Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #932

برنامه شماره ۹۳۲ گنج حضور

  • Currently 4.41/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 150 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۳۲ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۶ سپتامبر ۲۰۲۲ -  ۱۶ شهریور



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۲ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


من نشستم ز طلب، وین دلِ پیچان ننشست

همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست


هر که اِستاد به کاری، بنشست آخر کار

کار آن دارد آن کز طلبِ آن ننشست


هر که او نعرهٔ تسبیحِ جماد تو شنید

تا نبردش به سراپردهٔ سبحان ننشست

 

تا سلیمان به جهان مُهرِ هوایت ننمود

بر سرِ اوجِ هوا تختِ سلیمان ننشست


هر که تشویشِ سرِ زلفِ پریشانِ تو دید

تا ابد از دلِ او فکرِ پریشان ننشست


هر که در خواب خیالِ لبِ خندانِ تو دید

خواب ازو رفت و خیالِ لبِ خندان ننشست


تُرُشی‌های تو صفرایِ رهی(۱) را ننشاند

وز علاجِ سرِ سودایِ فراوان ننشست


هر کرا بویِ گلستانِ وصالِ تو رسید

همچنین رقص‌کنان تا به گلستان ننشست


(۱) رهی: رونده، راهرو.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


من نشستم ز طلب، وین دلِ پیچان ننشست

همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست


هر که اِستاد به کاری، بنشست آخر کار

کار آن دارد آن کز طلبِ آن ننشست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیست

اِرْجِعی بر پای هر قَلاش(۳) نیست


لیک تو آیِس مشو، هم پیل باش

ور نه پیلی، در پی تبدیل باش


(۳) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

----------

قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3386


پس چه چاره جز پناهِ چاره‌گر؟

ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۴) نظر


ناامیدی ها به پیشِ او نهید

تا ز دردِ بی‌دوا بیرون جهید


(۴) اِکسیر: کیمیا، شربتِ حیات‌بخش

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127


پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض

تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض


بنابراین به جای هر لحظه ای که از عمر از دست می‌دهی، 

از سجده و قرب به حضرت حق و مابه ازایی برای آن بگمار تا از این طریق به مقصود حقیقی برسی.


در تمامی کارها چندین مکوش

جز به کاری که بُوَد در دین، مکوش


عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت اَبتَر(۵) و نانِ تو خام


(۵) اَبتَر: ناتمام، ناقص، بی‌فرزند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی

بر امیدِ حال بر من می‌تَنی


آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَد

نیست معبودِ خلیل، آفل بُوَد


وآنکه آفل باشد و، گه آن و این

نیست دلبر، لااُحِبُّ‌الْآفِلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Sooreh Al-Anaam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #669


آنکه از غیری بُوَد او را فرار

چون ازو ببرید، گیرد او قرار


 من که خَصمم هم منم، اندر گُریز

تا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۶)


نه به هندست ایمن و نه در خُتَن

آنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتن


حدیث


«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد، 

مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»


(۶) خیز خیز: برخاستن و برجستن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


زان عَوانِ(۷) مُقتَضی(۸) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».


حدیث


«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طُمطراقِ(۹) این عدو مشنو، گریز

کو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز


(۷) عَوان: مأمور

(۸) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۹) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


خاصه عُمری غرق در بیگانگی

در حضورِ شیر، رُوبَه‌شانگی


عمرِ بیشم دِه که تا پس‌تر رَوَم

مَهْلَم افزون کُن که تا کمتر شوم


رُوبَه‌شانگی: مجازاً حیله و تزویر

مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۱۰)


با سبب‌ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنی

ربَّنا و ربَّناها می‌کُنی


ربّ می‌گوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۱۱) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۱۲)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۱۳)، کارِ توست

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


«حضرتِ پروردگار که به سست‌ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید: 

«هرگاه تو را به عالَمِ اسباب بازگردانم، دوباره مفتونِ همان اسباب و عللِ ظاهری می‌شوی 

و مرا از یاد می‌بری. کار تو همین است ای بندهٔ توبه‌شکن و سست‌عهد.»»


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا


(۱۰) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۱۱) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۱۲) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۱۳) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۴) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌‌ست، نه موقوفِ علل


(۱۴) نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر، آن باشد که بگشاید رَهی

راه، آن باشد که پیش آید شَهی


شاه آن باشد که از خود شَه بُوَد

نه به مخزن ها و لشکر شَه شود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، ‌بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلامِ آن که اندر هر رِباط(۱۵)

خویش را واصل نداند بر سِماط(۱۶)


بس رِباطی که بباید ترک کرد

تا به مَسْکَن دررسد یک روز مرد


(۱۵) رِباط: خانه، سرا، منزل، كاروان‌سرا

(۱۶) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر، آمد هلاکت خام را

کز پیِ دانه، نبیند دام را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست و جویی از ورای جست‌و‌جو

من نمی‌دانم، تو می‌دانی، بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2513, Divan e Shams


به جان جمله مردان به دَرد جمله بادردان

که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۱۷)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۱۸)


(۱۷) نارِیه: آتشین

(۱۸) عاریه: قرضی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت  ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۱۹)

پَست بنشین(۲۰) یا فرودآ، وَالسَّلام


(۱۹) مُدام: شراب

(۲۰) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقب‌تر بنشین.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3559


جمله خَلقان، سُخرهٔ اندیشه‏اند

زآن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‏اند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Poem(Qazal)#178, Divan e Hafez


صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلقِ ما بود که در خانه خمّار(۲۱) بمانْد


(۲۱) خَمّار: مِی‌فروش

----------

حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۳۳

Poem(Qazal)#233, Divan e Hafez


دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید

یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


نیست شو، نیست از خودی زیرا

بَتَر از هستیَت جِنایَت(۲۲) نیست


(۲۲) جِنایت: گناه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرَد او دَمار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1439


هم طلب از توست و هم آن نیکویی

ما که‌ایم؟ اوّل تویی، آخر تویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1535, Divan e Shams


کنون پندار مُردَم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #243, Divan e Shams


جان بِنه بر کفِ طلب، که طلب هست کیمیا

تا تَن از جان جدا شدن، مَشو از جانِ جان جدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3506


این تأنّی از پیِ تعلیم توست

که طلب آهسته باید بی‌سُکُست(۲۳)


(۲۳) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگُسَسته

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3104, Divan e Shams


بِدِه تو مُلْکَت و مال و دلی به دست آوَر

که دلْ ضیا(۲۴) دَهَدَت در لَحَد(۲۵)، شبِ تاری


هزار بَدْرِهٔ(۲۶) زَر، گَر بَری به حضرتِ حق

حَقَت بِگوید دل آر، اگر به ما آری


که سیم و زَر بَرِ ما لاشَی(۲۷) است،‌ بی‌‌مقدار

دِلَست مَطْلَبِ ما، گَر مرا طَلَب‌کاری


(۲۴) ضیا: نور، روشنایی

(۲۵) لَحَد: گور، قبر

(۲۶) بَدره: کیسۀ زر، همیان

(۲۷) لاشَی: ناچیز، بی‌‌مقدار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2214


عقلِ جُزو، از کلّ گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی 


چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد

موجِ آن دریا بدینجا می‌رسد 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433


هست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی، غرقِ نورِ ذوالجلال

ابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حال


غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدست

لَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»


«نه زاده است و نه زاده شده.»


رَوْ چنین عشقی بجو، گر زنده‌يی

ورنه وقتِ مختلف را بنده‌يی


منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش

بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همّتِ خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جُو دایماً ای خشکْ‌لب


کآن لبِ خشکت گواهی می‌دهد

کو به آخر بر سرِ مَنْبَع رسد


خشکیِ لب هست پیغامی زِ آب

که: به مات آرد یقین این اضطراب


کاین طلبْ‌کاری، مُبارک جُنبشی‌ست

این طلب در راهِ حق، مانع کُشی‌ست


این طلب، مفتاحِ مطلوباتِ توست

این سپاه و نصرتِ رایاتِ(۲۸) توست


این طلب همچون خروسی در صِیاح(۲۹)

می‌زند نعره که: می‌آید صَباح


(۲۸) رایات: جمع رایَة، پرچم

(۲۹) صیاح: بانگ کردن، آواز دادن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1448


گر یکی موری سلیمانی بجُست

منگر اندر جُستنِ او سُست‌ سُست


هرچه داری تو، ز مال و پیشه‌ای

نه طلب بود اوّل و اندیشه‌ای؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1727


مؤمنی، آخر در آ در صفّ رزم

که تو را بر آسمان بوده‌ست بزم


بر امیدِ راهِ بالا کن قیام

همچو شمعی پیشِ محراب، ای غلام


اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب

هم‌چو شمعِ سَر بُریده(۳۰) جمله شب


(۳۰) شمعِ سَر بُریده: شمعی که سوختگی‌های فتیله‌اش را زده باشند تا بهتر بسوزد.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1733


گر تو را آنجا بَرَد نبود عجب

منگر اندر عجز و، بنگر در طلب


کین طلب در تو گروگانِ خداست

زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست


جَهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاهِ تَن بیرون شود

   

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1739


جانِ خفته چه خبر دارد ز تن

کو به گُلشن خُفت یا در گُولْخَن؟


می‌زند جان در جهانِ آبگُون

نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ


گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن

پس فلک، ایوانِ کی خواهد بُدَن


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shams


صورت‌بخشِ جهان ساده و بی‌صورت است

آن سر و پایِ همه بی‌سر و پا می‌رود


هست صوابِ صواب، گر چه خطایی کند

هست وفایِ وفا، گر به جفا می‌رود


دل مَثَلِ روزن است، خانه بدو روشن است

تن به فنا می‌رود، دل به بقا می‌رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


هر که او نعرهٔ تسبیحِ جماد تو شنید

تا نبردش به سراپردهٔ سبحان ننشست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296


صد هزاران سال ابلیسِ لعین

بود اَبْدالِ اَمیرالْمُؤْمِنین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3258


صد دریغ و درد کین عاریّتی

اُمّتان را دور کرد از اُمّتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


 تا سلیمان به جهان مُهرِ هوایت ننمود

بر سرِ اوجِ هوا تختِ سلیمان ننشست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غم دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


از بندگی خدا ملولم

زیرا که به جان گلوپرستم(۳۱)


خود مَن جَعَل الْهُمومِ هَمّاً

از لفظِ رسول خوانده اَستم


حدیث


«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ 

وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»


«هرکس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می‌برد. 

و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


(۳۱) گلوپرست: حریص

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


هر که تشویشِ سرِ زلفِ پریشانِ تو دید

تا ابد از دلِ او فکرِ پریشان ننشست


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۹

Poem(Qazal)#319, Divan e Hafez


در خِلاف‌آمدِ عادت، بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


هر کرا بویِ گلستانِ وصالِ تو رسید

همچنین رقص‌کنان تا به گلستان ننشست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #82


بعد ازین باریک خواهد شد سَخُن

کم کن آتش، هیزمش افزون مکن


تا نجوشد دیگ‌هایِ خُرد زود

دیگِ ادراکات خُرد است و فُرود


پاک سُبحانی(۳۲) که سیبستان کند

در غَمامِ(۳۳) حرفشان پنهان کند


زین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گوی

پرده‌یی، کز سیب نآید غیرِ بوی


باری، افزون کَش تو این بو را به هوش

تا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوش


بو نگه‌دار و بپرهیز از زُکام

تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام


تا نَینداید(۳۴) مَشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر


چون جَمادند و فسرده و تن‌شِگَرف

می‌جهد اَنفاسشان از تَلِّ برف


چون زمین زین برف درپوشد کفن

تیغِ خورشیدِ حُسام‌الدّین بزن


هین برآر از شرق، سَیفُ‌الله را

گرم کن زآن شرق، این درگاه را


برف را خنجر زند آن آفتاب

سیل‌ها ریزد ز کُه‌ها بر تُراب(۳۵)


زآنکه لا شرقی است و لا غربی است او

با مُنَجِّم روز و شب حَربی(۳۶) است او


که چرا جز من نجومِ بی‌هُدی(۳۷)

قبله کردی از لئیمی(۳۸) و عَمی(۳۹)؟


ناخوشت آید مَقالِ آن امین

در نُبی(۴۰) که لا اُحِبُّ الآفِلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Sooreh Al-Anaam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


از قُزَح(۴۱) در پیش مه بستی کمر

زان همی رنجی ز وَانْشَقَّ الْقَمَر


قرآن کریم، سورهٔ قمر (۵۴)، آیهٔ ۱

Quran, Sooreh Al-Qamar(#54), Line #1


اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ


قیامت بسیار نزدیک شد، و ماه از هم شکافت.


مُنکِری این را که شَمسٌ کُوِّرَتْ

شمس، پیش توست اعلیٰ‌ مرتبت


قرآن کریم، سورهٔ تكوير (٨١)، آیهٔ ۱

Quran, Sooreh At-Takwir(#81), Line #1


«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ.»


«هنگامی که خورشید را به هم درپیچند.»


از ستاره دیده تصریفِ هوا

ناخوشت آید ِاذَالنَّجْمُ هَوی'


قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱

Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #1


«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ»


«سوگند به ستاره هنگامی که [برای غروب کردن در کرانه افق] افتد.»


خود مؤثرتر نباشد مَه زِ نان

ای بسا نان که بِبُرَّد عِرقِ جان


اعلی‌ٰ مرتبت: عالی‌ترین مرتبه

تصریف هوا: تغییر اوضاع جوّی


خود مؤثرتر نباشد زُهره ز آب

ای بسا آبا که کرد او تن خراب


مِهرِ آن در جانِ توست و پندِ دوست

می‌زند بر گوشِ تو بیرونِ پوست


پندِ ما در تو نگیرد ای فلان

پندِ تو در ما نگیرد هم، بدان


جز مگر مفتاح خاص آید ز دوست

که مَقالیدُ السَّموات آنِ اوست


قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (٣٩)، آیهٔ ۶۳

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #63


«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»


«کلیدهای آسمانها و زمین از آن او است و آنان که به آیات خدا کفر ورزند جملگی‌شان زیانکارند.»


این سخن هم‌چون ستاره‌ست و قمر

لیک بی‌فرمانِ حق ندهد اثر


این ستارهٔ بی‌جهت، تاثیرِ او

می‌زند بر گوشهایِ وَحی‌ْجُو


که بیایید از جهت تا بی‌جِهات

تا ندرّاند شما را گرگِ مات


(۳۲) سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۳۳) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۳۴) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتن بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجاب دل است.

(۳۵) تُراب: خاک

(۳۶) حَربی: در حال جنگ، جنگنده

(۳۷) هُدی: هدایت

(۳۸) لئیم: فرومایه، پست

(۳۹) عَمی: کوری

(۴۰) نُبی: قرآن کریم

(۴۱) قُزَح: یکی از نام‌های شیطان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #567


پنبهٔ آن گوشِ سِر، گوشِ سَر است

تا نگردد این کر، آن باطن، کر است

------------------------

مجموع لغات:


(۱) رهی: رونده، راهرو.

(۲) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳) قَلاش: بیکاره، ولگرد، مفلس

(۴) اِکسیر: کیمیا، شربتِ حیات‌بخش

(۵) اَبتَر: ناتمام، ناقص، بی‌فرزند

(۶) خیز خیز: برخاستن و برجستن

(۷) عَوان: مأمور

(۸) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۹) طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی

(۱۰) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای

(۱۱) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۱۲) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۱۳) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.

(۱۴) نَفَخْتُ: دمیدم

(۱۵) رِباط: خانه، سرا، منزل، كاروان‌سرا

(۱۶) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده

(۱۷) نارِیه: آتشین

(۱۸) عاریه: قرضی

(۱۹) مُدام: شراب

(۲۰) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقب‌تر بنشین.

(۲۱) خَمّار: مِی‌فروش

(۲۲) جِنایت: گناه

(۲۳) بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگُسَسته

(۲۴) ضیا: نور، روشنایی

(۲۵) لَحَد: گور، قبر

(۲۶) بَدره: کیسۀ زر، همیان

(۲۷) لاشَی: ناچیز، بی‌‌مقدار

(۲۸) رایات: جمع رایَة، پرچم

(۲۹) صیاح: بانگ کردن، آواز دادن

(۳۰) شمعِ سَر بُریده: شمعی که سوختگی‌های فتیله‌اش را زده باشند تا بهتر بسوزد.

(۳۱) گلوپرست: حریص

(۳۲) سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۳۳) غَمام: لفظاً به معنی ابر است، در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۳۴) نَینداید: از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتن بام و دیوار. در اینجا مجازاً به معنی حجاب دل است.

(۳۵) تُراب: خاک

(۳۶) حَربی: در حال جنگ، جنگنده

(۳۷) هُدی: هدایت

(۳۸) لئیم: فرومایه، پست

(۳۹) عَمی: کوری

(۴۰) نُبی: قرآن کریم

(۴۱) قُزَح: یکی از نام‌های شیطان

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست

همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست


هر که استاد به کاری بنشست آخر کار

کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست


هر که او نعره تسبیح جماد تو شنید

تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست

 

تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود

بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست


هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید

تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست


هر که در خواب خیال لب خندان تو دید

خواب ازو رفت و خیال لب خندان ننشست


ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند

وز علاج سر سودای فراوان ننشست


هر کرا بوی گلستان وصال تو رسید

همچنین رقص‌کنان تا به گلستان ننشست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست

همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست


هر که استاد به کاری بنشست آخر کار

کار آن دارد آن کز طلب آن ننشست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072


اذکروا الله کار هر اوباش نیست

ارجعی بر پای هر قلاش نیست


لیک تو آیس مشو هم پیل باش

ور نه پیلی در پی تبدیل باش


قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱

Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #41


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3386


پس چه چاره جز پناه چاره‌گر

ناامیدی مس و اکسیرش نظر


ناامیدی ها به پیش او نهید

تا ز درد بی‌دوا بیرون جهید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127


پس بنه بر جای هر دم را عوض

تا ز واسجد واقترب یابی غرض


بنابراین به جای هر لحظه ای که از عمر از دست می‌دهی 

از سجده و قرب به حضرت حق و مابه ازایی برای آن بگمار تا از این طریق به مقصود حقیقی برسی


در تمامی کارها چندین مکوش

جز به کاری که بود در دین مکوش


عاقبت تو رفت خواهی ناتمام

کارهایت ابتر و نان تو خام


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428


عاشق حالی نه عاشق بر منی

بر امید حال بر من می‌تنی


آنکه یک دم کم دمی کامل بود

نیست معبود خلیل آفل بود


وآنکه آفل باشد و گه آن و این

نیست دلبر لااحب‌الافلین


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶

Quran, Sooreh Al-Anaam(#6), Line #76


«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»


«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من.

 چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #669


آنکه از غیری بود او را فرار

چون ازو ببرید گیرد او قرار


من که خصمم هم منم اندر گریز

تا ابد کار من آمد خیز خیز


نه به هندست ایمن و نه در ختن

آنکه خصم اوست سایه خویشتن


حدیث


«در جایی که آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد، 

مگر آنکه با پناه جستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بدی


زان عوان مقتضی که شهوت است

دل اسیر حرص و آز و آفت است


زان عوان سر شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهر توست راه


در خبر بشنو تو این پند نکو

بین جنبیکم لکم اعدی عدو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست


حدیث


«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


طمطراق این عدو مشنو گریز

کو چو ابلیس است در لج و ستیز


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


خاصه عمری غرق در بیگانگی

در حضور شیر روبه‌شانگی


عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم

مهلم افزون کن که تا کمتر شوم


روبه‌شانگی مجازا حیله و تزویر

مهل مهلت دادن درنگ و آهستگی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3153


تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يی

در سبب از جهل بر چفسیده‌‌يی


با سبب‌ها از مسبب غافلی

سوی این روپوش‌ها زان مایلی


چون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنی

ربنا و ربناها می‌کنی


رب می‌گوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست

ای تو اندر توبه و میثاق سست


حضرت پروردگار که به سست‌ایمانی چنین بنده‌ای واقف است می‌فرماید 

هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم دوباره مفتون همان اسباب و علل ظاهری می‌شوی 

و مرا از یاد می‌بری کار تو همین است ای بنده توبه‌شکن و سست‌عهد


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو می‌خوانی مرا


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌‌ست نه موقوف علل


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961


بی‌نهایت حضرت است این بارگاه

صدر را بگذار صدر توست راه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207


فکر آن باشد که بگشاید رهی

راه آن باشد که پیش آید شهی


شاه آن باشد که از خود شه بود

نه به مخزن ها و لشکر شه شود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، ‌بیت ۳۲۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259


من غلام آن که اندر هر رباط

خویش را واصل نداند بر سماط


بس رباطی که بباید ترک کرد

تا به مسکن دررسد یک روز مرد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ‌بیت ۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648


پس هنر آمد هلاکت خام را

کز پی دانه نبیند دام را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست و جویی از ورای جست‌و‌جو

من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2513, Divan e Shams


به جان جمله مردان به درد جمله بادردان

که برگو تا چه می‌خواهی و زین حیران چه می‌جویی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او


جز مگر بنده خدا یا جذب حق

با رهش آرد بگرداند ورق


تا بداند کان خیال ناریه

در طریقت نیست الا عاریه


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت  ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنار بامی ای مست مدام

پست بنشین یا فرودآ والسلام


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3559


جمله خلقان سخره اندیشه‏اند

زآن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‏اند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Poem(Qazal)#178, Divan e Hafez


صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۳۳

Poem(Qazal)#233, Divan e Hafez


دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


نیست شو نیست از خودی زیرا

بتر از هستیت جنایت نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214


طالب است و غالب است آن کردگار

تا ز هستی‌ها برآرد او دمار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1439


هم طلب از توست و هم آن نیکویی

ما که‌ایم اول تویی آخر تویی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1535, Divan e Shams


کنون پندار مردم آشتی کن

که در تسلیم ما چون مردگانیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #243, Divan e Shams


جان بنه بر کف طلب که طلب هست کیمیا

تا تن از جان جدا شدن مشو از جان جان جدا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3506


این تانی از پی تعلیم توست

که طلب آهسته باید بی‌سکست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3104, Divan e Shams


بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور

که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری


هزار بدره زر گر بری به حضرت حق

حقت بگوید دل آر اگر به ما آری


که سیم و زر بر ما لاشی است‌ بی‌‌مقدار

دلست مطلب ما گر مرا طلب‌کاری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2214


عقل جزو از کل گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی 


چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد

موج آن دریا بدینجا می‌رسد 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1433


هست صوفی صفاجو ابن وقت

وقت را همچون پدر بگرفته سخت


هست صافی غرق نور ذوالجلال

ابن کس نی فارغ از اوقات و حال


غرقه نوری که او لم یولدست

لم یلد لم یولد آن ایزدست


قرآن کریم، سورهٔ توحید (۱۱۲)، آیهٔ ۳

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #3


«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»


«نه زاده است و نه زاده شده.»


رو چنین عشقی بجو گر زنده‌يی

ورنه وقت مختلف را بنده‌يی


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


منگر آن که تو حقیری یا ضعیف

بنگر اندر همت خود ای شریف


تو به هر حالی که باشی می‌طلب

آب می‌جو دایما ای خشک‌لب


کان لب خشکت گواهی می‌دهد

کو به آخر بر سر منبع رسد


خشکی لب هست پیغامی ز آب

که به مات آرد یقین این اضطراب


کاین طلب‌کاری مبارک جنبشی‌ست

این طلب در راه حق مانع کشی‌ست


این طلب مفتاح مطلوبات توست

این سپاه و نصرت رایات توست


این طلب همچون خروسی در صیاح

می‌زند نعره که می‌آید صباح


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1448


گر یکی موری سلیمانی بجست

منگر اندر جستن او سست‌ سست


هرچه داری تو ز مال و پیشه‌ای

نه طلب بود اول و اندیشه‌ای


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1727


مومنی آخر در آ در صف رزم

که تو را بر آسمان بوده‌ست بزم


بر امید راه بالا کن قیام

همچو شمعی پیش محراب ای غلام


اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب

هم‌چو شمع سر بریده جمله شب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1733


گر تو را آنجا برد نبود عجب

منگر اندر عجز و بنگر در طلب


کین طلب در تو گروگان خداست

زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست


جهد کن تا این طلب افزون شود

تا دلت زین چاه تن بیرون شود

   

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1739


جان خفته چه خبر دارد ز تن

کو به گلشن خفت یا در گولخن


می‌زند جان در جهان آبگون

نعره یا لیت قومی یعلمون


گر نخواهد زیست جان بی این بدن

پس فلک ایوان کی خواهد بدن


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶

Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #26


«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»


«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى‌دانستند.»


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shams


صورت‌بخش جهان ساده و بی‌صورت است

آن سر و پای همه بی‌سر و پا می‌رود


هست صواب صواب گر چه خطایی کند

هست وفای وفا گر به جفا می‌رود


دل مثل روزن است خانه بدو روشن است

تن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #413, Divan e Shams


هر که او نعره تسبیح جماد تو شنید

تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4055


دشمنی داری چنین در سر خویش

مانع عقل‌ست و خصم جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296


صد هزاران سال ابلیس لعین

بود ابدال امیرالمومنین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3258


صد دریغ و درد کین عاریتی

امتان را دور کرد از امتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوار بلا ناید سرش

نشنود پند دل آن گوش کرش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۳