خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۷ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۷ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
سخت خوش است چشمِ تو وآن رخِ گلفشانِ تو
دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو به جانِ تو
فتنهگر است نامِ تو، پُرشِکَر است دامِ تو
با طرب است جامِ تو، با نمک است نانِ تو
مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
چند نهان کنی؟ که مِی فاش کند نهانِ تو
بویِ کباب میزند از دلِ پرفغانِ من
بویِ شراب میزند از دم و از فغانِ تو
بهرِ خدا بیا بگو، ور نه بِهِل مرا که تا
یک دو سخن به نایبی بَردَهَم از زبانِ تو
خوبیِ جمله شاهدان مات شد و کساد شد
چون بنمود ذرّهای خوبیِ بیکرانِ تو
باز بدید چشمِ ما آنچه ندید چشمِ کس
باز رسید پیرِ ما بیخود و سرگرانِ(۱) تو
هر نفسی بگوییَم: عقلِ تو کو؟ چه شد تو را؟
عقل نماند بنده را در غم و امتحانِ تو
هر سَحَری چو ابرِ دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستانِ تو
مشرق و مغرب ار رَوَم، ور سویِ آسمان شوم
نیست نشانِ زندگی تا نرسد نشانِ تو
زاهدِ کشوری بُدم، صاحبِ مِنبری بُدم
کرد قضا دلِ مرا عاشق و کفزنانِ تو
از میِ این جهانیان حقِّ خدا(۲) نخوردهام
سخت خراب میشوم، خایفم(۳) از گمانِ تو
صبر پرید از دلم، عقل گریخت از سرم
تا به کجا کَشَد مرا مستیِ بیامان تو
شیرِ سیاهِ عشقِ تو میکَنَد استخوانِ من
نی تو ضمانِ من بُدی، پس چه شد این ضمانِ تو؟
ای تبریز بازگو بهرِ خدا به شمسِ دین
کاین دو جهان حسد بَرَد بر شرفِ جهانِ تو
(۱) سرگران: مست، سرخوش
(۲) حقِّ خدا: به حقِّ خدا، خدا را
(۳) خایف: ترسان
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
سخت خوش است چشمِ تو وان رخِ گلفشانِ تو
دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو به جانِ تو
فتنهگر است نامِ تو، پرشِکَر است دامِ تو
با طرب است جامِ تو، با نمک است نانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396
آفتابی خویش را ذرّه نمود
و اندک اندک، رویِ خود را برگشود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1644, Divan e Shams
گلفشانِ رُخِ تو خرمنِ گُل میبخشد
ما چه موقوفِ بهار و گُلِ گُلگون باشیم؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدُزد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580
آفتابی در یکی ذَرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
تو هنوز ناپدیدی، ز جمالِ خود چه دیدی؟
سَحَری چو آفتابی ز درونِ خود برآیی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #812
آدمی دید است، باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507
شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی
او بهارست و دگرها، ماهِ دی
هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست
گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182
« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)
«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»
«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)
« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم
(به تدريج به لب پرتگاه می کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می کشانیم).»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2363
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۴) عشق این باشد بگو
(۴) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علّت(۵) دروست
رو فنا کُن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۶)
یابی اندر دید او کل غَرَض
(۵) علّت: بیماری
(۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید، آن است آن، که دیدِ دوست است
چونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْ
دوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْ
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۷)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۸)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۹) را
قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹
Quran, Al-Hijr(#15), Line #99
«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»
(۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۸) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۹) بحر: دریا
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟
«ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هویٰ و هوس پاک نشده است،
چون همراهِ وسوسههای شیطانِ بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد
که آدمی به هر جا روی آورد، ذاتِ حضرتِ حق در آن جا متجلّی است؟»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115
«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»
«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1399
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۱۰)
او ز هر شهری، ببیند آفتاب
حق پدید است از میانِ دیگران
همچو ماه، اندر میانِ اختران(۱۱)
(۱۰) فتحِ باب: گشودن در
(۱۱) اَختَران: ستارگان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2311
بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس
تا نپوشد بحر را خاشاک و خس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1463
در گداز این جمله تن را در بَصَر
در نظر رَوْ، در نظر رَوْ، در نظر
منسوب به مولانا
دیدهای خواهم که باشد شهشناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رَوْ که بییَسْمَع و بییُبصِر توی
سِر توی، چه جایِ صاحبسِر توی
چون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۲)
من تو را باشم که کان اللهُ لَه
حدیث
«مَنْ كانَ لِِـلّهِ كانَ اللهُ لَه.»
«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»
(۱۲) وَلَه: حیرت
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shams
از بندگیِ خدا مَلولم
زیرا که به جان گلوپرستم(۱۳)
خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاً
از لفظِ رسول خوانده استم
چون بر دلِ من نشسته دودی
چون زود چو گَرد برنجستم؟
حدیث
« مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ
بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ. »
« هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای
دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد.
خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»
(۱۳) گلوپرست: حریص
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137
گفت: رَو، هر که غم دین برگزید
باقیِ غمها خدا از وی بُرید
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3434
آنکه مُردن، پیشِ چشمش تَهْلُکهست(۱۴)
اَمرِ لاٰتُلْقُوا(۱۵) بگیرد او به دست
آن کسی که مرگِ جسمانی را هلاکت مطلق و نیستی کامل حساب میکند، آیهٔ لاٰتُلْقُوا را دستاویز خود میسازد.
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195
«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»
«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد
و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
وآنکه مُردن پیشِ او شد فتحِ باب
ساٰرِعُوا آید مَر او را در خِطاب
و امّا کسی که مرگِ جسمانی در نظرش باعث گشوده شدن در معرفت است، مشمول خطابِ بشتابید است.
قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۳
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #133
«وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ.»
«بر يكديگر پيشى گيريد براى آمرزش پروردگار خويش و رسيدن به آن بهشت
كه پهنايش به قدر همه آسمانها و زمين است و براى پرهيزگاران مهيا شده است.»
اَلْحَذَر ای مرگْبینان، باٰرِعُوا(۱۶)
اَلْعَجَل ای حَشرْبینان، ساٰرِعُوا(۱۷)
ای کسانی که مرگِ جسمانی را نیستیِ کامل و هلاکتِ شامل به شمار میآورید،
در رسیدن به مرگ و نابودی خویش بر یکدیگر برتری بجویید.
ای کسانی که رستاخیز را دیدهاید، عجله کنید، شتاب کنید.
اَلصَّلا(۱۸) ای لطفبینان، اِفْرَحُوا
اَلْبَلا ای قهرْبینان، اِتْرَحُوا
ضیافت در پیش است، ای کسانی که مرگِ جسمانی را لطف حق میشمرید، شادی کنید.
بلا در پیش است ای کسانی که مرگِ جسمانی را قهر و عذاب میبینید، غمگین شوید.
هر که یوسف دید، جان کردش فِدیٰ
هر که گُرگش دید، برگشت از هُدیٰ(۱۹)
مرگِ هر یک ای پسر همرنگِ اوست
پیشِ دشمن، دشمن و، بر دوست، دوست
پیشِ تُرک، آیینه را خوشرنگی است
پیشِ زنگی، آینه هم زنگی است
(۱۴) تَهْلُکه: هلاکت
(۱۵) لاٰتُلْقُوا: میفکنید، نیندازید
(۱۶) باٰرِعُوا: برتری بجویید، پیش دستی کنید.
(۱۷) ساٰرِعُوا: شتاب کنید، پیشی گیرید.
(۱۸) اَلصَّلا: آتش افروختن به نشانِ دعوت به مهمانی و اعلام حوادث.
(۱۹) هُدیٰ: هدایت
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3441
آنکه میترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار
رویِ زشت توست نه رخسارِ مرگ
جانِ تو همچون درخت و، مرگ، بَرگ
از تو رُستهست، ار نکوی است ار بد است
ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خودَست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378
برگِ بیبرگی، تو را چون برگ شد
جانِ باقی یافتیّ و، مرگ شد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3444
گر به خاری خستهیی(۲۰)، خود کِشتهای
ور حریر و قَزْ(۲۱) دَری خود رشتهای
دان که نبود فعل، همرنگِ جزا
هیچ خدمت نیست همرنگِ عطا
مزدِ مُزدوران نمیمانَد به کار
کآن عَرَض، وین جوهر است و، پایدار
(۲۰) خَسته: زخمی
(۲۱) قَزْ: ابریشم، پرنیان
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3447
آنهمه سختیّ و زور است و عرق
وین همه سیم است و زرّ است و طَبَق
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165
چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خُداش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #427
جُرم بر خود نِهْ، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق کن آشتی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419
فعلِ تو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندت بگیرد دامنت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1165
عشق چون وافیست، وافی(۲۲) میخرد
در حریفِ(۲۳) بیوفا میننگرد
چون درختست آدمیّ و بیخ، عهد
بیخ را تیمار میباید به جهد
عهدِ فاسد بیخِ پوسیده بُوَد
وز ثِمار و لطف ببریده بُوَد
شاخ و برگِ نخل گر چه سبز بود
با فساد بیخ، سبزی نیست سود
ور ندارد برگ سبز و، بیخ هست
عاقبت بیرون کند صد برگ دست
تو مشو غِرّه به علمش، عهد جُو
علم چون قشرست و، عهدش مغزِ او
(۲۲) وافی: وفادار
(۲۳) حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3142
پادشاهی که به پیشِ تختِ او
فرق نبود از امین و ظلمجُو
آنکه میلرزد ز بیمِ ردِّ او
وآنکه طعنه میزند در جَدِّ(۲۴) او
فرق نبود هر دو یک باشد برش
شاه نبود خاک تیره بر سرش
ذرّهیی گر جهدِ تو افزون بود
در ترازویِ خدا موزون بود
(۲۴) جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب
----------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3138
بلک معنی آن بود جَفَّ الْقَلَم
نیست یکسان پیش من عدل و ستم
حدیث
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3480
خشمِ تو، تخم سَعیرِ(۲۵) دوزخ است
هین بکُش این دوزخت را، کین فَخ(۲۶) است
کشتنِ این نار، نبوَد جز به نور
نُورُکَ اطْفَأ ناٰرَناٰ نَحْنُالشَّکُور
دوزخ با طبقات هفتگانهاش خطاب به مؤمن گویند:
نورِ ایمان تو آتش ما را خاموش کرد. ما از تو سپاسگزاریم.
(۲۵) سَعیرِ: زبانهٔ آتش، آتشِ شعلهور
(۲۶) فَخ: دام
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1333
اندک اندک آب، بر آتش بزن
تا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۲۷)
تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۲۸)
تا شود این نارِ عالَم، جمله نور
(۲۷) بوالْحَزَن: اندوهگین
(۲۸) طَهور: پاک و پاک کننده
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3482
گر تو، بینوری، کنی حِلْمی(۲۹) به دست
آتشت زندهست و، در خاکستراست
آن تکلّف باشد و، روپوش هین
نار را نکْشد به غیرِ نورِ دین
تا نبینی نورِ دین، ایمن مباش
کآتشِ پنهان شود یک روز فاش
(۲۹) حِلْم: فضاگشایی
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3485
نور، آبی دان و، هَم در آب چَفْس(۳۰)
چونکه داری آب، از آتش مترس
آب آتش را کُشد کآتش به خُو
میبسوزد نسل و، فرزندانِ او
سویِ آن مرغابیان رَوْ روزِ چند
تا تو را در آبِ حیوانی کَشَند
مرغِ خاکی، مرغِ آبی همتناند
لیک ضِدّانند، آب و روغناند
هر یکی مر اصلِ خود را بندهاند
احتیاطی کن، به هم مانندهاند
همچنانکه وسوسه و وَحیِ اَلَست
هر دو معقولاند، لیکن فرق هست
حدیث
«اِنَّ لِلشَّيْطانِ لَـمَّةٌ بِابْنِ آدَمَ وَ لِلْمَلَکِ لَـمَّةٌ. فَاَمّاٰ لَـمَّةُ الشَّيْطاٰنِ فَاِيعاٰدٌ بِالشَّرِّ و تَكذيبٌ بِالْخَيْرِ.
وَ اَمّا لَـمَّةُ الْـمَلَکِ فَاِيعاٰدٌ بِالْخَيْر و تَصْديقٌ بِالْحَقِّ. فَمَنْ وَجَدَ ذٰلِکَ، فَلْيَعْلَمْ اَنَّهُ مِنَ اللهِ
فَليَحْمَدِ اللهَ وَمَنْ وَجَدَالْاُخْرىٰ فَلْيَتَعَوَّذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ.»
آدمی هم از سوی شیطان مورد القا قرار میگیرد و هم از سوی فرشته.
امّا القای شیطان عبارت است از وعده دادن به بدی و تکذیب حق.
و القای فرشته عبارت است از وعده به نیکی و تصدیق حق. پس هر که القای فرشتگی یافت
باید خدا را حمد گوید و هر که القای شیطانی یافت باید از شرّ شیطان به خدا پناه ببرد.
(۳۰) چَفْس: بچسب، تمسّک پیدا کن.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آوَرَد
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3491
هر دو دَلّالانِ بازارِ ضمیر
رختها را میستایند ای امیر
گر تو صرّافِ دلی(۳۱)، فکرت شناس
فرق کن سِرِّ دو فکر چون نخاس(۳۲)
ور ندانی این دو فکرت از گمان
لاخِلابَه(۳۳) گوی و، مشتاب و مران
(۳۱) صرّافِ دل: دلی که میتواند سَرَه را از ناسَرَه تمییز دهد. چنانکه صرّاف به کسی گویند که میتواند سکّههای تقلّبی را از سکّههای حقیقی بازشناسد.
(۳۲) نَخّاس: دلّال فروش چهارپا یا برده
(۳۳) لاخِلابه: فریبی نیست
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3496
گفت: در بیعی(۳۴) که ترسی از غِرار(۳۵)
شرط کن سه روز خود را اختیار
که تأنّی(۳۶) هست از رحمان یقین
هست تعجیلت ز شیطانِ لعین
(۳۴) بیع: خرید و فروش
(۳۵) غِرار: فریب خوردن
(۳۶) تأنّی: درنگ کردن
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
----------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488
گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۳۸)
شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.
او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ
ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می نشینم
و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.
(۳۸) دَنی: فرومایه، پست
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053
نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.
و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی خبر نبود.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.
و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656
گفت پیغمبر که اصحابی نجوم
رهروان را شمع و شیطان را رجوم
حدیث
«اَصْحابی کَالنُّجومِ فَبِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْدَیْتُمْ.»
«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند که به دنبالِ هرکدامشان بروید راهِ راست را خواهید یافت.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1490
در گنه، او از ادب پنهانْش کرد
زان گنه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۳۹)
بعد توبه گفتش: ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن(۴۰)؟
نه که تقدیر و قضای من بُد آن
چُون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟
گفت: ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت: هم من پاسِ آنَت داشتم
هر که آرد حرمت، او حرمت بَرَد
هر که آرد قند، لوزینه(۴۱) بَرَد
(۳۹) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.
(۴۰) مِحَن: رنج ها و سعی ها. جمع مِحنَت
(۴۱) لوزینه: حلوایی که از مغز بادام ساخته باشند.
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کنی مر غیر را حَبْر(۴۲) و سَنی(۴۳)
خویش را بدخُو و خالی میکنی
(۴۲) حَبر: دانشمند، دانا
(۴۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479
دیده آ، بر دیگران، نوحهگری
مدّتی بنشین و، بر خود میگِری
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235
در گویّ(۴۴) و در چَهی ای قَلتَبان(۴۵)
دست وادار از سِبالِ(۴۶) دیگران
چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش
ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش
نغزجایی، دیگران را هم بکَش
(۴۴) گَو: گودال
(۴۵) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۴۶) سِبال: سبیل
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
چند نهان کنی؟ که مِی فاش کند نهانِ تو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #253, Divan e Shams
چند نهان داری آن خنده را؟
آن مهِ تابندهٔ فرخنده را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
بهرِ خدا بیا بگو، ور نه بِهِل مرا که تا
یک دو سخن به نایبی بَردَهَم از زبانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1867
هر زمان که قصدِ خواندن باشدت
یا ز مُصحفها قِرائت بایدت
من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را
تا فرو خوانی، مُعَظَّم جوهر
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
باز بدید چشمِ ما آنچه ندید چشمِ کس
باز رسید پیرِ ما بیخود و سرگرانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726
هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن
پردهٔ دیگر بر او بستی، بدان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1770, Divan e Shams
صورتِ من نآید در چشمِ سَر
زآنکه از این سَر نیَم و زآن سَرم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
هر نفسی بگوییَم: عقلِ تو کو؟ چه شد تو را؟
عقل نماند بنده را در غم و امتحانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۴۷)
(۴۷) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
مَگُریز، ای برادر، تو ز شعلههایِ آذر
ز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2906, Divan e Shams
پیش آتش رو تو از نقصان مترس
چونکه از آتش چنین کامل شدی
عشرتِ دیوانگان را دیدهای
ننگ بادت باز چون عاقل شدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
هر سَحَری چو ابرِ دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۴۸)
اندرین حضرت ندارد اعتبار
(۴۸) اضطرار: درمانده شدن، بیچارگی
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
مشرق و مغرب ار روم، ور سویِ آسمان شوم
نیست نشانِ زندگی تا نرسد نشانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #590
گر گریزی بر امیدِ راحتی
زآن طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کُنجی بیدَد(۴۹) و بیدام نیست
جز به خلوتگاهِ حق، آرام نیست
(۴۹) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
----------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
زاهدِ کشوری بُدم، صاحبِ منبری بُدم
کرد قضا دلِ مرا عاشق و کفزنانِ تو
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #940, Divan e Shams
رُبود عشقِ تو تسبیح و داد بیت و سُرود
بسی بکردم لاحَوْل(۵۰) و توبه، دل نَشُنود
غزلسَرا شدم از دستِ عشق و دست زنان
بسوخت عشقِ تو ناموس و شَرم و هرچِم(۵۱) بود
(۵۰) لاحَوْل: لاحول و لاقوة الـّا بالله گفتن که برای راندن شیطان گویند.
(۵۱) هرچِم: مرا هر چه بود، هر چه داشتم
----------
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۱۸۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #954, Divan e Shams
زاهد بودم، ترانه گویم کردی
سَرفتنهٔ بَزم و بادهجویم کردی
سجّادهنشینِ با وقارم دیدی
بازیچهٔ کودکانِ کویَم کردی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
شیرِ سیاهِ عشقِ تو میکَنَد استخوانِ من
نی تو ضمانِ من بُدی، پس چه شد این ضمانِ تو؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059
هر که را فتح و ظَفَر(۵۲) پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بیمُراد
هر که پایَندانِ(۵۳) وی شد وصلِ یار
او چه ترسد از شکست و کارزار؟
چون یقین گشتش که خواهد کرد مات
فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۵۴)
(۵۲) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۵۳) پایَندان: ضامن، کفیل
(۵۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت
----------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
چون نخواهی، من کفیلم مر تو را
جَنَّتُالْـمَأوىٰ(۵۵) و دیدارِ خدا
حدیث
« وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»
«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»
(۵۵) جَنَّتُالْـمَأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه
----------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگذار، صدرِ توست راه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2152, Divan e Shams
ای تبریز بازگو بهرِ خدا به شمسِ دین
کاین دو جهان حسد برد بر شرفِ جهانِ تو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۵۶)
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۵۷)
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۵۸)؟
عاشقِ صُنعِ(۵۹) خدا با فَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ(۶۰) او کافر بُوَد
(۵۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۵۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۵۸) گبر: کافر
(۵۹) صُنع: آفرینش
(۶۰) مصنوع: آفریده، مخلوق
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #306
«عذر خواستنِ آن عاشق از گناهِ خویش به تلبیس
و روی پوش و فهم کردنِ معشوق، آن را نیز»
گفت عاشق: امتحان کردم مگیر
تا ببینم تو حریفی یا سَتیر(۶۱)
من همیدانستمت بیامتحان
لیک کَی باشد خبر همچون عِیان؟
آفتابی نامِ تو مشهور و فاش
چه زیان است ار بکردم ابتلاش(۶۲)؟
تو مَنی، من خویشتن را امتحان
میکنم هر روز در سود و زیان
انبیا را امتحان کرده عُدات(۶۳)
تا شده ظاهر از ایشان مُعجزات
امتحانِ چشمِ خود کردم به نور
ای که چشمِ بد ز چشمانِ تو دُور
این جهان همچون خراب است و تو گنج
گر تفحُّص کردم از گنجت، مَرَنج
زآن چنین بیخُردِگی(۶۴) کردم گِزاف
تا زنم با دشمنان هر بار لاف
تا زبانم چون تو را نامی نهد
چشم ازین دیده گواهیها دهد
گر شدم در راهِ حُرمت، راهزن
آمدم ای مَه به شمشیر و کفن
جز به دستِ خود مَبُرَّم پا و سر
که ازین دستم، نه از دستِ دگر
از جدایی باز میرانی سُخُن
هر چه خواهی کن، ولیکن این مکن
در سخنْآباد این دَم، راه شد
گفت امکان نیست، چون بیگاه شد
پوستها گفتیم و، مغز آمد دَفین
گر بمانیم، این نمانَد همچنین
(۶۱) سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن
(۶۲) اِبتلا: امتحان
(۶۳) عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.
(۶۴) بیخُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.
----------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #320
«رد کردنِ معشوقه، عذرِ عاشق را، و تلبیسِ او را در رویِ او مالیدن(۶۵)»
در جوابش بر گُشاد آن یار، لب
کز سویِ ما روز، سویِ توست شب
حیلههایِ تیره اندر داوری
پیشِ بینایان چرا میآوری؟
هر چه در دل داری از مکر و رُموز
پیشِ ما رسواست و، پیدا همچو روز
گر بپوشیمش ز بَندهپَروَری
تو چرا بیرُویی از حد میبَری؟
از پدر آموز، کآدم در گناه
خوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۶۶)
چون بدید آن عالِمُالْاَسرار را
بَر دو پا اِستاد استغفار را
همینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد،
روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.
بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشست
از بهانه شاخ تا شاخی نَجَست
رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بس
چونکه جانداران بدید او پیش و پس
حضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.»
زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى
و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»
دید، جاندارانِ(۶۷) پنهان همچو جان
دُورباشِ(۶۸) هر یکی تا آسمان
که هِلا پیشِ سلیمان، مور باش
تا بنشْکافَد تو را این دورباش
جز مقامِ راستی یک دَم مَایست
هیچ لالا(۶۹) مَرد را چون چشم نیست
حتی برای لحظهای هم که شده در جایی غیر از مقام صدق و راستی توقف مکن،
زیرا هیچ محافظ و نگهدارندهای برای انسان مانند چشم نیست.
(۶۵) در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن
(۶۶) پایگاه: درگاه، کفشکَن، جای ستوران
(۶۷) جاندار: سلاحدار، محافظ، نگهبان
(۶۸) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند.
(۶۹) لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگزادگان
------------------------
مجموع لغات:
(۱) سرگران: مست، سرخوش
(۲) حقِّ خدا: به حقِّ خدا، خدا را
(۳) خایف: ترسان
(۴) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
(۵) علّت: بیماری
(۶) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
(۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۸) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۹) بحر: دریا
(۱۰) فتحِ باب: گشودن در
(۱۱) اَختَران: ستارگان
(۱۲) وَلَه: حیرت
(۱۳) گلوپرست: حریص
(۱۴) تَهْلُکه: هلاکت
(۱۵) لاٰتُلْقُوا: میفکنید، نیندازید
(۱۶) باٰرِعُوا: برتری بجویید، پیش دستی کنید.
(۱۷) ساٰرِعُوا: شتاب کنید، پیشی گیرید.
(۱۸) اَلصَّلا: آتش افروختن به نشانِ دعوت به مهمانی و اعلام حوادث.
(۱۹) هُدیٰ: هدایت
(۲۰) خَسته: زخمی
(۲۱) قَزْ: ابریشم، پرنیان
(۲۲) وافی: وفادار
(۲۳) حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.
(۲۴) جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب
(۲۵) سَعیرِ: زبانهٔ آتش، آتشِ شعلهور
(۲۶) فَخ: دام
(۲۷) بوالْحَزَن: اندوهگین
(۲۸) طَهور: پاک و پاک کننده
(۲۹) حِلْم: فضاگشایی
(۳۰) چَفْس: بچسب، تمسّک پیدا کن.
(۳۱) صرّافِ دل: دلی که میتواند سَرَه را از ناسَرَه تمییز دهد. چنانکه صرّاف به کسی گویند که میتواند سکّههای تقلّبی را از سکّههای حقیقی بازشناسد.
(۳۲) نَخّاس: دلّال فروش چهارپا یا برده
(۳۳) لاخِلابه: فریبی نیست
(۳۴) بیع: خرید و فروش
(۳۵) غِرار: فریب خوردن
(۳۶) تأنّی: درنگ کردن
(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
(۳۸) دَنی: فرومایه، پست
(۳۹) بَر بخَورد: برخوردار و کامیاب شد.
(۴۰) مِحَن: رنج ها و سعی ها. جمع مِحنَت
(۴۱) لوزینه: حلوایی که از مغز بادام ساخته باشند.
(۴۲) حَبر: دانشمند، دانا
(۴۳) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۴۴) گَو: گودال
(۴۵) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت
(۴۶) سِبال: سبیل
(۴۷) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار
(۴۸) اضطرار: درمانده شدن، بیچارگی
(۴۹) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی
(۵۰) لاحَوْل: لاحول و لاقوة الـّا بالله گفتن که برای راندن شیطان گویند.
(۵۱) هرچِم: مرا هر چه بود، هر چه داشتم
(۵۲) ظَفَر: پیروزی، کامروایی
(۵۳) پایَندان: ضامن، کفیل
(۵۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت
(۵۵) جَنَّتُالْـمَأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه
(۵۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۵۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۵۸) گبر: کافر
(۵۹) صُنع: آفرینش
(۶۰) مصنوع: آفریده، مخلوق
(۶۱) سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن
(۶۲) اِبتلا: امتحان
(۶۳) عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.
(۶۴) بیخُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.
(۶۵) در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن
(۶۶) پایگاه: درگاه، کفشکَن، جای ستوران
(۶۷) جاندار: سلاحدار، محافظ، نگهبان
(۶۸) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند.
(۶۹) لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگزادگان
----------------------------