Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #945

برنامه شماره ۹۴۵ گنج حضور

  • Currently 4.08/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 247 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۴۵ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۷ دسامبر ۲۰۲۲ -  ۷ دی


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۵ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۵ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  

PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۵ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۵ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


در میان عاشقان عاقل مَبا(۱)

خاصه در عشقِ چنین شیرین‌لقا


دور بادا عاقلان از عاشقان

دور بادا بویِ گُلخَن از صبا


گر درآید عاقلی گو: راه نیست

ور درآید عاشقی صد مرحبا


عقل تا تدبیر و اندیشه کند

رفته باشد عشق تا هفتم سَما(۲)


عقل تا جوید شتر از بهرِ حج

رفته باشد عشق بر کوهِ صفا(۳)


عشق آمد این دهانم را گرفت

که گذر از شعر و بر شِعرا(۴) برآ


(۱) مَبا: مخفّفِ مَباد

(۲) سَما: سَماء، آسمان

(۳) کوهِ صفا: صخره‌‌ای بلند در مکّه.

(۴) شِعرا: نامِ دو ستاره است. شِعرای شامی و شِعرای یمانی.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


در میان عاشقان عاقل مَبا

خاصه در عشقِ چنین شیرین‌لقا


دور بادا عاقلان از عاشقان

دور بادا بویِ گُلخَن از صبا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون(۵)


(۵) رَیْبُ الْمَنُون: حوادثِ ناگوار

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #59, Divan e Shams


تو از خواری همی‌نالی، نمی‌بینی عنایت‌ها

مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها


تو را عزت همی‌باید که آن فرعون را شاید

بده آن عشق و بِستان تو چو فرعون این ولایت‌ها


خُنُک جانی که خواری را به جان ز اوّل نَهَد بر سَر

پی اومیدِ آن بختی که هست اندر نهایت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


قضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1305


تیر را مَشْکَن که آن تیرِ شَهی است

نیست پَرتاوی، ز شَصْتِ آگهی است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط

که بگویید از طریقِ اِنبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071


که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟

چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۶)؟


قرآن کریم، سورۀ انشراح (۹۴)، آیۀ ۱


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


(۶) کُدیه‌ساز: گدایی‌کننده، تکدّی‌کننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر         

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی

حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی


 قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Sooreh Az-Sumar(#39), Line #36,38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …»


«آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…»


«بگو: خدا براى من بس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۷)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۷) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4298


گفت مادر: تا جهان بوده‌ست از این

کارافزایان بُدند اندر زمین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #27


انبیا با دشمنان برمی‌تنند

پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۸) می‌زنند


کین چراغی را که هست او نورکار(۹) 

از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دُور دار


(۸) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۹) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۱۰) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۱۰) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

---------- 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند


اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۱۱) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۲) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۳)

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


(۱۱) کاهلی: تنبلی

(۱۲) رنجور: بیمار

(۱۳) لاغ: هزل و شوخی، در اینجا به معنی بددلی است. «رنجوری به لاغ» یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس، چندان باید از یارانِ خَوش

که شوی از بحرِ بی‌عکس، آب‌کَش


عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد، شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر

از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ


صاف خواهی چشم و عقل و سَمْع(۱۴) را

بَردَران تو پرده‌هایِ طَمْع(۱۵) را


(۱۴) سمع: گوش

(۱۵) طَمْع: حرص، آز

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی، کو جنایت‌ها کند

گوید او: مَعذور بودم من ز خَود


گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بُد در رفتنِ آن اختیار


بیخودی نآمد به خود، توش خواندی

اختیارت خود نشد، توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


 هر که را فتح و ظَفَر(۱۶) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۱۷) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۸)


(۱۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۱۷) پایَندان: ضامن، کفیل

(۱۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3199


آینه آوردمت، ای روشنی

تا چو بینی روی خود، یادم کُنی


آینه بیرون کشید او از بغل

خوب را آیینه باشد مُشتَغَل(۱۹)


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بر، گر تو ابله نیستی


(۱۹) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بر، گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقصِ خویش را دید و شناخت

اندر اِستِکمال(۲۰) خود، دو اسبه تاخت(۲۱)


(۲۰) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۲۱) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3210


نقص‌ها آیینهٔ وصفِ کمال

و آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۲)


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این مُعْجِبی(۲۳) بیرون رود


(۲۲) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۲۳) مُعْجِبی: خودبینی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ(۲۴) جُو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۵)

گرچه جُو صافی نماید مر تو را


هست پیرِ راهْ‌دانِ پر فِطَن(۲۶)

جوی‌هایِ نفس و تن را جویْ‌کَن


جوی، خود را کی توانَد پاک کرد؟

نافع از علمِ خدا شُد علمِ مرد


(۲۴) تَگ: ژرفا، عمق، پایین

(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۶) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۲۷)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۷) حَدید: آهن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۲۸)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۲۹)


(۲۸) نارِیه: آتشین

(۲۹) عارِیه: قرضی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4060


که خدا آن دیو را خَنّاس(۳۰) خواند

کو سر آن خارپُشتک را بماند


(۳۰) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063


گرنه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


زآن عَوانِ(۳۱) مُقتَضی(۳۲) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».


حدیث


«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


(۳۱) عَوان: مأمور

(۳۲) مُقتَضی: خواهش‌گر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4074


این‌چنین ساحر درون توست و سِرّ

اِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّ


چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.


اندر آن عالَم که هست این سِحرها

ساحران هستند جادویی‌گشا


اندر آن صحرا که رُست این زَهرِ تر

نیز روییده‌ست تِریاق(۳۳) ای پسر


گویدت تریاق: از من جُو سپَر

که ز زهرم من به تو نزدیکتر


گفتِ او، سحرست و ویرانیِ تو

گفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او


(۳۳) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams


تو همچو وادیِ(۳۴) خشکی و ما چو بارانی

تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری


به غیرِ خدمتِ ما که مشارقِ شادی‌ست

ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری


(۳۴) وادی: بیابان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1957, Divan e Shams


هست عاقل هر زمانی در غمِ پیدا شدن

هست عاشق هر زمانی بیخود و شیدا شدن


عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر

عاشقان را کار و پیشه غرقهٔ دریا شدن


عاقلان را راحت از راحت رسانیدن بُوَد

عاشقان را ننگ باشد بندِ راحت‌ها شدن


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2759


عاشقِ تصویر و وهمِ خویشتن

کی بُوَد از عاشقانِ ذوالْمِنَن(۳۵)؟


(۳۵) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمت‌ها و احسان‌ها، از نامهای خداوند

----------


سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت‌

Sa'adi Poem, Golestan, Baab 8, Dar Adaabe Sohbat


عِلم چندان که بیشتر خوانی

چون عمل در تو نیست، نادانی


فرق بین عاشق و عاقل:


 ۱ - عاشقان متعهد به مرکز عدم هستند و با فضاگشایی‌های مکرّر، مرکز خود را عدم می‌کنند. 

اما عاقلان مرکز همانیده خود را حفظ کرده، و درون خود را از همانیدگیها خالی نمی‌کنند.


۲ - عاشقان از قرین شدن با منِ ذهنی خود و منِ ذهنی دیگران پرهیز می‌کنند. 

آنها عامدانه و قاصدانه خود را از منهای ذهنی دور نگه می‌دارند. 

اما عاقلان مراقب منهای ذهنی دیگر نیستند و از قرین شدن با اینگونه افراد پرهیز نمی‌کنند.


۳ - عاشقان تمام تمرکز خود را بر روی خودشان قرار می‌دهند تا خود زندگی آنها را تبدیل کند. 

اما عاقلان تمرکز خود را بر روی انسانهای دیگر می‌گذارند و به دنبال دیدن عیبها و ایرادها در دیگران هستند

 و می‌خواهند انسانها و یا وضعیتها را، مطابق اقتضای نظم و بینش من ذهنی خود، تغییر دهند.


۴ - عاشقان مسئولیت کیفیت هشیاری خود در این لحظه را بر عهده می‌گیرند. 

اما عاقلان انسانهای دیگر و وضعیتها را مسؤل، کیفیت هشیاری خود و در نتیجه، غم‌ها و دردهای خود می‌دانند.


۵ -  عاشقان در اطراف همه اتفاقات فضاگشایی می‌کنند و به اینکه ذهن اتفاقی را خوب یا بد نشان می‌دهد 

اهمیتی نمی‌دهند. آنها با فضاگشایی خود، شهد و شکر را از فضای یکتایی آورده و در جهان پخش می‌کنند. 

عاشقان با ارتعاشات عشقی خود، زنده بودن و نشاط و پویایی را در جهان زیاد می‌کنند. 

اما عاقلان در برابر اتفاقاتی که ذهن آنها را بد نشان می‌دهد، دچار انقباض شده، و شروع به سرکه‌ریزی می‌کنند، یعنی درد را در جهان پخش می‌کنند.


۶ - عاشقان آموزشهای بزرگان را به صورت عملی در زندگی خود اجرا می‌کنند. 

اما عاقلان این آموزشها را تنها به صورت ذهنی درک کرده و در عمل در زندگی روزمره خود به کار نمی‌گیرند.


۷ - عاشقان تمام انرژی، وقت و سرمایه‌های خود را در راه زنده شدن به زندگی می‌گذارند. 

اما عاقلان در کار معنوی بر روی خود، به صورت ناقص و نصفه و نیمه عمل می‌کنند.


۸ - عاشقان هر لحظه مراقب و آگاه هستند که ببینند چه پیغامی از طرف زندگی به آنها می‌رسد تا به آنها بگوید 

چه الگویی را باید در خود تغییر دهند و یا چه شیوه نوی را باید در زندگی پیاده کنند تا هم خودشان تبدیل شوند 

و هم عشق و خرد را در جهان جاری کنند. 

اما عاقلان نسبت به پیغامهایی که از طرف زندگی می‌آید، بی‌توجه هستند.


۹ - عاشقان فضا را باز می‌کنند تا خداوند با کن‌فکان خود آنها را تبدیل کند. آنها با سبب‌سازی ذهنی پیش نمی‌روند. 

اما عاقلان در دام سبب و اسباب این جهانی می‌افتند و آنچه را که ذهن آنها نشان می‌دهد، 

مبنای فکر و عمل خود قرار می‌دهند.


۱۰ - عاشقان در اطراف هیجاناتی همچون حرص، خشم، کینه، حسادت و رنجش، 

فضا را باز می‌کنند و واکنش نشان نمی‌دهند. آنها ثبات دارند. 

اما عاقلان هیجانات منفی را مبنای فکر و عمل خود قرار می‌دهند. 

با این هیجانات بالا و پایین شده و از حالت ثبات خارج می‌شوند.


۱۱ - عاشقان کارگاه حق می‌شوند، به این معنا که عیب و ایراد خود را می‌بینند، مسوولیت آن را می‌پذیرند، 

از زندگی و انسانهای دیگر معذرت می‌خواهند، و با صفر کردنِ منِ ذهنی خود اجازه می‌دهند خداوند آنها را 

تبدیل کند. آنها توانایی خود برای فضاگشایی و صفر کردن منِ ذهنی خود را می‌بینند. 

اما عاقلان پندار کمال و ناموسِ منِ ذهنی دارند. حاضر به قبول ایراد در خود نیستند و 

به عیبهای خود اعتراف نمی‌کنند.


۱۲ - عاشقان از گذشته و آینده جمع شده، و در این لحظه ساکن می‌شوند. 

اما عاقلان در گذشته و آینده زندگی می‌کنند.


۱۳ - عاشقان کوثر و فراوانی زندگی را به همراه دارند، و بدون توقع از کسی، از داشته‌های خود به دیگران 

می‌بخشند و به انسانهای دیگر خدمت می‌کنند. 

اما عاقلان در فکر افزودن داشته‌های دنیوی خود هستند.


۱۴ - عاشقان به دنبال تایید و توجه‌های بیرونی نیستند. آنها تنها در پی زنده شدن به خدا و بروز ارتعاشات 

زندگی‌بخش در جهان هستند. 

اما عاقلان می‌خواهند معشوق باشند، دیگران آنها را بپرستند و به آنها تایید و توجه بدهند.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۶) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۷) و سَنی(۳۸)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۷) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۳۹) و در چَهی ای قَلتَبان(۴۰)

دست وادار از سِبالِ(۴۱) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۳۹) گَو: گودال

(۴۰) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۴۱) سِبال: سبیل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


گر درآید عاقلی گو: راه نیست

ور درآید عاشقی صد مرحبا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2629


چون شوی تمییزدِه(۴۲) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطرَتِ(۴۳) قبله‌شناس


(۴۲) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.

(۴۳) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shams


اسپانِ اختیاری(۴۴) حمّالِ شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبانِ کند و کودن


(۴۴) اختیاری: برگزیده، مختار

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


عقل تا تدبیر و اندیشه کند

رفته باشد عشق تا هفتم سَما


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shams


تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیرِ خداوند نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #172, Divan e Shams


مجلسِ ایثار و عقلِ سخت‌گیر؟

صرفه اندر عاشقی باشد وَبا(۴۵)


(۴۵) وَبا: بیماری مهلک

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1297


سخت‌گیری و تعصّب خامی است

تا جَنینی، کار، خون‌آشامی است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #637, Divan e Shams


درین بحر، درین بحر، همه چیز بگنجد

مترسید، مترسید، گریبان مدرانید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698


پی، پیاپی، می‌بَر ار دوری ز اصل

تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232


 نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟

پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۴۶)


توبه کن بیزار شو از هر عَدو

کو ندارد آبِ کوثر در کدو


(۴۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1237


هر که را دیدی ز کوثر خشک‌لب

دشمنش می‌دار هم‌چون مرگ و تب


گر چه بابای تو است و مامِ(۴۷) تو

کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو


(۴۷) مام: مادر

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


عقل تا جوید شتر از بهرِ حج

رفته باشد عشق بر کوهِ صفا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788


همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۴۸) تیه(۴۹)

مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۵۰)


می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۵۱)

خویش می‌بینی در اول مرحله



(۴۸) حَرّ: گرما، حرارت

(۴۹) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۵۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۵۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

----------

دهخدا

Dehkhoda


بام تا شام در مشقّتِ راه

شب همان‌جا که بامدادِ پگاه


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #256


سَعیُکُم شَتّی، تناقض اندرید

روز می‌دوزید، شب برمی‌دَرید


تلاش‌های شما پراکنده و گونه‌گون است، و شما در دامِ تناقض گرفتار آمده‌اید. 

چنانکه مثلا روز می‌دوزید و شب همان را پاره می‌کنید.


قرآن کریم، سورهٔ لیل (۹۲)، آیهٔ ۴

Quran, Sooreh Al-Lail(#92), Line #4


«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ»    


«كه: همانا كوشش‌هاى شما پراکنده و گونه گون است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۵۲) بود


(۵۲) تَفتیق: شکافتن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #172, Divan e Shams


ننگ آید عشق را از نورِ عقل

بد بُوَد پیری در ایّامِ صِبا(۵۳)


(۵۳) صِبا: کودکی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #172, Divan e Shams


خانه بازآ عاشقا تو زوتَرَک(۵۴)

عمرْ خود بی‌عاشقی باشد هَبا(۵۵)


(۵۴) زوتَرَک: زودتر

(۵۵) هَبا: غبار، گرد؛ در اینجا یعنی تباه

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


عشق آمد این دهانم را گرفت

که گذر از شعر و بر شِعرا برآ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #172, Divan e Shams


جان نگیرد شمسِ تبریزی به دست

دست بر دل نه(۵۶)، برون رو قالبا


(۵۶) دست بر دل نهادن: دست بر سینه نهادن، کنایه از تعظیم و شرط ادب به جا آوردن.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256


آن که در تُون زاد و، پاکی را ندید

بویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید


------------------------

مجموع لغات:


(۱) مَبا: مخفّفِ مَباد

(۲) سَما: سَماء، آسمان

(۳) کوهِ صفا: صخره‌‌ای بلند در مکّه.

(۴) شِعرا: نامِ دو ستاره است. شِعرای شامی و شِعرای یمانی.

(۵) رَیْبُ الْمَنُون: حوادثِ ناگوار

(۶) کُدیه‌ساز: گدایی‌کننده، تکدّی‌کننده

(۷) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

(۸) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.

(۹) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر

(۱۰) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۱۱) کاهلی: تنبلی

(۱۲) رنجور: بیمار

(۱۳) لاغ: هزل و شوخی، در اینجا به معنی بددلی است. «رنجوری به لاغ» یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

(۱۴) سمع: گوش

(۱۵) طَمْع: حرص، آز

(۱۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۱۷) پایَندان: ضامن، کفیل

(۱۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

(۱۹) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.

(۲۰) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی

(۲۱) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن

(۲۲) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه

(۲۳) مُعْجِبی: خودبینی

(۲۴) تَگ: ژرفا، عمق، پایین

(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۶) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی

(۲۷) حَدید: آهن

(۲۸) نارِیه: آتشین

(۲۹) عارِیه: قرضی

(۳۰) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده

(۳۱) عَوان: مأمور

(۳۲) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۳۳) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.

(۳۴) وادی: بیابان

(۳۵) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمت‌ها و احسان‌ها، از نامهای خداوند

(۳۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۷) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۹) گَو: گودال

(۴۰) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۴۱) سِبال: سبیل

(۴۲) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.

(۴۳) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

(۴۴) اختیاری: برگزیده، مختار

(۴۵) وَبا: بیماری مهلک

(۴۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند

(۴۷) مام: مادر

(۴۸) حَرّ: گرما، حرارت

(۴۹) تَیْه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.

(۵۰) سَفیه: نادان، بی‌خرد

(۵۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن

(۵۲) تَفتیق: شکافتن

(۵۳) صِبا: کودکی

(۵۴) زوتَرَک: زودتر

(۵۵) هَبا: غبار، گرد؛ در اینجا یعنی تباه

(۵۶) دست بر دل نهادن: دست بر سینه نهادن، کنایه از تعظیم و شرط ادب به جا آوردن.

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


در میان عاشقان عاقل مبا

خاصه در عشق چنین شیرین‌لقا


دور بادا عاقلان از عاشقان

دور بادا بوی گلخن از صبا


گر درآید عاقلی گو راه نیست

ور درآید عاشقی صد مرحبا


عقل تا تدبیر و اندیشه کند

رفته باشد عشق تا هفتم سما


عقل تا جوید شتر از بهر حج

رفته باشد عشق بر کوه صفا


عشق آمد این دهانم را گرفت

که گذر از شعر و بر شعرا برآ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #182, Divan e Shams


در میان عاشقان عاقل مبا

خاصه در عشق چنین شیرین‌لقا


دور بادا عاقلان از عاشقان

دور بادا بوی گلخن از صبا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب المنون


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #59, Divan e Shams


تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها

مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها


تو را عزت همی‌باید که آن فرعون را شاید

بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت‌ها


خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر

پی اومید آن بختی که هست اندر نهایت‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shams


قضا که تیر حوادث به تو همی‌انداخت

تو را کند به عنایت از آن سپس سپری‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1305


تیر را مشکن که آن تیر شهی است

نیست پرتاوی ز شصت آگهی است


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درون سینه شرحت داده‌ایم

شرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1071


که الم نشرح نه شرحت هست باز

چون شدی تو شرح‌جو و کدیه‌ساز


قرآن کریم، سورۀ انشراح (۹۴)، آیۀ ۱


«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.»


«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیر خدا را خواستن

ظن افزونی‌ست و کلی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیم بدهم تو را من جمله خیر         

بی‌سبب بی‌واسطه یاری غیر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقل قربان کن به پیش مصطفی

حسبی الله گو که الله‌ام کفی


قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Sooreh Az-Sumar(#39), Line #36,38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …»


«آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…»


«بگو: خدا براى من بس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4298


گفت مادر تا جهان بوده‌ست از این

کارافزایان بدند اندر زمین


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #27


انبیا با دشمنان برمی‌تنند

پس ملایک رب سلم می‌زنند


کین چراغی را که هست او نورکار

از پف و دم‌های دزدان دور دار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند


ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #566


عکس چندان باید از یاران خوش

که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش


عکس کاول زد تو آن تقلید دان

چون پیاپی شد شود تحقیق آن


تا نشد تحقیق از یاران مبر

از صدف مگسل نگشت آن قطره در


صاف خواهی چشم و عقل و سمع را

بردران تو پرده‌های طمع را


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همان جان کاصل او از کوی اوست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105


همچو مستی کو جنایت‌ها کند

گوید او معذور بودم من ز خود


گویدش لیکن سبب ای زشتکار

از تو بد در رفتن آن اختیار


بیخودی نامد به خود توش خواندی

اختیارت خود نشد توش راندی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظفر پیغام داد

پیش او یک شد مراد و بی‌مراد


هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوت اسپ و پیل هستش ترهات


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3199


آینه آوردمت ای روشنی

تا چو بینی روی خود یادم کنی


آینه بیرون کشید او از بغل

خوب را آیینه باشد مشتغل


آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بر گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201


آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بر گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212


هر که نقص خویش را دید و شناخت

اندر استکمال خود دو اسبه تاخت


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3210


نقص‌ها آیینه وصف کمال

و آن حقارت آینه عز و جلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


از دل و از دیده‌ات بس خون رود

تا ز تو این معجبی بیرون رود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


هست پیر راهدان پر فطن

جوی‌های نفس و تن را جوی‌کن


جوی خود را کی تواند پاک کرد

نافع از علم خدا شد علم مرد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او


جز مگر بنده خدا یا جذب حق

با رهش آرد بگرداند ورق


تا بداند کان خیال ناریه

در طریقت نیست الا عاریه


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳