Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #934

برنامه شماره ۹۳۴ گنج حضور

  • Currently 4.40/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 181 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۳۴ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۲۰ سپتامبر ۲۰۲۲ -  ۳۰ شهریور



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۴ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روانِ عاشقان را شاد کردم


دهانِ اژدها را بردریدم

طریقِ عشق را آباد کردم


ز آبی من جهانی برتنیدم*

پس آنگه آب را پرباد کردم


ببستم نقشها بر آب کان را

نه بر عاج و نه بر شمشاد کردم


ز شادی نقش خود جان می‌دراند

که من نقشِ خودش میعاد(۱) کردم


ز چاهی یوسفان را برکشیدم

که از یعقوبِ ایشان یاد کردم


چو خسرو زلفِ شیرینان گرفتم

اگر قصدِ یکی فرهاد کردم


زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم

 

جهان داند که تا من شاهِ اویم

بدادم دادِ ملک و داد کردم


جهان داند که بیرون از جهانم

تصوّر بهرِ استشهاد(۲) کردم


چه استادان که من شهمات کردم

چه شاگردان که من استاد کردم


بسا شیران که غرّیدند بر ما

چو روبه عاجز و مُنقاد(۳) کردم


خَمُش کن، آنکه او از صُلبِ(۴) عشق است

بَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردم


ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد

فرو شد، گرچه من فریاد کردم


مگر از قعرِ طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


برآمد شمسِ تبریزی، بزد تیغ

زبان از تیغِ او پولاد کردم


* قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷

Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7


«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) 


«پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شده‌است»


«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) 


«از آبى جهنده آفريده شده‌است»


«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) 


«كه از ميان پشت و سينه بيرون مى‌آيد.»


(۱) میعاد: وعده‌گاه

(۲) استشهاد: شاهد آوردن

(۳) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار

(۴) صُلب: استخوانهای پشت

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روانِ عاشقان را شاد کردم


دهانِ اژدها را بردریدم

طریقِ عشق را آباد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حُفره‌ کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2034


این عجب که جان به زندان اندر است

وآنگهی مفتاحِ زندانش به دست


پای تا سر، غرقِ سِرگین آن جوان

می‌زند بر دامنش جویِ روان


دایماً پهلو به پهلو بی‌قرار

پهلویِ آرامگاه و پشت‌دار(۵)


(۵) پشت‌دار: حامی، پشتیبان

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۰۸ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #608


من نخواهم عِشوهٔ هجران شنود

آزمودم چند خواهم آزمود؟


هرچه غِیر شورش و دیوانگی‌ست

اندرین ره دوری و بیگانگی‌ست


هین بِنِه بر پایم این زنجیر را 

که دریدم سلسلهٔ تدبیر را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دیدِ خود مگذار از دیدِ خسان

که به مُردارت کَشَند این کرکسان


چشم چون نرگس فروبندی که چی؟

هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۶)؟


وآن عصاکش که گزیدی، در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر


دست، کورانه بِحَبْلِ‌الله زن

جز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَن


چیست حَبْلُ‌الله؟ رها کردن هوا

کین هوا شد صَرصَری مر عاد را


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا…»


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد…»


 خلق در زندان نشسته، از هواست

مرغ را پَرها ببسته، از هواست


(۶) اَچی: برادر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3954


مرغ را اندر قفس، زان سبزه‌زار

نه خورش مانده‌ست، نه صبر و قرار


سر ز هر سوراخ بیرون می‌کند

تا بود کین بند از پا برکَنَد


چون دل و جانش چنین بیرون بُوَد

آن قفس را در گشایی، چون بُوَد؟


نه چنان مرغ قفس در اَندُهان(۷)

گِرد بر گِردش به حلقه گُربگان


کی بُوَد او را درین خوف(۸) و حَزَن(۹)

آرزوی از قفس بیرون شدن؟


او همی‌خواهد کزین ناخوش حَصَص(۱۰)

صد قفس باشد به گِردِ این قفس


(۷) اَندُهان: اندوه، غم و افسردگی

(۸) خوف: ترس

(۹) حَزَن: اندوه

(۱۰) حَصَص: کمیِ موی سر، کوتاهی موی سر، در اینجا منظور کنده شدن بال پرنده است. 

حِصَص نیز جمع حِصِّه است به معنی نصیب و قسمت.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053


نفست اژدرهاست، او کی مُرده است؟

از غم و بی‌آلتی افسرده است


مولوی،‌ مثنوی، دفتر سوم،‌ بیت ۱۰۵۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1057


اژدها را دار در برفِ فراق

هین مَکش او را به خورشیدِ عراق


مولوی،‌ مثنوی،‌ دفتر پنجم، بیت ۱۲۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #120


گرچه شَرمین(۱۱) بود، شرمش حرص بُرد

حرص اژدرهاست، نه چیزی‌ست خُرد 


(۱۱) شَرمین: خجالت زده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #621


خواب را بگذار امشب ای پدر

یک شبی بر کویِ بی‌خوابان گذر


بنگر اینها را که مجنون گشته‌اند

همچو پروانه به وُصلَت(۱۲) کُشته‌اند


بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق

اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق


اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا

عقل همچون کوه را او کهرُبا


عقلِ هر عطّار کآگه شد ازو

طبله‌ها(۱۳) را ریخت اندر آبِ جو


رَو کزین جو برنیایی تا ابد

لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»


«و نه هيچ كس همتاى اوست.»


ای مُزَوِّر(۱۴) چشم بگشای و ببین

چند گویی: می‌ندانم آن و این؟


از وَبایِ(۱۵) زَرْق(۱۶) و محرومی برآ

در جهانِ حَیّ و قَیّومی درآ


تا نمی‌بینم، همی‌ بینم شود

وین ندانم‌هات، می‌دانم بود


بگذر از مستیّ و مستی‌بَخش باش

زین تَلَوُّن(۱۷) نقل کن در اِستِواش(۱۸)


(۱۲) وُصلت: رسیدن، وصال

(۱۳) طَبله: صندوقچه

(۱۴) مُزَوِّر: حیله گر، مکّار، دروغگو

(۱۵) وبا: نوعی بیماری، در اینجا صرفا به معنی بیماری است.

(۱۶) زَرْق: حیله و تزویر

(۱۷) تَلَوُّن: رنگ به رنگ شدن، تغییر حال

(۱۸) اِستِوا: ثبات الهی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۹) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۱۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ببستم نقشها بر آب کان را

نه بر عاج و نه بر شمشاد کردم


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۷۴

Poem(Qazal)#374, Divan e Hafez


بیا تا گُل برافشانیم و مِی در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز چاهی یوسفان را برکشیدم

که از یعقوبِ ایشان یاد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276


یوسف حُسنیّ و، این عالَم چو چاه

وین رَسَن صبرست بر امرِ اِله


یوسفا، آمد رَسَن، در زَن دو دَست

از رَسَن غافل مشو، بیگه شده‌ست


حمد لله، کین رَسَن آویختند

فضل و رحمت را بهم آمیختند


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1476


ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۲۰)

ذکر را خورشیدِ این افسرده ساز


(۲۰) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، حرکت، نوسان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کُنَد

نفسِ زنده سوی مرگی می‌تَنَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۲۱)


(۲۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

----------

در مورد طریق عشق را آباد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2551


گفت پیغمبر: مَر آن بیمار را

این بگو کِای سهل‌ْکُن(۲۲) دشوار را


آتِنا فی دارِ دُنْیانا حَسَن

آتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن


«پروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، 

و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.»


قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #201


«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»


«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار 

و ما را از کیفر دوزخ مصون دار.»


راه را بر ما چو بُستان کن لطیف

منزلِ ما، خود تو باشی ای شَریف


(۲۲) سهل‌ْکُن: آسان كننده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۸۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2483, Divan e Shams


جانِ منی و یارِ من، دولتِ پایدارِ من

باغِ من و بهار من، باغِ مرا خزان دهی


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3413


پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد

که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد(۲۳)


(۲۳) عِماد: ستون

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053


نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌اند

در دو صورت خویش را بنموده‌اند


چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند

بهر حکمت‌هاش دو صورت شدند


دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش

مانعِ عقل‌ست و، خصمِ جان و کیش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4062


تا چو فرصت یافت سر آرَد برون

زین‌چنین مکری شود مارش زبون


گر نه نفس از اندرون راهت زدی

رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟


زان عَوانِ(۲۴) مُقتَضی(۲۵) که شهوت است

دل اسیرِ حرص و آز و آفت است


زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه

تا عوانان را به قهرِ توست راه


در خبر بشنو تو این پندِ نکو

بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو


تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن

عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».


حدیث


«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»


«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»


(۲۴) عَوان: مأمور

(۲۵) مُقتَضی: خواهش‌گر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4078


گفتِ او، سحرست و ویرانیِ تو

گفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکّل جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت همه مکر است و دام


مولوی،‌ مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۶ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #916


نیست کسبی از توکّل خوب‌تر

چیست از تسلیم، خود محبوب‌تر


مولوی، مثنوی،‌ دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۳ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2523


آبِ شیرین چون نبیند مرغِ کور

چون نگردد گرد چشمهٔ آبِ شور؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams

 

جهان داند که تا من شاهِ اویم

بدادم دادِ ملک و داد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145


ذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بود

در ترازویِ خدا موزون بود


پیش این شاهان، هماره جان کَنی

بی‌خبر ایشان ز غَدر(۲۶) و روشنی


گفتِ غَمّازی(۲۷) که بد گوید تو را

ضایع آرَد خدمتت را سال‌ها


پیشِ شاهی که سمیع است و بصیر

گفتِ غَمّازان نباشد جای‌گیر(۲۸)


جمله غَمّازان ازو آیِس(۲۹) شوند

سوی ما آیند و افزایند بند


بس جفا گویند شه را پیشِ ما

که برو، جَفَّ‌الْقَلَم، کم کن وفا


معنیِ جَفَّ‌الْقَلَم کی آن بود

که جفاها با وفا یکسان بود؟


بل جفا را، هم جفا جَفَّ‌الْقَلَم

وآن وفا را هم وفا جَفَّ‌الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


قرآن کریم، سورهٔ اِسراء (۱۷)، آیهٔ ۷

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7


«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا…»


«اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد…»


عفو باشد، لیک کو فرِّ امید

که بود بنده ز تقوی روسپید؟


دزد را گر عفو باشد، جان بَرَد

کی وزیر و خازنِ مخزن شود؟


(۲۶) غَدر: حیله، مکر، خیانت

(۲۷) غَمّاز: سخن‌چین

(۲۸) جای‌گیر: جای‌گیرنده

(۲۹) آیِس: ناامید

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113

 

هرچه صورت می‌ وسیلت سازدش

زان وسیلت، بحر دُور اندازدش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #404


دادِ تو وا خواهم از هر بی‌خبر

داد، کِه‌دْهَد جز خدایِ دادگر؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


جهان داند که بیرون از جهانم

تصوّر بهرِ استشهاد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107


هرچه اندیشی، پذیرای فناست

آنکه در اندیشه ناید، آن خداست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146


از همه اوهام و تصویرات، دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460


چون غبارِ نقش دیدی، باد بین

کف چو دیدی، قُلْزُمِ(۳۰) ایجاد بین


(۳۰) قُلْزُم: دریا

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


خَمُش کن، آنکه او از صُلبِ عشق است

بَسَسْتَش اینکه من ارشاد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1408


عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی

حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی


 قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیات ۳۶ و ۳۸

Quran, Sooreh Az-Zumar(#39), Line #36, #38


«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ …»


«آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست؟»


«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ…»


«بگو: خدا براى من بس است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517


کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر         

بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر


کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم

بی‌سپاه و لشکرت میری دهم


بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم

بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم


کافیَم بی داروَت درمان کنم

گور را و چاه را میدان کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


بس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۳۱)

لیکَش این دانش و کِفایَت نیست


گوید: این مُشکل و کِنایات(۳۲) است

این صَریح است این کِنایَت نیست


(۳۱) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.

(۳۲) کِنایات: جمع کنایه و کنایت، مقابل صراحت، پوشیده سخن گفتن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ولیک آن را که طوفانِ بلا بُرد

فرو شد، گرچه من فریاد کردم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams


تا تو برداشته‌ای دل ز من و مسکنِ من

بند بِسکُست(۳۳) و درآمد سویِ من سیلِ بلا


(۳۳) سُکُستَن: گسستن، گسیختن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


مگر از قعرِ طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


مولوی،‌ دیوان شمس، غزل شماره ۹۵۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


 کُهِ وجود چو کاهَست پیشِ بادِ عدم

کدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3745


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید 

که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3354


گرچه دوری، دور می‌جنبان تو دُم

حَیثُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وَجهَکُم


گر چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُم آشنایی با او (از جنس او بودن) را به حرکت در آر. 

به این آیه قرآن توجه کن که می گوید: در هر جا که هستی رو به او کن.


قرآن کریم، سوره بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۱۴۴

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #144


«قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ۚ

فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ 

وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.»


«نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. 

پس روى به جانب مسجدالحرام كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. 

اهل كتاب مى‌دانند كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است. 

و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1932


اعتماد کردن بر تملّق و وفایِ خرس


اژدهایی خرس را در می‌کشید

شیرْمردی(۳۴) رفت و فریادش رسید


شیرْمردانند در عالَم مدد

آن زمان کافغانِ مظلومان رسد


بانگِ مظلومان ز هر جا بشنوند

آن طرف چون رحمتِ حق می‌دوند


(۳۴) شیرْمَرد: دلاور

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۲۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2124


تتمّهٔ اعتمادِ آن مغرور، بر تملّقِ خرس


شخص، خُفت و خرس می‌راندی مگس

وز ستیز آمد مگس زُو بازپس


چند بارش رانْد از رویِ جوان

آن مگس زو باز می‌آمد دَوان


خشمگین شد با مگس خرس و، برفت

برگرفت از کوه، سنگی سخت زَفْت


سنگ آورد و، مگس را دید باز

بر رُخِ خفته گرفته جایْ‌ساز(۳۵)


برگرفت آن آسیاسنگ و بزَد

بر مگس تا آن مگس واپس خزد


سنگ، رویِ خُفته را خشخاش کرد

این مَثَل بر جُمله عالَم فاش کرد


مِهرِ ابله، مِهرِ خرس آمد یقین

کینِ او مِهرست و، مِهرِ اوست کین


عهد او سست است و ویران و ضعیف

گفتِ او زَفْت و، وفایِ او نحیف


گر خورَد سوگند هم، باور مکُن

بشکند سوگند مردِ کژْسُخُن


چونکه بی‌سوگند، گفتش بُد دروغ

تو مَیُفْت از مکر و سوگندش به دوغ(۳۶)


نفسِ او میرست و، عقلِ او اسیر

صد هزاران مُصْحَفش خود خورده گیر


چونکه بی‌سوگند، پیمان بشکند

گر خورد سوگند هم آن بشکند


زآنکه نفس، آشفته‌تر گردد از آن

که کُنی بندش به سوگندِ گران


چون اسیری بند بر حاکم نهد

حاکم آن را بر دَرَد، بیرون جَهَد


بر سَرَش کوبد ز خشم، آن بَند را

می‌زَنَد بر روی او، سوگند را


تو ز اُوفُوا بالْعُقُودش دست شو

احْفَظُوا اَیْمانَکُمْ با او مگو


تو ای خردمند به احمقان مگو: به عهد خود وفا کنید. باید از گفتن این سخن به او دست برداری. 

نیز به احمقان مگو: سوگندهای خود را نگه دارید.


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۱

Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #1


«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ…»


«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، به پيمان‌ها وفا كنيد…»


قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۸۹

Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #89


«…وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ…»


«…به قسم‌هاى خود وفا كنيد…»


وآنکه دانَد عهد با که می‌کند

تن کند چون تار و، گِردِ او تَنَد


(۳۵) جایْ‌ساز گرفتن: مستقر شدن، قرار گرفتن

(۳۶) دوغ: امیال باطل، خواهش‌های بیهوده، لهو و بازی

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1935


آن ستون‌های خَلَل‌هایِ جهان

آن طبیبانِ مرض‌هایِ نهان


محضِ مِهر و داوری و رحمت‌اند

همچو حق، بی‌علّت و بی‌رَشوت‌ا‌ند


این چه یاری می‌کنی یکبارگیش؟

گوید: از بهرِ غم و بیچارگیش


مهربانی شد شکارِ شیرْمرد

در جهان دارو نجوید غیرِ درد


هر کجا دردی، دوا آنجا رود

هر کجا پستی است، آب آنجا دود


آبِ رحمت بایدت، رَوْ پست شو

وانگهان خور خمرِ رحمت، مست شو


رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر

بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر


حضرت حق سراپا رحمت است بر یک رحمت قناعت مکن.


چرخ را در زیرِ پا آر ای شجاع

بشنو از فوقِ فلک، بانگِ سَماع


پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوش

تا به گوش‌ات آید از گردون، خروش


پاک کن دو چشم را از مویِ عیب

تا ببینی باغ و سَروستانِ(۳۷) غیب


دفع کن از مغز و از بینی زُکام(۳۸)

تا که ریحُ‌الله(۳۹) در آید در مَشام


هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر

تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر


داروی مردی کن و عِنّین(۴۰) مپوی

تا برون آیند صدگون خوب‌ْروی


کُندهٔ تن را ز پای جان بِکَن

تا کُنَد جولان به گِردِ انجمن


غُلِّ(۴۱) بُخل(۴۲) از دست و گردن دور کن

بختِ نو دریاب در چرخِ کُهُن


ور نمی‌تانی به کعبهٔ لطف پَر

عرضه کن بیچارگی بر چاره‌گر


زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای است

رحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای است


دایه و مادر، بهانه‌جو بُوَد

تا که کی آن طفلِ او گریان شود


طفلِ حاجاتِ شما را آفرید

تا بنالید و شود شیرش پدید


گفت: اُدْعُوا(۴۳) الله، بی‌زاری مباش

تا بجوشد شیرهای مِهرهاش


قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۱۱۰

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #110


«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ 

وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلاً.»


«بگو: خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید [ذات یکتای او را خوانده‌اید] 

نیکوترین نام‌ها [که این دو نام هم از آنهاست] فقط ویژه اوست. و نماز خود را با صدای بلند 

و نیز با صدای آهسته مخوان و میان این دو [صدا] راهی میانه بجوی.»


هُوی هُویِ باد و شیرافشانِ ابر

در غمِ مااَند، یک ساعت تو صبر


فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌یی؟

اندرین پستی چه بر چَفْسیده‌یی(۴۴)؟


مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می فرماید: روزیِ شما در آسمان است؟ 

پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟


قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲

Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #22


«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»


«و رزق شما و هر چه به شما وعده شده در آسمان است.»


ترس و نومیدیت دان آوازِ غول

می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۴۵)


هر ندایی که تو را بالا کشید

آن ندا می‌دان که از بالا رسید


هر ندایی که تو را حرص آورد

بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد


این بلندی نیست از رویِ مکان

این بلندی‌هاست سویِ عقل و جان


هر سبب بالاتر آمد از اثر

سنگ و آهن فایق آمد بر شَرَر


آن فلانی فوقِ آن سَرْکَش نشست

گرچه در صورت به پهلویش نشست


فوقيئی(۴۶) آنجاست از رویِ شرف

جایِ دور از صدر باشد مُستَخَف(۴۷)


سنگ و آهن زین جهت که سابق است

در عمل فوقیِّ این دو، لایق است


وآن شَرَر از روی مقصودیِّ خویش

زآهن و سنگ است زین رُو پیش‌پیش


سنگ و آهن اوّل و، پایان شَرَر

لیک این هر دو تنند، و جان شَرَر


آن شرر گر در زمان واپس‌ترست

در صفت از سنگ و آهن برترست


در زمان، شاخ از ثمر سابق‌ترست

در هنر از شاخ، او فایق‌ترست


چونکه مقصود از شجر آمد ثمر

پس ثمر اوّل بُوَد، آخِر شَجَر


خرس چون فریاد کرد از اژدها

شیرْمردی کرد از چنگش رها


حیلت و مردی به هم دادند پُشت

اژدها را او بدین قُوّت بکُشت


اژدها را هست قوّت، حیله نیست

نیز فوق حیلهٔ تو، حیله‌ای است


حیلهٔ خود را چو دیدی، باز رَوْ

کز کجا آمد، سویِ آغاز رَوْ


هر چه در پستی است، آمد از عُلا(۴۸)

چشم را سویِ بلندی، نِه، هلا


روشنی بخشد نظر اندر عُلا

گرچه اوّل خیرگی آرَد بلا


چشم را در روشنایی خوی کُن

گر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُن


عاقبتْ‌بینی نشانِ نورِ توست

شهوتِ حالی، حقیقت گورِ توست


عاقبتْ‌بینی که صد بازی بدید

مثلِ آن نَبْوَد که یک بازی شنید


زآن یکی بازی چنان مغرور شد

کز تکبّر ز اوستادان دُور شد


سامریْ‌وار آن هنر در خود چو دید

او ز موسی از تکبّر سر کَشید


او ز موسی آن هنر آموخته

وز معلّم، چشم را بردوخته


لاجَرَم موسی دگر بازی نمود

تا که آن بازی و جانش را رُبود


ای بسا دانش که اندر سَر دَوَد

تا شود سَروَر، بدآن خود سر رَوَد


سر نخواهی که رود، تو پای باش

در پناهِ قطبِ صاحب‌ْرای باش


گر چه شاهی، خویش فوقِ او مَبین

گر چه شهدی، جُز نباتِ او مَچین


فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان

نقدِ تو قلب است و، نقدِ اوست کان


او تویی، خود را بجُو در اویِ او

کو و کو گو، فاخته(۴۹) شو سویِ او


ور نخواهی خدمتِ اَبنایِ جنس

در دهان اژدهایی همچو خرس


بوک استادی رَهاند مر تو را

وز خطر بیرون کشانَد مر تو را


زاریی می‌کن، چو زورت نیست هین

چونکه کوری، سر مَکَش از راه‌بین(۵۰)


تو کم از خرسی نمی‌نالی ز درد؟

خرس رَست از درد چون فریاد کرد


ای خدا سنگین‌ْدلِ ما موم کن

نالهٔ ما را خوش و مرحوم کن


(۳۷) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان

(۳۸) زکام: التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد می‌شود و با عطسه، آب‌ریزش و گرفتگی بینی همراه است، در اینجا خواهش و هوای نفسانی که مانع از ادراک حقیقت می‌شود.

(۳۹) ریحُ الله: نسیم جانبخش الهی

(۴۰) عِنّین: مردی که در آمیزش جنسی ناتوان است.

(۴۱) غُل: زنجیر

(۴۲) بُخل: تنگ‌ نظری

(۴۳) اُدْعُوا: بخوانید

(۴۴) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای

(۴۵) سُفول: پستی

(۴۶) فوقيئی: برتری

(۴۷) مُستَخَف: حقیر، بی‌ارزش

(۴۸) عُلا: رفعت، شرف، بزرگی

(۴۹) فاخته: قُمری، که موقع آواز خواندن کو، کو… می کند.

(۵۰) راه‌بین: بینندهٔ راه، مرشدِ هدایتگر

------------------------

مجموع لغات:


(۱) میعاد: وعده‌گاه

(۲) استشهاد: شاهد آوردن

(۳) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار

(۴) صُلب: استخوانهای پشت

(۵) پشت‌دار: حامی، پشتیبان

(۶) اَچی: برادر

(۷) اَندُهان: اندوه، غم و افسردگی

(۸) خوف: ترس

(۹) حَزَن: اندوه

(۱۰) حَصَص: کمیِ موی سر، کوتاهی موی سر، در اینجا منظور کنده شدن بال پرنده است. 

حِصَص نیز جمع حِصِّه است به معنی نصیب و قسمت.

(۱۱) شَرمین: خجالت زده

(۱۲) وُصلت: رسیدن، وصال

(۱۳) طَبله: صندوقچه

(۱۴) مُزَوِّر: حیله گر، مکّار، دروغگو

(۱۵) وبا: نوعی بیماری، در اینجا صرفا به معنی بیماری است.

(۱۶) زَرْق: حیله و تزویر

(۱۷) تَلَوُّن: رنگ به رنگ شدن، تغییر حال

(۱۸) اِستِوا: ثبات الهی

(۱۹) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۰) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، حرکت، نوسان

(۲۱) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۲۲) سهل‌ْکُن: آسان كننده

(۲۳) عِماد: ستون

(۲۴) عَوان: مأمور

(۲۵) مُقتَضی: خواهش‌گر

(۲۶) غَدر: حیله، مکر، خیانت

(۲۷) غَمّاز: سخن‌چین

(۲۸) جای‌گیر: جای‌گیرنده

(۲۹) آیِس: ناامید

(۳۰) قُلْزُم: دریا

(۳۱) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند.

(۳۲) کِنایات: جمع کنایه و کنایت، مقابل صراحت، پوشیده سخن گفتن

(۳۳) سُکُستَن: گسستن، گسیختن

(۳۴) شیرْمَرد: دلاور

(۳۵) جایْ‌ساز گرفتن: مستقر شدن، قرار گرفتن

(۳۶) دوغ: امیال باطل، خواهش‌های بیهوده، لهو و بازی

(۳۷) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان

(۳۸) زکام: التهاب مخاط بینی که بر اثر سرماخوردگی یا حساسیت ایجاد می‌شود و با عطسه، آب‌ریزش و گرفتگی بینی همراه است، در اینجا خواهش و هوای نفسانی که مانع از ادراک حقیقت می‌شود.

(۳۹) ریحُ الله: نسیم جانبخش الهی

(۴۰) عِنّین: مردی که در آمیزش جنسی ناتوان است.

(۴۱) غُل: زنجیر

(۴۲) بُخل: تنگ‌ نظری

(۴۳) اُدْعُوا: بخوانید

(۴۴) چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای

(۴۵) سُفول: پستی

(۴۶) فوقيئی: برتری

(۴۷) مُستَخَف: حقیر، بی‌ارزش

(۴۸) عُلا: رفعت، شرف، بزرگی

(۴۹) فاخته: قُمری، که موقع آواز خواندن کو، کو… می کند.

(۵۰) راه‌بین: بینندهٔ راه، مرشدِ هدایتگر

----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روان عاشقان را شاد کردم


دهان اژدها را بردریدم

طریق عشق را آباد کردم


ز آبی من جهانی برتنیدم

پس آنگه آب را پرباد کردم


ببستم نقشها بر آب کان را

نه بر عاج و نه بر شمشاد کردم


ز شادی نقش خود جان می‌دراند

که من نقش خودش میعاد کردم


ز چاهی یوسفان را برکشیدم

که از یعقوب ایشان یاد کردم


چو خسرو زلف شیرینان گرفتم

اگر قصد یکی فرهاد کردم


زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم

 

جهان داند که تا من شاه اویم

بدادم داد ملک و داد کردم


جهان داند که بیرون از جهانم

تصور بهر استشهاد کردم


چه استادان که من شهمات کردم

چه شاگردان که من استاد کردم


بسا شیران که غریدند بر ما

چو روبه عاجز و منقاد کردم


خمش کن آنکه او از صلب عشق است

بسستش اینکه من ارشاد کردم


ولیک آن را که طوفان بلا برد

فرو شد گرچه من فریاد کردم


مگر از قعر طوفانش برآرم

چنانکه نیست را ایجاد کردم


برآمد شمس تبریزی بزد تیغ

زبان از تیغ او پولاد کردم


* قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیات ۵ تا ۷

Quran, Sooreh At-Tariq(#86), Line #5-7


«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ» (٥) 


«پس آدمى بنگرد كه از چه چيز آفريده شده‌است»


«خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ» (٦) 


«از آبى جهنده آفريده شده‌است»


«يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ» (٧) 


«كه از ميان پشت و سينه بيرون مى‌آيد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shams


ز زندان خلق را آزاد کردم

روان عاشقان را شاد کردم


دهان اژدها را بردریدم

طریق عشق را آباد کردم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982


این جهان زندان و ما زندانیان

حفره‌ کن زندان و خود را وارهان


حدیث


«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»


«دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2034


این عجب که جان به زندان اندر است

وآنگهی مفتاح زندانش به دست


پای تا سر غرق سرگین آن جوان

می‌زند بر دامنش جوی روان


دایما پهلو به پهلو بی‌قرار

پهلوی آرامگاه و پشت‌دار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۰۸ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #608


من نخواهم عشوه هجران شنود

آزمودم چند خواهم آزمود


هرچه غیر شورش و دیوانگی‌ست

اندرین ره دوری و بیگانگی‌ست


هین بنه بر پایم این زنجیر را 

که دریدم سلسله تدبیر را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دید خود مگذار از دید خسان

که به مردارت کشند این کرکسان


چشم چون نرگس فروبندی که چی

هین عصاام کش که کورم ای اچی


وآن عصاکش که گزیدی در سفر

خود ببینی باشد از تو کورتر


دست کورانه بحبل‌الله زن

جز بر امر و نهی یزدانی متن


چیست حبل‌الله رها کردن هوا

کین هوا شد صرصری مر عاد را


قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳

Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #103


«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا…»


«و همگان دست در ريسمان خدا زنيد و پراكنده مشويد…»


 خلق در زندان نشسته، از هواست

مرغ را پَرها ببسته، از هواست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۵۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3954


مرغ را اندر قفس زان سبزه‌زار

نه خورش مانده‌ست نه صبر و قرار


سر ز هر سوراخ بیرون می‌کند

تا بود کین بند از پا برکند


چون دل و جانش چنین بیرون بود

آن قفس را در گشایی چون بود


نه چنان مرغ قفس در اندهان

گرد بر گردش به حلقه گربگان


کی بود او را درین خوف و حزن

آرزوی از قفس بیرون شدن


او همی‌خواهد کزین ناخوش حصص

صد قفس باشد به گرد این قفس


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۵۳ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1053


نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی‌آلتی افسرده است


مولوی،‌ مثنوی، دفتر سوم،‌ بیت ۱۰۵۷ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1057


اژدها را دار در برف فراق

هین مکش او را به خورشید عراق


مولوی،‌ مثنوی،‌ دفتر پنجم، بیت ۱۲۰ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #120


گرچه شرمین بود شرمش حرص برد

حرص اژدرهاست نه چیزی‌ست خرد 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #621


خواب را بگذار امشب ای پدر

یک شبی بر کوی بی‌خوابان گذر


بنگر اینها را که مجنون گشته‌اند

همچو پروانه به وصلت کشته‌اند


بنگر این کشتی خلقان غرق عشق

اژدهایی گشت گویی حلق عشق


اژدهایی ناپدید دلربا

عقل همچون کوه را او کهربا


عقل هر عطار کآگه شد ازو

طبله‌ها را ریخت اندر آب جو


رو کزین جو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد


قرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴

Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4


«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»


«و نه هيچ كس همتاى اوست.»


ای مزور چشم بگشای و ببین

چند گویی می‌ندانم آن و این


از وبای زرق و محرومی برآ

در جهان حی و قیومی درآ


تا نمی‌بینم همی‌ بینم شود

وین ندانم‌هات می‌دانم بود


بگذر از مستی و مستی‌بخش باش

زین تلون نقل کن در استواش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲