


(۴۵نُقصان: کمی، کاستی، زیان

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #20, Divan e Shams

 

پیش از تو خامانِ دگر، در جوشِ این دیگِ جهان(۴۶)

بس برطپیدند و نشد، درمان نبود الّـا رضا

 

(۴۶دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


عشق چو مغز است جهان همچو پوست

عشق چو حلوا و جهان چون تیان(۴۷)


(۴۷تیان: دیگِ سرگشادهٔ بزرگ

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shams


به هر دیگی که می‌جوشد، میآور کاسه و منشین

که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640


کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدید

کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید


در هر بامداد کاری تازه داریم، 

و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.


در حدیث آمد که دل همچون پَری‌ست

در بیابانی اسیرِ صَرصَری‌ست(۴۸)


باد پَر را هر طرف رانَد گِزاف

گَه چپ و گَه راست با صد اختلاف


حدیث


«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»


«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»


در حدیثِ دیگر این دل دان چنان

کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۴۹)


حدیث


«لَقَلْبُ الْمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»


«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»


(۴۸صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۴۹قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


زین جوشِ در دوار اگر صاف گشتیی

چون صاف‌گشتگان تو برین آسمانیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shams


اگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَد

بگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


ای نَخود می‌جوش اندر ابتلا

تا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shams


هیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن، زآن که همی پَزانَمت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644


هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان

هر صباحی ضَیفِ(۵۰) نو آید دوان


هین مگو کاین مانْد اندر گردنم

که هم‌ اکنون باز پَرَّد در عَدم


هر چه آید از جهان غَیب‌وَش

در دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش


(۵۰ضَیف: مهمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488


گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی

کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۱)


شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد 

و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16


«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»


«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم 

و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.»


گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا

 او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما

 

در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد

 زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد


(۵۱دَنی: فرومایه، پست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324


از پدر آموز، کآدم در گناه

خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۵۲)

 

چون بدید آن عالِمُ‎الْاَسرار را

بَر دو پا اِستاد استغفار را


همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، 

روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.


بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست

از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست

 

رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بس

چونکه جانداران(۵۳) بدید او پیش و پس


«حضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.» 

زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.»


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»


(۵۲پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۵۳جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3460


خویش را صافی کن از اوصافِ خود

تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


گویی به هر خیال که جان و جهانِ من

گر گم شدی خیال، تو جان و جهانیی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554


از مُسبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


جز خیالی مُنعقِد بر شاهراه

تا بماند دورِ غفلت چندگاه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1403, Divan e Shams


اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟

اوست گرفته شهرِ دل، من به کجا سفر کنم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


بس کن، که بندِ عقل شده‌ست این زبانِ تو

ور نی چو عقلِ کلّی جمله زبانیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams


نیزه به دستم داد شه، تا نیزه‌ بازی‌ها کنم

تا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


بس کن، که دانش‌ است که محجوب دانش است

دانستیی که شاهی، کی ترجمانیی؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams


هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی

تا باخبری والـلَّه او پرده بنگشاید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shams


یا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عمل

خاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه(۵۴) آمده


(۵۴افواه: دهان‌ها

------------

مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه


از کجا جوییم علم؟ از تَرکِ علم

از کجا جوییم سِلم(۵۵)؟ از تَرکِ سِلم


از کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هست

از کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دست


هم تو تانی کرد یا نِعمَ الـمُعین(۵۶)

دیدۀ معدوم‌بین را هست‌‌بین


(۵۵سِلم: صلح، آشتی

(۵۶نِعمَ الـمُعین: یاوَرِ نیکو

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2730


باز الحاح(۵۷) کردنِ معاویه، ابلیس را

 

گفت: غیرِ راستی نَرْهاندت

داد، سویِ راستی می‏خواندت


راست گو، تا وارَهی از چنگِ من

مکر نَنْشاند غبارِ جنگِ من‏

 

گفت: چُون دانی دروغ و راست را؟

ای خیال‌اندیشِ پُر اندیشه‏‌ها


گفت، پیغمبر نشانی داده است

قلب و نیکو را مِحَک بنهاده است‏

 

گفته است: اَلْکِذْبُ رَیْبٌ فِی‌الْقُلوب

گفت: اَلصِّدقُ طُمَأْنینٌ طَروب(۵۸)

 

پیامبر فرموده‌است: دروغ، مایهٔ تردید قلب‌هاست و راستی، مایهٔ آرامشِ خاطر.


حدیث


«دَعْ ماٰ يَريبُكَ اِلى ماٰ لٰايَريبُكَ، فإنَّ الصِّدْقَ طُمَأنينَةٌ وإنَّ الْكِذْبَ رِيبَةٌ»


«رها کن آنچه را که تو را به شک می‌اندازد و بگیر آنچه را که تو را به شک نمی‌اندازد، 

زیرا در راستی، آرامشِ خاطر است و در دروغ، شک و تردید.»


دل نیآرامد به گفتارِ دروغ

آب و روغن هیچ نفْروزد فروغ‏


در حدیثِ راست، آرامِ دل است

راستی‌ها دانۀ‏ دامِ دل است‏

 

دل مگر رنجور باشد بَد دهان

که نداند چاشنیِّ این و آن‏

 

چون شود از رنج و علّت، دل سَلیم

طعمِ کذب و راست را باشد عَلیم‏

 

حرصِ آدم چون سویِ گندم فُزود

از دلِ آدم سلیمی را رُبود

 

پس دروغ و عشوه‏ات را گوش کرد

غِرّه گشت و زهرِ قاتل نوش کرد

  

کژدم از گندم ندانست آن نَفَس

می‏پَرَد تمییز از مستِ هوس‏


خلق، مستِ آرزواند و هوا

ز آن پذیرااَند دستانِ(۵۹) تو را

 

هر که خود را از هوا، خو باز کرد

چشمِ خود را آشنایِ راز کرد


(۵۷الحاح: اصرار و پافشاری کردن

(۵۸طَروب‏: بسیار طربناک

(۵۹دستان: فريب، حيله

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4444


مدّتی بگذار از این حیلت‌پَزی(۶۰)

چند دَم پیش از اجل آزاد زی(۶۱)


(۶۰حیلت‌پَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگبازی کردن

(۶۱زی: زندگی کن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #383


دَم به دَم چون تو مراقب می‌شوی

داد می‌بینی و داور ای غَوی(۶۲)


(۶۲غَوی: گمراه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #931


کز ذَنَب(۶۳) پرهیز کن، هین هوش دار

تا نگردی تو سیه‌رُو دیگ‌وار


(۶۳ذَنَب: دُم در مقابلِ سر، گناه

------------

 مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #937


که به قدرِ جُرم می‌گیرم تو را

این بُوَد تقریر در داد و جزا 


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) اَبا: آش، غذا

(۲) قازغان: دیگ

(۳) دوار: گردش، چرخش

(۴لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی

(۵خفته: خوابیده، خمیده

(۶غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن

(۷لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی

(۸گلوپرست: حریص

(۹ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن

(۱۰استماع: شنیدن

(۱۱شِسته‌: مخفف نشسته است

(۱۲بُن: ریشه

(۱۳مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.

(۱۴ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۱۵فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۱۶حَدید: آهن

(۱۷قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۱۸تمییز: قوّهٔ تشخیص

(۱۹پیدا کنم: آشکار می‌کنم

(۲۰لاتَخَفْ: نترس

(۲۱قلب: سکّهٔ تقلّبی

(۲۲نَخْوَت: غرور، خودپسندی

(۲۳خواجه‌تاش: چند غلام که متعلّق به یک صاحب باشند، در اینجا به معنی همتا و رفیق است.

(۲۴گاز: قیچی

(۲۵شَقا: بدبختی

(۲۶زَرق: ریا و تزویر

(۲۷جابِر: شکسته‌بند

(۲۸اکسیر: کیمیا، جوهری که تصور می‌شد می‌تواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.

(۲۹اَعْمی: کور

(۳۰غلط‌‌انداز: هر چیز که انسان را به اشتباه اندازد.

(۳۱قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۲تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۳۳فِرو مآ: نایست

(۳۴اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی

(۳۵دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۳۶حَدَث: مدفوع

(۳۷اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود

(۳۸خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.

(۳۹قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۴۰ستور: چهارپا

(۴۱مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۲هرکاره: کسی که هر کاری را بر اساسِ انگیزه‌های من ذهنی‌اش انجام دهد، همه‌کاره

(۴۳سَمایی: آسمانی، مجازاً از جنسِ زندگی و حضور

(۴۴مُسکِر: مست‌کننده

(۴۵نُقصان: کمی، کاستی، زیان

(۴۶دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده

(۴۷تیان: دیگِ سرگشادهٔ بزرگ

(۴۸صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند

(۴۹قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل

(۵۰ضَیف: مهمان

(۵۱دَنی: فرومایه، پست

(۵۲پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران

(۵۳جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان

(۵۴افواه: دهان‌ها

(۵۵سِلم: صلح، آشتی

(۵۶نِعمَ الـمُعین: یاوَرِ نیکو

(۵۷الحاح: اصرار و پافشاری کردن

(۵۸طَروب‏: بسیار طربناک

(۵۹دستان: فريب، حيله

(۶۰حیلت‌پَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگبازی کردن

(۶۱زی: زندگی کن

(۶۲غَوی: گمراه

(۶۳ذَنَب: دُم در مقابلِ سر، گناه

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی

وز روی خوب خویشت بودی نشانیی


در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی

خود را به عیش‌خانه خوبان کشانیی


بر گرد خویش گشتی که اظهار خود کنی

پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی


از روح بی‌خبر بدیی گر تو جسمیی

در جان قرار داشتیی گر تو جانیی


با نیک و بد بساختیی همچو دیگران

با این و آنیی تو اگر این و آنیی 


یک‌‌ ذوق بودیی تو اگر یک‌ اباییی

یک نوع جوشییی چو یکی قازغانیی


زین جوش در دوار اگر صاف گشتیی

چون صاف‌گشتگان تو برین آسمانیی 


گویی به هر خیال که جان و جهان من

گر گم شدی خیال تو جان و جهانیی


بس کن که بند عقل شده‌ست این زبان تو

ور نی چو عقل کلی جمله زبانیی


بس کن که دانش‌ است که محجوب دانش است 

دانستیی که شاهی کی ترجمانیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shams


ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی

وز روی خوب خویشت بودی نشانیی


در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی

خود را به عیش‌خانه خوبان کشانیی


بر گرد خویش گشتی که اظهار خود کنی

پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822


جمله عالم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shams


من جز احد صمد نخواهم

من جز ملک ابد نخواهم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980


لنگ و لوک و خفته ‌شکل و بی‌ادب

سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404


در جهان گر لقمه و گر شربت است

لذت او فرع محو لذت است


گرچه از لذات بی‌تأثیر شد

لذتی بود او و لذت‌گیر شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


از بندگی خدا ملولم

زیرا که به جان گلوپرستم


خود من جعل الـهموم هما

از لفظ رسول خوانده استم


چون بر دل من نشسته دودی

چون زود چو گرد برنجستم


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ

 بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ 


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای 

دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. 

خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت رو هر که غم دین برگزید

باقی غم‌ها خدا از وی برید


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316


از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع

منتظر را به ز گفتن استماع


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517


موسیا بسیارگویی دور شو

ور نه با من گنگ باش و کور شو


ور نرفتی وز ستیزه شسته‌یی

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط 

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3766


تخم بطی گرچه مرغ خانگی  

زیر پر خویش کردت دایگی

مادر تو بط آن دریا بده‏‌ست  

دایه‏‌ات خاکی بد و خشکی پرست‏


میل دریا که دل تو اندرست  

آن طبیعت جانت را از مادرست‏


میل خشکی مر تو را زین دایه است  

دایه را بگذار که او بدرایه است‏

 

دایه را بگذار بر خشک و بران  

اندرآ در بحر معنی چون بطان‏

 

گر تو را مادر بترساند ز آب  

تو مترس و سوی دریا ران شتاب‏


تو بطی بر خشک و بر تر زنده‏‌یی  

نی چو مرغ خانه خانه گنده‏‌یی‏

 

تو ز کرمنا بنی آدم شهی  

هم به خشکی هم به دریا پا نهی


تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم پادشاه به شمار می روی 

زیرا هم در خشکی گام می‌نهی و هم در دریا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103


خلق را طاق و طرم عاریتی است

امر را طاق و طرم ماهیتی است‏


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هر که داد او حسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد


حیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‌ها


دشمنان او را ز غیرت می‌درند

دوستان هم روزگارش می‌برند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #11


گفت واسجد واقترب یزدان ما

قرب جان شد سجده ابدان ما


حق تعالی به ما فرمود سجده كن و نزديک شو 

سجده‌ای که توسط جسم‌های ما صورت می‌گیرد موجب تقرب روح ما به خدا می‌شود


قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹

Quran, Al-Alaq(#96), Line #19


«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»


«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»


 مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127


پس بنه بر جای هر دم را عوض

تا ز واسجد واقترب یابی غرض


در تمامی کارها چندین مکوش

جز به کاری که بود در دین مکوش


عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت ابتر و نان تو خام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shams


به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم

به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1670


تفسیر اوجس فی نفسه خیفه موسی قلنا لاتخف انک أنت الاعلی


قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۶۷ و ۶۸

Quran, Ta-Ha(#20), Line #67-68


«فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَىٰ، قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ»


«در این هنگام ترسی خفیف در دل موسی در افتاد. پس گفتیمش: مترس که تو پیروز و برتری.»


گفت موسی سحر هم حیران‌‌کنی‌ست 

چون کنم کاین خلق را تمییز نیست

 

گفت حق تمییز را پیدا کنم

عقل بی‌تمییز را بینا کنم

 

گرچه چون دریا برآوردند کف 

موسیا تو غالب آیی لاتخف


بود اندر عهد خود سحر افتخار 

چون عصا شد مار آنها گشت عار

 

هر کسی را دعوی حسن و نمک 

سنگ مرگ آمد نمک‌ها را محک

 

سحر رفت و معجزه موسی گذشت

هر دو را از بام بود افتاد طشت


بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند

بانگ طشت دین بجز رفعت چه ماند

 

چون محک پنهان شده‌ست از مرد و زن 

در صف‌ آ ای قلب و اکنون لاف ‌زن

 

وقت لاف‌ستت محک چون غایب‌ست 

می‌برندت از عزیزی دست دست


قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم 

ای زر خالص من از تو کی کمم

 

زر همی ‌گوید بلی ای خواجه‌تاش 

لیک می‌آید محک آماده باش

 

مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز 

زر خالص را چه نقصان‌ست گاز


قلب اگر در خویش آخربین بدی 

آن سیه کآخر شد او اول شدی

 

چون شدی اول سیه اندر لقا 

دور بودی از نفاق و از شقا

 

کیمیای فضل را طالب بدی 

عقل او بر زرق او غالب بدی


چون شکسته‌‌دل شدی از حال خویش 

جابر اشکستگان دیدی به پیش

 

عاقبت را دید و او اشکسته شد

از شکسته‌بند در دم بسته شد

 

فضل مس‌ها را سوی طاکسیر راند 

آن زراندود از کرم محروم ماند


ای زراندوده مکن دعوی ببین 

 که نماند مشتریت اعمی چنین

 

نور محشر چشمشان بینا کند 

چشم‌بندی تو را رسوا کند

 

بنگر آنها را که آخر دیده‌اند 

حسرت جان‌ها و رشک دیده‌اند


بنگر آنها را که حالی دیده‌اند 

سر فاسد ز اصل سر ببریده‌اند