Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #987

برنامه شماره ۹۸۷ گنج حضور

  • Currently 4.05/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 246 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۸۷ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۱  نوامبر  ۲۰۲۳ - ۱  آذر ۱۴۰۲


برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۷ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams


اسیرِ شیشه کن آن جنّیانِ(۱) دانا را

بریز خونِ دل آن خونیانِ صَهبا(۲) را


ربوده‌اند کلاهِ(۳) هزار خسرو(۴) را

قبایِ لعل(۵) ببخشیده چهرهٔ ما را


به گاهِ جلوه چو طاووس، عقل‌ها بُرده

گشاده چون دلِ عشّاق، پرِّ رعنا را


ز عکس‌شان فلکِ سبز رنگ، لعل شود

قیاس کن که چگونه کنند دل‌ها را؟


درآورند به رقص و طرب به یک جُرعه

هزار پیرِ ضعیفِ بمانده بر جا را


چه جایِ پیر که آبِ حیاتِ خلّاق‌اند

که جان دهند به یک غَمزه، جمله اشیا را


شکرفروشِ چنین چُست هیچ کس دیده‌ست؟

سخن‌شناس کند طوطیِ شِکَرخا را


زِهی لطیف و ظریف و زهی کریم و شریف

چنین رفیق بباید طریقِ بالا(۶) را


صلا زدند همه عاشقانِ طالب را

روان شوید به میدان پیِ تماشا را


اگر خزینهٔ قارون به ما فرو ریزند

ز مغزِ ما نتوانند بُرد سودا را


بیار ساقیِ باقی که جانِ جان‌هایی

بریز بر سرِ سودا شرابِ حَمرا(۷) را


دلی که پند نگیرد ز هیچ دلداری

بَر او گمار دمی آن شرابِ گیرا(۸) را


زهی شراب که عشقش به دستِ خود پخته‌ست

زهی گهر که نبوده‌ست هیچ دریا را


ز دستِ زُهره(۹) به مرّیخ(۱۰) اگر رسد جامش

رها کند به یکی جرعه، خشم و صفرا را


تو مانده‌ای و شراب و همه فنا گشتیم

ز خویشتن چه نهان می‌کنی تو سیما را؟


ولیک غیرتِ لالاست(۱۱) حاضر و ناظر

هزار عاشق کُشتی، برایِ لالا را


به نفیِ لا، لا گوید به هر دمی لالا

بزن تو گردنِ لا را، بیار الّا را


بده به لالا جامی، از آنکه می‌دانی

که علم و عقل رباید هزار دانا را


و یا به غمزهٔ شوخت(۱۲) به سویِ او بنگر

که غمزهٔ تو حیاتی‌ست ثانی اَحیا را


به آب دِه تو غبارِ غم و کدورت را

به خواب درکن آن جنگ را و غوغا را


خدایْ عشق فرستاد تا دَرو پیچیم

که نیست لایقِ پیچش(۱۳) مَلَک تعالی را


بماند نیم غزل در دهان و ناگفته

ولی دریغ که گم کرده‌ام سر و پا را


برآ، بتاب بر افلاک شمسِ تبریزی

به مغزِ نغز بیارای برجِ جوزا(۱۴) را


(۱جنّیان: جمعِ جنّی، و جنّی به معنی منسوب به جنّ، دیو زده و پری است.

(۲صَهبا: میِ سرخ

(۳) ربودن کلاه از سر: کنایه از غالب آمدن

(۴) خسرو: پادشاه

(۵) قبایِ لعل: جامه و ردای سرخ و قیمتی

(۶طریقِ بالا: راه و منازل سلوک به سویِ حق تعالی

(۷حَمرا: سرخ

(۸گیرا: مؤثّر، گیرندهٔ هوش و توانایی

(۹زهره یا ناهید: نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است.

(۱۰مریخ یا بهرام: منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است.

(۱۱لالا: لَـلِه، مرّبی کودک

(۱۲شوخ: زیبا

(۱۳پیچيدن: در آغوش کشیدن، آویختن

(۱۴برجِ جوزا: ستارهٔ دو پیکر

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams


اسیرِ شیشه کن آن جنّیانِ دانا را

بریز خونِ دل آن خونیانِ صَهبا را


ربوده‌اند کلاهِ هزار خسرو را

قبایِ لعل ببخشیده چهرهٔ ما را


به گاهِ جلوه چو طاووس، عقل‌ها بُرده

گشاده چون دلِ عشّاق، پرِّ رعنا را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1466, Divan e Shams


در عشقِ سلیمانی من همدمِ مرغانم

هم عشقِ پَری دارم، هم مردِ پری‌خوانم(۱۵)


هر کس که پری‌خوتر، در شیشه کنم زودتر

برخوانم افسونش، حُرّاقه(۱۶) بجنبانم


زین واقعه مدهوشم، باهوشم و بی‌هوشم

هم ناطق و خاموشم، هم لوحِ خموشانم


(۱۵پری‌خوان: افسونگر

(۱۶حُرّاقه: پنبه و پارچهٔ کهنه که جرقهٔ آتش از چخماق بدآن می‌گرفتند. پارچه‌ای آتشین بوده که معرکه‌گیران برای جلب تماشاگران به کار می‌بردند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا

تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌و‌گو


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #779


ای سلیمان در میانِ زاغ و باز

حِلمِ(۱۷) حق شو، با همۀ مرغان بساز


(۱۷حِلم: فضاگشایی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #14


مَحرمِ این هوش جز بی‌‌هوش نیست 

مَر، زبان را مشتری جز گوش نیست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #650


جسم‌ها چون کوزه‌هایِ بسته ‌سر

تا که در هر کوزه چِه‌بْوَد؟ آن نگر


کوزهٔ آن تن پُر از آبِ حیات

کوزهٔ این تن پُر از زهرِ مَمات(۱۸)


گر به مظروفش(۱۹) نظر داری، شهی

ور به ظرفش بنگری تو گمرهی


(۱۸مَمات:‌ مرگ

(۱۹مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1211


شَرع بَهرِ دَفعِ شَرّ رایی زَنَد(۲۰)

دیو را در شیشهٔ حُجَّت کُند


(۲۰رای‌ زدن: تدبیر اندیشیدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1490


که ترازویِ حق است و کَیْله‌اش(۲۱) 

مَخْلص(۲۲) است از مکرِ دیو و حیله‌اش

 

هست او مِقراض(۲۳) اَحقاد(۲۴) و جِدال  

قاطعِ جنگِ دو خصم و قیل و قال

 

دیو در شیشه کند افسونِ او  

فتنه‌ها ساکن کند قانونِ او 


چون ترازو دید خصمِ پُر طَمَع  

سرکشی بگذارَد و گردد تَبَع

 

ور ترازو نیست، گر افزون دهیش  

از قِسَم(۲۵) راضی نگردد آگهیش 


(۲۱کَیْله‌: پیمانه، در اینجا یعنی معیار و میزان

(۲۲مَخْلص: محل خلاصی و رهایی

(۲۳مِقراض: قیچی

(۲۴اَحقاد: کینه‌ها

(۲۵قِسَم: قسمت‌ها، سهم‌ها

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2650, Divan e Shams


تو آن ماهی که در گردون نگنجی

تو آن آبی که در جیحون نگنجی


چه خوانم من فسون؟ ای شاهِ پریان

که تو در شیشه و افسون نگنجی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #806, Divan e Shams


هر کسی در عجبی و عجبِ من این است

کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1575


مکر می‏‌سازند قومی حیله‏‌مند

تا که شَه را در فُقاعی(۲۶) در کُنند(۲۷)


پادشاهی بس عظیمی بی‏‌کَران

در فُقاعی کِی بگنجد ای خران؟‏


از برایِ شاه، دامی دوختند

آخر این تدبیر از او آموختند


(۲۶فُقاع: شیشه، پیاله، کوزه

(۲۷در فُقاع کردن: کنایه از با حیله در مخمصه انداختن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نَفْسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417


چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد  

در فِراقش پُر غم و بی‌خیر(۲۸) شد 

 

صُحبتت چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۲۹) 

پیشِ خاین چون امانت می‌نهی؟ 

 

خوی با او کن کامانتهایِ تو  

ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۳۰) 


با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت‌های تو از فقدان و تعدّی در امان باشد.


خوی با او کن که خُو را آفرید  

خوی‌های انبیا را پَرورید

 

بَرّه‌یی بدْهی، رمه(۳۱) بازَت دهد  

پرورنده‌ٔ هر صفت خود رَب بُوَد

 

بَرّه پیشِ گرگ امانت می‌نهی  

گرگ و یوسف را مَفَرْما همرهی 


گرگ اگر با تو نماید روبَهی  

هین مکن باور، که نآید زو بِهی 

 

جاهل ار با تو نماید هم‌دلی  

عاقبت زخمت زند از جاهلی


(۲۸بی‌خیر: بی‌بهره

(۲۹زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۳۰عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز

(۳۱رمه: گلّهٔ جانوران

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت

 

نُطقِ موسی بُد بر اندازه، ولیک

هم فزون آمد ز گفتِ یارِ نیک‏


آن فزونی با خَضِر آمد شِقاق(۳۲)

گفت: رُو تو مُکْثِری(۳۳) هذاٰ فِراق‏


قرآن کریم، سورهٔ كهف (١٨)، آیهٔ ٧٨

Quran, Al-Kahf(#18), Line #78


«قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ … .»


«گفت: اين [زمان‌] جدايى ميانِ من و توست… .»


موسیا، بسیار گویی، دور شو

ور نه با من گُنگ باش و کور شو


ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌یی(۳۴)

تو به معنی رفته‌یی بگسسته‌یی


چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز

گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز


وَر نرفتی، خشک، جُنبان می‏‌شوی

خود نمازت رفت پیشین(۳۵) ای غَوی(۳۶)


(۳۲شِقاق: جدایی و دشمنی

(۳۳مُکْثِر:‌ پُرگو

(۳۴شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۳۵پیشین: از پیش

(۳۶غَوی: گمراه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79


بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق(۳۷) زد


(۳۷آفاق: جمع اُفُق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341


گرچه با تو شَه نشیند بر زمین

خویشتن بشْناس و، نیکوتر نشین


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shams


دل و جان به آبِ حکمت ز غبارها بشویید

هله تا دو چشمِ حسرت سوی خاکدان نماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1566, Divan e Shams


تا با تو قرین شد‌ست جانم

هر جا که رَوَم، به گلسِتانم


تا صورتِ تو قرینِ دل شد

بر خاک نِیَم، بر آسمانم


گر سایۀ من درین جهانَست

غم نیست، که من در آن جهانم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٨٨٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1880


قومِ دیگر می‌شناسم ز اولیا

که دهانْشان بسته باشد از دعا


از رضا که هست رامِ آن کِرام(۳۸)

جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرام


در قضا ذوقی همی‌بینند خاص

کفرشان آید طلب کردن خلاص


حُسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشود

که نپوشند از غمی جامۀ کبود


(۳۸کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1570


عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد

بوالعَجَب، من عاشقِ این هر دو ضد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shams


تو را هر آنکه بیازرد، شیخ و واعظِ توست

که نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرار


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #140


بس دعاها کآن زیان است و هلاک

وَز کَرَم می‌نَشْنَود یزدانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱

 Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521


این جفایِ خلق با تو در جهان 

گر بدانی، گنجِ زر آمد نهان 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۳۹) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۳۹قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133


کژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت  

راستی آری، سعادت زایدت


حدیث


«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»


«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۰)


عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۴۱)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۴۲)؟


عاشقِ صُنعِ(۴۳) خدا با فَر(۴۴) بُوَد

عاشقِ مصنوعِ(۴۵) او کافر بُوَد


(۴۰مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۱شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۲گبر: کافر

(۴۳صُنع: آفرینش

(۴۴فَر: شکوهِ ایزدی

(۴۵مصنوع: آفریده، مخلوق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3803


خاک را زرْبخش که‌بْوَد؟ آفتاب

زر ازو در کان و، گنج اندر خراب


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2541


گنج زیرِ خانه است و چاره نیست

از خرابی خانه مَنْدیش و مَایست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643


لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۴۶)

تا به خانه او بیابد مر تو را


ورنه خِلْعَت(۴۷) را بَرَد او بازپس

که نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس


(۴۶فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۴۷خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106


ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار

گر خدا رنجت دهد بی‌اختیار


که بلایِ دوست تطهیرِ شماست

علمِ او بالایِ تدبیرِ شماست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059


هر که را فتح و ظَفَر(۴۸) پیغام داد

پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد


هر که پایَندانِ(۴۹) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟


چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۵۰)


(۴۸ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۴۹پایَندان: ضامن، کفیل

(۵۰تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams


هر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُما(۵۱)

آنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضا(۵۲)


(۵۱سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما

(۵۲مُرتَضا: پسندیده، مورد رضایت

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams


برگِ تمام یابد از او باغِ عشرتی

هم با نوا شود ز طرب، چَنگُلِ(۵۳) دوتا(۵۴)


در رقص گشته تن ز نواهایِ تَن تَنَن(۵۵)

جان خود خراب و مست در آن محو و آن فنا


(۵۳چَنگُل: چنگال

(۵۴دوتا: خمیده

(۵۵تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1295, Divan e Shams


به زیرِ پای بکوبید هر چه غیرِ وی است

سماع از آنِ شما و شما از آنِ سماع


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams


ارکان(۵۶) به خانه خانه بگشته چو بیذَقی(۵۷)

از بهرِ عشقِ شاه، نه از لهو، چون شما


(۵۶ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه

(۵۷بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shams


مجموع چون نباشم(۵۸) در راه، پس ز من

مجموع چون شوند رفیقانِ باوفا؟


(۵۸مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3929


شب مَخُسپ اینجا اگر جان بایدت  

ورنه‌، مرگ اینجا‌ کمین بگشایدت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3990


عذرِ خود از شه بخواه ای پُرحسد  

پیش از آنکه آنچنان روزی رسد 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #181


گفت حق: چشمِ خُفاشِ بدخِصال  

بسته‌ام من ز آفتابِ بی‌مثال


شاپور عبودی


قبله کرد او از لئیمی(۵۹) و عَمی(۶۰)

آفلین و نجمه‌های بی‌هدی


(۵۹لئیم:‌ پست

(۶۰عمیٰ: کوری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3399


مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۶۱)

 تا نتابی سر دگر از آفتاب


(۶۱اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063


تا به دیوارِ بلا نآید سَرش

نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۲)


(۶۲ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۳)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۶۳حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۴)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۶۴فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۵) 

که بگویید از طریقِ انبساط 


(۶۵بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۶) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۶۶نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417

 

چون ز بی‌صبری قرینِ غیر شد  

در فِراقش پُر غم و بی‌خیر شد 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3576


چون دوم‌بار آدمیزاده، بزاد  

پایِ خود بر فرقِ علّت‌ها نهاد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1111, Divan e Shams


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع  

هم از او حبلِ(۶۷) سبب‌ها مُنْقَطِع‏


(۶۷حبل: ریسمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752


جهل را بی‌‏علّتی، عالِم کند

علم را علّت، کژ و ظالم کند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams


به نفیِ لا، لا گوید به هر دمی لالا

بزن تو گردنِ لا را، بیار الّا را


بده به لالا جامی، از آنکه می‌دانی

که علم و عقل رباید هزار دانا را


و یا به غمزهٔ شوخت به سویِ او بنگر

که غمزهٔ تو حیاتی‌ست ثانی اَحیا را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1876, Divan e Shams


چون سلطنتِ الّا خواهی، برِ لالا شو

جاروب ز لا بستان، فرّاشیِ اشیا کن


گر عزمِ سفر داری، بر مرکبِ معنی رو

ور زانکه کنی مسکن، بر طارَمِ خضرا(۶۸) کن


می‌باش چو مستسقی(۶۹)، کو را نَبُوَد سیری

هر چند شوی عالی، تو جهد به اعلا کن


(۶۸طارَمِ خضرا: گنبدِ سبز، مجازاً آسمان

(۶۹مستسقی: کسی که بیماری استسقا (احساس تشنگی دایم و مفرط) دارد.

------------

حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۵۲

Poem (Qazal) #152, Divan e Hafez


جلوه‌ای کرد رُخَت، دید مَلَک عشق نداشت

عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۴

Poem (Qazal) #184, Divan e Hafez


آسمان بارِ امانت نتوانست کشید

قرعهٔ کار به نامِ من دیوانه زدند


قرآن کریم، سور‌هٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲

Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #72


إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا 

وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا 


ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سر باز زدند 

و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


تو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشی

تو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟


خورشیدی را که همه کائنات به وسیلهٔ نور او می‌بینند و به ما گرمی و انرژی می‌دهد 

و باعث روشنایی می‌شود را به علت غلط‌بینی خودمان و دید هشیاری جسمی نمی‌بینیم، 

و از آن محروم هستیم و این نعمت بزرگ را بر خود روا نمی‌داریم.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۸۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2824


قسمتِ خود، خود بریدی تو ز جهل

قسمتِ خود را فزاید مردِ اَهل


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #295


هر که را مُشکِ نصیحت سود نیست

لاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256


آن که در تُون زاد و، پاکی را ندید

بویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #334


کور را خود این قضا، همراهِ اوست

که مَر او را، اوفتادن، طبع و خوست


اگر خورشید را نمی‌بینیم نقطهٔ اشتراکی با خفاش داریم که از روشنایی گریزان است. 

ما هم در قعر تاریک چاه ذهن گرفتار و زندانی شده‌ایم .


شاپور عبودی


چون بود نورِ خدا قوتِ بشر

نیست جایت تیرگی زآنجا بپر


ظلم بر خود می‌کنی تا در شبی

در میان نیمه‌شب کُن یاربی


تا رهی زین چاه تاریکِ خیال

تا نباشد جانِ تو اندر وَبال


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3392


لیک اغلب هوش‌ها در افتکار(۷۰) 

همچو خفّاش‌اند ظلمت‌دوستدار 


(۷۰افتکار: اندیشیدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۹۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2695


شب‌پَران(۷۱) را گر نظر و آلت بُدی 

روزشان جَوْلان و خوش‌حالت بُدی‌‌ 


(۷۱شب‌پَره: خفّاش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3655


اَعْمَشی(۷۲) کو، ماه را هم برنتافت 

 اختر اندر رهبری بر وی بتافت‌‌ 


(۷۲اَعْمَش: آنکه به سبب بیماری چشم، از دیدگانش آب فرو ریزد.

------------

شاپور عبودی


قبله کرد او از لئیمی(۷۳) و عَمی(۷۴)

آفلین و نجمه‌های بی‌هدی


(۷۳لئیم: پست

(۷۴عمیٰ: کوری

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3648


چون خُفاشی کو تَفِ(۷۵) خورشید را 

 برنتابد، بِسکُلَد(۷۶) اومید را


(۷۵تَف: گرمی و پرتو

(۷۶بِسکُلَد: بگسلد، پاره کند، گسسته کند.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3213


پیشِ این خورشید کِی تابَد هلال؟  

با چنان رُستم چه باشد زورِ زال(۷۷)؟ 


(۷۷زال: پیرزن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2825


تا ابد از ظلمتی در ظلمتی  

می‌روند و، نیست غَوْثی(۷۸)، رحمتی 


(۷۸غَوْث: فریادرَس

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #181


گفت حق: چشمِ خُفاشِ بدخِصال  

بسته‌ام من زآفتابِ بی‌مثال(۷۹)


(۷۹بی‌مثال: بی‌نظیر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #10


ذَمِّ خورشیدِ جهان، ذَمِّ(۸۰) خود است

که دو چشمم کور و تاریک و بَد است


(۸۰ذَمّ: بدگویی کردن، در مقابلِ مدح

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #26


سُست‌چشمانی که شب جَوْلان کنند 

کِی طوافِ مَشعلهٔ(۸۱) ایمان کنند؟


(۸۱مَشعله: مَشعل

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3747


همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیم  

لاجَرَم واماندهٔ‏ ویران شدیم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4796


این جهان پُرآفتاب و نورِ ماه  

او بهشته(۸۲)، سر فرو بُرده به چاه


که اگر حق است، پس کو روشنی؟ 

سَر ز چَه بردار و، بنگر ای دَنی(۸۳)


جمله عالم، شرق و غرب آن نور یافت  

تا تو در چاهی، نخواهد بر تو تافت


(۸۲بهشته: رها کرده

(۸۳دَنی: پست و فرومایه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #64


کاین ‌جهان چاهی‌ است بس ‌تاریک و‌‌ تنگ

هست بیرون، عالَمی بی‌بو و رنگ


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3925


خویشتن را نیک از این آگاه کن  

صبح آمد، خواب را کوتاه کن


[ای انسان] به‌خوبی این نکته را دریاب که شب ذهن برای بشریت تمام شده و صبح حضور دمیده، 

پس در هر سنی که هستی خواب ذهن را کوتاه کن و هرچه سریع‌تر از این خواب برخیز.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3929


شب مَخُسپ اینجا اگر جان بایدت  

ورنه‌، مرگ اینجا‌ کمین بگشایدت


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3990


عذرِ خود از شه بخواه ای پُرحسد  

پیش از آنکه آنچنان روزی رسد 


وآنکه در ظلمت برانَد بارگی(۸۴)

برکنَد زآن نور، دل یکبارگی


(۸۴بارَگی: مطلقِ سُتور، اسب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4085


هین برو، جَلدی مکن، سودا مپز

که نتان پیمود کیوان را به گز(۸۵) 


(۸۵گز: ذِراع، واحد طول

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412


گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۸۶)  

بازِ سلطان‌دیده را باری چه بود؟ 


(۸۶کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3398


گویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۸۷)

علّتی دارد تو را باری چه شد؟


(۸۷لُد: ستیزه‌گر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3411


عام اگر خُفّاش‌طبع‌اند و مَجاز(۸۸)

یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز


(۸۸مَجاز: غیرواقعی، ذهنی، در مقابلِ عین

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3399


مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۸۹)

 تا نتابی سر دگر از آفتاب


(۸۹اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177


لیک مقصودِ ازل، تسلیم توست

ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1353


آدمی چون نور گیرد از خدا

هست مسجودِ ملایک ز اجتبا(۹۰)


(۹۰اجتبا: مخففِ اجتباء، به معنی برگزیدن، انتخاب کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #337


پس دو چشمِ روشن ای صاحب‌نظر 

مر تو را صد مادرست و صد پدر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3333


پاسبانِ آفتابند اولیا  

در بشر واقف ز اَسرارِ خدا


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #451


زآنکه نورِ انبیا خورشید بود

نورِ حسِّ ما چراغ و شمع و دود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4139


هر که از خورشید باشد پشت‌گرم

سخت‌رو باشد، نه بیم او را، نه شرم


هرکسی که پشتوانه‌اش خورشید عالم‌تاب، پروردگار عالَم، باشد با‌روحیه و قوی‌دل می‌شود. 

چنین کسی از انداختن همانیدگی نه می‌هراسد و نه شرم و خجالتی دارد.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4660


سایه‌هایی که بُوَد جویایِ نور

نیست گردد چون کند نورش ظهور


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #443


در صفاتِ حق، صفاتِ جمله‌شان

همچو اختر، پیشِ آن خور بی‌نشان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4623


سایه‌ییّ و عاشقی بر آفتاب

شمس آید، سایه لا گردد شتاب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۶۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4669


چون به خانهٔ مرغ، اُشتر پا نهاد

خانه ویران گشت و، سقف اندر فتاد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2111


عقل، سایهٔ‌ حق بُوَد، حق، آفتاب

سایه را با آفتابِ او چه تاب؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3808


شمع، چو‌ن دعو‌ت کند و‌قتِ فر‌و‌ز 

جانِ پر‌و‌انه نپر‌هیز‌د ز سو‌ز


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4636


چون برآمد نور، ظلمت نیست شد

ظلم را ظلمت بُوَد اصل و عَضُد(۹۱)


(۹۱عَضُد: یاور

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1942


ظلمتی را کآفتابش بر‌نداشت

از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشت(۹۲)‌‌


(۹۲چاشت‌‌: هنگام روز و نیمروز

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۱۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3189


همرهِ خورشید را شَب‌پَر(۹۳) مخوان  

آنکه او مسجود شد، ساجد مدان 


(۹۳شَب‌پَر: شَب‌‌پَره، خفّاش

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111


شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِع  

هم از او حبلِ(۹۴) سبب‌ها مُنْقَطِع‏


(۹۴حبل: ریسمان

-------------------------

مجموع لغات:


(۱جنّیان: جمعِ جنّی، و جنّی به معنی منسوب به جنّ، دیو زده و پری است.

(۲صَهبا: میِ سرخ

(۳) ربودن کلاه از سر: کنایه از غالب آمدن

(۴) خسرو: پادشاه

(۵) قبایِ لعل: جامه و ردای سرخ و قیمتی

(۶طریقِ بالا: راه و منازل سلوک به سویِ حق تعالی

(۷حَمرا: سرخ

(۸گیرا: مؤثّر، گیرندهٔ هوش و توانایی

(۹زهره یا ناهید: نزد احکامیان زهره سعد اصغر و مشتری سعد اکبر است.

(۱۰مریخ یا بهرام: منحوس و دال بر جنگ و خصومت و خونریزی و ظلم است.

(۱۱لالا: لَـلِه، مرّبی کودک

(۱۲شوخ: زیبا

(۱۳پیچيدن: در آغوش کشیدن، آویختن

(۱۴برجِ جوزا: ستارهٔ دو پیکر

(۱۵پری‌خوان: افسونگر

(۱۶حُرّاقه: پنبه و پارچهٔ کهنه که جرقهٔ آتش از چخماق بدآن می‌گرفتند. پارچه‌ای آتشین بوده که معرکه‌گیران برای جلب تماشاگران به کار می‌بردند.

(۱۷حِلم: فضاگشایی

(۱۸مَمات:‌ مرگ

(۱۹مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف

(۲۰رای‌ زدن: تدبیر اندیشیدن

(۲۱کَیْله‌: پیمانه، در اینجا یعنی معیار و میزان

(۲۲مَخْلص: محل خلاصی و رهایی

(۲۳مِقراض: قیچی

(۲۴اَحقاد: کینه‌ها

(۲۵قِسَم: قسمت‌ها، سهم‌ها

(۲۶فُقاع: شیشه، پیاله، کوزه

(۲۷در فُقاع کردن: کنایه از با حیله در مخمصه انداختن

(۲۸بی‌خیر: بی‌بهره

(۲۹زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب

(۳۰عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز

(۳۱رمه: گلّهٔ جانوران

(۳۲شِقاق: جدایی و دشمنی

(۳۳مُکْثِر:‌ پُرگو

(۳۴شِسته‌: مخفف نشسته است.

(۳۵پیشین: از پیش

(۳۶غَوی: گمراه

(۳۷آفاق: جمع اُفُق

(۳۸کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد

(۳۹قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۰مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن

(۴۱شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.

(۴۲گبر: کافر

(۴۳صُنع: آفرینش

(۴۴فَر: شکوهِ ایزدی

(۴۵مصنوع: آفریده، مخلوق

(۴۶فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان

(۴۷خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه

(۴۸ظَفَر: پیروزی، کامروایی

(۴۹پایَندان: ضامن، کفیل

(۵۰تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت

(۵۱سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما

(۵۲مُرتَضا: پسندیده، مورد رضایت

(۵۳چَنگُل: چنگال

(۵۴دوتا: خمیده

(۵۵تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی

(۵۶ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه

(۵۷بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج

(۵۸مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن

(۵۹لئیم:‌ پست

(۶۰عمیٰ: کوری

(۶۱اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن

(۶۲ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۶۳حَدید: آهن

(۶۴فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۶۵بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۶۶نَفَخْتُ: دمیدم

(۶۷حبل: ریسمان

(۶۸طارَمِ خضرا: گنبدِ سبز، مجازاً آسمان

(۶۹مستسقی: کسی که بیماری استسقا (احساس تشنگی دایم و مفرط) دارد.

(۷۰افتکار: اندیشیدن

(۷۱شب‌پَره: خفّاش

(۷۲اَعْمَش: آنکه به سبب بیماری چشم، از دیدگانش آب فرو ریزد.

(۷۳لئیم: پست

(۷۴عمیٰ: کوری

(۷۵تَف: گرمی و پرتو

(۷۶بِسکُلَد: بگسلد، پاره کند، گسسته کند.

(۷۷زال: پیرزن

(۷۸غَوْث: فریادرَس

(۷۹بی‌مثال: بی‌نظیر

(۸۰ذَمّ: بدگویی کردن، در مقابلِ مدح

(۸۱مَشعله: مَشعل

(۸۲بهشته: رها کرده

(۸۳دَنی: پست و فرومایه

(۸۴بارَگی: مطلقِ سُتور، اسب

(۸۵گز: ذِراع، واحد طول

(۸۶کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.

(۸۷لُد: ستیزه‌گر

(۸۸مَجاز: غیرواقعی، ذهنی، در مقابلِ عین

(۸۹اِکتئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن

(۹۰اجتبا: مخففِ اجتباء، به معنی برگزیدن، انتخاب کردن

(۹۱عَضُد: یاور

(۹۲چاشت‌‌: هنگام روز و نیمروز

(۹۳شَب‌پَر: شَب‌‌پَره، خفّاش

(۹۴حبل: ریسمان


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams


اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را

بریز خون دل آن خونیان صهبا را


ربوده‌اند کلاه هزار خسرو را

قبای لعل ببخشیده چهره ما را


به گاه جلوه چو طاووس عقل‌ها برده

گشاده چون دل عشاق پر رعنا را


ز عکس‌شان فلک سبز رنگ لعل شود

قیاس کن که چگونه کنند دل‌ها را


درآورند به رقص و طرب به یک جرعه

هزار پیر ضعیف بمانده بر جا را


چه جای پیر که آب حیات خلاق‌اند

که جان دهند به یک غمزه جمله اشیا را


شکرفروش چنین چست هیچ کس دیده‌ست

سخن‌شناس کند طوطی شکرخا را


زهی لطیف و ظریف و زهی کریم و شریف

چنین رفیق بباید طریق بالا را


صلا زدند همه عاشقان طالب را

روان شوید به میدان پی تماشا را


اگر خزینه قارون به ما فرو ریزند

ز مغز ما نتوانند برد سودا را


بیار ساقی باقی که جان جان‌هایی

بریز بر سر سودا شراب حمرا را


دلی که پند نگیرد ز هیچ دلداری

بر او گمار دمی آن شراب گیرا را


زهی شراب که عشقش به دست خود پخته‌ست

زهی گهر که نبوده‌ست هیچ دریا را


ز دست زهره به مریخ اگر رسد جامش

رها کند به یکی جرعه خشم و صفرا را


تو مانده‌ای و شراب و همه فنا گشتیم

ز خویشتن چه نهان می‌کنی تو سیما را


ولیک غیرت لالاست حاضر و ناظر

هزار عاشق کشتی برای لالا را


به نفی لا لا گوید به هر دمی لالا

بزن تو گردن لا را بیار الا را


بده به لالا جامی از آنکه می‌دانی

که علم و عقل رباید هزار دانا را


و یا به غمزه شوخت به سوی او بنگر

که غمزه تو حیاتی‌ست ثانی احیا را


به آب ده تو غبار غم و کدورت را

به خواب درکن آن جنگ را و غوغا را


خدای عشق فرستاد تا درو پیچیم

که نیست لایق پیچش ملک تعالی را


بماند نیم غزل در دهان و ناگفته

ولی دریغ که گم کرده‌ام سر و پا را


برآ بتاب بر افلاک شمس تبریزی

به مغز نغز بیارای برج جوزا را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #212, Divan e Shams


اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را

بریز خون دل آن خونیان صهبا را


ربوده‌اند کلاه هزار خسرو را

قبای لعل ببخشیده چهره ما را


به گاه جلوه چو طاووس عقل‌ها برده

گشاده چون دل عشاق پر رعنا را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1466, Divan e Shams


در عشق سلیمانی من همدم مرغانم

هم عشق پری دارم هم مرد پری‌خوانم


هر کس که پری‌خوتر در شیشه کنم زودتر

برخوانم افسونش حراقه بجنبانم


زین واقعه مدهوشم باهوشم و بی‌هوشم

هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا