Parviz Shahbazi

Ganje Hozour audio Program #956

برنامه صوتی شماره ۹۵۶ گنج حضور

  • Currently 4.09/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 245 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۵۶ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۲ تاریخ اجرا۴ آوریل ۲۰۲۳ - ۱۶ فروردین



برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۶ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


نباشد عیب پرسیدن، تو را خانه کجا باشد

نشانی دِه اگر یابیم و آن اقبالِ ما باشد


تو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشی

تو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟


نگفتی من وفا دارم؟ وفا را من خریدارم؟

ببین در رنگِ رخسارم، بیندیش این وفا باشد؟


بیا ای یارِ لعلین‌لب، دلم گم گشت در قالب

دلم داغِ شما دارد، یقین پیشِ شما باشد


درین آتش کبابم من، خراب اندر خرابم من

چه باشد ای سرِ خوبان تنی کز سر جدا باشد؟


دلِ من در فراقِ جان چو ماری سرزده پیچان

به گِردِ نقشِ تو گردان مثالِ آسیا باشد


بگفتم ای دلِ مسکین بیا بر جایِ خود بنشین

حذر کن ز آتشِ پُرکین، دلِ من گفت: تا باشد(۱)


فروبسته‌ست تدبیرم، بیا ای یارْ شبگیرم

بپرس از شاهِ کشمیرم کسی را کآشنا باشد


خود او پیدا و پنهان است، جهان نقش است و او جان است

بیندیش این چه سلطان است، مگر نورِ خدا باشد


خروش و جوشِ هر مستی ز جوشِ خُمِّ می باشد

سبکساریِّ هر آهن ز تو آهن‌ربا باشد


خریدی خانهٔ دل را، دل آنِ توست، می‌دانی

هر آنچه هست در خانه از آنِ کدخدا باشد


قماشی کآنِ تو نَبوَد برون انداز از خانه

درونِ مسجدِ اَقصیٰ(۲) سگِ مُرده چرا باشد؟


مسلّم گشت دلداری تو را، ای تو دلِ عالَم

مسلّم گشت جان‌بخشی تو را، وآن دم تو را باشد


که دریا را شکافیدن بُوَد چالاکیِ موسیٰ

قبایِ مه شکافیدن ز نورِ مصطفیٰ باشد


برآرد عشق یک فتنه که مردم راهِ کُه گیرد

به شهر اندر کسی مانَد که جویایِ فنا باشد


زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران(۳)

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیمِ ما باشد


خمش، کوته کن ای خاطر که علمِ اوّل و آخر

بیان کرده بُوَد عاشق چو پیشِ شاه لا باشد


(۱) تا باشد: ببینیم چه می‌شود

(۲) مسجدِ اَقصیٰ: مسجد بزرگ و معروف در بیت‌الـمقدس

(۳) نخجیر: شکار، صید، بز کوهی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


نباشد عیب پرسیدن، تو را خانه کجا باشد

نشانی دِه اگر یابیم و آن اقبالِ ما باشد


تو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشی

تو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟


نگفتی من وفا دارم؟ وفا را من خریدارم؟

ببین در رنگِ رخسارم، بیندیش این وفا باشد؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847


چون نپرسی، زودتر کشفت شود

مرغِ صبر از جمله پرّان‌تر بُوَد


ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سهل از بی‌صبریت مشکل شود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2906


لطف سبزه، جُزوِ لطفِ گُل بُوَد

بانگِ قُمری، جزو آن بلبل بُوَد


گر شوم مشغول اِشکال و جواب

تشنگان را کَی توانم داد آب‌‌؟


گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج

صبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج‌‌


اِحتِما(۴) کن، اِحتِما ز اندیشه‌‌ها

فکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌‌ها


اِحتِماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونیِّ گَر است


اِحتِما، اصلِ دوا آمد یقین

اِحتِما کن قوهٔ جان را ببین


(۴) احتما: پرهیز

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست ‌و جویی از ورایِ جست‌ و جو

من نمی‌‌دانم، تو می‌‌دانی، بگو


قال و حالی از وَرایِ حال و قال

غرقه گشته در جمالِ ذو‌الْجَلال‌‌


غرقه‌‌ای نَی که خلاصی باشدش

یا به جز دریا، کسی بشناسدش‌‌


عقلِ جُزو، از کلّ گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی‌‌


چون تقاضا بر تقاضا می‌‌رسد

موجِ آن دریا بدینجا می‌‌رسد


چونکه قصه‌‌ٔ حالِ پیر، اینجا رسید

پیر و حالش رویْ در پَرده کشید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shams


تو مراقب شو و آگه، گه و بی‌گاه که ناگه

مَثَل کُحلِ عُزَیزی(۵) شهِ ما در بصر آید


(۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سُرمه برای تقویتِ چشم

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


نباشد عیب پرسیدن، تو را خانه کجا باشد

نشانی دِه اگر یابیم و آن اقبالِ ما باشد


تو خورشیدِ جهان باشی، ز چشمِ ما نهان باشی

تو خود این را روا داری؟ و آنگه این روا باشد؟


نگفتی من وفا دارم؟ وفا را من خریدارم؟

ببین در رنگِ رخسارم، بیندیش این وفا باشد؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #320


صورتِ نقضِ وفایِ ما مَباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش


مر سگان را چون وفا آمد شعار

رو، سگان را ننگ و بدنامی میار


بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود؟


حق تعالی، فخر آورد از وفا

گفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟


حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است:

 «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق(۶)

بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق


(۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #467


لَعْبِ معکوس(۷) است و فَرزین‌بندِ(۸) سخت

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت


(۷) لَعبِ معکوس: بازی وارونه

(۸) فَرزین‌بند: فرزین مهره‌ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.

 فَرزین‌بند، شگردی است در شطرنج، که اهلش از آن اطلاع دارند.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #430


کم کسی بر سِرِّ این مُضْمَر(۹) زدی

لاجَرَم(۱۰) کم کس در آن آتش شدی


جز کسی که بر سَرَش اقبال ریخت

کو رَها کرد آب و در آتش گریخت


(۹) مُضْمَر: پوشیده، پنهان

(۱۰) لاجَرَم: به ناچار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574


من نمی‌گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذَرّه نهان

ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361


آن، خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرَد هر دَمی با بندگان


تا به ما، ما را نماید آشکار

که چه داریم از عقیده در سِرار(۱۱)


(۱۱) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان(۱۲)

زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۱۳)


(۱۲) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۱۳) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3810


هر کجا باشد شَهِ ما را بِساط

هست صحرا، گر بُوَد سَمُّ الْخِیاط(۱۴)


(۱۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1464


مشتریی جُو که جویانِ تو است

عالمِ آغاز و پایانِ تو است


هین مَکَش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بَد است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #575, Divan e Shams


ایا سر کرده از جانم، تو را خانه کجا باشد؟

الا ای ماهِ تابانم، تو را خانه کجا باشد؟


الا ای قادرِ قاهر(۱۵)، ز تن پنهان به دل ظاهر

زهی پیدایِ پنهانم، تو را خانه کجا باشد؟


تو گویی: خانهٔ خاقان(۱۶) بُوَد دلهایِ مشتاقان

مرا دل نیست ای جانم، تو را خانه کجا باشد؟


حدیث


«لَمْ يَسَعْنی أَرْضی وَ لٰا سَمائی وَ وَسِعَنی قَلْبُ عَبْدِیَ اَلْـمُؤْمِنُ.»


«من در آسمان و زمین نمی‌گنجم، در دلِ بندهٔ مؤمن می‌گنجم.»


(۱۵) قاهر: چیره، غالب

(۱۶) خاقان: لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900


از ترازو کم کُنی، من کم کنم

تا تو با من روشنی، من روشنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams


به مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنها

به مثالِ ماهِ شب‌رو، حَشَم و حَشَر نداری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shams


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی

زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست 

و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #172


شاد باش و فارِغ(۱۷) و ایمن(۱۸) که من

آن کنم با تو که باران، با چمن


من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور

بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر


(۱۷) فارِغ: راحت و آسوده

(۱۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008


چیست تعظیمِ(۱۹) خدا افراشتن؟

خویشتن را خوار و خاکی داشتن


چیست توحیدِ خدا آموختن؟

خویشتن را پیشِ واحد سوختن


گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز

هستیِ همچون شبِ خود را بسوز


(۱۹) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773


از خدا غیرِ خدا را خواستن

ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3087


ای ز غم مُرده که دست از نان تُهی‌ست

چون غفورَست و رحیم، این ترس چیست‏؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #575, Divan e Shams


بُوَد مه سایه را دایه، به مه چون می‌رسد سایه؟

بگو ای مه نمی‌دانم، تو را خانه کجا باشد؟


نشانِ ماه می‌دیدم، به صد خانه بگردیدم

از این تفتیش(۲۰) بِرهانم، تو را خانه کجا باشد؟


(۲۰) تفتیش: جستجو، وارسی

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۴۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2641, Divan e Shams


گیرم که نبینی رُخِ آن دخترِ چینی

از جنبشِ او جنبشِ این پرده نبینی؟


از تابشِ آن مَه که در افلاکْ نهان است

صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی


ای برگِ پریشان شده در بادِ مخالف

گر باد نبینی تو نبینی که چنینی؟!


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۱)


(۲۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۲)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۲۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۳)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۲۳) حَدید: آهن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067


که درونِ سینه شرحت داده‌ایم

شرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۲۴) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۲۴) نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466


پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲

Quran, Yaseen(#36), Line #82


«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»


«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۵) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۲۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856


گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقین

چه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۶) و سَنی(۲۷)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۲۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235


در گویّ(۲۸) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۹)

دست وادار از سِبالِ(۳۰) دیگران


چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش

بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش


ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش

نغزجایی، دیگران را هم بکَش


(۲۸) گَو: گودال

(۲۹) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۳۰) سِبال: سبیل

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230


آشنایی گیر شب‌ها تا به روز

با چنین اِستاره‌های دیوسوز


هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان

هست نفت‌اندازِ(۳۱) قلعهٔ آسمان


(۳۱) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


بیا ای یارِ لعلین لب، دلم گم گشت در قالب

دلم داغِ شما دارد، یقین پیشِ شما باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #553, Divan e Shams


بی‌همگان به سر شود، بی‌تو به سر نمی‌شود

داغِ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1399


هر که را باشد ز سینه فتحِ باب 

 او ز هر شهری، ببیند آفتاب


حق پدید است از میانِ دیگران

هم‌چو ماه اندر میانِ اَختران


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


دلِ من در فراقِ جان چو ماری سرزده پیچان

به گِردِ نقشِ تو گردان مثالِ آسیا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #167, Divan e Shams


همه عالم چو تنند و تو سر و جانِ همه

کی شود زنده تنی که سرِ او گشت جدا؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430


هرکه او بی‌سَر بجنبد، دُم بُوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بود  


کَژْرو و شبکور و زشت و زهرناک

پیشۀ او خَستنِ(۳۲) اَجسامِ پاک


سَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَد

خُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد


(۳۲) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


بگفتم ای دلِ مسکین بیا بر جایِ خود بنشین

حذر کن ز آتشِ پُرکین، دلِ من گفت: تا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #81, Divan e Shams


آن باده به جز یک دم دل را نکند خرّم

هرگز نکُشد غم را، هرگز نَکَنَد کین را


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


فروبسته‌ست تدبیرم، بیا ای یارْ شبگیرم

بپرس از شاهِ کشمیرم کسی را کآشنا باشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480


مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۳۳)

چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش


(۳۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


خود او پیدا و پنهان است، جهان نقش است و او جان است

بیندیش این چه سلطان است، مگر نورِ خدا باشد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3611


از همه اوهام و تصویرات، دور  

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور 


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


خروش و جوشِ هر مستی ز جوشِ خُمِّ می باشد

سبکساریِّ هر آهن ز تو آهن‌ربا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان(۳۴)

زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۳۵)


(۳۴) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۳۵) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374


گر نخواهم داد، خود ننمایَمش 

چونْش کردم بسته‌دل، بگشایمش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shams


 لیلیِّ زیبا را نگر، خوش طالبِ مجنون شده

وان کهربایِ روح‌ بین در جذبِ هر کاه آمده


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #607, Divan e Shams


چون مردمِ دیوانه ویران کنم این خانه

آن وصل بدین هجران، یعنی بنمی‌ارزد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


خریدی خانهٔ دل را، دل آنِ توست، می‌دانی

هر آنچه هست در خانه از آنِ کدخدا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1725, Divan e Shams


نگفتمت که صفت‌هایِ زشت در تو نهند

که گم کنی که سرچشمهٔ صفات منم


نگفتمت که مگو کارِ بنده از چه جهت

نظام گیرد، خلّاقِ بی‌جهات منم


اگر چراغ‌دلی(۳۶)، دان‌که راهِ خانه کجاست

وگر خداصفتی، دان‌که کدخدات منم


(۳۶) چراغ‌دل: دارای دل روشن، مجازاً صاحبِ معرفت

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463


مشتریِّ ماست اللهُ‌اشْتَریٰ(۳۷)

از غمِ هر مشتری هین برتر آ


«کسی که فرموده است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست. 

بهوش باش، از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .»


«خداوند، جان و مالِ مؤمنان را به بهای بهشت خریده است… .»


(۳۷) اِشترى: خريد

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا

که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۳۸)


(۳۸) عَنا: رنج

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804


خانه را من رُوفتم از نیک و بد

خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد


هرچه بینم اندر او غیرِ خدا

آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


قماشی کآنِ تو نَبوَد برون انداز از خانه

درونِ مسجدِ اَقصیٰ سگِ مُرده چرا باشد؟


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107


هرچه اندیشی، پذیرای فناست

آنکه در اندیشه نآید، آن خداست


بر درِ این خانه گستاخی ز چیست

گر همی‌دانند کاندر خانه کیست؟


ابلهان، تعظیمِ مسجد می‌کنند

در خرابی اهلِ دل، جِدّ می‌کنند


آن مجاز است، این حقیقت ای خران

نیست مسجد جز درونِ سَروران


مسجدی کآن اندرونِ اولیاست

سجده‌گاهِ جمله است، آنجا خداست


تا دلِ مردِ خدا نآمد به درد

هیچ قَرنی(۳۹) را خدا رسوا نکرد


قصدِ جنگِ انبیا می‌داشتند

جسم دیدند آدمی پنداشتند


در تو هست اخلاقِ آن پیشینیان

چون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟


آن نشانی ها همه چون در تو هست

چون تو زیشانی، کجا خواهی برست؟


(۳۹) قَرن: مردمی را گویند که در زمان واحدِ نزدیک به هم زندگی می‌کنند.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


عاشقی بر من، پریشانت کنم

کم عمارت کن، که ویرانت کنم


گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


مسلّم گشت دلداری تو را، ای تو دلِ عالَم

مسلّم گشت جان‌بخشی تو را، وآن دم تو را باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shams


جانِ جانهایی تو، جان را برشکن

کس تویی، دیگر کسان را برشکن


گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها

سنگ بِستان، باقیان را برشکن


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3099, Divan e Shams


بداد پندم استادِ عشق ز استادی

که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی


هر آن کسی که تو از نوشِ او بنوشیدی

ز بعدِ نوش، کند نیشِ اوت فَصّادی(۴۰)


مگر زمینِ مسلّم دهد تو را سلطان

چنانکه داد به بِشر(۴۱) و جنیدِ بغدادی(۴۲)


به وعده‌هایِ خوشش اعتماد کن ای جان

که شاه مِثل ندارد به راست‌میعادی(۴۳)


(۴۰) فصّادی: رگ‌زنی، حجامتگری

(۴۱) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد می‌زیست.

(۴۲) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.

(۴۳) راست‌میعادی: صدقِ قول، راست‌وعده بودن.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


که دریا را شکافیدن بُوَد چالاکیِ موسیٰ

قبایِ مه شکافیدن ز نورِ مصطفیٰ باشد


قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیهٔ ۶۳

Quran, Ash-Shu’araa(#26), Line #63


«فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.»


«پس به موسى وحى كرديم كه: عصايت را بر دريا بزن. دريا بشكافت و هر پاره چون كوهى عظيم گشت.»


قرآن کریم، سورهٔ انشقاق (۸۴)، آیهٔ ۱

Quran, Al-Inshiqaq(#84), Line #1


«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ.»


«چون آسمان شكافته شود.»


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456


هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمام

شمع اندر شب بُوَد اندر قیام


«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، 

زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»


قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲

Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2


«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»


«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #840


جهدِ فرعونی، چو بی‌توفیق بود

هرچه او می‌دوخت، آن تَفتیق(۴۴) بود


(۴۴) تَفتیق: شکافتن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


 دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۴۵) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل


(۴۵) نَفَخْتُ: دمیدم

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


برآرد عشق یک فتنه که مردم راهِ کُه گیرد

به شهر اندر کسی مانَد که جویایِ فنا باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۶) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۴۶) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #466


اندرین آهنگ(۴۷)، منگر سُست و پست

کاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنْفُس است


(۴۷) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون

----------

قرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۷

Quran, An-Nahl(#16), Line #7


«وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ.»


«بارهايتان را به شهرهايى كه جز به رنج تن بدانها نتوانيد رسيد، حمل مى‌كنند، 

زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیمِ ما باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams


مَگُریز، ای برادر، تو ز شعله‌هایِ آذر

ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟


به خدا تو را نَسوزد، رُخِ تو چو زَر فُروزَد

که خلیل‌زاده‌ای تو، ز قدیم آشنایی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4751


عشق، از اوّل چرا خونی بُوَد؟  

تا گریزد آنکه بیرونی بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shams


چون خلیلی(۴۸)، هیچ از آتش مترس

من ز آتش صد گلستانت کنم


قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۶۹

Quran, Al-Anbiyaa(#21), Line #69


«قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ»


«گفتيم: «اى آتش، بر ابراهيم خنک و سلامت باش.»»


(۴۸) خلیل: اشاره به گلستان شدنِ آتش بر ابراهیم(ع) است.

-------------------------

مجموع لغات:


(۱) تا باشد: ببینیم چه می‌شود

(۲) مسجدِ اَقصیٰ: مسجد بزرگ و معروف در بیت‌الـمقدس

(۳) نخجیر: شکار، صید، بز کوهی

(۴) احتما: پرهیز

(۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سُرمه برای تقویتِ چشم

(۶) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.

(۷) لَعبِ معکوس: بازی وارونه

(۸) فَرزین‌بند: فرزین مهره‌ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند. فَرزین‌بند، شگردی است در شطرنج، که اهلش از آن اطلاع دارند.

(۹) مُضْمَر: پوشیده، پنهان

(۱۰) لاجَرَم: به ناچار

(۱۱) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان

(۱۲) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۱۳) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

(۱۴) سَمُّ الخِیاط: سوراخِ سوزن

(۱۵) قاهر: چیره، غالب

(۱۶) خاقان: لقب پادشاهان چین و ترکستان، پادشاه

(۱۷) فارِغ: راحت و آسوده

(۱۸) ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم

(۱۹) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن

(۲۰) تفتیش: جستجو، وارسی

(۲۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۲۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۲۳) حَدید: آهن

(۲۴) نَفَخْتُ: دمیدم

(۲۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۲۶) حَبر: دانشمند، دانا

(۲۷) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۲۸) گَو: گودال

(۲۹) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت

(۳۰) سِبال: سبیل

(۳۱) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.

(۳۲) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.

(۳۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان

(۳۴) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۳۵) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

(۳۶) چراغ‌دل: دارای دل روشن، مجازاً صاحبِ معرفت

(۳۷) اِشترى: خريد

(۳۸) عَنا: رنج

(۳۹) قَرن: مردمی را گویند که در زمان واحدِ نزدیک به هم زندگی می‌کنند.

(۴۰) فصّادی: رگ‌زنی، حجامتگری

(۴۱) بِشر: ابونصر بشر حافی، صوفی معروف که در بغداد می‌زیست.

(۴۲) جنیدِ بغدادی: از مردم بغداد و از عارفان بزرگ بود.

(۴۳) راست‌میعادی: صدقِ قول، راست‌وعده بودن.

(۴۴) تَفتیق: شکافتن

(۴۵) نَفَخْتُ: دمیدم

(۴۶) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۷) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون

(۴۸) خلیل: اشاره به گلستان شدنِ آتش بر ابراهیم(ع) است.


---------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم و آن اقبال ما باشد


تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

تو خود این را روا داری و آنگه این روا باشد


نگفتی من وفا دارم وفا را من خریدارم

ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد


بیا ای یار لعلین‌لب دلم گم گشت در قالب

دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد


درین آتش کبابم من خراب اندر خرابم من

چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد


دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان

به گرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد


بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین

حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد


فروبسته‌ست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم

بپرس از شاه کشمیرم کسی را کآشنا باشد


خود او پیدا و پنهان است جهان نقش است و او جان است

بیندیش این چه سلطان است مگر نور خدا باشد


خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد

سبکساری هر آهن ز تو آهن‌ربا باشد


خریدی خانه دل را دل آن توست می‌دانی

هر آنچه هست در خانه از آن کدخدا باشد


قماشی کآن تو نبود برون انداز از خانه

درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد


مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم

مسلم گشت جان‌بخشی تو را وآن دم تو را باشد


که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی

قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد


برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد

به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد


زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد


خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم و آن اقبال ما باشد


تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

تو خود این را روا داری و آنگه این روا باشد


نگفتی من وفا دارم وفا را من خریدارم

ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1847


چون نپرسی زودتر کشفت شود

مرغ صبر از جمله پران‌تر بود


ور بپرسی دیرتر حاصل شود

سهل از بی‌صبریت مشکل شود


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2906


لطف سبزه جزو لطف گل بود

بانگ قمری جزو آن بلبل بود


گر شوم مشغول اشکال و جواب

تشنگان را کی توانم داد آب‌‌


گر تو اشکالی به کلی و حرج

صبر کن الصبر مفتاح الفرج‌‌


احتما کن احتما ز اندیشه‌‌ها

فکر شیر و گور و دلها بیشه‌‌ها


احتماها بر دواها سرور است

زآنکه خاریدن فزونی گَر است


احتما اصل دوا آمد یقین

احتما کن قوه جان را ببین


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2211


جست ‌و جویی از ورای جست‌ و جو

من نمی‌‌دانم تو می‌‌دانی بگو


قال و حالی از ورای حال و قال

غرقه گشته در جمال ذو‌الجلال‌‌


غرقه‌‌ای نی که خلاصی باشدش

یا به جز دریا کسی بشناسدش‌‌


عقل جزو از کل گویا نیستی

گر تقاضا بر تقاضا نیستی‌‌


چون تقاضا بر تقاضا می‌‌رسد

موج آن دریا بدینجا می‌‌رسد


چونکه قصه‌‌ حال پیر اینجا رسید

پیر و حالش روی در پرده کشید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shams


تو مراقب شو و آگه گه و بی‌گاه که ناگه

مثل کحل عزیزی شه ما در بصر آید


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams


نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم و آن اقبال ما باشد


تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

تو خود این را روا داری و آنگه این روا باشد


نگفتی من وفا دارم وفا را من خریدارم

ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #320


صورت نقض وفای ما مباش

بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش


مر سگان را چون وفا آمد شعار

رو سگان را ننگ و بدنامی میار


بی‌وفایی چون سگان را عار بود

بی‌وفایی چون روا داری نمود


حق تعالی فخر آورد از وفا

گفت من اوفی بعهد غیرنا


حضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده و فرموده است

چه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر است


قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱

Quran, At-Tawba(#9), Line #111


«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»


«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ 

بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»


بی‌وفایی دان وفا با رد حق

بر حقوق حق ندارد کس سبق


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #467


لعب معکوس است و فرزین‌بند سخت

حیله کم کن کار اقبال است و بخت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #430


کم کسی بر سر این مضمر زدی

لاجرم کم کس در آن آتش شدی


جز کسی که بر سرش اقبال ریخت

کو رها کرد آب و در آتش گریخت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #574


من نمی‌گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580


آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #361


آن خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرد هر دمی با بندگان


تا به ما ما را نماید آشکار

که چه داریم از عقیده در سرار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان

زهره زند پرده شنگولیان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3810


هر کجا باشد شه ما را بساط

هست صحرا گر بود سم الخیاط


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1464


مشتریی جو که جویان تو است

عالم آغاز و پایان تو است


هین مکش هر مشتری را تو به دست

عشق‌بازی با دو معشوقه بد است


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۵