Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #922

برنامه شماره ۹۲۲ گنج حضور

  • Currently 2.35/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 213 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۲ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۱ ژوئن ۲۰۲۲ - ۱ تیر



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۲ بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت(۱) بُدَم کار درآورد مرا(۲)

طوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا


تابشِ خورشیدِ ازل، پرورشِ جان و جهان

بر صفتِ گل به شِکَر(۳) پخت و بپرورد مرا


گفتم: ای چرخِ فلک، مردِ جفایِ تو نِیَم

گفت: زبون یافت مگر ای سره(۴) این مرد مرا*


ای شهِ شطرنجِ فلک، مات مرا، بُرد تو را

ای مَلِک آن تخت تو را، تختهٔ این نرد مرا


تشنه و مستسقیِ(۵) تو، گشته‌ام ای بحر چنانک

بحرِ محیط(۶) ار بخورم باشد در خَورد مرا


حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان

فردیِ تو چون نکند از همگان فرد مرا؟


رفتم هنگامِ خزان، سویِ رَزان، دست‌گزان

نوحه‌گرِ هجرِ تو شد هر ورقِ زرد مرا


فتنهٔ(۷) عشّاق کند آن رخِ چون روز تو را

شهرهٔ آفاق کند این دلِ شب‌گرد(۸) مرا


راست چو شقّهٔ(۹) عَلَمت رقص‌ کنانم ز هوا

بالِ مرا بازگشا خوش خوش و مَنْوَرد(۱۰) مرا


صبح دمِ سرد زند، از پیِ خورشید زند

از پی خورشیدِ تُوَست این نَفَسِ سرد مرا


جزو ز جزوی چو بُرید از تنِ تو، درد کند

جزوِ من از کل ببُرد، چون نَبوَد درد مرا؟


بندهٔ آنم که مرا، بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


هر کَسَکی(۱۱) را هوسی قسمِ قضا و قدر است

عشقِ وی آورد قضا هدیه ره‌آورد(۱۲) مرا


اسبِ سخن بیش مران، در رهِ جان گَرد مکن(۱۳)

گر چه که خود سرمهٔ جان آمد آن گَرد مرا


* قرآن کریم، سوره بلد (۹۰)، آیات ۱۰ تا ۱۳

Quran, Soothe Al-Balad(#90), Line #10-13


«وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ. فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ.  فَكُّ رَقَبَةٍ.»

 

«و دو راه پيش پايش ننهاديم؟ و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد. 

و تو چه دانى كه گذرگاه سخت چيست؟ آزاد كردن بنده است.»


(۱) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۲) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۳) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

(۴) سره: پاک، نیک

(۵) مستسقی: سخت تشنه

(۶) بحرِ محیط: دریای بزرگ، اقیانوس

(۷) فتنه: مفتون، عاشق، آشوب

(۸) شب‌گرد: عسس، گَزمه، شب بیدار

(۹) شقّه: پارچه‌ای که بر علم بندند.

(۱۰) نَوَردیدن: پیچیدن، طی کردن

(۱۱) هر کَسَک: آدم حقیر

(۱۲) ره آورد: سوغات

(۱۳) گَرد کردن: خاک بلند کردن، ایجاد زحمت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت بُدَم کار درآورد مرا

طوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کارْ آن کارست ای مُشتاقِ مَست

کَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش است


شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دین


هر که اندر کارِ تو شد مرگ‌ْدوست

بر دلِ تو، بی‌کراهت دوست، اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


 فکر، آن باشد که بگشاید رَهی

راه، آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن‌ها و لشکر شَه شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۱۴)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


ترکِ معشوقی کن و، کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی(۱۵)


(۱۴) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۱۵) فایق: چیره، مسلط، برتر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۱۶) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۷) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


(۱۶) کاهلی: تنبلی

(۱۷) رنجور: بیمار

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتری ماست الله‌اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 728, Divan e Shams


دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را می‌کُشد

غرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا می‌کُشد


زان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کُشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338


چون فدایِ بی‌وفایان می‌شوی

از گُمانِ بَد، بدان سو می‌روی؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۱۸) بود


(۱۸) تَفتیق: شکافتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2674


قوم گفته: شُکرِ ما را بُرد غول

ما شدیم از شُکر وز نعمت مَلول  


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #277


ای برادر تو همآن اندیشه‌یی

مابقی تو استخوان و ریشه‌یی  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


تابشِ خورشیدِ ازل، پرورشِ جان و جهان

بر صفتِ گل به شِکَر پخت و بپرورد مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 13, Divan e Shams


اکنون که گشتی گُلشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نظر

از گِل برآ بر دل گذر، آن از کجا؟ این از کجا؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2376


صد هزاران جانِ تلخی ‌کِش نگر

همچو گُل، آغشته اندر گُلْشِکر(۱۹)


(۱۹) گُلْشِکر: شیرینی مرّکب از گلِ سرخ و مواد قندی

------------

فردوسی، شاهنامه، آغاز کتاب، گفتار اندر آفرینش مردم

Ferdowsi, Shahname, Beginning of Book, Speech in the Creation of People 


تو را از دو گیتی برآورده‌اند

به چندین میانجی بپرورده‌اند


نخستینِ فِطرَت پَسینِ شمار

تویی خویشتن را به بازی مدار   


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۸۶

Poem(Qazal)#286, Divan e Hafez


گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سختکوش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست


زَهره‌های پُرْدلان هم بردَرَد

نه رَوَد ره، نه غمِ کاری خَورَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1915


اندرو نه حیله مانَد، نه روش

پس کنم ناگفته‌تان من پرورش  


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


گفتم: ای چرخِ فلک، مردِ جفایِ تو نِیَم

گفت: زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2102, Divan e Shams


 شَشَه(۲۰) می‌گیر و روزِ عاشورا

تو نتانی به کربلا بودن


(۲۰) شَشَه: شش روز اول بعد از عید فطر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388


قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف

تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قاف


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2002, Divan e Shams


تو سبب‌سازی و داناییِ آن سلطان بین

آنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 592, Divan e Shams


مترسان دل، مترسان دل، ز سختیهایِ این منزل

که آبِ چشمهٔ حیوان بُتا هرگز نَمیراند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2238


رفت آن ماهی، رهِ دریا گرفت

راهِ دُور و پهنهٔ پهنا گرفت


رنج‌ها بسیار دید و عاقبت

رفت آخِر سویِ امن و عافیت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 537, Divan e Shams


می‌گرد گردِ شهرِ خوش، با شاهدان در کشمکش

می‌خوان تو لااُقْسِمْ نهان، تا حَبَّذا هذا البَلَد


قرآن كريم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیات ۱ و ۲

Quran, Al-Balad(#90), Line #1-2

 

«لا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ. وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»


«قسم به اين شهر. و تو در این شهر سکنا گرفته‌ای.»


در اینجا منظور از شهر، فضای یکتایی است. انسانها در شهرِ یکتایی سُکنا گزیده‌اند.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1204, Divan e Shams


عشق گزین عشق و دَرو کوکبه می‌ران و مترس

ای دلِ تو آیتِ حق، مُصْحَفْ کژ خوان و مترس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980


لنگ و لوک(۲۱) و خَفته(۲۲) ‌شکل و بی‌ادب

سویِ او می‌غیژ(۲۳) و، او را می‌طلب


(۲۱) لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی

(۲۲) خفته: خوابیده، خمیده

(۲۳) غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3494


 آن یکی یاری پیمبر را بگفت

که مَنَم در بیع‌ها(۲۴) با غَبْن(۲۵) جفت


مکرِ هر کس کو فروشد، یا خَرَد

همچو سِحرست و، ز راهم می‌بَرَد


گفت: در بیعی که ترسی از غِرار(۲۶)

شرط کن سه روز خود را اختیار


که تأنّی(۲۷) هست از رحمان یقین

هست تعجیلت ز شیطانِ لعین


حدیث


«التأنّي مِنَ الله والعجلة مِنَ الشيطان»


«درنگ از خداوند و شتاب از شیطان است.»


(۲۴) بیع: معامله

(۲۵) غَبن: زیان در خرید‌ و ‌فروش

(۲۶) غِرار: فریب خوردن

(۲۷) تأنّی: درنگ کردن؛ به آهستگی و آرامی کاری را کردن

------------  

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3500


 با تأنّی گشت موجود از خدا

تا به شش‌روز این زمین و چرخ‌ها


ور نه قادر بود کو کُن‌فَیَکُون

صد زمین و چرخ آوردی بُرون


آدمی را اندک اندک آن هُمام

تا چهل سالش کند مردِ تمام


گرچه قادر بود کاندر یک نَفَس

از عدم پَرّان کُند پنجاه کس


عیسی قادر بود کو از یک دعا

بی‌توقّف برجهانَد مُرده را


خالقِ عیسی بنتواند که او

بی‌توقّف مردم آرد تُو به تُو؟


این تأنّی از پیِ تعلیم توست

که طلب آهسته باید بی‌سُکُست(۲۸)


جُویَکی کوچک که دایم می‌رود

نه نجس گردد نه گَنده می‌شود


(۲۸) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگسسته

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433


جَوْق‌ جَوْق(۲۹) و، صفْ‌ صفْ از حرص و شتاب

مُحْتَرِز(۳۰) زآتش، گُریزان سویِ آب 


لاجَرَم، ز آتش برآوردند سَر

اِعْتِباراَلِْاعتبار(۳۱) ای بی‌خبر 


بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۳۲)

من نی‌اَم آتش، منم چشمه‌ی قبول


(۲۹) جَوْق جَوْق: دسته دسته

(۳۰) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۳۱) اِعْتِباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر

(۳۲) گول: ابله، نادان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۳۳)

خویش را واصِل نداند بر سِماط(۳۴)


بس رِباطی که بباید ترک کرد

تا به مَسکَن دررسد یک روز مرد


(۳۳) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۳۴) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2570


 مَکرِ شیطان ست تَعجیل و شتاب

لطفِ رحمان ست صبر و احْتِساب(۳۵)


(۳۵) احْتِساب: حساب کردن، در اینجا به معنی حسابگری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374


گر نخواهم داد، خود ننمایَمَش

چونْش کردم بسته دل، بگشایمش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3076


چون فراموش خودی، یادت کنند

بنده گشتی، آنگه آزادت کنند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


ای شهِ شطرنجِ فلک، مات مرا، بُرد تو را

ای مَلِک آن تخت تو را، تختهٔ این نرد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3513


زیرِ بالش ها و زیرِ شش نمد

خفت پنهان، تا ز زخمِ شَه رَهد


گفت شَه: هی هی چه کردی؟ چیست این؟

گفت: شَه شَه، شَه شَه ای شاهِ گُزین


کی توان حق گفت جز زیرِ لحاف

با تو ای خشم‌آورِ آتش‌سِجاف(۳۶)


ای تو مات و من ز زخمِ شاه مات

می‌زنم شَه شَه به زیرِ رخت هات


(۳۶) آتش‌سِجاف: کنایه از آدم خشمگین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


 هر که را فتح و ظَفَر(۳۷) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۳۸) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۹)


(۳۷) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۸) پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۹) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 39, Divan e Shams


دستگه و پیشه تو را دانش و اندیشه تو را

شیر تو را بیشه تو را آهوی تاتار مرا  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2111, Divan e Shams


پهلویِ شه آمده‌ای، مات شو

ماتِ منی، ماتِ منی، ماتِ من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 734, Divan e Shams


در نجاتش مات هست و هست در ماتش نجات

زان نظر ماتیم ای شه آن نظر بر مات باد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #467


لَعبِ معکوس(۴۰) است و فَرزین‌بندِ سخت

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت


(۴۰) لَعبِ معکوس: بازی وارونه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #495


مکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۴۱)

ای ز مکرش مکرِ مکّاران خَجِل


(۴۱) بِهِل: رها کن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 945, Divan e Shams


ندایِ فَاعْتَبِروا(۴۲) بشنوید اُولُوالْابْصار(۴۳)

نه کودکیت، سرِ آستین چه می‌خایید(۴۴)؟


خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جَستن؟

هلا، ز جو بجهید آن طرف، چو بُرنایید


قرآن كريم، سورهٔ حشر (۵۹)، آيهٔ ۲

Quran, Soothe Al-Hashr(#59), Line #2


«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»


«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»


(۴۲) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید

(۴۳) اُولُوالْابْصار: صاحبانِ بصیرت، مردمان روشن‌بین

(۴۴) خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 968, Divan e Shams


نیست شطرنج تا تو فکر کنی

با توکل بریز مُهره چو نرد!


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۴۵)  


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۴۶)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


(۴۵) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۴۶) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 481, Divan e Shams


چه فَرُّخست رُخی کاو شَهیت را ماتَست

چه خوش‌لِقا بُوَد آنکَس، که بی‌لِقایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1085, Divan e Shams


خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش

بنماند هیچش الّا هوسِ قمار دیگر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3885


هیچ مُستسقی بنگریزد ز آب

گر دو صد بارش کند مات و خراب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #600


ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات

برد و ماتِ ما ز توست ای خوش‌صفات‌‌


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


تشنه و مستسقیِ تو، گشته‌ام ای بحر چنانک

بحرِ محیط ار بخورم باشد در خَورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3884


 گفت: من مُستَسقِیَم آبم کَشَد

گرچه می‌دانم که هم آبم کُشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان

فردیِ تو چون نکند از همگان فرد مرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #443


چون به آخر، فرد خواهم ماندن

خُو نباید کرد با هر مرد و زن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


رفتم هنگامِ خزان، سویِ رَزان، دست‌گزان

نوحه‌گرِ هجرِ تو شد هر ورقِ زرد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2264


آن بهاران مُضمَرست(۴۷) اندر خزان

در بهارست آن خزان، مگْریز از آن


(۴۷) مُضمر: پنهان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۸)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۴۹)


(۴۸) نارِیه: آتشین

(۴۹) عاریه: غرضی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #144


 تَن چو با برگ است روز و شب از آن

شاخِ جان در برگ‌ریزست و خزان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2524, Divan e Shams


در احسان سابِق است آن شه، به وعده صادق است آن شه

اگر نه خالق است آن شه، تو را از خلق نربودی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3250


حیرت آن مرغ است، خاموشت کند

برنهد سَرْدیگ(۵۰) و پر جوشت کند


(۵۰) برنهد سَردیگ: سرِ دیگ را می‌گذارد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار، صدرِ توست راه


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


فتنهٔ عشّاق کند آن رخِ چون روز تو را

شهرهٔ آفاق کند این دلِ شب‌گرد مرا


 مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721


روزِ روشن، هر که او جویَد چراغ

عین جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۵۱)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پرده‌ای


کوری خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


در میانِ روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردنست ای روزجو


صبر و خاموشی جَذوبِ(۵۲) رحمت است

وین نشان جُستن نشانِ علّت است


أنصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ تو

آید از جانان جزای أنصِتُوا


(۵۱) بَلاغ: دلالت

(۵۲) جَذوب: بسیار جذب کننده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2233


مَحْرمِ آن آه، کمیاب است بس

شب رَوْ و، پنهان‌رَوی کُن(۵۳) چون عَسَس(۵۴)


(۵۳) پنهان‌رَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن

(۵۴) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


راست چو شقّهٔ عَلَمت رقص‌ کنانم ز هوا

بالِ مرا بازگشا خوش خوش و مَنْوَرد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #603


ما همه شیران، ولی شیرِ عَلَم(۵۵)

حمله‌شان از باد باشد دَم ‌به دَم


حمله‌شان پیدا و، ناپیداست باد

آنکه ناپیداست، از ما کم مباد


(۵۵) عَلَم: پرچم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


صبح دمِ سرد زند، از پیِ خورشید زند

از پی خورشیدِ تُوَست این نَفَسِ سرد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #510


غم یکی گنجی است و رنج تو چو کان

لیک کی درگیرد این در کودکان؟   


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2262


ای برادر موضعِ تاریک و سرد

صبر کردن بر غم و سُستی و درد


چشمهٔ حیوان و جام مستی است

کآن بلندی ها همه در پستی است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


جزو ز جزوی چو بُرید از تنِ تو، درد کند

جزوِ من از کل ببُرد، چون نَبوَد درد مرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936


جزو از کل قطع شد، بیکار شد

عضو از تن قطع شد، مُردار شد


تا نپیوندد به کل بارِ دِگَر

مُرده باشد، نبودش از جان خبر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894


بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۵۶)

خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَالْوِصال


(۵۶) نَکال: عقوبت، کیفر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الَْمنون(۵۷)


(۵۷) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


بندهٔ آنم که مرا، بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۵۸) بهشت

حُفَّتِ‌الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۵۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429


اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۵۹)

تا قلاووزت(۶۰) نجنبد تو مَجُنب


هر که او بی سر بجنبد دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَد


کَژرو و شبکور و زشت و زهرناک

پیشهٔ او خَستَنِ(۶۱) اَجسامِ پاک


(۵۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۶۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۶۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1304


تیر، پرّان بین و، ناپیدا کمان

جان‌ها پیدا و، پنهان، جان جان‏


تیر را مَشْکَن که این تیرِ شَهی است

نیست پَرتاوی، ز شَصتِ آگهی است


ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق

کارِ حق بر کارها دارد سَبَق


خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را

چشمِ خشمت خون شمارد شیر را


بوسه دِه بر تیر و، پیشِ شاه بَر

تیرِ خونْ‌آلود از خونِ تو تَر


آنچه پیدا عاجز و بسته و زبون

وآنچه ناپیدا، چنان تند و حَرون(۶۲)


(۶۲) حَرون: توسن، سرکش، چموش

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


هر کَسَکی را هوسی قسمِ قضا و قدر است

عشقِ وی آورد قضا هدیه ره‌آورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


گر قضا صد بار، قصدِ جان کند

هم قضا جانت دهد، درمان کند


این قضا صد بار اگر راهت زند

بر فرازِ چرخ، خَرگاهت(۶۳) زند


(۶۳) خَرگاه: خیمهٔ بزرگ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #918


گر قَضا انداخت ما را در عذاب

کَی رود آن خو و طبعِ مُستَطاب؟


گر گدا گشتم، گِدارُو کَی شوم؟

ور لباسم کهنه گردد، من نُواَم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


اسبِ سخن بیش مران، در رهِ جان گَرد مکن

گر چه که خود سرمهٔ جان آمد آن گَرد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577


گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبار

مدّتی خاموش خُو کُن، هوش‌دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 132, Divan e Shams


شمس تبریزی تویی خورشید، اندر ابرِ حرف

چون برآمد آفتابت، محو شد گفتارها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2643


هادیِ راه است یار اندر قُدوم(۶۴)

مصطفیٰ زین گفت: اَصحابی نُجُوم(۶۵)


نَجم، اندر ریگ و دریا رهنماست

چشم، اندر نَجم نِه، کو مُقتَداست(۶۶)


چشم را با روی او می‌دار جفت

گَرد مَنگیزان(۶۷) ز راهِ بحث و گفت


زآنکه گردد نَجم پنهان، زآن غبار

چشم بهتر از زبانِ با عِثار(۶۸)


(۶۴) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک

(۶۵) نَجم: ستاره

(۶۶) مُقتَدا: پیشوا، رهبر

(۶۷) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن

(۶۸) عِثار: لغزش

------------------------

مجموع لغات:


(۱) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۲) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۳) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

(۴) سره: پاک، نیک

(۵) مستسقی: سخت تشنه

(۶) بحرِ محیط: دریای بزرگ، اقیانوس

(۷) فتنه: مفتون، عاشق، آشوب

(۸) شب‌گرد: عسس، گَزمه، شب بیدار

(۹) شقّه: پارچه‌ای که بر علم بندند.

(۱۰) نَوَردیدن: پیچیدن، طی کردن

(۱۱) هر کَسَک: آدم حقیر

(۱۲) ره آورد: سوغات

(۱۳) گَرد کردن: خاک بلند کردن، ایجاد زحمت

(۱۴) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۱۵) فایق: چیره، مسلط، برتر

(۱۶) کاهلی: تنبلی

(۱۷) رنجور: بیمار

(۱۸) تَفتیق: شکافتن

(۱۹) گُلْشِکر: شیرینی مرّکب از گلِ سرخ و مواد قندی

(۲۰) شَشَه: شش روز اول بعد از عید فطر

(۲۱) لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی

(۲۲) خفته: خوابیده، خمیده

(۲۳) غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن

(۲۴) بیع: معامله

(۲۵) غَبن: زیان در خرید‌ و ‌فروش

(۲۶) غِرار: فریب خوردن

(۲۷) تأنّی: درنگ کردن؛ به آهستگی و آرامی کاری را کردن

(۲۸) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگسسته

(۲۹) جَوْق جَوْق: دسته دسته

(۳۰) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده

(۳۱) اِعْتِباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر

(۳۲) گول: ابله، نادان

(۳۳) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا

(۳۴) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

(۳۵) احْتِساب: حساب کردن، در اینجا به معنی حسابگری

(۳۶) آتش‌سِجاف: کنایه از آدم خشمگین

(۳۷) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۳۸) پایَندان: ضامن، کفیل

(۳۹) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت

(۴۰) لَعبِ معکوس: بازی وارونه

(۴۱) بِهِل: رها کن

(۴۲) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید

(۴۳) اُولُوالْابْصار: صاحبانِ بصیرت، مردمان روشن‌بین

(۴۴) خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن

(۴۵) اِنکسار: شکسته‌شدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی

(۴۶) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند

(۴۷) مُضمر: پنهان

(۴۸) نارِیه: آتشین

(۴۹) عاریه: غرضی

(۵۰) برنهد سَردیگ: سرِ دیگ را می‌گذارد

(۵۱) بَلاغ: دلالت

(۵۲) جَذوب: بسیار جذب کننده

(۵۳) پنهان‌رَوی کردن: اعتقاد خود را پنهان کردن

(۵۴) عَسَس: داروغه، شبگرد، کسی که شب‌ها در محلّه‌ها می‌گردد و از منازل و اماکن مراقبت می‌کند.

(۵۵) عَلَم: پرچم

(۵۶) نَکال: عقوبت، کیفر

(۵۷) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار

(۵۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۵۹) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری

(۶۰) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما

(۶۱) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

(۶۲) حَرون: توسن، سرکش، چموش

(۶۳) خَرگاه: خیمهٔ بزرگ

(۶۴) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک

(۶۵) نَجم: ستاره

(۶۶) مُقتَدا: پیشوا، رهبر

(۶۷) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن

(۶۸) عِثار: لغزش

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت بدم کار درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا


تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا


گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم

گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا


ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را

ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا


تشنه و مستسقی تو گشته‌ام ای بحر چنانک

بحر محیط ار بخورم باشد در خورد مرا


حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان

فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا


رفتم هنگام خزان سوی رزان دست‌گزان

نوحه‌گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا


فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را

شهره آفاق کند این دل شب‌گرد مرا


راست چو شقه علمت رقص‌ کنانم ز هوا

بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا


صبح دم سرد زند از پی خورشید زند

از پی خورشید توست این نفس سرد مرا


جزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کند

جزو من از کل ببرد چون نبود درد مرا


بنده آنم که مرا بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


هر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر است

عشق وی آورد قضا هدیه ره‌آورد مرا


اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن

گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا


* قرآن کریم، سوره بلد (۹۰)، آیات ۱۰ تا ۱۳

Quran, Soothe Al-Balad(#90), Line #10-13


«وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ. فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ.  فَكُّ رَقَبَةٍ.»

 

«و دو راه پيش پايش ننهاديم؟ و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد. 

و تو چه دانى كه گذرگاه سخت چيست؟ آزاد كردن بنده است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت بدم کار درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کار آن کارست ای مشتاق مست

کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است


شد نشان صدق ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گر نشد ایمان تو ای جان چنین

نیست کامل رو بجو اکمال دین


هر که اندر کار تو شد مرگ‌دوست

بر دل تو بی‌کراهت دوست اوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن‌ها و لشکر شه شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سر سر جبر چیست


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


ترک معشوقی کن و کن عاشقی

ای گمان برده که خوب و فایقی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتری ماست الله‌اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 728, Divan e Shams


دشمن خویشیم و یار آنکه ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد


زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338


چون فدای بی‌وفایان می‌شوی

از گمان بد بدان سو می‌روی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت آن تفتیق بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2674


قوم گفته شکر ما را برد غول

ما شدیم از شکر وز نعمت ملول  


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #277


ای برادر تو همآن اندیشه‌یی

مابقی تو استخوان و ریشه‌یی  


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 43, Divan e Shams


تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 13, Divan e Shams


اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر

از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2376


صد هزاران جان تلخی ‌کش نگر

همچو گل آغشته اندر گلشکر


فردوسی، شاهنامه، آغاز کتاب، گفتار اندر آفرینش مردم

Ferdowsi, Shahname, Beginning of Book, Speech in the Creation of People 


تو را از دو گیتی برآورده‌اند

به چندین میانجی بپرورده‌اند


نخستین فطرت پسین شمار

تویی خویشتن را به بازی مدار   


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۸۶

Poem(Qazal)#286, Divan e Hafez


گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سختکوش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود گر گویم به راست

شرح آن دشمن که در جان شماست


زهره‌های پردلان هم بردرد

نه رود ره نه غم کاری خورد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۵