برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۰ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۰ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۰ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
عاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری(۱)
سلطانبچهای(۲) آخر، تا چند اسیری؟
سلطانبچه را میر و وزیری همه عارست
زنهار، به جز عشق دگر چیز نگیری
آن میرِ اجل نیست، اسیرِ اجل است او
جز وزر(۳) نیامد همه سودایِ وزیری
گر صورتِ گرمابه نهای، روح طلب کن
تا عاشقِ نقشی ز کجا روح پذیری؟
در خاک میامیز، که تو گوهرِ پاکی
در سرکه میامیز، که تو شِکّر و شیری
هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند
آن سوی که سو نیست، چه بیمثل و نظیری
این عالمِ مرگست و درین عالمِ فانی
گر زانکه نه میری، نه بس است این که نمیری؟
در نقشِ بنیآدم تو شیرِ خدایی
پیداست درین حمله و چالیش(۴) و دلیری
تا فضل و مقامات و کراماتِ تو دیدم
بیزارم ازین فضل و مقاماتِ حریری(۵)
بیگاه شد این عمر، ولیکن چو تو هستی
در نورِ خدایی چه بهگاهی(۶) و چه دیری
اندازهٔ معشوق بُوَد عزّتِ عاشق
ای عاشقِ بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیباییِ پروانه به اندازهٔ شمعست
آخر نه که پروانهٔ این شمعِ منیری؟
شمسالحق تبریز، از آنت نتوان دید
که اصلِ بصر باشی، یا عینِ بصیری
(۱) زحیری: دلپیچه، ناله
(۲) سلطان بچه: شاهزاده
(۳) وزر: گناه، گرانی
(۴) چالیش: زد و خورد، جنگ و جدال
(۵) مقاماتِ حریری: کتابی از ابومحمد قاسم بن علی حریری درگذشتهٔ ۵۱۵ یا ۵۱۶ هجری.
(۶) بهگاه: چیزی که به هنگام خود برسد.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
عاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری
سلطانبچهای آخر، تا چند اسیری؟
سلطانبچه را میر و وزیری همه عارست
زنهار، به جز عشق دگر چیز نگیری
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۳۵
Poem(Qazal)#435, Divan e Hafez
عاشق شو اَر نه روزی کارِ جهان سر آید
ناخوانده نقشِ مقصود از کارگاهِ هستی
دوش آن صنم(۷) چه خوش گفت در مجلسِ مُغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی؟
در گوشهٔ سلامت مستور(۸) چون توان بود؟
تا نرگسِ تو با ما گوید رموزِ مستی
(۷) صنم: زیبارو، بت
(۸) مستور: پوشیده، پنهان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الَْمنون(۹)
(۹) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن،
زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۰۵۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4054
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182
فعلِ توست این غُصّههایِ دَمبهدَم
این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشقست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی و یُصِمّ است ای حَسَن
ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.
کورم از غیرِ خدا، بینا بدو
مقتضایِ عشق این باشد بگو
تو که بینایی، ز کورانم مدار
دایرم برگردِ لطفت ای مدار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shams
اگر تو عاشقی غم را رها کن
عروسی بین و ماتم را رها کن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329
چون الف چیزی ندارم، ای کریم
جز دلی دلتنگتر از چشمِ میم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334
خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۱۰)
(۱۰) عَنا: رنج
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shams
ای عاشقِ موفّق، وی صادقِ مصدّق
میبایدت چو گردون بر قطبِ(۱۱) خود تنیدن
در بیخودی تو خود را میجوی تا بیابی
زیرا فراق صعب(۱۲) است، خاصه ز حق بریدن
لب را ز شیرِ شیطان میکوش تا بشویی
چون شسته شد، توانی پستانِ دل مکیدن
(۱۱) قطب: میلهٔ ثابت در سنگ زیرین آسیا که سنگ رویی آسیا به دور آن میچرخد.
(۱۲) صعب: دشوار، مشکل
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #21, Divan e Shams
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعم
بی شمع روی تو نتان(۱۳) دیدن مرین دو راه را
(۱۳) نَتان: نتوان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068
هر که مانْد از کاهلی(۱۴) بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
هر که جبر آورد، خود رنجور(۱۵) کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۱۶ و ۱۷)
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
(۱۴) کاهلی: تنبلی
(۱۵) رنجور: بیمار
(۱۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است.
(۱۷) رنجوری به لاغ: یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۱۸) نو آید دوان
هین مگو کین مانْد اندر گردنم
که هماکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیف است، او را دار خَوش
(۱۸) ضَیف: مهمان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۱۹)
زآنکه جبّاران(۲۰) بُدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
(۱۹) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۲۰) جَبّار: ستمگر، ظالم
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467
بیمرادی شد قَلاووزِ(۲۱) بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو ای خوشْسرشت
حدیث نبوی
«حُفَّتِالْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِالنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۲۱) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #818
چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(۲۲)
تُش مَمَر میبینی و او مُسْتَقَرّ(۲۳)
این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۲۴) است
وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل است
هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث
بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث
(۲۲) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۳) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۴) اَحْوَل: لوچ، دوبین
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۵)
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا زِ تو این مُعْجِبی(۲۶) بیرون رود
علّتِ ابلیس اَنَا خیری بُدهست
وین مرض، در نَفْسِ هر مخلوق هست
(۲۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۲۶) مُعجِبی: خودبینی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق، ناموس را صد من حَدید(۲۷)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۲۷) حَدید: آهن
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245
شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است
مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3246
ای بسا کفّار را سودایِ دین
بندِ او ناموس و کِبر و آن و این
بندِ پنهان، لیک از آهن بَتَر
بندِ آهن را بِدَرّانَد تبر
بندِ آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ(۲۸) جو هست سرگین ای فَتیٰ(۲۹)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
هست پیرِ راهدانِ پر فِطَن(۳۰)
جویهای نَفْس و تن را جویکَن
جوی، خود را کی تواند پاک کرد؟
نافع از عِلمِ خدا شد علمِ مرد
(۲۸) تَگ: ژرفا، عمق، پایین
(۲۹) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۳۰) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان(۳۱) ساری(۳۲) است
(۳۱) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۳۲) ساری: سرایتکننده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222
کی تراشد تیغ دستهٔ خویش را
رو به جراحی سپار این ریش(۳۳) را
(۳۳) ریش: زخم، جراحت
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2759
عاشقِ تصویر و وَهمِ خویشتن
کی بُوَد از عاشقانِ ذوالمِنَن(۳۴)؟
(۳۴) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمتها و احسانها
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3703
هر یکی در پَردهیی، موصول خُوست
وهمِ او آنست، کآن خود عِین هُوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2067
هر که او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیشِ او مَعزول شد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
« همانطور که عظمتِ بینهایت الهی قابلِ بیان نیست و باید به آن زنده
شویم، ناچیزیِ ما هم به عنوانِ من ذهنی قابل بیان نیست و ارزشِ بیان
ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3528
زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوست
کو نجویَد سَر، رئیسیش(۳۵) آرزوست
(۳۵) رئیسی: ریاست
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
مَرکبِ همّت سوی اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان
کی نهد دل بر سبب های جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْتان من شوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #95
آینهٔ آهن برای پوستهاست
آینهٔ سیمایِ جان، سنگیبهاست
آینهٔ جان نیست اِلّا رویِ یار
رویِ آن یاری که باشد زآن دیار
گفتم: ای دل آینهٔ کُلّی بجو
رَوْ به دریا، کار بر ناید به جُو
آینهٔ آهن: صفحه های صیقلی آهن که در قدیم به جای آینه به کار میرفته است.
آینهٔ کُلّی: در اینجا اشاره به انسانهای رشد یافته و به کمال رسیده مییاشد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146
بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام
پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267
حَزم(۳۶) آن باشد که ظنِّ بَد بَری
تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری
حَزم، سُوءالظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فَضول(۳۷)
رویِ صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامیست، کم ران اُوستاخ(۳۸)
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
(۳۶) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
(۳۷) فَضول: زیادهگو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
(۳۸) اوستاخ: گستاخانه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468
جُز توکّل جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698
پی، پیاپی، میبَر ار دوری ز اصل
تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3581
ور ز دستت دیو، خاتَم(۳۹) را ببُرد
پادشاهی فوت شد، بختت بِمُرد
بعد از آن یا حَسْرَتا شد یا عِباد
بر شما محتوم، تا یَوْمُالتَّناد(۴۰)
«ای بندگانِ هویٰ، پس از آنکه حکومت و پادشاهیِ معنویِ
شما از میان رفت، آنگاه تا روزِ قیامت باید واحسرتا بگویید.»
(۳۹) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.
(۴۰) یَوْمُالتَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز
----------
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۶
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #56
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر من كه در كارِ خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۳۲
Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #32
«وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ.»
«اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983
ای بسا دانش که اندر سَر دَوَد
تا شود سَروَر، بد آن خود سر رَوَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097
پس هماره رویِ معشوقه نگر
این به دستِ توست، بشنو ای پدر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
کافیَم بینان تو را سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیَم بی داروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408
عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَالله گُو که اللهام کَفی
قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸
Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36, 38
«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …»
«آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست؟»
«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…»
«بگو: خدا براى من بس است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams
بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۴۱)
لیکَش این دانش و کِفایَت نیست
(۴۱) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648
پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۴۲)
چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۴۳)
دور کن آلت، بینداز اختیار
(۴۲) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۴۳) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1575
مکر میسازند قومی حیلهمند
تا که شَه را در فُقاعی(۴۴) در کُنند(۴۵)
پادشاهی بس عظیمی بیکَران
در فُقاعی کَی بگنجد ای خران؟
از برایِ شاه، دامی دوختند
آخر این تدبیر از او آموختند
نحس شاگردی که با استادِ خویش
همسری آغازد و، آید به پیش
با کدام استاد؟ استادِ جهان
پیشِ او یکسان هویدا و، نهان
چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ الله شده
پردههایِ جهل را خارِق(۴۶) بُده
از دلِ سوراخِ چون کهنهگَلیم
پَردهیی بندد به پیشِ آن حکیم
پَرده میخندد بر او با صد دهان
هر دهانی گشته اِشکافی برآن
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ، نیستت با من وفا؟
خود مرا اُستا مگیر آهنگُسِل(۴۷)
همچو خود شاگرد گیر و، کُوردِل
نه ازْ مَنَت باری است در جان و روان؟
بیمَنَت آبی نمیگردد روان
پس دلِ من کارگاهِ بختِ توست
چهشْکنی این کارگاه، ای نادُرُست؟
گویی: پنهان میزنم آتشْزنه
نه به قلب از قلب باشد رَوْزنه؟
آخر از رَوْزن ببیند فکرِ تو
دل گواهیی دهد از ذکرِ تو
گیر در رویت نمالد از کَرَم
هر چه گویی خندد و گوید: نَعَم
او نمیخندد ز ذوقِ مالشت
او همی خندد بر آن اِسگالشت(۴۸)
پس خِداعی(۴۹) را خِداعی شد جزا
کاسهزن، کوزه بخور، اینک سزا
گر بُدی با تو ورا خندۀ رضا
صد هزاران گُل شکفتی مر تو را
چون دلِ او در رضا آرد عمل
آفتابی دان که آید در حَمَل(۵۰)
زو بخندد هم نهار و هم بهار
در هم آمیزد شکوفه و سبزهزار
صد هزاران بلبل و قمری نوا
افگند اندر جهانِ بینوا
چونکه برگِ روحِ خود زرد و سیاه
میببینی، چُون ندانی خشمِ شاه؟
آفتابِ شاه در بُرجِ عِتاب(۵۱)
میکُند روها سیه، همچون کباب
آن عُطارِد(۵۲) را ورقها جانِ ماست
آن سپیدی و آن سیه، میزانِ ماست
باز منشوری نویسد سرخ و سبز
تا رهند ارواح از سودا(۵۳) و عَجز(۵۴)
سُرخ و سبز افتاد نسخِ نوبهار
چون خطِ قوس و قُزَح(۵۵) در اعتبار
(۴۴) فُقاع: شیشه، پیاله، کوزه
(۴۵) در فُقاع کردن: کنایه از با حیله در مخمصه انداختن
(۴۶) خارِق: شکافنده، پاره کننده
(۴۷) آهنگُسِل: گسلندهٔ آهن
(۴۸) اِسگالش: اندیشیدن، فکر کردن
(۴۹) خِداع: حیله
(۵۰) حَمَل: نام یکی از صورتهای فلکی که منطبق با اوّل فروردین است.
(۵۱) عِتاب: خشم، ملامت
(۵۲) عُطارِد: رمزِ استادِ معنوی
(۵۳) سودا: درد
(۵۴) عَجز: ناتوانی
(۵۵) قوس و قُزَح: رنگینکمان؛ در اینجا کنایه از حالاتِ متنوّعی است که به همّتِ مرشدِ کامل و هادیِ لایق در آسمانِ نفوسِ سالکان پدیدار میشود و آنان را به وجد میآورد.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983
ای بسا دانش که اندر سَر دَوَد
تا شود سَروَر، بدآن خود سر رَوَد
سر نخواهی که رود، تو پای باش
در پناهِ قطبِ صاحبْرای باش
گر چه شاهی، خویش فوقِ او مَبین
گر چه شهدی، جُز نباتِ او مَچین
فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان
نقدِ تو قلب است و، نقدِ اوست کان
او تویی، خود را بجُو در اویِ او
کو و کو گو، فاخته شو سویِ او
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَد
شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams
زهی باغی که من ترتیب کردم
زهی شهری که من بنیاد کردم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3055, Divan e Shams
تو همچو وادیِ(۵۶) خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهرِ خرابی و ما چو معماری
(۵۶) وادی: بیابان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3057, Divan e Shams
چو کاسه تا تهیای تو، بر آب رقص کنی
چو پُر شدی، به بنِ حوض و جو مکان گیری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172
شاد باش و فارِغ(۵۷) و ایمن(۵۸) که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
من غمِ تو میخورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفقترم از صد پدر
(۵۷) فارِغ: راحت و آسوده
(۵۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۵۹) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۵۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۶۰) و سَنی(۶۱)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۶۰) حَبر: دانشمند، دانا
(۶۱) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235
در گویّ(۶۲) و در چَهی ای قَلتَبان(۶۳)
دست وادار از سِبالِ(۶۴) دیگران
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش
ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش
نغزجایی، دیگران را هم بکَش
(۶۲) گَو: گودال
(۶۳) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۶۴) سِبال: سبیل
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
در خاک میامیز، که تو گوهرِ پاکی
در سرکه میامیز، که تو شِکّر و شیری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2683
این هم از تاثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان(۶۵) ساری(۶۶) است
(۶۵) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۶۶) ساری: سرایتکننده
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
این عالمِ مرگست و درین عالمِ فانی
گر زانکه نه میری، نه بس است این که نمیری؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3052
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ او
چون نهای در وَجهِ او، هستی مجو
هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا
قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۸۸
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #88
«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا
وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او
نيست. هر چيزى نابود شدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان
اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»
زآنکه در اِلّاست او از لا گذشت
هر که در الّاست او فانی نگشت
هر که او بر در، من و ما میزند
رَدِّ باب است او و بر لا میتند
مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۷۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726
هر چه گویی ای دَمِ هستی از آن
پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان
آفتِ ادراک آن، قال است و حال
خون به خون شستن، مُحال است و مُحال
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
در نقشِ بنیآدم تو شیرِ خدایی
پیداست درین حمله و چالیش و دلیری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4352
وقتِ آن آمد که حیدروار(۶۷) من
مُلک گیرم یا بپردازم بدن
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم، اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز، آن طلسم
زر همیریزید هر سو قسم قسم
(۶۷) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
بیگاه شد این عمر، ولیکن چو تو هستی
در نورِ خدایی چه بهگاهی و چه دیری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174
ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ
قرآن کریم، سورهٔ اعراف ۷، آیهٔ ۱۷۲
Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #172
«أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا...»
«آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى دادیم...»
که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
از چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم(۶۸)؟
نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟
چند در دهلیزِ(۶۹) قاضی ای گواه
حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۷۰)
زآن بخواندندت بدینجا، تا که تو
آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۷۱)
از لِجاجِ(۷۲) خویشتن بنشستهیی
اندرین تنگی کف و لب بستهیی
تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید
تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟
یک زمان کار است بگزار(۷۳) و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار و وارهان
(۶۸) تن زدن: ساکت شدن
(۶۹) دهلیز: راهرو
(۷۰) پگاه: صبح زود، سحر
(۷۱) عُتُو: سرکشی، نافرمانی
(۷۲) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه
(۷۳) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
اندازهٔ معشوق بُوَد عزّتِ عاشق
ای عاشقِ بیچاره ببین تا ز چه تیری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #812
آدمی دید است، باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #609, Divan e Shams
بر هر چه همیلرزی، میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shams
هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند
آن سوی که سو نیست، چه بیمثل و نظیری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826
دیدهیی کو از عدم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم دید
این جهانِ منتظم محشر شود
گر دو دیده مُبْدَل و انور شود
زآن نماید این حقایق ناتمام
که برین خامان بود فهمش حرام
نعمتِ جَنّاتِ خوش، بر دوزخی
شد مُحَرَّم(۷۴)، گرچه حق آمد سخی(۷۵)
در دهانش تلخ آید شهدِ خُلد(۷۶)
چون نبود از وافیان(۷۷) در عهدِ خُلد
مر شما را نیز در سوداگری
دست کَی جنبد چو نَبْوَد مشتری؟
کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد؟
آن نَظاره گولِ گردیدن بُوَد
پُرس پُرسان، کین به چند و آن به چند؟
از پِی تعبیرِ وقت(۷۸) و ریشخند
از ملولی کاله(۷۹) میخواهد ز تو
نیست آن کس مشتری و کالهجو
کالَه را صدبار دید و باز داد
جامه کَی پیمود(۸۰) او؟ پیمود باد(۸۱)
کو قُدوم و کَرّ و فَرِّ مشتری
کو مِزاحِ گَنگلیِّ سَرسَری
(۷۴) مُحَرَّم: حرام شده، تحریم شده
(۷۵) سَخیّ: بخشنده، سخاوتمند
(۷۶) خٌلْد: بقا، جاودانگی، بهشت
(۷۷) وافی: وفا کننده به عهد
(۷۸) تعبیرِ وقت: گذراندنِ وقت
(۷۹) کاله: کالا، متاع
(۸۰) جامه پیمودن: در اینجا یعنی خریدنِ لباس
(۸۱) باد پیمودن: تعبیری است از بیهودهکاری
------------------------
مجموع لغات:
(۱) زحیری: دلپیچه، ناله
(۲) سلطان بچه: شاهزاده
(۳) وزر: گناه، گرانی
(۴) چالیش: زد و خورد، جنگ و جدال
(۵) مقاماتِ حریری: کتابی از ابومحمد قاسم بن علی حریری درگذشتهٔ ۵۱۵ یا ۵۱۶ هجری.
(۶) بهگاه: چیزی که به هنگام خود برسد.
(۷) صنم: زیبارو، بت
(۸) مستور: پوشیده، پنهان
(۹) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار
(۱۰) عَنا: رنج
(۱۱) قطب: میلهٔ ثابت در سنگ زیرین آسیا که سنگ رویی آسیا به دور آن میچرخد.
(۱۲) صعب: دشوار، مشکل
(۱۳) نَتان: نتوان
(۱۴) کاهلی: تنبلی
(۱۵) رنجور: بیمار
(۱۶) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است.
(۱۷) رنجوری به لاغ: یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.
(۱۸) ضَیف: مهمان
(۱۹) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۲۰) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۲۱) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
(۲۲) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور
(۲۳) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار
(۲۴) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۲۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۲۶) مُعجِبی: خودبینی
(۲۷) حَدید: آهن
(۲۸) تَگ: ژرفا، عمق، پایین
(۲۹) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۳۰) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی
(۳۱) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۳۲) ساری: سرایتکننده
(۳۳) ریش: زخم، جراحت
(۳۴) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمتها و احسانها
(۳۵) رئیسی: ریاست
(۳۶) حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
(۳۷) فَضول: زیادهگو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
(۳۸) اوستاخ: گستاخانه
(۳۹) خاتَم: انگشتر؛ نگینِ انگشتر را نیز گویند.
(۴۰) یَوْمُالتَّناد: یکی از اسامیِ روزِ رستاخیز
(۴۱) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.
(۴۲) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
(۴۳) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه
(۴۴) فُقاع: شیشه، پیاله، کوزه
(۴۵) در فُقاع کردن: کنایه از با حیله در مخمصه انداختن
(۴۶) خارِق: شکافنده، پاره کننده
(۴۷) آهنگُسِل: گسلندهٔ آهن
(۴۸) اِسگالش: اندیشیدن، فکر کردن
(۴۹) خِداع: حیله
(۵۰) حَمَل: نام یکی از صورتهای فلکی که منطبق با اوّل فروردین است.
(۵۱) عِتاب: خشم، ملامت
(۵۲) عُطارِد: رمزِ استادِ معنوی
(۵۳) سودا: درد
(۵۴) عَجز: ناتوانی
(۵۵) قوس و قُزَح: رنگینکمان؛ در اینجا کنایه از حالاتِ متنوّعی است که به همّتِ مرشدِ کامل و هادیِ لایق در آسمانِ نفوسِ سالکان پدیدار میشود و آنان را به وجد میآورد.
(۵۶) وادی: بیابان
(۵۷) فارِغ: راحت و آسوده
(۵۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
(۵۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۶۰) حَبر: دانشمند، دانا
(۶۱) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۶۲) گَو: گودال
(۶۳) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۶۴) سِبال: سبیل
(۶۵) جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
(۶۶) ساری: سرایتکننده
(۶۷) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)
(۶۸) تن زدن: ساکت شدن
(۶۹) دهلیز: راهرو
(۷۰) پگاه: صبح زود، سحر
(۷۱) عُتُو: سرکشی، نافرمانی
(۷۲) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه
(۷۳) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
(۷۴) مُحَرَّم: حرام شده، تحریم شده
(۷۵) سَخیّ: بخشنده، سخاوتمند
(۷۶) خٌلْد: بقا، جاودانگی، بهشت
(۷۷) وافی: وفا کننده به عهد
(۷۸