Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #929

برنامه شماره ۹۲۹ گنج حضور

  • Currently 4.08/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 173 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۲۹ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۱۶ اوت ۲۰۲۲ -  ۲۶ مرداد



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۹ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۹ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


نورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ من

شعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ من


یارِ من و حریفِ من، خوبِ من و لطیفِ من

چستِ من و ظریفِ من، باغِ من و بهارِ من


ای تنِ من خرابِ تو، دیدهٔ من سحابِ تو

ذرّهٔ آفتابِ تو، این دلِ بی‌قرارِ من


لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم

کآخر تا کجا رسد پنج و ششِ قمارِ من


تا که چه زاید این شبِ حامله از برایِ من

تا به کجا کشد بگو مستیِ بی‌خمارِ من؟


تا چه عمل کند عجب شُکرِ من و سپاس من

تا چه اثر کند عجب ناله و زینهارِ من


گفت: خُنُک تو را که تو در غمِ ما شدی دوتو

کار تو راست در جهان ای بگزیده کارِ من


مستِ منی و پستِ من، عاشق و می‌پرستِ من

برخورد او ز دستِ من، هر که کشید بارِ من


رو، که تو راست کرّ و فر، مجلسِ عیش نِهْ ز سر

زانکه نظر دهد نظر، عاقبت انتظارِ من


گفتم: وانما که چون زنده کنی تو مرده را؟

زنده کن این تنِ مرا از پیِ اعتبارِ(۱) من


مرده‌تر از تنم مجو، زنده کنش به نورِ هو

تا همه جان شود تنم، این تنِ جانسپارِ من


گفت: ز من نه بارها دیده‌ای اعتبارها

بر تو یقین نشد عجب قدرت و کار و بارِ من؟


گفتم: دید دل، ولی سیر کجا شود دلی

از لُطَف(۲) و عجایبت، ای شه و شهریارِ من؟


عشق کشید در زمان گوشِ مرا به گوشه‌ای

خواند فسون، فسونِ او دامِ دلِ شکارِ من


جان ز فسونِ او چه شد؟ دم مزن و مگو چه شد

ور بِچَخی(۳)، تو نیستی محرم و رازدارِ من


(۱) اعتبار: عبرت گرفتن، اطمینان و اعتماد کردن

(۲) لُطَف: نرمی، احسان

(۳) چَخیدن: حرف زدن، کوشیدن، دشمنی کردن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


نورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ من

شعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۴) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1299


نی، تو گویی هم به گوشِ خویشتن

  نَی من و نی غیرِ من، ای هم تو من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305


دَم مَزَن تا بشنوی از دم‌زنان

آنچه نامد در زبان و در بیان


دَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتاب

آنچه نامد درکتاب و در خطاب


دَم مَزَن تا دم زند بهر تو روح

آشنا(۵) بگذار در کشتیِّ نوح


(۵) آشنا: شنا

----------

حافظ، ديوان غزليات، غزل شمارهٔ ۱

Poem(Qazal)#1, Divan e Hafez


حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتَی مَا تَلقَ مَنْ تَهْوَی دَعِ الدُّنْیَا وَ اَهْمِلْهَا


«اگر خواهانِ حضور در پیشگاهِ معشوقی، هرگز از او غایب مشو و هرگاه رسیدی 

به کسی که او را دوست می‌داری (معشوق)، دنیا را رها کن و از آن درگذر.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #228, Divan e Shams


بیار آن که قرین را سویِ قرین کَشَدا

فرشته را ز فَلَک جانبِ زمین کَشَدا


بِجِه بِجِه ز جهان همچو آهوان از شیر

گرفتمش همه کان است، کان به کین کَشَدا


بِکَش تو خارِ جفاها، از آن که خارکَشی

به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کَشَدا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1091


از لِقای هر کسی، چیزی خَوری

وز قِرانِ(۶) هر قَرین، چیزی بَری


چون ستاره با ستاره شد قرین

لایقِ هر دو اثر زاید یقین


(۶) قِران: در لغت به معنی بستن و پیوستن دو چیز به یکدیگر است. 

در اصطلاح نجومی دو ستاره‌ای را گویند که در یک برج به یک درجه رسند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1100


هر زمینی کآن قرین شد با زُحَل

شوره گشت و کِشت را نبْود مَحَل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #888, Divan e Shams


پنبه برون کن ز گوش عقل و بصر را مپوش

کان صنم حلّه‌پوش سوی بصر می‌رود


نای و دف و چنگ را از پیِ گوشی زنند

نقشِ جهان جانبِ نقش‌نگر(۷) می‌رود


آن نظری جو که آن هست ز نورِ قدیم

کاین نظرِ ناریت همچو شرر می‌رود


جنس رود سویِ جنس، بس بُوَد این امتحان

شه سویِ شه می‌رود، خر سویِ خر می‌رود


هر چه نهالِ تَرَست، جانبِ بستان برند

خشک چو هیزم شود، زیرِ تبر می‌رود


آبِ معانی بخور، هر دم چون شاخِ تر

شکر که در باغِ عشق، جویِ شِکَر می‌رود


بس کن از این امر و نهی، بین که تو نفسِ حَرون(۸)

چونْش بگویی: مرو، لنگ بَتَر می‌رود


(۷) نقش‌نگر: ظاهربین، کسی که به نقش و نگار نظر دارد.

(۸) حَرون: سرکش، نافرمان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت  ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146


بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۹)

پَست بنشین(۱۰) یا فرودآ، وَالسَّلام


هر زمانی که شدی تو کامران

آن دمِ خوش را کنارِ بام دان


(۹) مُدام: شراب

(۱۰) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقب‌تر بنشین.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3704


پس پیمبر دفع کرد این وَهْم از او

تا نباشد در غلط سوداپز(۱۱) او


وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


سرنگونی آن بُوَد کو سویِ زیر

می‌رود، پندارد او کو هست چیر(۱۲)


(۱۱) سوداپز: سوداپزنده، سودا پختن به معنی خیالات و آرزوهای واهی و بی اساس کردن است.

(۱۲) چیر: چیره، غالب، مسلط

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۱۳) بود


(۱۳) تَفتیق: شکافتن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #256


سَعیُکُم شَتّیٰ(۱۴)، تناقض اندرید

روز می‌دوزید، شب بر می‌دَرید


«تلاش‌های شما پراکنده و گونه‌گون است، و شما در دامِ تناقض گرفتار آمده‌اید. 

چنانکه مثلا روز می‌دوزید و شب همان را پاره می‌کنید.»


قرآن کریم، سورهٔ لیل (۹۲)، آیهٔ ۴

Quran, Al-Lail(#92), Line #4


«إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ»

   

«كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه‌گون است.»


(۱۴) شَتّی: پراکنده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۵) و سَنی(۱۶)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۱۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


محور‌های شَر:


۱- قرین: قرین یکی از لغزشگاه‌هاست که می‌تواند جلوی پیشرفتِ ما را بگیرد.


۲- تمرکز بر روی دیگران: اگر حواست برود به دیگران، دیگر بدبخت شدی.


۳- مراد خواستن از چیزهای این دنیایی؛ از خدا غیرِ خدا را خواستن نیز محورِ شر است.


۴- نیک‌نامی: اگر دیگران را متقاعد می‌کنی که آنطوری که آنها فکر می‌کنند نیستی، یعنی واردِ محورِ شر شده‌ای. 

پندارِ کمال سبب می‌شود که نظراتِ دیگران برای ما مهم شود.


۵- حسِّ بی‌ارزشی: وقتی خودمان را به حساب نمی‌آوریم، به دامِ قضاوت و تقلید می‌افتیم.


۶- سبب‌سازیِ ذهن: ما فکر می‌کنیم که با تند تند فکر کردن می‌توانیم راهِ حل را پیدا کنیم. 

وقتی که مرکزِ‌ ما سبب‌ساز است، کارگهِ شیشه‌گری هستیم.


۷- سوال کردن و عجله


۸- پشیمانی و ملامت (البته پشیمانی الگوی تخریب است که جزءِ محورِ زمانِ روانشناختی است.)


۹- فضابندی و عدمِ فضاگشایی


۱۰- فکرهای همانیده‌ای که ما را خشک می‌کند.


۱۱- میل به همانیدگی و همانیده شدن و جایگزینیِ همانیدگی ها


۱۲-  خرافات و باورهای غلط


۱۳- نفرین


۱۴- عدمِ رعایتِ‌ قانونِ جبران


۱۵- عدمِ تمییزِ نیازِ واقعی و نیازِ ذهنی


۱۶- می‌دانمِ من ذهنی


۱۷- سرنگونی: فکر می‌کنیم که داریم درست می‌کنیم، ولی در اصل داریم خراب می‌کنیم.


۱۸- غفلت از حفظِ هشیاری و رفتن به گذشته و آینده


۱۹ - مقایسه و حسادت


۲۰ - با ذهن تلاش کردن و فهمیدن که خدا چگونه کار می‌کند.


۲۱- عدمِ پرهیز خیلی راحت‌تر می‌تواند خراب‌کاری کند.


۲۲- تأخیر


۲۳- کارافزایی


۲۴- مقایسه: چه حسِّ تحقیر باشد چه تکبّر


۲۵- نیازهای روانشناختی: مثلاً ناراحت شدن برای چیزی که چندین سالِ پیش اتّفاق افتاده است؛ 

و یا نیازِ ما برای شکست خوردنِ کسی برای بالا آمدنِ خودمان.


۲۶- ناز کردن و عدمِ اضطرار


۲۷- محورِ شرِّ اصلی این است که خدا را به جسم دراوریم.


۲۸- نقش‌ها: وقتی با نقش‌ها همانیده هستیم، در شر هستیم.


۲۹- اختیار را دستِ من ذهنی دادن: ذهنِ بدونِ ناظر، خری است که رها شده است و زندگیِ ما را نیز خراب کرده است.


۳۰- عدمِ توکّل و اطمینان به زندگی


۳۱- نسیان و فراموشی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!


بتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #140


بَس دُعاها کان زیان است و هَلاک

وَز کَرَم می‌نَشنَود یَزدانِ پاک


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2956, Divan e Shams


دل را تمام بَرکَن ای جان، ز نیک نامی

تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی


ای عاشقِ الهی ناموسِ خلق خواهی؟

ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی


عاشق چو قند باید، بی‌چون و چند باید

جانی بلند باید، کان حضرتی است سامی(۱۷)


(۱۷) سامی: بلندمرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1144

 

هر نَفَس نو می‌‌شود دنیا و ما

بی‌‌خبر از نو شدن اندر بقا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shams


تا با تو قرین شد‌ست جانم

هر جا که رَوَم، به گلستانم


تا صورتِ تو قرینِ دل شد

بر خاک نِیَم، بر آسمانم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #443


چون به آخر، فرد خواهم ماندن

خُو نباید کرد با هر مرد و زن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2102


کی پَرَد مرغی مگر با جنسِ خود

صحبتِ ناجنس، گور است و لَحَد(۱۸)


(۱۸) لَحَد: قبر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520


جمله قرآن هست در قطعِ سبب

عِزِّ(۱۹) درویش و، هلاکِ بولهب


(۱۹) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2525


همچنین ز آغاز قرآن تا تمام

رَفضِ(۲۰) اسباب است و علّت، والسلام


کشف این نه از عقلِ کارافزا بُوَد

بندگی کن تا تو را پیدا شود


(۲۰) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1474


پس ز درد اکنون شکایت برمَدار

کوست سویِ نیست اسبی راهوار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1467


چونکه اصلِ کارگاه آن نیستی است

که خلأ و بی‌نشان است و تهی است


جمله استادان پیِ اظهارِ کار

نیستی جویند و جایِ اِنکسار(۲۱)


لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۲۲)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد


هر کجا این نیستی افزون‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


نیستی چون هست بالایین‌ْطَبَق

بر همه بُردند درویشان سَبَق


(۲۱) اِنکِسار: شکسته شدن، شکستگی

(۲۲) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفات خداوند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690


کارگاهِ صُنعِ حق چون نیستی است

پس برونِ کارگه بی‏قیمتی است


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1420


ساعتی گرگی در آید در بشر

ساعتی یوسف‌رُخی همچون قمر


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683


این هم از تاثیرِ آن بیماری‌َست

زهرِ او در جمله جُفتان(۲۳) ساریَ‌ست(۲۴)


(۲۳) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین

(۲۴) ساری: سرایت‌کننده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت  ۱۲۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1208


غیرِ نطق و غیرِ ایماء(۲۵) و سِجِل(۲۶)

صد هزاران ترجمان خیزد ز دل‌‌


(۲۵) ايماء: اشاره كردن

(۲۶) سِجِل: در اينجا به معنیِ مطلق نوشته

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1237


هر که را دیدی ز کوثر خشک‌لب

دشمنش می‌دار همچون مرگ و تب


گر چه بابای تو است و مامِ تو   

کو حقیقت هست خون‌آشامِ تو

  

از خلیلِ حق بیاموز این سِیَر

که شد او بیزار اوّل از پدر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225


هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبتِ این خلق را طوفان شناس


کم گُریز از شیر و اژدرهایِ نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر


در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313


چشم‌‌بندِ خلق، جز اسباب نیست  

 هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #94


در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیا و نافع و دِلجُویِ توست


که ازو اندر گُریزی در خَلا(۲۷)

استعانت(۲۸) جویی از لطفِ خدا


(۲۷) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه

(۲۸) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2641


یار را با یار چون بنشسته شد

صد هزاران لوحِ سِر دانسته شد


لوحِ محفوظیست پیشانیِّ یار

رازِ کَوْنَیْنَش نماید آشکار


هادیِ راه است یار اندر قُدوم(۲۹)

مصطفیٰ زین گفت: اَصحابی نُجُوم(۳۰)


نَجم(۳۱)، اندر ریگ و دریا رهنماست

چشم، اندر نَجم نِه، کو مُقتَداست(۳۲)


چشم را با روی او می‌دار جفت

گَرد مَنگیزان(۳۳) ز راهِ بحث و گفت


زآنکه گردد نَجم پنهان، زآن غبار

چشم بهتر از زبانِ با عِثار(۳۴)


(۲۹) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک

(۳۰) نجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان

(۳۱) نَجم: ستاره

(۳۲) مُقتَدا: پیشوا، رهبر

(۳۳) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن

(۳۴) عِثار: لغزش

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #25


خلوت از اغیار باید، نه ز یار

پوستین بهرِ دی آمد نه بهار


عقل با عقلِ دگر دوتا شود

نور، افزون گشت و ره، پیدا شود


نفس با نفسِ دگر خندان شود

ظلمت افزون گشت، ره، پنهان شود


یار، چشمِ توست، ای مردِ شکار

از خس و خاشاک او را پاک دار


هین به جاروبِ زبان، گَردی مکُن

چشم را از خَس، ره آوردی مکن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3781


آفتی نَبْوَد بَتَر از ناشناخت

تو بَرِ یار و، ندانی عشق باخت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1901


همچنین تاجِ سلیمان میل کرد

روزِ روشن را بر او چون لَیْل(۳۵) کرد


گفت: تاجا کژ مشو بر فرقِ من 

آفتابا کم مشو از شرقِ من 


راست می‌کرد او به دست آن تاج را

باز کژ می‌شد برو تاج ای فَتیٰ(۳۶)


هشت بارش راست کرد و گشت کژ

گفت: تاجا چیست آخِر؟ کژ مَغَژ


گفت: اگر صد رَه کنی تو راست، من

کژ روم، چون کژ روی ای مؤتَمَن(۳۷)


پس سلیمان اَندرونه راست کرد

دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد


بعد از آن تاجش همآن دَم راست شد

آنچنانکه تاج را می‌خواست شد


(۳۵) لَیل: شب

(۳۶) فتیٰ: جوانمرد، جوان

(۳۷) مؤتَمَن: امین، کسی که مورد اعتماد باشد.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #315


گوش دار، ای اَحْوَل(۳۸) این‌ها را به هوش

دارویِ دیده بکَش از راهِ گوش


(۳۸) اَحْوَل: دوبین

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #459


من به صحرا خلوتی بگزیده‌ام

خلق را من دزدِ جامه دیده‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #712


هین مشو چون قند پیشِ طوطیان

بلکه زَهری شو، شو ایمن از زیان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1834


دانه پنهان کن، به کلّی دام شو

غنچه پنهان کن، گیاهِ بام شو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #263


در زمینِ مردمان، خانه مکُن

کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُن


کیست بیگانه؟ تنِ خاکیِّ تو

کز برای اوست غمناکیِّ تو


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #84


پاک سُبحانی که سیبستان(۳۹) کند

در غَمامِ(۴۰) حرفشان پنهان کنند


زین غَمامِ بانگ و حرف و گفت و گوی

پرده‌یی، کز سیب نآید غیرِ بوی


باری، افزون کَش تو این بو را به هوش

تا سویِ اصلت بَرَد بگرفته گوش


بو نگه‌دار و بپرهیز از زُکام

تن بپوش از باد و بُودِ سردِ عام


تا نَینداید(۴۱) مَشامت را ز اثر

ای هواشان از زمستان سردتر


(۳۹) سیبستان: سیب زار، باغ سیب

(۴۰) غَمام: لفظاً به معنیِ ابر است؛ در اینجا یعنی حجاب و پوشش

(۴۱) نَینداید: اندوده نکند. از مصدر انداییدن به معنی کاهگل گرفتن بام و دیوار؛ 

در اینجا مجازاً به معنی حجاب دل است.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دَمِ او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است، نه موقوفِ علل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2519


یا بُوَد کز عکسِ آن جُوهای خَمر

مست گردم، بو بَرَم از ذوقِ اَمر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2671


زآنکه جنسیّت عجایب جاذبی‌ست

جاذبش جنس است هرجا طالبی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3703


هر یکی در پَرده‌یی، موصول‌خُوست

وهمِ او آنست، کآن خود عینِ هُوست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #78


چاره آن باشد که خود را بنگرم

ورنه او خندد مرا: من کی خَرم؟


او جمیل(۴۲) است و مُحِبُّ لِلْجَمال

کی جوانِ نو گزیند پیرِ زال(۴۳)؟


خوب خوبی را کند جذب این بدان

طَیّبات لِلطَّیبین بر وی بخوان


حدیث


«اِنَّ اللهَ جمیلٌ يُحِبُّ الْجَمال»


«همانا خداوند، زیباست، زیبایی را دوست می‌دارد.»


قرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶

Quran, An-Noor(#24), Line #26


«وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ»


«…و زنان پاک برای مردان پاک…»


ذهن خلاق و پاک از همانیدگی برای انسانهای هشیار به هشیاری حضور است.


(۴۲) جمیل: زیبا

(۴۳) پیرِ زال: پیرِ سفید مو، پیرِ فرتوت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366


ای بسا سرمستِ نار و نارجُو

خویشتن را نورِ مطلق داند او


جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق

با رهش آرَد، بگردانَد ورق


تا بداند کآن خیالِ نارِیه(۴۴)

در طریقت نیست اِلّا عارِیه(۴۵)


(۴۴) نارِیه: آتشین

(۴۵) عاریه: قرضی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #81


در جهان هر چیز چیزی جذب کرد

گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد


قسمِ باطل، باطلان را می‌کَشند

باقیان از باقیان هم سرخَوشند


ناریان مر ناریان را جاذب‌اند

نوریان مر نوریان را طالب‌اند


چشم چون بستی، تو را تاسه گرفت(۴۶)

نورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟


تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بود

تا بپیوندد به نورِ روز زود


چشم، باز ار تاسه گیرد مر تو را

دان که چشمِ دل ببستی، بر گُشا


(۴۶) تاسه گرفتن: دل گرفتن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719


آفتابی در سخن آمد که خیز

که برآمد روز، بَرجه، کم ستیز


تو بگویی: آفتابا کو گواه؟

گویدت: ای کور از حق دیده خواه


روزِ روشن، هر که او جویَد چراغ

عینِ جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۴۷)


ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ای

که صباح‌ست و، تو اندر پرده‌ای


کوری خود را مکن زین گفت، فاش

خامُش و، در انتظارِ فضل باش


 در میانِ روز گفتن: روز کو؟

خویش رسوا کردنست ای روزجو


(۴۷) بلاغ: رسانیدن، دلالت کامل

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


ای تنِ من خرابِ تو، دیدهٔ من سحابِ تو

ذرّهٔ آفتابِ تو، این دلِ بی‌قرارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2541


گنج زیرِ خانه است و چاره نیست

از خرابی خانه مَندیش و مَایست 


که هزاران خانه از یک نقدِ گنج

توان عمارت کرد، بی‌تکلیف و رنج


عاقبت این خانه خود ویران شود

گنج از زیرش یقین عُریان شود


لیک آنِ تو نباشد، زآنکه روح

مزدِ ویران کردنَسْتَش آن فُتوح(۴۸)


(۴۸) فُتوح: گشایش در حال باطنی سالک، گشایش

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #123


هیکلش از یاد رفت و، شد پدید 

اندرو شُوری، گریبان را دَرید


میزد او دو دست را بر رُو و سَر 

کَلّه را میکوفت بر دیوار و دَر


آنچنان که خون ز بینیّ و سرش

شد روان و رحم کرد آن مَهترش


نعره‌ها زد، خلق جمع آمد بر او

گبر گویان: اَیُهَاالنّاسُ احْذَروا(۴۹)


می‌زد او بر سر که ای بی‌عقل سر

می‌زد او بر سینه که ای بی‌نور بَر


سَجده می‌کرد او کای کُلِّ زمین

شرمسارست از تو این جُزوِ مَهین(۵۰)


تو که کُلّی، خاضِعِ امرِ ویی

من که جُزوم، ظالم و زشت و غَوی(۵۱)


تو که کُلّی خوار و لرزانی ز حق

من که جُزوم در خِلاف و در سَبَق(۵۲)


هر زمان می‌کرد رُو بر آسمان

که ندارم رُویِ این قبلهٔ جهان


چون ز حد بیرون، بلرزید و طپید

مصطفی‌اش در کنارِ خود کشید


ساکنش کرد و بسی بنواختش

دیده‌اش بگشاد و داد اِشناختش


تا نگرید ابر، کی خندد چَمَن؟

تا نگرید طفل، کی جُوشَد لَبَن(۵۳)؟


طفلِ یک روزه همی‌داند طریق

که بگریم تا رسد دایهٔ شفیق


تو نمی‌دانی که دایهٔ دایگان

کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان؟


گفت فَلْیَبْکُوا کَثیراً، گوش دار

تا بریزد شیرِ فضلِ کردگار


قرآن کریم، سوره توبه (۹)، آیه ۸۲

Quran, At-Tawba(#9), Line #82


«فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»


«به سزاى اعمالى كه انجام داده‌اند 

بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»


گریهٔ ابرست و سوزِ آفتاب

اُستُن(۵۴) دنیا، همین دو رشته تاب(۵۵)


گر نبودی سوزِ مهر و اشکِ ابر

کی شدی جسم و عَرَض زَفْت و ستبر؟


کی بُدی معمور این هر چار فصل؟

گر نبودی این تَف(۵۶) و این گریه اصل


سوز مهر و گریهٔ ابر جهان

چون همی دارد جهان را خوش‌دهان


آفتاب عقل را در سوز دار

چشم را چون ابرِ اشک‌افروز دار


(۴۹) احْذَروا: حذر کنید، پرهیز کنید

(۵۰) مَهین: خوار و حقیر

(۵۱) غَوی: گمراه

(۵۲) در سَبَق: در پیشی گرفتن، در اینجا به معنی از حد گذشتن.

(۵۳) لَبَن: شیر

(۵۴) اُستُن: ستون

(۵۵) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسل جو.

(۵۶) تَف: حرارت، گرما

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم

کآخر تا کجا رسد پنج و ششِ قمارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


رَوْ که بی یَسْمَع و بی یُبصِر تویی

سِر تویی، چه جایِ صاحبْ‌سِر تویی


چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۵۷)

من تو را باشم که کان اللهُ لَه


حدیث


«مَن کانَ لِلهِ کانَ اللهُ لَه»


«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»


گَه تویی گویم تو را، گاهی منم

هر چه گویم، آفتابِ روشنم


هر کجا تابم ز مِشکاتِ دَمی

حل شد آنجا مشکلاتِ(۵۸) عالمی


ظلمتی را کآفتابش برنداشت

از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۵۹)


(۵۷) وَلَه: حیرت

(۵۸) مِشکات: چراغدان

(۵۹) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


تا چه عمل کند عجب شُکرِ من و سپاس من

تا چه اثر کند عجب ناله و زینهارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880


چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ

سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ(۶۰)


(۶۰) پیچ پیچ: خَم در خَم و سخت پیچیده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323


جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۶۱)

اندرین حضرت ندارد اعتبار


(۶۱) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1546


که اشْتِهارِ(۶۲) خلق، بندِ مُحْکَم است

در ره، این از بندِ آهن کی کم است؟


(۶۲) اشْتِهار: مشهور بودن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2743


تو بدآن فخر آوری کز ترس و بند

چاپلوست گشت مردم، روزِ چند


هرکه را مردم سُجودی می‌کنند

زهر اندر جانِ او می‌آکنند


چونکه برگردد از او آن ساجدش

دانَد او کان زَهر بود و موبِدش


ای خُنُک آن را که ذَلَّتْ نَفْسُهُ

وایِ آن کز سَرکشی شد چون کُه او


 اشاره به حدیث نبوی: «خوشا به حال کسی که نفسش رام و خوار شده و کسبش 

حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»


این تکبّر، زهر قاتل دان که هست

از میِ پُرزَهر شد آن گیج، مست


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835


هرکِه داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۶۳)

صد قَضایِ بَد، سویِ او رو نَهاد


(۶۳) مَزاد: مزایده و به معرضِ فروش گذاشتن.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفت: خُنُک تو را که تو در غمِ ما شدی دوتو

کار تو راست در جهان ای بگزیده کارِ من


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۷۴

Poem(Qazal)#74, Divan e Hafez


حاصلِ کارگهِ کون و مکان، این همه نیست

باده پیش آر که اسبابِ جهان، این همه نیست


 دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار

ورنه با سعی و عمل، باغِ جنان، این همه نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams


خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً 

از لفظِ رسول خوانده استم 


حدیث

«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ 

وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»


«هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غم‌های دنیویِ او را از میان می‌برد. 

و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد، خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، ‌بیت ۳۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137


گفت: رَو، هر که غمِ دین برگزید

باقیِ غم‌ها خدا از وی بُرید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی

تو از آن کار نداری که شدستی همه‌کاره


همه حجّاج برفته حرم و کعبه بدیده

تو شتر هم نخریده که شکستست مَهاره


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shams


کاهل و ناداشت(۶۴) بُدَم کار درآورد(۶۵) مرا

طوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا


تابشِ خورشیدِ ازل، پرورشِ جان و جهان

بر صفتِ گل به شِکَر(۶۶) پخت و بپرورد مرا


(۶۴) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد

(۶۵) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.

(۶۶) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، ‌بیت ۱۳۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1306


ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق

کارِ حق بر کارها دارد سَبَق


قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷

Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17


«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»


«و هنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، ‌بیت ۴۶۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608


کارْ آن کارست ای مُشتاقِ مَست

کَاندر آن کار، ار رَسَد مرگت، خوش است


شد نشانِ صدقِ ایمان ای جوان

آنکه آید خوش تو را مرگ اندر آن


گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چنین

نیست کامل، رو بِجو اِکمالِ دین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


مستِ منی و پستِ من، عاشق و می‌پرستِ من

برخورد او ز دستِ من، هر که کشید بارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396


پس ریاضت را به جان شو مُشتری

چون سپردی تن به خدمت، جان بَری


ور ریاضت آیدت بی‌اختیار

سر بنه، شکرانه دِه، ای کامیار


چون حقت داد آن ریاضت، شکر کن

تو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


رو، که تو راست کرّ و فر، مجلسِ عیش نِهْ ز سر

زانکه نظر دهد نظر، عاقبت انتظارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360


عاشقِ صُنعِ(۶۷) تواَم در شکر و صبر(۶۸)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۶۹)؟


عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بود

عاشقِ مصنوعِ او کافر بود


(۶۷) صُنع: آفرینش، آفریدن

(۶۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۶۹) گَبر: کافر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463


در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


مرده‌تر از تنم مجو، زنده کنش به نورِ هو

تا همه جان شود تنم، این تنِ جانسپارِ من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۷۰) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۷۰) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838


غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر

در نگیرد با خدای، ای حیله‌گر


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818


چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۷۱)

تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۷۲)


این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۷۳) است

وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است


قرآن کریم، سوره حدید (۵۷)، آیه ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…»


«اوست اوّل و آخر...»


هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث

بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث


شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است

زآنکه بعث از مُرده زنده کردن است


(۷۱) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور

(۷۲) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار

(۷۳) اَحْوَل: لوچ، دوبین

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفت: ز من نه بارها دیده‌ای اعتبارها

بر تو یقین نشد عجب قدرت و کار و بارِ من؟


مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #885


هین درین بازارِ گرمِ بی‌نظیر

کهنه‌ها بفروش و مُلکِ نقد گیر


ور تو را شکّی و رَیْبی ره زند

تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد 


بس که افزود آن شهنشه بختشان

می‌نتاند کُه کشیدن رختشان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


عشق کشید در زمان گوشِ مرا به گوشه‌ای

خواند فسون، فسونِ او دامِ دلِ شکارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409


آنکه ارزد صید را، عشق است و بس

لیک او کی گنجد اندر دام کس؟


تو مگر آییّ و صید او شوی

دام بگذاری، به دامِ او روی


عشق می‌گوید به گوشم پست پست(۷۴)

صید بودن خوش‌تر از صیّادی است


گولِ(۷۵) من کن خویش را و غِرّه شو

آفتابی را رها کن، ذَرّه شو


بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش

دعوی شمعی مکُن، پروانه باش


تا ببینی چاشنیِّ زندگی

سلطنت بینی، نهان در بندگی


(۷۴) پست پست: آهسته آهسته

(۷۵) گول: ابله، نادان


------------------------

مجموع لغات:


(۱) اعتبار: عبرت گرفتن، اطمینان و اعتماد کردن

(۲) لُطَف: نرمی، احسان

(۳) چَخیدن: حرف زدن، کوشیدن، دشمنی کردن

(۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۵) آشنا: شنا

(۶) قِران: در لغت به معنی بستن و پیوستن دو چیز به یکدیگر است. 

در اصطلاح نجومی دو ستاره‌ای را گویند که در یک برج به یک درجه رسند.

(۷) نقش‌نگر: ظاهربین، کسی که به نقش و نگار نظر دارد.

(۸) حَرون: سرکش، نافرمان

(۹) مُدام: شراب

(۱۰) پَست بنشین: آسوده بنشین، در اینجا یعنی عقب‌تر بنشین.

(۱۱) سوداپز: سوداپزنده، سودا پختن به معنی خیالات و آرزوهای واهی و بی اساس کردن است.

(۱۲) چیر: چیره، غالب، مسلط

(۱۳) تَفتیق: شکافتن

(۱۴) شَتّی: پراکنده

(۱۵) حَبر: دانشمند، دانا

(۱۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۱۷) سامی: بلندمرتبه

(۱۸) لَحَد: قبر

(۱۹) عِزّ: عزیز شدن، ارجمند شدن، ارجمندی

(۲۰) رَفض: دور انداختن، طرد کردن، ترک کردن

(۲۱) اِنکِسار: شکسته شدن، شکستگی

(۲۲) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفات خداوند

(۲۳) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین

(۲۴